تاریخ : Thu 25 Aug 2022 - 03:00
کد خبر : 73892
سرویس خبری : ایده حکمرانی

نیهیلیسم؛ تعظیم مشهورات  و  غلبه عادات هر  روزی

ترجمه مقاله ای از نیگل واربرتون، فیلسوف انگلیسی به مناسبت سالمرگ فردریش نیچه، فیلسوف نامدار آلمانی

نیهیلیسم؛ تعظیم مشهورات و غلبه عادات هر روزی

یا به فکر کردن ادامه دهید و خطر دورافتادن از جامعه را بپذیرید، یا از فکر کردن دست بردارید و با خطر انحراف از حقیقت کنار بیایید.

محمد حسین نظری، مترجم:نیهیلیسم(Nihilism)[نیست‌انگاری] یک تهدید مداوم است. همان‌طور که هانا آرنت(Hanna Arendt)، فیلسوف قرن بیستم تذکر داده است، بهتر است آن را خطری در خود عمل تفکر تلقی کنیم نه به عنوان مجموعه‌ای از «ایده‌های مخوف.» اگر مدتی طولانی در یک انگاره مشخص تامل کنیم، هرچند آن انگاره قوی به نظر برسد یا مقبولیت عام داشته باشد، به صحت آن شک خواهیم کرد.
همچنین ممکن است شک کنیم آیا کسانی که این ایده را می‌پذیرند واقعا می‌دانند (یا اهمیت می‌دهند) که این ایده درست است یا نه؟ این یک قدم بعد از فکر کردن به این است که چرا اتفاق نظر کمی درمورد بسیاری از مسائل وجود دارد و چرا به نظر می‌رسد دیگران درمورد آنچه به نظر شما بسیار نامطمئن است، مطمئن هستند.
در این نقطه و در آستانه نیهیلیسم، یک انتخاب وجود دارد: یا به فکر کردن ادامه دهید و خطر دورافتادن از جامعه را بپذیرید، یا از فکر کردن دست بردارید و با خطر انحراف از حقیقت کنار بیایید.
یک قرن پیش از آرنت، فردریش نیچه(Friedrich Wilhelm Nietzsche) در دفترچه‌های خود (که خواهرش پس از مرگ او در «اراده به قدرت» (the will to power) منتشر کرد) انتخاب میان نیهیلیسم «فعال» (active) و «منفعل»  (passive)را مطرح کرد. یکی از انبوه کلمات قصار او در باب نیهیلیسم آن بود که «این پیامد ارزش‌زدایی ارزش‌های عالی از خودشان است.» ارزش‌هایی مثل حقیقت و عدالت به نظر می‌رسد که صرفا ایده نیستند، بلکه دارای قدرتی ماوراء‌الطبیعی هستند، به‌خصوص وقتی می‌گوییم: «حقیقت تو را آزاد خواهدکرد» یا «عدالت اجرا می‌شود.» وقتی معلوم می‌شود این ارزش‌ها قدرتی که به آنها نسبت داده می‌شود ندارند، وقتی معلوم می‌شود که حقیقت رهایی‌بخش نیست، وقتی عدالت محقق نشود، ما سرخورده می‌شویم. بااین‌حال، به جای آنکه خود را به‌خاطر ایمان بیش از حد به این ارزش‌ها سرزنش کنیم، ارزش‌ها را به‌خاطر برآورده نکردن انتظارات‌مان سرزنش می‌کنیم.
به‌زعم نیچه، پس از آن[که به جای ارزش‌ها، اعتقاد خود به آنها را به پرسش گرفتیم] می‌توانیم نیهیلیست‌های فعال باشیم و ارزش‌هایی را که دیگران به ما داده‌اند، کنار گذاشته و ارزش‌های خود را اقامه کنیم. یا می‌توانیم نیهیلیست‌های منفعل باشیم و علی‌رغم تردید در اعتبار ارزش‌های سنتی، به آنها معتقد باشیم. نیهیلیست فعال تخریب می‌کند تا چیزی را بیابد یا خلق کند که ارزش باور کردن داشته باشد. تنها، چیزی که بتواند از ویرانی جان سالم به در برد، می‌تواند ما را قوی‌تر کند. نیچه استدلال می‌کند که چنین محافظتی از خود درواقع شکل خطرناک‌تری از خودویرانگری است.
