سیدمهدی طالبی، خبرنگار گروه بین الملل:میخائیل گورباچف آخرین رئیس اتحاد جماهیر شوروی سهشنبهشب درگذشت. مشکلات کلیه مانع از آن شد که عمر او درازایی بیشتر از 92 سال بیابد. گورباچف اما از کلیههایش برای شوروی بیرحمتر بود و مانع از آن شد که عمر اتحاد جماهیر شوروی بیشتر از 70 سال شود.
گورباچف که شهرت بیبدیلش را از این فروپاشی دارد، قرار است در قبرستان نوودویچی در همان مقبرهای که همسرش در آن دفن است به خاک سپرده شود. یکی از نقاط برجسته زندگی او به سال 1997 بازمیگردد. در آن سال مردم از دریچه تلویزیونی که با مشاهده گورباچف بهعنوان یکی قدرتمندترین رهبران کرهخاکی، تحتتاثیر شکوه امپراتوری تحتفرمانش قرار میگرفتند، مردی را دیدند که درحال تبلیغ پیتزای زنجیرهای «هات» آمریکاست. او که در وضعیت دشوار اقتصادی روسیه در آن برهه رنج میبرد، پیشنهاد یکمیلیون دلاری تبلیغ پیتزای مزبور را قبول کرده بود تا درمقابل این حقارت زندگی بهتری داشته باشد. گورباچف در اواخر حیات شوروی نیز از طریق آزادسازیهای بیملاحظه و شکستن خط فرهنگی این اتحاد در برابر غرب، به شکلگیری صفهای طولانی برای خرید ساندویچ از فروشگاه زنجیرهای «مک دونالد» آمریکا در مسکو کمک کرده بود. او یک قدرت را نه با موشک بلکه با ساندویچ به غرب باخت، درحالیکه حتی کوبای کمونیست با مدیریت صحیح خود دسترسی به غذا و بهداشت کافی را در تمام این جزیره برقرار کرد.
اشتباهات مهلک گورباچف
منتهی کردن مسیر تمام دلایل سقوط شوروی به گورباچف اقدامی درست نیست. سقوط شوروی دلایل درونی زیادی داشت که در طول زمان انباشت شده بودند. با اینحال در تحلیل سیاسی نمیتوان با ذکر چنین دلایلی، رهبران را از تقصیر مبرا دانست. همانگونه که شرایط در شکست نقش دارند، رهبران نیز سهیمند. گورباچف براساس تصمیم رهبران عالی شوروی بر سر کار آمده بود و عصاره آنان به شمار میرفت. او بر همین اساس با وجود آغاز اصلاحات عمیقش همچنان چند سال بدون منازع و مخالف قدرت را بهطور کامل در قبضه خود داشت. از همینرو باید گورباچف را نمادی از تیم ادارهکننده شوروی در وضعیت منتهی به سقوط دانست. آنچه باعث میشود سقوط شوروی بر گردن گورباچف بیفتد این نکته است که الزاما هر فشاری حتی به کشورهای کوچک که وضعیت دشواری نیز دارند، منجر به فروپاشی نمیشود. بدون تردید فروپاشی شوروی دستپخت گورباچف و گورباچفهای آن دوره بود.
1-اصلاح چند مشکل بزرگ به صورت همزمان
گورباچف به صورت تقریبا همزمان اصلاحات اقتصادی خود موسوم به «پرسترویکا» و اصلاحات اجتماعی و سیاسی خود موسوم به «گلاسنوست» را در شوروی آغاز کرد. برای هر کشوری حتی حرکت به سمت اصلاح یکی از این حوزهها دشوار و مخاطره برانگیز است اما گورباچف اصلاحات هردو شاخه را به یکباره انجام داد. این اقدام آخرین رئیس شوروی نشان میدهد او و تیمش شناخت کافی از اقدامشان نداشتهاند و حتی اگر زمانه نیز با آنان یاری میکرد، این افراد قادر به انجام اصلاحات نبودند.
2-شوک عظیم و سرعت زیاد اصلاحات
در شوروی فضای جامعه تا حدی دچار انسداد بود که حتی سفر از شهری به شهری دیگر نیازمند اخذ مجوز در بروکراسی امنیتی این اتحاد بود. یکی از نخستین اقدامات گورباچف لغو چنین قوانینی بود. با اینحال او به این تصمیم در جامعهای که اختناق را در اوج تجربه کرده است، بسنده نکرد و به سرعت اصلاحات را وارد لایههای بالاتر و برگزاری انتخابات کشاند بدون آنکه سابقه موفقی از دموکراسی پیشتر در این کشور وجود داشته باشد. آزادی مطبوعات در شوروی که نوشتهها در آن بهشدت کنترل شده و تعداد رسانهها کمتر از انگشتان یکدست بود، یک اقدام ناگهانی دیگر بود. جامعه شوروی به اصلاحات نیاز داشت اما تحمل آزادسازی تا این سطح را نداشت. مقامات شوروی در اواخر عمر آن اغلب نگران عقب افتادن اصلاحات بودند و فکر میکردند سرعت ضامن موفقیت اصلاحات است درحالیکه واقعیت برعکس برداشت آنها بود.
