زینب مرتضیفرد، خبرنگار: بیشتر بهعنوان غزلسرا میشناسیمش اما شعر نو و ترانههای خوبی هم دارد. همچنین در ذهنمان او یکی از عاشقانهسرایان بینظیر شعر معاصر است و البته در این عرصه آنقدر بزرگ و تکرارنشدنی است که طبیعتا بر وجوه دیگر آثارش سایه بیندازد. هرچند بحق او را منزوی غزل عاشقانه میشناسیم، اما او از نسلی است که در اوج عاشقانهسرایی هم از شعر آیینی نمیگذرند و اعتقاداتشان در شعرشان جاری است. اما اینکه منزوی را چندان با اشعار آیینیاش نمیشناسیم بیش از همه دلیلی دارد که به خود او بازمیگردد.
منزوی بدون تردید پیشگام و مبدع غزل نوین، مدرن و نئوسیک فارسی است و پیش از مرگ، بیشتر بهعنوان پیشاهنگ غزل نیمایی و همچنین شاعر عاشقانههای امروز میشناختند. بهزعم منتقدان، منزوی شاعری است که هیچگاه چه قبل و بعد از انقلاب وابسته به جریانهای رسمی و غیررسمی شعر نبود. به همین جهت از این دو گروه شاعران مورد حمایت قرار نگرفت تا آنجایی که به گفته منزوی از نوآوری او در غزل، شاعرانی مانند سیمین بهبهانی و... یاد نکردند یا سعی کردند او را به عمد یا سهوی فراموش کنند.
او در زمان حیات اشعار آیینیاش را منتشر نکرده بود. دلایل این تصمیم را نمیدانیم، اما هرچه بوده وصیت میکند این بخش از سرودههایش پس از مرگش منتشر شود. در مجموعه کاملی که از اشعار منزوی منتشرشده، بخشی هم به سرودههای آیینیاش اختصاص دارد که دربردارنده اشعاری در وصف خداوند، قرآن، پیامبر، حضرتعلی، حضرتفاطمه، امامحسن، امامحسین، حضرتزینب، حضرتعباس و سایر ائمه است. 23شعر آیینی که درقالبهای مختلف سروده شده و نشان از اعتقادات درونی شاعر دارد و از خداوند شروع شده و به حضرتمهدی ختم میشود.
عشق، مذهب و جامعه
این سه موضوع مهم در شعر منزوی هم مانند بسیاری از شاعران همنسلش حضور پررنگی دارند، اما همانطور که گفته شد حضور عشق بر دیگر موضوعات چیره میشود و ما او را یک شوریده عاشق میشناسیم تا شاعر آیینی یا اجتماعی یا معترض سیاسی. او فلسفه و جهانبینی خاص خود را حتی در عاشقانههایش هم دارد و در غزل اجتماعی هم هرچند کمبسامد اما موثر، مسیر خودش را میرود. او در سال۱۳۵۵ غزل اجتماعی هم سروده که حالوهوای سیاسی داشته و طبق گفته خودش ازسوی یکی از خوانندگان مطرح آن زمان خوانده شده و بعدها جلوی پخش آن از تلویزیون آن زمان گرفته شده است:
از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم
تصنیفی که منزوی سروده و توسط زندهیاد محمد نوری خوانده شده را هم همگی در خاطر دارند:
نمیشه غصه ما رو به لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله ما را رو تو خواب جا بذاره
آیینیهای آقای عاشق
بسیاری درگیر مقایسه کیفیت غزلها و شعرهای آیینی منزوی شده و طبیعتا هم برتری را به غزلهای او میدهند. این برتری طبیعتا در شعر عاشقانهسرایی چون منزوی با غزل خواهد بود. همانطور که اگر غزلهای محتشمکاشانی را با چند ترجیعبندی آیینیای که از او بهجا مانده، مقایسه کنیم برتری با سرودههای آیینیاش خواهد بود. ایندسته از اشعار منزوی ارزشمندند چون نشان از آن دارند که عاشقانهسرای بزرگ معاصر ما در جهان درونیاش به اعتقادات دینیاش پایبند بوده و حتی برای این اعتقادات شعر هم میسروده است.
شعر آیینی، بیان معرفت و بیان حقایق الهی شعر فرد مسلمان و عقیدهمند به آیین مسلمانی در یک قالب خاص است. جالب است که منزوی خیالانگیز و خیالورز اشعار عاشقانه که در دریای تخیل غوطه میخورد، در سرودههای آیینی خود فردی است دیندار که اعتقاداتش را با تعصب بیان میکند. به همین دلیل هم آن عاطفه رقیق و سیال عاشقانههایش در سرودههای آیینی او وجود ندارد. با این همه اما در توانایی شاعری نمیتوان گفت این بخش از آثارش شعیف یا سست است.
از حیث فکر و اندیشه اشعار آیینی منزوی، محدود به یکسری تاریخنگاریها و وقایعنگاریهای مستند است که گویی سیر تاریخی موضوعی آیینی را به نظم کشیده است. منزوی تاریخ را به شکلی مستند و با ساختاری خطی و بهدور از آفرینشهای ادبی به تصویر میکشد و بهنظر میرسد بیشتر انسان محتاطی است تا مبادا کلام و عبارتی را بسازد که در شأن موضوع شعرش نباشد. این هم خود ناشی از همان تعصب دینی و ارادت قبلی اوست که ذکرش رفت.