باور به چیزی صرفا برای اینکه یک اعتقاد در کار باشد [فارغ از چیستی آن چیز مورد اعتقاد] می‌تواند به نحوی هستی صوری و سطحی رهنمون شود؛ چه قبول عافیت‌طلبانه اعتقاد به هر باوری از سوی دیگران در کار است. چون نیهیلیست منفعل، باور به چیزی[ولو هر چیز] را به خطر باور نداشتن به هیچ‌چیز ترجیح می‌دهد، به خطر خیره شدن به پرتگاه.( abyssاستعاره‌ای از نیهیلیسم که اغلب در آثار نیچه دیده می‌شود)
اکنون [بحث از] نیهیلیسم به راهی متداول برای توصیف میلی گسترده نسبت به وضع کنونی جهان تبدیل شده است. بااین‌حال، وقتی این واژه را در گفت‌وگوها، سرمقاله‌ روزنامه‌ها یا در لفاظی‌های شبکه‌های اجتماعی استعمال می‌کنند به‌ندرت توصیف[درستی از آن مطرح] می‌شود، گویی همه به‌خوبی می‌دانند که نیهیلیسم چیست و همه فهم مشترکی از آن دارند. اما همان‌طور که دیدیم، نیهیلیسم می‌تواند هم فعال و هم منفعل باشد. اگر بخواهیم درک بهتری از نیهیلیسم معاصر داشته باشیم، باید مشخص کنیم که چگونه در معرفت‌شناسی، اخلاق و متافیزیک تکامل یافته است و چگونه در شیوه‌های مختلف زندگی، مانند خودانکاری، مرگ‌انکاری و جهان‌انکاری نمود یافته است.
در معرفت‌شناسی (نظریه معرفت)، نیهیلیسم اغلب به‌عنوان رد امکان‌پذیری دانش تلقی می‌شود، وضعی که در آن عزیزترین باورهای ما هیچ اساسی ندارند. استدلال‌‌های نیهیلیسم معرفت‌شناختی بر این ایده استوار است که دانش مقتضی چیزی بیش از یک عالِم و یک معلوم است.
اما برای نیهیلیسم معرفت‌شناختی، هیچ معیار، پایه و مبنایی وجود ندارد که بتوان براساس آن ادعای معرفتی کرد، هیچ‌چیزی برای توجیه باور ما مبنی‌بر اینکه ادعای خاصی صادق است، وجود ندارد. از منظر نیهیلیسم معرفت‌شناختی همه توسل‌ها به عینیت توهمی هستند. ما تصور دانش را ایجاد می‌کنیم تا این واقعیت را پنهان کنیم که هیچ واقعیتی وجود ندارد. مثلا همان‌طور که توماس کوهن در «ساختار انقلاب‌های علمی»(1962) استدلال کرد، ما مطمئنا می‌توانیم مدل‌های بسیار پیچیده و موفقی برای توصیف واقعیت بسازیم و از آنها برای کشف انبوهی از «حقایق» جدید استفاده کنیم، اما هرگز نمی‌توانیم اثبات کنیم که اینها با واقعیت[خارجی] مطابقت دارند.
اگر هم براساس تجربه‌های گذشته ادعا شود که چیزی درست است، آنگاه مشکل استقرا پیش می‌آید: این‌که چیزی [تا امروز]اتفاق افتاده مستلزم آن نیست که [که بعد از این]دوباره اتفاق بیفتد. اگر هم براساس شواهد علمی ادعا شود که چیزی درست است، شبهه «توسل به مرجعیت» پیش می‌آید. در منطق، چنین استناداتی به‌منزله ارتکاب به مغالطه تلقی می‌شود، زیرا ادعای دیگران حتی ادعای کارشناسان دلیلی بر اثبات حقیقت نیست. به‌عبارت دیگر، حتی کارشناسان نیز می‌توانند مغرضانه اظهارنظر کنند و ممکن است به اشتباه بیفتند. علاوه‌بر این، از آنجا که دانشمندان امروز مبتنی‌بر کارهای دانشمندان قبلی ادعاهایی را مطرح می‌کنند، شبهه مرجعیت در رابطه با آنها نیز مطرح است. این مساله منجر به مشکل دیگری می‌شود؛ مشکل پس روی نامحدود(نحوی تسلسل). هر ادعایی مبنی‌بر دانش مبتنی‌بر یک بنیاد، ناگزیر به پرسش‌هایی درمورد اساس آن بنیاد و سپس پایه آن اساس و همین‌طور قس علی‌هذا می‌انجامد.