3- اصلاحات در تمام اعضای بلوک شرق
گورباچف سعی نکرد اصلاحات خود را در یکی از جوامع بلوک شرق آزمایش کند بلکه تلاش کرد اصلاحات را در این بلوک رها سازد. در حقیقت اصلاحات در بلوک شرق اعمال نشدند بلکه بدون طراحی رها شدند. همین نوع از اجرای اصلاحات باعث شد تا جمهوریهای اروپای شرقی با سرعتی باورنکردنی ساقط شوند. این سرعت بالا موجی آفرید که به بدنه اصلی بلوک شرقی یعنی شوروی نیز اصابت کرده و جمهوریهای داخلی این اتحاد را به جدایی طلبی سوق داد.
4-تلقی اشتباه از یکپارچگی ملتهای شوروی
پس از آنکه شرق اروپا در سال 1989 سقوط کرده و جنگ سرد بهطور رسمی به پایان رسید، مقامات شوروی که این منطقه را تقدیم غرب کرده بودند احساس میکردند پس از آن از شر آن و دشمنی غرب رها شدهاند. گورباچف به این دلیل که جمهوریهای شرق اروپا عضو بلوک شرق بودند اما در شوروی عضویت نداشتند اینگونه برداشت کرده بود که جمهوریهای داخلی این اتحاد با اعضای بلوک شرق متفاوتند. از نگاه گورباچف اگر آلمانشرقی و چکسلواکی سقوط کردند به این علت بود که ساختارهایی جدا از مسکو بودند هرچند تحت سیطره آن قرار داشتند. او این نکته را در نظر نگرفته بود که اوکراین و آسیای میانه نیز از اینجهت تفاوت چندانی با کشورهای اروپای شرقی ندارند و آنها نیز مجموعههایی سنجاق شده به بلوک شرق هستند.
از همینرو بود که پس از مدت کمی، موج سقوط دولتهای اروپای شرقی به موج جدایی طلبی جمهوریهای داخلی تبدیل گشت.
5- اشتباه در متفاوت دانستن شوروی با کشورهای اروپای شرقی
گورباچف متوجه شده بود اقتصاد و توان شوروی در سطحی نیست که قادر به اداره این تعداد کشور باشد، چه آنکه سلطه بر شرق اروپا دشمنی کشورهای ثروتمندی را موجب شده بود. از اینرو او تلاش کرد با عقبنشینی از این مناطق، شوروی را بهبود بخشد اما فراموش کرده بود جمهوریهای درونی شوروی تفاوت چندانی با دولتهای کمونیستی شرق اروپا ندارند. اگر آلمان شرقی، لهستان یا چکسلواکی رها میشدند چرا جمهوریهای بالتیک، اوکراین یا آسیای میانه باید تحت تسلط مسکو باقی میماندند؟ گورباچف فکر کرده بود این جمهوریها واقعا با جمهوریهای شرق اروپا تفاوت دارند.
6- تضعیف جایگاه ریاست شوروی از طریق روسای جمهور منتخب جمهوریهای داخلی
گورباچف در آخرین سالهای حکومت کوتاه خود تلاش کرد دست به برگزاری انتخابات در جمهوریهای داخلی شوروی بزند. در این دوره تمام جمهوریهای عضو شوروی ازجمله روسیه شاهد برگزاری انتخاباتهایی بودند.
پس از برگزاری این انتخاباتها در سرزمینهای شوروی روسایی منتخب برسرکار بودند که احساس اختیار بیشتری میکردند و گورباچف نیز که پیشتر براساس نظام غیردموکراتیک پیشین به قدرت رسیده بود و تغییری نیز در وضعیت خود ایجاد نکرده بود خود را رئیسجمهور شوروی میدانست!
روسای جمهور منتخب از جمله بوریس یلتسین، رئیسجمهور روسیه به چه دلیل پس از چنین تغییری و تقویت جایگاهشان باید از گورباچف فرمان میبردند؟ همین عدم فرمانبرداری گورباچف را به حاکمی بیسرزمین مبدل ساخته بود. او حتی مسکو را نیز در اختیار نداشت.