از جهت دیگر باید در اشعار آیینی او به این نکته هم توجه کرد که منزوی گویی قصد داشته به تقلید از شیوه قدما عمل کند. تقریبا در تمام متون کلاسیک نظم و نثر فارسی، دیباچه با نعت خدا و رسول آغاز شده و بنا به مذهب نویسنده سایر امامان و خلفا هم سهمی در ستایششدن ازسوی شاعر دارند. البته موارد نقضی هم وجود دارد، معروفترینش هم مثنویمعنوی سروده مولانا که بسیاری معتقدند چون با نام خداوند آغاز نشده ابتر و ناتمام مانده است. خلاصه که میتواند آرایش فرمی سرودههای آیینی منزوی برگرفته از چنین دیدگاهی باشد. البته با در نظر گرفتن این نکته که او به احتمال زیاد قصد نداشته بخشی برای آغاز دیوان خود به شکل قدما بنگارد و این میتواند صرفا یک الگوگرفتن ظاهری باشد. متاسفانه خود شاعر هم درگذشته و در قید حیات نیست که این نکته را رد یا تایید کند.
کربلاییات منزوی
منزوی بخش نسبتا مفصلی از سرودههای آیینیاش را به واقعه کربلا اختصاص داده است. از 23سروده او در این بخش مجموعه اشعارش، یک شعر درباره امامحسین، یک شعر برای حضرتزینب و دو شعر برای حضرتعباس سروده شده است. همانطور که گفته شد منزوی محتاطانه سروده است و شاید چون خودش را شاعر آیینی نمیدانسته، این حساسیتها هم درکنار تعصبش فضای شعر آیینی او را ساخته است. او در وصف امامحسین اینطور مینویسد:
ای تکنواز نابغه نینوا حسین
وی تکسوار واقعه کربلا حسین
ای از ازل نوشت سواد سرشت خویش
با سرنوشت غربت خود آشنا، حسین
هم جان فدای راه وفا کرده، هم جهان،
هم جان و هم جهان به وفایت فدا، حسین
از امن و عافیت؛ به رضایت جدا شدی
چون گشتی از مدینه جدت، جدا حسین
یک کاروان ذبیح، بههمراه داشتی
از فطرت خجسته شیر خدا، حسین
یک کاروان اسیر بههمراه داشتی
از عترت شکسته دل مصطفا، حسین
جانبازیات به منزل آخر رسیده بود
در کربلا که خیمه زدی و سرا، حسین
...
«آزاده باش باری اگر دین نداشتی»
زیباترین سفارش مولای ما حسین
کاملا مشهود است که سروده او خیال در حداقل ممکن است و گاهی به صفر میرسد و بیت تنها اشارات صریح و مستقیم به تاریخ دارد. تعابیر راجعبه ممدوح از حد شنیدههای مشهور و مأثور فراتر نمیرود و او چون طفلی باادب دربرابر استاد، تنها ستایشگر است. طبیعتا هم ستایشگر شخصیت بزرگی که از او حرف میزند و به خودش اجازه نمیدهد دربارهاش خیالورزی کند.
او در مثنویای درباره حضرتزینب هم اینطور میگوید:
بعد از حسین ای کاروانش را تو رهبر
وان کشتی غرق تلاطم را تو لنگر
...
از خطبهات ظلم یزیدی ریشهکن بود
فریادهایت کفر را اندیشهکن بود
این ماجرا دنباله آن ماجرا بود
«شام» انتهایش ابتدای کربلا بود
بعد از این دو سروده هم در وصف حضرتعباس دارد که آنها هم کاملا فضایی شبیه سایر سرودههایی آیینیاش دارند و باید گفت شاعرشان مرد معتقدی است به ادب ایستاده که واقعا از منزوی شوریده دور است:
آه ای به تو زیبنده، سرداری و سالاری
وز شأن تو شرمنده، منشور علمداری
از قصه آن دست پیکرده غمآورتر
افسانه دندان و مشک است و گرانباری
همراه عطش رفتی تا اسب و چو پر شد مشک
بی مزمزهای حتی، برگشتی از آن جاری
بردی به لب آن مشت پرآب و ننوشیدی:
«اول همه، آنگه من» این رسم تو بود، آری!
درس از تو گرفت آری، هرکس که به جانبازی
با خون خود امضا کرد، منشور وفاداری
و دیگر سروده:
ای آسمان عباس را دیدی؟
در آن شب سنگین که تنها بود
که زیر سقف آسمان، تنها
اندیشناک ظهر فردا بود
...
میگفت: آه ای آسمان! آیا
شرمی از این طفلان نمیداری؟
که نونهالان فدک یکسر
تشنهلباند و تو نمیباری...
جالب است که در دو سروده مربوط به حضرتعباس بار شاعرانگی ذهن منزوی پررنگتر میشود و فضا کمی متفاوت از سایر سرودههای این بخش را رقم میزند. هرچه هست اما نمیتوان منزوی و سرودههایش را نادیده گرفت. او همانطور که در عاشقانههایش عشق را رعایت میکند، در سرودههای آیینیاش هم رعایت ادب و احترام را دارد و گاهی مانند قدما و به همان شیوه و زبان ستایش میکند و گاهی کمی شاعرتر میشود. مثلا دو سروده او برای حضرتعباس ازجمله مواردی است که مداحان سراغش بروند، میتوانند اتفاق خوبی را رقم بزنند و صدحیف که جامعه ما در همه عرصهها از کتاب دور شده است. منزویخوانی اغلبمان در حد تکبیتهای منتشرشده در فضای مجازی است و کمتر او را میشناسیم و میخوانیم. شاعری که البته بهعنوان دانشجوی کوچک ادبیات ایمان دارم 100سال دیگر سرودههایش قدر میبیند و بر صدر مینشیند.