نیهیلیست منفعل [امکان] دستیابی به دانش را بی‌اهمیت جلوه می‌دهد

در این مرحله، ممکن است به نظر برسد آنچه من در اینجا «نیهیلیسم معرفت‌شناختی» خوانده‌ام، واقعا تفاوتی با شکاکیت ندارد، زیرا شکاک نیز به همین ترتیب، پایه‌هایی را که ادعاهای دانش بر آن‌ها استوار است، زیر سوال می‌برد و در امکان دانش روی هر بستری تردید دارد. اینجا توجه به نیچه در قول به تمایز میان نیهیلیسم فعال و منفعل مفید خواهد بود. درحالی‌که نیهیلیست فعال شبیه شکاک رادیکال است، نیهیلیست منفعل این‌طور نیست. نیهیلیست منفعل می‌داند که می‌توان پرسش‌های شک‌آمیزی درباره دانش مطرح کرد، اما او به جای تردید در دانش، همچنان به آن باور دارد. درنتیجه، برای نیهیلیست منفعل معرفت وجود دارد، اما براساس ایمان [و نه استدلال]. بنابراین، نیهیلیسم را نه‌تنها در فردی می‌توان یافت که ادعاهای دانش را به‌دلیل نداشتن پایه غیرقابل انکار رد می‌کند، بلکه فردی که از شک و تردیدها پیرامون ادعاهای دانش آگاه است و باوجود این به رفتار خود به نحوی ادامه می‌دهد که گویی این شک‌ها واقعا اهمیتی ندارند نیز یک نیهیلیست است.
نظریه‌های علمی می‌توانند مبتنی‌بر توسل به نظریه‌های دیگر باشند که مبتنی‌بر توسل به نظریه‌های دیگر هستند و هرکدام از آنها نیز می‌توانند مبتنی‌بر اشتباه باشند. اما تا زمانی که تئوری‌های علمی به تولید نتایج ادامه دهند- به‌ویژه نتایجی در قالب پیشرفت‌های تکنولوژیکی- شک و تردید در باب حقیقت نهایی آن نظریه‌‌ها می‌تواند بی‌اهمیت تلقی شود. بنابراین در مقوله کم‌اهمیت جلوه دادن شبهات درمورد دانش، نیهیلیست منفعل تعقیب دانش را بی‌اهمیت جلوه می‌دهد.
به‌عبارت دیگر، برای نیهیلیست منفعل دانش [هیچ] اهمیتی ندارد. [کافیست] فقط به همین فکر کنید که چقدر کلماتی مثل «دانش» یا «قطعیت» به‌طور تصادفی [و برحسب عادت] در زندگی هر روزی استفاده می‌شوند. کسانی می‌گویند می‌دانند که قطاری در راه است. یا نمی‌پرسیم چگونه می‌دانند، یا اگر بپرسیم اغلب با پایه و اساس مطلق دانش در زندگی معاصر مواجه می‌شویم: زیرا تلفن آنها چنین می‌گوید! ممکن است [پیش‌بینی]تلفن درست از آب دربیاید، در این‌صورت ادعای تلفن معتبر است. [اما] ممکن است [پیش‌بینی] تلفن اشتباه باشد، در این‌صورت احتمالا ما نه تلفن بلکه قطار را مقصر می‌دانیم. از آنجا که تلفن به ضامن اصلی دانش ما تبدیل شده، اعتراف به اینکه تلفن ممکن است اشتباه باشد به این معنی است که باید بپذیریم نه‌تنها ادعاهای دانش مبتنی‌بر تلفن ما می‌تواند بی‌اساس باشد، بلکه همه ادعاهای دانش ما ممکن است بی‌بنیاد باشند. از این گذشته، درست مانند همین ماجرای تلفن، ما تمایل نداریم بپرسیم چرا فکر می‌کنیم چیزی را که فکر می‌کنیم می‌دانیم، [واقعا] می‌دانیم. به این ترتیب، نیهیلیسم منفعل نه یک موضع رادیکال «پست‌مدرن»، بلکه به بخشی عادی از زندگی هر روزی ما تبدیل می‌شود.