7- انتخاب الگوی ناهمتراز
گورباچف قصد داشت به سمت سوئدیسازی شوروی پیش برود. او اما فراموش کرده بود که علیرغم بزرگی و قدرت صنعتی شوروی، این اتحاد قابل تبدیل شدن به سوئد نیست. سوئد حتی در غرب ثروتمند نیز از لحاظ وضعیت اجتماعی و توزیع ثروت وضعیت بهتری دارد. آزادسازیها در شوروی باعث نمیشدند تا این اتحاد، سوئد یا آمریکا شود، همانگونه که امروز نیز با وجود آزادیهای بیشتر نسبت به شوروی، چنین نشده است. فقر و شکست در عین حفظ غرور باعث میشود کشورها در مقام مقایسه، عالیترین نمونههای موفق را الگوی خود قرار دهند.
8-هجوم اصلاحگران و مسابقه اصلاح
اقدام گورباچف در تبدیل کردن اصلاحات به یک اقدام بزرگ و تبلیغات پیرامون آن باعث شد تا در انجام آن نیز میان مقامات شوروی مسابقه درگیرد. از آن پس هر مسئولی در پی طرح و آغاز اصلاحات بیشتر، عمیقتر و پرسرعت تر بود. هجوم اصلاحگران به شوروی باعث شد ضمن آنکه بسیاری از اصلاحات غیر ضروری اجرا شوند، اجرای آنان به ناکارآمدی دیگر اصلاحات بینجامد. یلتسین خود یکی از افرادی بود که از کنار اصلاحات گورباچف در صحنه سیاسی شوروی اوج گرفت و حتی از خود او نیز جلو زد.
9-فریب خوردن از تشویقهای غرب
کشورهای غربی تمرکزشان در نبرد تبلیغاتی با شوروی به حوزههای نظامی منحصر نمیشد. آنها هرگونه دستاوردی را در شوروی انکار میکردند و زندگی مردم آن را حتی در زمانی که بهتر از وضعیت جوامع غربی بود، تیره ترسیم میکردند.
غربیها علیرغم این دشمنی کور اما به صورت تمام و کمال از اقدامات گورباچف تقدیر میکردند. این اصلاحات چه تفاوتی با موفقیتهای پیشین داشتند که آنها انکار اما این اصلاحات تشویق میکرند!
گورباچف بدون توجه به چنین نکاتی از تمجید شدن توسط جامعه جهانی خرسند بود. او یکسال پس از تقدیم اروپای شرقی به غرب و پایان بخشیدن به جنگ سرد در سال 1990 برنده جایزه صلح نوبل شد.
10-اعتماد به قول آمریکا برای عدم پیشروی غرب
آخرین رئیس شوروی تلاش کرد به غرب بقبولاند که در ازای تخلیه شرق اروپا جنگ سرد پایان پذیرد. بر این اساس با پایان یافتن این جنگ دیگر نیازی به پیشروی و تقابلجویی بیشتر از سوی آمریکا و اروپای غربی نبود. اما برخلاف برداشت گورباچف با تخلیه اروپای شرقی، آمریکا با ساقط کردن پیدرپی دولتهای این منطقه نخست از نظر سیاسی آنها را تحت کنترل درآورد و چند سال بعد نیز از نظر نظامی آنها را وارد ناتو کرد. تبعات اقدام گورباچف ابتدا بلوک شرق را از بین برد و سپس شوروی را فروپاشاند و امروز روسیه را درگیر یک جنگ بزرگ با ناتو در اوکراین ساخته است.
آنچه به نظر میرسد آن است که گورباچف رقابت با آمریکا را بیفایده و پرهزینه میدید. این برداشت گورباچف درست بود اما نه از زاویهای کامل. نبرد با آمریکا پرهزینه بود. چنین جنگی به دلیل روحیه توسعه طلبانه واشنگتن ناگزیر بود. از سوی دیگر مسکو به دلیل فریبخوردن از واشنگتن در «جنگ ستارگان» بیشتر از تحمل خود وارد رقابتهای تسلیحاتی و نظامی شده بود. شوروی برای ادامه مقابله با آمریکا 7 هزار سلاح هستهای در اختیار داشت درحالی که در این نبرد بین 6 یا 7 هزار سلاح یا حتی بین 5 یا 6 هزار سلاح، تفاوت چندانی نداشت. روسیه امروز نیز با آمریکا از لحاظ نظامی در رقابت است اما با هزینهای بسیار کمتر از دوران شوروی و شاید حتی کارآمدتر از آن دوره.
