حیرت اولین واکنش طبیعی آدمی با پدیدهای چون راهپیمایی اربعین است. متر و معیارهای زمینی قدوقواره کوتاهی دارند و توان ثبت عظمت این اجتماع انسانی را ندارند. کلمهها نمیتوانند بهاندازه وقوع چنین پدیدهای کنار هم جفتوجور شوند و عکسهای ریزودرشت، وسعت این حرکت را در قابهای کوچک خود جا نمیدهند. چلهنشینی غم عاشورای حسین(ع) و وعده دیدارش، مسیری ساخته بهسمت کربلا و ابتدای آن دری است که رخصت دیدار میگیرند تا به عالم دیگری قدم بگذارند؛ عالمی که شبیه هیچجای دیگری نیست و مغناطیس حسین(ع) همه را متوجه یک قبله کرده است. غمگساران حسین و یارانش در مسیر که میافتند تماشاگر سرزمین عجایب میشوند که هر لحظهاش همراه با یک اتفاق عجیب است و همهچیزش شبیه معجزه. مناسبات آدمیان این سرزمین متفاوت از دیگر نقاط جهان است. اینجا بخشش میبینید اما نه از آن بخشیدنهای با چشمداشت. اینجا پاهایشان را اهل مراقبه میکنند و هر قدمی که میروند از وادی توبه گذر کردهاند. اینجا سرزمین گذر کردن است؛ سرزمین سفر و سرزمین زیارت. زائر اربعین حسین آرامآرام به پیشواز رنج میرود تا جرعهای از آلام خواهران و دختران حسین(ع) را چشیده باشد، بر خودش سخت میگیرد و با آنکه شوق دیدار در قفس دلش بالبال میزند، آرامآرام قدم برمیدارد، گویی شرم حضور دارد از خونی که 1400 سال بر خاک کربلا میجوشد.
اینجا سرزمین حیرت است. در روزگاری که آدمی یقینش را درباره ماهیت خود ازدستداده و با خودش هم بیگانه است؛ باید در چنین سرزمینی طی طریق کرد تا به دیدار خود نشست. آنها که میروند و بازمیگردند هیچ برای گفتن ندارند جز اینکه بگویند ایکاش میشد آنجا را وصف کرد. چیزهایی میگویند اما همه آن چیزی نیست که یافتهاند. اصلا ما را چه که برای چنین سرزمین عجایبی قصه ببافیم. گویی عادتمان دادند به نظم دادن هر چیزی که حیرتزدهاش میشویم. حیرانیم و مطابق همان عادت دیرینه برای رهایی از حیرت، تبیین عقلانی میکنیم و شروع میکنیم به بافتن روایتها. هر بار به امید روایتی اساطیری که نظمدهنده این عظمت باشد، به وادی اربعین نزدیک میشویم و برایش قصه میسازیم اما غافل از اینکه هربار نزدیک شدن، نتیجهاش حیرت بیشتر است نه یافتن نظمی برای یافتن و بافتن یک قصه اساطیری. اینجا مگر کجاست؟ دنیایی پر از سوال. وادی حیرت! جایگاهی برای جوشوخروش درون و گمگشتگی در بینهایتی حق و «گر کسی اینجا رهی دریافتی/ سر کل در یک نفس دریافتی».