در فلسفه اخلاق نیز نیهیلیسم به‌عنوان نفی وجود اخلاق تلقی می‌شود. همان‌طور که دونالد ای‌کراسبی(Donald A Crosby) در «توهم پوچ» (1988) استدلال می‌کند، نیهیلیسم اخلاقی را می‌توان پیامد نیهیلیسم معرفت‌شناختی دانست. اگر دلیلی بر ادعای عینیت درمورد علم و حقیقت وجود نداشته باشد، هیچ دلیلی برای ادعای عینیت در باب حق و باطل هم وجود نخواهد داشت. به‌عبارت دیگر، آنچه ما اخلاق تلقی می‌کنیم به جای اینکه به‌درستی چیزها مربوط باشد، به این موضوع مربوط می‌شود که چه چیزی درست است. (فارغ از اینکه آن باور به کدام دوره تاریخی، به کدام فرهنگ یا به چه کسی مربوط است).
از نظر تاریخی ادعای درستی چیزها با استناد به مواردی مثل خدا، سعادت یا عقل مطرح شده است. از آنجا که این مبانی کارکرد جهانی دارند- برای همه مردم، در همه مکان‌ها، در همه زمان‌ها_برای اعمال اخلاق به‌صورت جهانی ضروری تلقی می‌شوند.
امانوئل کانت، فیلسوف اخلاق قرن هجدهم نیز تذکر داد که اقامه اخلاق مبتنی‌بر مفهوم خدا یا سعادت ممکن است منجر به شکاکیت اخلاقی شود. ایمان به خدا می‌تواند افراد را به رفتار اخلاقی ترغیب کند، اما تنها به‌عنوان وسیله‌ای برای پایان دادن به بهشت و نه جهنم. جست‌وجوی سعادت نیز می‌تواند افراد را به رفتار اخلاقی ترغیب کند، اما نمی‌توانیم از قبل مطمئن باشیم که چه عملی کامیابی مردم را به‌دنبال دارد. بنابراین، کانت به جای اینها اخلاق مبتنی‌بر عقل را تجویز کرد. به عقیده وی، اگر یک بنیان جهانی همان چیزی است که اخلاق به آن نیاز دارد، پس باید صرفا مطابق با یک منطق جهانشمول تصمیم بگیریم. با تعیین آنچه می‌خواهیم در هر عملی به آن دست یابیم، و با تبدیل آن قصد به قانونی که همه موجودات عاقل باید از آن اطاعت کنند، می‌توانیم از عقل استفاده کنیم تا نشان دهیم آیا به‌طور منطقی امکان جهانی شدن عمل موردنظر وجود دارد یا خیر. بنابراین، منطق- به جای خدا یا سودا و تمنا- می‌تواند به ما بگوید آیا عمل موردنظر درست (جهانشمول) است یا غلط (غیرقابل تعمیم). بااین‌حال، در مسیر اقامه کردن اخلاق بر عقل[عرفی]، موانع متعددی هست. یکی از این موانع، همان‌طور که ژاک لکان در «کانت با ساد» (1989) اشاره کرده، این است که استفاده از جهان‌شمول بودن به‌عنوان معیار درست و نادرست، می‌تواند به افراد باهوش (مانند مارکی دوساد) اجازه دهد تا برخی اقدامات به‌ظاهر وحشتناک خود را توجیه کنند. آنها می‌توانند نشان دهند که آن اعمال واقعا آزمون منطق کانت را پاس می‌کنند.
