تاریخ : Mon 12 Sep 2022 - 16:30
کد خبر : 74355
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

وقتی همه زائر می‌شوند

از چهره‌های فرهنگی و هنری خواستیم برایمان درباره تجربه پیاده‌روی اربعین بنویسند

وقتی همه زائر می‌شوند

از چهره‌های فرهنگی و هنری خواستیم تجربیات‌شان را از پیاده‌روی در این مسیر برایمان بنویسند.

زینب مرتضایی فرد، خبرنگار:در جهان امروز همه توریستند، سوار هواپیما مسیرهای طولانی را در ساعاتی کوتاه دور می‌زنند و در دل مقصد پیاده می‌شوند. دنیای مدرن زائرها و مسافرها را به توریست بدل کرده است و این اتفاق خوبی‌ها و بدی‌های خودش را دارد. در مسیر پیاده‌راه اربعین اما حال‌وهوای دیگری حاکم است. همه آنها که سرتاسر سال گردشگرند به زائر بدل می‌شوند. مسیر را با جان‌شان می‌پیمایند و آدم‌های هواپیما و قطار و مترو، می‌شوند آدم‌های پاهایشان، نه... آدم دل‌شان. و مسیر می‌پیمایند تا برسند به‌جایی که دل می‌طلبد. این سفر با همه سفرها فرق دارد، آیینی هم ندارد، دل که بطلبد همه راهی دیدار با حسین(ع) می‌شوند. از چهره‌های فرهنگی و هنری خواستیم تجربیات‌شان را از پیاده‌روی در این مسیر برایمان بنویسند.

پیاده‌روی در ارض مقدس

شقایق فراهانی،بازیگر:از دل هیچ‌کس خبر نداریم، اما از ظاهر آدم‌ها باخبریم. وقتی همه را به یک‌شکل نگاه کرده یا مرزبندی می‌کنیم حواس‌مان نیست که بیشتر اوقات در قضاوت‌هایمان اشتباه می‌کنیم، قضاوت مخصوص خداست. چندسال پیش یک بیت شعر خواندم: شکر خدا که در پناه حسینیم   /    عالم از این خوب‌تر پناه سراغ ندارد
 و فکر می‌کنم چقدر زیبا این شعر همه احساس ما به حسین‌‌بن‌علی(ع) را به تصویر کشیده... حسین پناه بی‌پناهان است و همین که در روزمرگی‌هایمان سراغ نامش می‌رویم، همین که تا گره‌ای بر دل و قلب ما می‌افتد زیرلب می‌گوییم ای حسین تو را به علی‌اصغرت قسم، این قسم دادن‌ها یعنی حسین پناه ماست و این پناه پناهی است، پهناور به وسعت همه تاریخ و همه اعصار و من شیفته آزادی و آزادگی هستم که حسین داشت و برایش ایستاد. یکی از بهترین تجربه‌های من پیاده‌روی اربعین و قدم برداشتن در خاک پاک و مطهر کربلا بود، هرگز تا این حد خدا را به خودم و درونم حس نکرده بودم، این سرزمین انگار واقعا عرض مقدس است. در اربعین حسینی درِ خانه همه مردم به روی تو باز است و انگار همه می‌خواهند در نیت تو سهمی داشته باشند. زنی را دیدم که وسط راه زائران با التماس فقط درخواست داشت تا غبار کفش زائران را بتکاند یا کودکی که چادرت را محکم می‌کشد تا به‌قدر یک آب مهمان خانه‌اش شوی. اربعین برای من یعنی تجلی امام حسین(ع) و خوان کرمی که انگار تا ابد گسترده است و تمامی ندارد و نخواهد داشت، عشق حسین در قلب ما تمامی ندارد.

دلتنگ شش‌گوشه‌ام، پناهم بده

رضا ایرانمنش،بازیگر:سیدالشهداء(ع) یعنی سالار و سرور همه شهیدان، و من همه عمر از این خمار مستی سر برنداشتم، چون می‌دانم بحق که حسین(ع) کشتی نجات است. حسین(ع) فریادرس همه‌ سال‌ها، همه لحظه‌ها و همه حوادث زندگی من بوده، هست و به‌یقین خواهد بود. کاش همه دنیا می‌دانستند محب این خاندان بودن چه صفا و عالمی دارد. و کربلا من که فکر می‌کنم نقطه‌ای جدا از این دنیاست، اصلا بهشت است، جنت‌ مکان‌ها کربلاست. مگر می‌شود با حال آشفته بروی و پایت به این خاک که برسد آرام بشوی، انگار وارد که میشوی کسی تو را بغل می‌کند و می‌گوید خوشامدی مهمان من هستی، خودم از تو پذیرایی می‌کنم، یاد یک متن قدیمی افتادم:
آقای خوبی‌ها!
کربلا را چگونه ساختی که این‌گونه آرام می‌کند هر دل بی‌دل را وقتی قدم به خاکش می‌گذاری؟!
آقای مهربانم!
کربلا چگونه است که به‌دست فراموشی می‌سپارد تمام غم و غصه‌های دنیا را و تمام غصه‌ات می‌شود دیدن حرم و ضریح؟
کاش می‌شد بیاییم و بمانیم
دلتنگم...!
من هرسال دلتنگم کاش من هم مجاور تو بودم، کاش اربعین هرسال خودم را با پایه پیاده به پابوسی تو می‌رساندم. می‌دانم که تو آقای همه ما هستی، تو بخواهی می‌شود، تو واسطه شوی می‌شود، آری به یمن وجود شما خاک زر شود. من بی‌قرارم برای مقدس‌ترین شش‌گوشه دنیا، بیقرارم برای بیقراری زائران و سرگشتگی مجاورینت آقای خوبی‌ها سر و جانم به فدایت اصلا حسین(ع) جنس غمش فرق می‌کند.