11- فروش بلوک شرق و شوروی برای دریافت کمک
تنها چند روز پس از انتخاب یلتسین بهعنوان رئیسجمهور جمهوری روسیه در قالب شوروی، جورج بوش پدر از مقامات شوروی خواست تا استقلال سه جمهوری بالتیک شامل لتونی، استونی و لیتوانی را به رسمیت بشناسند زیرا در غیر این صورت خبری از کمکهای اقتصادی واشنگتن به مسکو نخواهد بود. در پیامد این تهدید سه جمهوری بالتیک از شوروی جدا گشتند.
این مناطق جز برههای کوتاه پس از جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم همواره تحت تسلط روسها قرار داشتند و پذیرش جدایی آنها از خاک شوروی برای دریافت کمکهای اقتصادی اقدامی غیرقابل قبول بود. گورباچف هرچند بهطور مستقیم در این جدایی نقش نداشت اما از دست رفتن قدرت سیاسی او موجب شد به راحتی در عین ریاست او بر شوروی، این اتحاد تجزیه شود.
چرا روسیه به کشوری خنثی و عادی تبدیل نشد؟
شوروی فروپاشید اما از دل آن روسیه بیرون آمد. امپراتوری روسها پیشتر نیز در سال 1917 فروپاشیده بود و حتی سرزمینهای داخلی روسیه را نیز دستخوش ناآرامی ساخته بود که بلشویکهای موسس شوروی ابتدا آرامش را به شوروی بازگردانده و سپس دیگر مناطق را به سرزمینهای تحت سلطه خود منضم کردند.
با فروپاشی شوروی نیز امپراتوری روسها در قالب فدراسیون روسیه باقی ماند و از طریق جذب بلاروس و حمله به ساختارهای ناتو در خاک اوکراین و تلاش برای جداسازی مناطق روسنشین این کشور بهدنبال احیای بخشی از سرزمینهای پیشین تحتسلطه خود است.
این اتفاقات نشان میدهد تلاش سنگین صورت گرفته برای فروپاشی بلوک شرق و شوروی به تبدیل شدن روسها به ملتی خنثی منجر نشد.
1- موقعیت جغرافیایی و وسعت شگرف
اروپا با درنظر گرفتن سرزمینهای اروپایی روسیه 10 میلیون کیلومترمربع وسعت دارد. با وجود این، وسعت روسیه 17 میلیون کیلومترمربع است که نشان میدهد این کشور بهتنهایی دوبرابر دیگر کشورهای قاره سبز وسعت دارد. این وسعت باعث شده روسیه در بخشهای بزرگی از اروپا و قفقاز حضور داشته باشد و در مجاورت مناطقی مانند آسیای میانه و شرق آسیا قرار گیرد.
2- روحیه ملی بالا
مردم روسیه بهدلیل ابرقدرتی این کشور در قرون متمادی از غرور و روحیه ملی بالایی برخوردارند. این جامعه اغلب مسئولانی میآفریند که با اتکا به این روحیه ملی از انگیزه بالایی برای پیشرفت کشورشان برخوردارند. از سوی دیگر باید توجه داشت جامعه و مسئولان روسیه همچنان از انباشت تجارت تاریخی خود برخوردارند که موجب میشود نتوان بهراحتی آنان را مغلوب ساخت.
3- رواج علم
قدرت علمی بالا در ریاضیات، فیزیک و شیمی و تبحر در صنعت هستهای و هوافضا روسیه را به کشوری سرآمد تبدیل کرده است. میلیونها دانشمند و نیروی ماهر مانع از از انزوای یک کشور و ضربهپذیری آن میشود.
4- مدیران قدرتمند
مدیران ملی روس پس از فروپاشی شوروی صرفا در سوگ آن ننشستند و بهطور کامل تسلیم موج به راهافتاده نشدند بلکه از نقطهای بهبعد در مقابل غرب قد علم کردند. روسها بهطور ویژه این رویارویی را که مرحلهبهمرحله رخ داد، از سال 2000 و پس از مشاهده پیشروی غرب بهسمت سرزمینهای اصلی روسیه در دستورکار قرار دادند. روسها اگر دیرتر نیز وارد مقابله با غرب میشدند بهدلیل عناصر قدرتساز خود نابود نمیشدند؛ اما وجود مدیران قدرتمند در مسکو باعث شد آنها زمان را غنیمت شمرده و زودتر وارد این میدان شده و از دوره خنثی بودن روسیه فاصله بگیرند.
در این رابطه بیشتر بخوانیم:
دشمن خوب دشمن خیانتکار است(لینک)
رازهای ناتمام مرد فروپاشی(لینک)