مشکل دیگر، همان‌طور که جان استوارت میل در «فایده‌گرایی» (1861) اشاره کرد، این است که انسان‌ها عقلانی هستند، اما عقلانیت تمام آن‌چیزی نیست که ما داریم و بنابراین پیروی از اخلاق کانتی ما را مجبور می‌کند همچون ربات‌های بی‌اهمیت زندگی کنیم نه مثل مردم.
مانع دیگر همان‌طور که نیچه اشاره می‌کند، این است که عقل ممکن است آن‌چیزی نباشد که کانت ادعا می‌کند، زیرا کاملا محتمل است که عقل هم پایه‌ای محکم‌تر از خدا یا سعادت نداشته باشد. نیچه در «تبارشناسی اخلاق» (1887) استدلال کرد که عقل چیزی مطلق و جهانی نیست؛ چیزی است که در طول زمان به بخشی از زندگی انسان تبدیل شده است. همان‌طور که می‌توان به موش‌ها در آزمایش‌های آزمایشگاهی تعلیم داد که منطقی باشند، ما نیز به لطف قرن‌ها «آزمایش‌های» اخلاقی، مذهبی و سیاسی در آموزش عقلانی بودن افراد، آموخته‌ایم که منطقی شویم. بنابراین، عقل نباید به‌عنوان پایه‌ای محکم برای اخلاق تلقی شود، زیرا می‌توان اساس آن را زیر سوال برد.

نیهیلیست منفعل ترجیح می‌دهد با قطب‌نمای معیوب حرکت کند تا گم نشود
اینجا مجدد می‌توانیم تمایز مهمی میان نحوه پاسخ دادن نیهیلیست فعال و نیهیلیست منفعل به چنین شکاکیت اخلاقی بگذاریم. توانایی تشکیک در مشروعیت هر بنیاد احتمالی برای اخلاق می‌تواند نیهیلیست فعال را به بازتعریف اخلاق یا رد اخلاق رهنمون شود. در وهله اول، اعمال را می‌توان با استفاده از اصول اخلاقی قضاوت کرد، اما نیهیلیست فعال کسی است که آن اصول را تعیین می‌کند. اما آنچه ظاهرا خلاقانه به نظر می‌رسد درواقع می‌تواند کپی‌برداری باشد، زیرا تشخیص اینکه چه زمانی واقعا و بدون پیش‌فرض فکر می‌کنیم درمقابل زمانی که به تبعیت از نحوه تربیت‌مان می‌اندیشیم، دشوار است.(ظاهرا منظور تبعیت از عادات است)
بنابراین به جای چنین خودبنیادی اخلاقی‌ای، این احتمال بیشتر است که نیهیلیست فعال اخلاق را به‌کلی رد کند. درعوض، اقدامات فقط در شرایط عملی مورد قضاوت قرار می‌گیرند، مثل آنچه کم‌وبیش برای دستیابی به هدف مطلوب کارآمد است. بدین ترتیب اعمال انسان هیچ تفاوتی با اعمال یک حیوان یا ماشین ندارند. اگر بد دانستن خوردن یک حیوان توسط حیوان دیگر هنگام گرسنگی را اشتباه می‌دانیم، نهیلیست فعال می‌گوید این تلقی که بد است انسانی هنگام گرسنگی از انسان دیگر بدزدد نیز اشتباه است. بدون اخلاق، مفاهیمی مثل دزدی، مال یا حقوق تنها دارای جایگاه قانونی هستند. [بدون اخلاق] اقدامات را می‌توان مجرمانه دانست اما نه غیراخلاقی. نمونه‌ای از چنین نیهیلیسم فعال را می‌توان در سوفیست یونان باستان، تراسیماخوس مشاهده کرد. در جمهوری افلاطون، تراسیماخوس استدلال می‌کند که «عدالت» صرفا تبلیغاتی است که قوی‌ها برای سرکوب ضعیف‌ها با فریب دادن آنها برای پذیرش ظلمی عادلانه به‌کار می‌گیرند. از سوی دیگر، نیهیلیست منفعل، اخلاق سنتی را تنها به این دلیل که مشروعیت آن زیر سوال رفته، رد نمی‌کند. او به‌طورکلی منکر اهمیت مشروعیت اخلاق می‌شود. نیهیلیست منفعل از اخلاق تبعیت می‌کند نه به‌خاطر اخلاق، بل من‌باب اطاعت. زندگی براساس آنچه دیگران به‌درستی و نادرستی، خوب و بد باور دارند، از نظر نیهیلیست منفعل ترجیح دارد به اینکه مجبور شود بدون چنین معیارهای اخلاقی‌ای برای هدایت تصمیم‌هایش زندگی کند. معیارهای اخلاقی یک قطب‌نما را ارائه می‌دهند، و نهیلیست منفعل ترجیح می‌دهد زندگی را با یک قطب‌نمای معیوب هدایت کند تا اینکه به خطر بیفتد و احساس کند کاملا از دست رفته است.