پیاده‌روی در مسیر مدینه فاضله

امیر خیام، نویسنده:سال‌ها قبل که افتخار خادمیِ آستان اباعبدالله(ص) نصیبم شد، چندسالی درکنار یکی از آشپزهای عارف و سینه سوخته اهل‌بیت(ع) به نام «حاج‌آقا فخر» شاگردی کردم. هم آشپزی یاد می‌گرفتم و هم از نَفس، نَفَس و کلامِ معنویش بهره‌مند می‌شدم. روز «اربعینِ» سال ۶۰ خورشیدی رسیده بود و من، مشغول شستن ظرف‌های آشپزخونه بودم. در همون‌حال، حاج‌آقا فخر اومد کنارم و بهم گفت:
- جوون!... می‌دونی از روزی که امام‌حسین(ع) و اصحابش، راه افتادن رو به «کربلا»، مسئول روبه‌راه کردن غذای کاروان و سیر‌اب‌ کردن بچه‌های امام‌حسین، کی بوده؟... «حضرت اباالفضل»! الان هم که خدا به تو لطف کرده و داری غذای سینه‌زن‌های امام‌حسین رو آماده می‌کنی، یعنی برات راهنما و نشونه گذاشتن... ایشاالله، قدر خودت رو بدونی و رابطه بین خودت و امام‌حسین رو درک کنی...!
از همون‌روز، ذهنم درگیر جمله‌ای شد که درباره راهنما و نشونه از زبون حاج‌آقا فخر شنیده بودم... تا اینکه «اولین سفر» پیاده‌روی اربعین قسمتم شد. در شهر «نجف» و از لحظه حرکت به «کربلا»، هرچی دیدم، برام راهنما و نشونه بود. ۲۰ میلیون زائر می‌بینی که انگار همگی ساکن «مدینه فاضله»ن. اختلافی با هم ندارن و از قوم، قبیله و نژاد فارغن. حتی مسیر رو هم هموار می‌کنن و خار از پای هم بیرون می‌آرن... اگه زخمی به تن کسی بشینه، بقیه، به زخمش مرهم می‌ذارن... در مسیر رسیدن به مقصودشون، خودشون رو سایبان دیگری می‌کنن.
وقتی بین مردم، کشیش‌های مسیحی رو با عصاهای صلیبی و هیبت‌های عجیب‌و‌غریب‌شون دیدم، مو به تنم راست شد... انگار با زن و مرد زائر همراه می‌شن تا اون‌ها هم با دل و زبانی مشترک، مهم‌ترین حرف مسیر اربعین رو بگن: «یا لیتنا کنا معکم (اگر بودیم با شما)».

اسم رمز حسین(ع)

