تاریخ : Wed 03 Aug 2022 - 02:03
کد خبر : 73405
سرویس خبری : ایده حکمرانی

معنایابی شهادت در سیاست حسینی

چکیده اندیشه عاشورایی رهبر انقلاب-2

معنایابی شهادت در سیاست حسینی

اگر قیام عاشورا، بنیان فرهنگِ «شهادت به‌مثابه نتیجهِ پی‌جوییِ اهداف الهی» را پایه‌گذاری کرد، حکومت اسلامی فرهنگ شهادت را با سیاست حسینی تثبیت و تحکیم کرد.

جعفر علیان‌نژادی، دانش‌آموخته علوم سیاسی: در یادداشت قبلی سعی شد مختصات کلی «سیاست حسینی» را به‌عنوان چکیده اندیشه عاشورایی رهبرمعظم‌انقلاب مورد بحث و بررسی قرار دهیم. این ترکیب مفهومی، خصوصیات و ویژگی‌های فرعی‌تری نیز دارد که نیازمند توجه و تعریف است. اما درحال حاضر همین اشاره کلی، مقصود و منظور نگارنده را تامین می‌کند. گفته شد انرژی بی‌پایان عاشورا، سوخت حرکت سیاست حسینی در دوره تشکیل حکومت اسلامی است. انرژی بی‌پایان عاشورا در دوره استقرار حکومت اسلامی، در دو شکل درس‌ها و عبرت‌ها، اولا جلوی انحراف در مسیر را گرفته و ثانیا موجب رشد و تعالی جمهوری اسلامی شده است. درس‌های عاشورا بایدهای سیاست‌ورزی حسینی است، عبرت‌های عاشورا نبایدهای سیاست‌ورزی حسینی است.
از میان درس‌های بی‌شمار یا بایدهای نهضت حسینی، مساله شهادت یکی از موضوعاتی است که به انحای مختلف مورد پرسش و نقد قرار گرفته است؛ «شهادت به‌مثابه اوج خشونت عشق» و «شهادت به‌معنای شکست در سیمای پیروزی». از طرف دیگر نقدهایی نیز متوجه نبایدها یا عبرت‌های عاشورایی است؛ نقدهایی که معتقدند عدم توجه حکومت اسلامی به حوزه نبایدهای عاشورایی، موجب فاصله گرفتن نظام از آرمان‌های انقلاب اسلامی شده است. در این یادداشت می‌خواهیم با بررسی نقدهای بخش اول، قوت منطقی و کارکردی سیاست حسینی در دوره استقرار حکومت دینی را مورد سنجش و ارزیابی قرار دهیم.

  مساله شهادت در سیاست حسینی
به بیان رهبری، در تفسیر جریان عاشورا و تحلیل قیام امام‌حسین(ع)، گرایشی وجود دارد که هدف نهضت حسینی را وصول به شهادت فرض کرده است. یعنی عده‌ای گفته‌اند و معتقدند حضرت با توجه به درک شرایط و کمیت همرزمان و یاران خود، می‌دانست که نمی‌تواند حکومت تشکیل دهد، بنابراین اساسا به کربلا رفت تا شهید شود. یعنی فهمیده بود، چون با ماندن نمی‌توان کاری کرد، باید با رفتن و شهید شدن کاری کرد. درحالی که نه در اسناد شرعی و نه مدارک اسلامی، چنین چیزی به این معنا که انسان خود را به کام کشته‌شدن بدهد، وجود ندارد. درمقابل، معنای شهادتی که در شرع مقدس مورد اشاره قرار گرفته آن است که انسان به‌دنبال هدف مقدسی برود که یا واجب است یا راجح و در این راه تن به کشته‌شدن بدهد. درواقع از این نظر شهادت هدف نیست، نتیجه است. نتیجه پیگیری هدفی مقدس و الهی، نه هر هدف غیرالهی.
این گرایش، زمینه ایجاد برخی از شبهات حول مساله شهادت را موجب شده است. می‌توان ماحصل این گرایش را تبدیل شهادت به «هدف» یا «نتیجه غیرالهی» دانست. به بیان دیگر، یا شهادت نیاز به هدفی بیرون از خود ندارد، دلیل شهادت اعتباریابی و بزرگی فردی انسان است، یا شهادت «نتیجه» عشقی دیگرخواهانه است، در این حالت هدف بهروزی دیگران است. یعنی انسان یا می‌خواهد صرفا با کشته‌شدنش به بزرگی و اعتبار برسد یا حاضر است صرفا به‌خاطر عشق به دیگران متحمل هزینه جانی شود. در دیدگاه اول «شهادت به‌مثابه شکست در سیمای پیروزی» معنادار می‌شود در دیدگاه دوم، «شهادت به‌معنای اوج خشونت عشق» امکان طرح و بحث پیدا می‌کند. 