معیارهای اخلاقی احساس تعلق در یک جامعه را تدارک می‌کنند. هنجارها و ارزش‌های مشترک به اندازه شیوه زندگی مشترک و زبان مشترک اهمیت دارد. بنابراین، نیهیلیست فعال ضمن رد اخلاق، اجتماع را نیز رد می‌کند. اما نیهیلیست منفعل حاضر نیست به خطر بیفتد و در دنیا احساس تنهایی کند. بنابراین، نیهیلیست منفعل با رد مشروعیت اخلاقی، جامعه را در آغوش می‌گیرد. آنچه برای نیهیلیست منفعل اهمیت دارد این نیست که آیا ادعای اخلاقی درست است یا خیر، این است که آیا یک ادعای اخلاقی مشهور و مقبول است یا نه.
این بدان معناست که برای نیهیلیست منفعل، اخلاق اهمیتی ندارد. نیهیلیست منفعل اخلاق را وسیله‌ای برای رسیدن به هدف می‌داند و برای آن مطلوبیت ذاتی قائل نیست. از آنجا که میل به تعلق داشتن و هدایت شدن بر میل به داشتن یقین اخلاقی غلبه دارد، نیهیلیست منفعل فقط به احساس جهت‌گیری و احساس اجتماع که از پذیرش یک نظام اخلاقی ناشی می‌شود، اهمیت می‌دهد. نیهیلیست منفعل مثل تماشاگر یک مسابقه ورزشی است که فقط از آن‌رو که همه تیم میزبان را تشویق می‌کنند، او نیز چنین می‌کند. نیهیلیست منفعل از معیارهای اخلاقی حمایت می‌کند فقط به این دلیل که آنها توسط جامعه‌ای که نیهیلیست منفعل می‌خواهد به آن تعلق داشته باشد، مقبولیت یافته است.
همان‌طور که نیهیلیسم معرفتی می‌تواند به نیهیلیسم اخلاقی منتهی شود، نیهیلیسم اخلاقی نیز می‌تواند به نیهیلیسم سیاسی منجر شود. نیهیلیسم سیاسی معمولا ذیل مخالفت با اقتدارگرایی فهم می‌شود. این مورد در نیهیلیست‌های روسیه در قرن نوزدهم بود که درنهایت موفق شدند تزار را ترور کنند. بااین‌حال، این شکل انقلابی نیهیلیسم سیاسی که می‌توان آن را ‌نحوی نیهیلیسم فعال تلقی کرد، شکل منفعل نیهیلیسم سیاسی را شامل نمی‌شود.
خطر نیهیلیسم فعال، ناشی از تمایل آنارشیستی آن برای نابودی جامعه به‌خاطر آزادی است. خطر نیهیلیسم منفعل ناشی از تمایل سازشکارانه آن برای از بین بردن آزادی به‌خاطر جامعه است. همان‌طور که قبلا دیدیم، نیهیلیست منفعل دانش و اخلاق را با اهمیت دادن به هر دو، تنها تا جایی که وسیله‌ای برای اهداف آسایش و امنیت هستند، ابزاری می‌کند. نیاز به احساس مصونیت از ناراحتی و شک و ناامنی و بی‌ثباتی چیزی است که باعث می‌شود نیهیلیست منفعل درنهایت مخرب‌تر از نیهیلیست فعال باشد.