مجتبی حیدری،  عکاس و مستندساز:خیلی زیاد در این مسیر بوده‌ام، خیلی خاطره دارم، چیزهای عجیب زیاد دیده‌ام، در خانه‌های مردم دیگر مانده‌ام و ... اما در این لحظه که می‌نویسم روشن‌ترین خاطره ذهنم مربوط به طارق امیرالقراء عراق است. پدرش وقتی سر سفره می‌نشست، مثل پدر خودم که از ناحیه پا آسیب‌دیده بود موقع نشستن پایش را دراز می‌کرد. یک عکس رادیولوژی داشت که به همه نشان می‌داد که عکس از پایش بود. یک شب هم عکس را نشان من دادند و گفتند کاری از دستم برمی‌آید تا در ایران با یک پزشک مشورت کنم یا نه؟ گفتند پایشان در جنگ و ایران و عراق آسیب‌دیده و متوجه شدم در خانه کسی بودم که مجروح جنگ با کشور من بوده است.
حس عجیبی داشتم و دلم می‌خواست سوالاتی دراین‌باره بپرسم. یک شب که پسران‌شان حضور داشتند شروع کردم به سوال پرسیدن که چرا به جنگ با کشور ما شرکت کردید. ایشان پاسخ دادند که صدام انسان ظالمی بود و اگر شرکت نمی‌کردیم دنبال جوان‌ها می‌آمد و تا زمانی که خودت را معرفی نمی‌کردی خانواده‌ات را رها نمی‌کردند. من از سر اجبار در جنگ حضور داشتم. هیچ‌وقت به کسی شلیک نمی‌کردم و اتفاقا در یکی از خمپاره‌هایی که خورد مجروح شدم.
راستش من قانع نمی‌شدم و می‌گفتم مثل شرایط کربلا که ابن‌زیاد افراد را تهدید می‌کرد که با امام بجنگند... شما نمی‌رفتید. از آیات قرآن هم برایشان مثال زدم اما پاسخ آنها برایم قانع‌کننده نبود، پسران‌شان را هم شاهد مثال می‌گرفتم و از آنها می‌پرسیدم که آیا جواب پدرشان قانع‌کننده است که می‌گفتند مثل تفاوت شب و روز است و پاسخ‌ها قانع‌کننده نیست. این بحث خیلی ادامه پیدا کرد و پرسیدم اگر در آینده این شرایط تکرار شود با این تغییر که حالا من و ما نان‌ونمک سفره شما را خورده‌ایم، آیا برای جنگ مقابل‌مان قرار می‌گیرید؟ آنها می‌گفتند نمی‌آییم اما من باز هم قانع نمی‌شدم و می‌گفتم چه تضمینی وجود دارد که مثل آن سال‌ها تحت‌فشار قرار نگیرید و این کار را دوباره انجام ندهید؟ از طرفی من خیلی‌ها را در ایران می‌شناسم که چون ما در زمانی جنگ با عراق داشتیم به زیارت نمی‌آیند. اما حقیقت این است که ما با رژیم بعث می‌جنگیدیم نه با مردم عراق.
درنهایت ایشان از ما پرسید حالا اگر ما بیاییم ایران، مردم به ما چه می‌گویند؟ نگاه جوانان ایرانی به ما چیست؟ اگر در ایران حضور داشته باشیم ما را می‌کشند؟ گفتم معلوم است که نه! ما به‌واسطه محبت سیدالشهداء با مردم عراق هم‌سفره شدیم، ما که زمانی روبه‌روی هم قرار گرفته بودیم اما حالا اسم رمز قلب‌های همه‌مان حسین(ع) است و برادریم. اینها همه به‌واسطه اربعین سیدالشهداء ایجاد شده و این کینه‌ها با عشق حسین جای خود را به محبت داده است.

سرزمین برادری

محمدصادق باقى‌زاده، شاعر اهل‌بیت:من هم مثل اکثریت مردم که در راهپیمایى باشکوه اربعین شرکت کرده‌اند، نخستین‌بار سال ١٣٩٤ توفیق حضور در این حرکت بزرگ و باشکوه را داشتم. از بزرگ‌ترین محاسن این راهپیمایى این است که همه اقشار مردم با طرز فکرهای متفاوت در آن حضور دارند؛ چراکه هم به‌لحاظ اقتصادى و هم به‌لحاظ حال‌وهواى جارى در این واقعه، شرایط براى خیلى‌ها فراهم می‌شود. یکى از خیرات و برکات راهپیمایى اربعین حسینى این است که نمونه کوچک مدینه فاضله‌اى را که همواره از آن صحبت می‌شده می‌توان به‌عینه دید. آدم‌ها بدون دریغ محبت می‌کنند و می‌خواهند براى یکدیگر فدا شوند. برعکس اوقات دیگر که گاهى آدم‌ها کار خودشان را حواله بقیه می‌کنند، آنجا افراد بیشترین میزان رأفت را نسبت به هم دارند و باید دنبال کارى بین آن همه شلوغى باشید براى انجام دادن.
در مسیر سرودن شعر «من ایرانم و تو عراقى» بازخوردهاى زیادی داشته‌ام، به‌خصوص از طرف افراد ساکن خارج از کشور و اروپا، بسیار معتقدم به فضل خدا این کار ضمن استقبال خوب مردم از عنایت خداوند متعال هم برخوردار شده است، اما شاخص‌ترین پیامى که بین بازخوردهاى این اثر دریافت کردم، عزیزى از اروپا بود که می‌گفت: «من در عمرم هیچ‌وقت برای امام حسین(ع) اشک نریخته بودم اما با شنیدن این اثر گریه کردم»، یا دوست دیگرى که می‌گفت من اصلا مسلمان نیست با شنیدن این کار گریه کردم. همه این اتفاقات را توفیق خدای متعال می‌دانم، چون دریافت همین حال‌وهوای خوب از مردم تا این حد خالصانه حتما در روند زندگی حرفه‌ای و شخصی آدم تاثیرگذار است. راستش دلخوشم به آن حدیث از معصوم که می‌فرماید: «اگر یک نفر چیزی بخواند و مستمعی گریه کند هر دوی آنها اهل بهشت می‌شوند.» بهشت من هم دیدار با آقا اباعبدالله حسین(ع) است.