 این خطرناک است که نظام‌های اخلاقی و سیاسی که آزادی و استقلال را ترویج می‌کنند در مقایسه با نظام‌های اخلاقی و سیاسی که پذیرش جزمی سنت و اطاعت کورکورانه از اقتدارگرایی را ترویج می‌کنند، برای نیهیلیست‌های منفعل مطلوبیت کمتری دارند. اگرچه ممکن است بگوییم می‌خواهیم آزاد و مستقل باشیم، چنین رهایی‌ای می‌تواند وحشتناک باشد. این مطلب را سورن کی‌یرکگور در مفهوم اضطراب (1844) بیان کرد، آنجا که او اضطراب را به‌عنوان «سرگیجه آزادی» توصیف کرد. بیایید به این فکر کنیم که اغلب اوقات ارائه یک منوی پر از گزینه‌ باعث می‌شود که مشتریان یک رستوران از گارسون درخواست پیشنهاد کنند.

نیهیلیسم می‌تواند توسط صاحبان قدرت که از چنین بحران‌هایی منتفع می‌شوند، ترویج شود
نیچه از مقبولیت فزاینده ایثار، فداکاری و انکار نفس به‌عنوان آرمان‌های اخلاقی نگران بود. او پذیرش چنین آرمان‌هایی را دلیلی بر این می‌دانست که نیهیلیسم منفعل مانند یک بیماری در اروپای قرن نوزدهم گسترش می‌یابد. در قرن بیستم، اریش فروم(Erich Fromm) در کتاب «فرار از آزادی»(1941) نیز نگرانی مشابهی داشت مبنی‌بر اینکه «ترس از آزادی» در سراسر اروپا گسترش یافته است. این نگرانی بود که انگیزه کار نظریه‌پردازان انتقادی در آلمان و اگزیستانسیالیست‌ها در فرانسه شد.
آرنت هشدار داد که باید مراقب بود نیهیلیسم صرفا یک بحران شخصی شکاکیت تلقی نشود. بلکه باید بدانیم نیهیلیسم یک بحران سیاسی است. نیهیلیسم می‌تواند توسط صاحبان قدرت که از چنین بحران‌هایی منتفع می‌شوند، ترویج شود. ازاین‌رو حتی نیهیلیسم متافیزیکی نیز می‌تواند وزن سیاسی داشته باشد. پذیرش بی‌معنایی جهان هستی می‌تواند منجر به بی‌معنا بودن نگرانی‌ها درمورد ظلم، جنگ و محیط‌زیست شود. به همین دلیل، این تنها سیاستمداران نیستند که می‌توانند از نیهیلیسم سود ببرند.
به گفته سیمون دوبووار در «اخلاق ابهام» (1948)، یکی از اشکالاتی که نیهیلیسم می‌تواند داشته باشد، نوستالژی است.(نحوی تمایل به بازگشت به میزان آزادی‌ای که در دوران کودکی داشتیم، قبل از آنکه در بزرگسالی کشف کنیم آزادی مقتضی مسئولیت است.) بنابراین شرکت‌ها[ی تجاری] می‌توانند از ترویج نیهیلیسم در قالب فروش نوستالژی و راه‌های دیگر برای منحرف کردن حواس از واقعیت سود ببرند. به همین دلیل است که ما نه‌تنها باید نیهیلیسم را در خودمان بشناسیم، بلکه باید تشخیص دهیم که در کجای جهان اطراف ما وجود دارد و منابع آن نیهیلیسم را نیز شناسایی کنیم. به جای آنکه اجازه دهیم در جهانی که به نظر می‌رسد دیگر اهمیتی به این مسائل نمی‌دهد احساس ناتوانی کنیم، باید بپرسیم که دیدگاه‌های نیهیلیستی از جهان از کجا می‌آیند و چه کسی از این نگاه ما به جهان سود می‌برد.
منبع: MIT press