الف. شهادت به‌مثابه شکست در سیمای پیروزی
در دیدگاه «شهادت به‌مثابه شکست در سیمای پیروزی» چون شهادت تبدیل به هدف فرد شده است، با وجود اینکه کشته‌شدن به‌معنای وصول به هدف فردی است و برای خود فرد نوعی پیروزی محسوب می‌شود، اما از منظر بیرونی این کشته‌شدن، شکل شکست به‌خود می‌گیرد. به بیان دیگر، هیچ کارکردی جز برای خود فرد نداشته و از منظر بیرونی یا دیگران، آن فرد تنها خود را به کشتن داده است، بدون اینکه نتیجه‌ای برای دیگران حاصل کند. شهادت از این نظر، ایده‌ای منفعلانه و شکست‌خورده است که تنها داعیه یا سیمای پیروزی به‌خود می‌گیرد، نه نتیجه‌ای حاصل می‌کند و نه کارکردی دارد. در این نحوه نظرکردن به مقوله شهادت، شهادت حتی کارکرد اعزاز و بزرگی برای خود فرد نیز ندارد. اگر گمان فرد شهادت‌طلب این باشد که با کشته‌شدنش می‌تواند تبدیل به الگو یا اسوه‌ای نزد دیگران شود، به همان دلیل که گفته شد این هدف نزد دیگران حاصل نمی‌شود، بلکه بزرگی و اعزاز نیز با شهادت فرد شهادت‌خواه، کشته می‌شود. بهره‌برداری عده‌ای از دین‌پژوهان منتقد از این معنای شهادت در نقد روحیه شهادت‌طلبی مردمی در جمهوری اسلامی هم دچار خلل منطقی است که مورد اشاره قرار گرفت، هم نافی شواهد تاریخی نهضت عاشورایی است و هم نافی کارکرد شهادت در تاریخ پس از انقلاب اسلامی است. تالی‌تلو منطقی این دیدگاه، شکست‌خوردن امام‌حسین(ع) به‌دلیل کشته‌شدن است. ریشه این خطا در عدم تفکیک بین هدف و نتیجه است. به بیان رهبری، در جبهه آن‌کس که کشته می‌شود، شکست نخورده است، آن‌کس که به هدف خود نمی‌رسد شکست خورده است. هدف دشمنان امام‌حسین(ع) این بود که اسلام و یادگارهای نبوت را از روی زمین براندازند که شکست خوردند. هدف امام‌حسین(ع) رخنه در برنامه یکپارچه‌شدن دشمنان اسلام و رساندن صدای اسلام و ندای مظلومیت بود که هم در کوتاه‌مدت و هم در بلندمدت به این هدف رسید. نتیجه دیگر، بهره‌گیری این‌دسته از دین‌پژوهان از چنین دیدگاهی، در نقد روحیه شهادت‌طلبی مردم ایران، مشابه‌سازی این روحیه با روحیه کشته‌خواهی تکفیری است. یعنی همان روحیه‌ای که کشته‌شدن را برای فرد تکفیری، تبدیل به هدفی در خود می‌کند؛ هدفی که فرد تکفیری حاضر به معامله جان خود برای رسیدن به بهشت ساختگی می‌شود. 

ب. شهادت به‌مثابه اوج خشونت عشق
در دیدگاه «شهادت به‌مثابه اوج خشونت عشق» شهادت نتیجه‌ای غیرالهی است که فرد شهادت‌طلب، کانون توجهش به دیگران و بیرون از خود است. درواقع نوعی عشق ناخودگرایانه. این عشق، عشق منفعل نیست بلکه فرد حاضر است برای بهروزی انسان‌های دیگر از کل جسم خود بگذرد. یعنی متحمل خشونت شود. در این دیدگاه شهادت‌طلبی نه با هدف نیل به یک آرمان دینی یا ایدئولوژیک که با هدف بهروزی و شادزیستی انسان‌های دیگر توصیه می‌شود. درمقابل اگر کسی خشونتی را متوجه دیگران کند که خودش دستخوش زحمت نشود، می‌توان آن را خشونت نفرت نامید. یعنی اگر فردی از کسی بخواهد به‌خاطر او از جسم خود بگذرد، این خشونت، خشونت نفرت است. بر این اساس اگر خشونت مبتنی‌بر عشق در جامعه‌ای وجود داشته باشد، بنابراین آن جامعه‌ای شادتر و بهتر خواهد بود. سوالی که به‌وجود می‌آید این است که در این جامعه، اگر افرادی معتقدند باشند راهی که آنها انتخاب کرده‌اند و حاضرند برای آن از جسم خود بگذرند، بهتر است از راهی که شهادت‌طلبان دیگر پیدا کرده‌اند، ماحصل این اختلاف چه خواهد شد؟ طبیعتا یا باید هر دو گروه خودکشی کنند یا دیگرکشی. اگر خودکشی کنند که دیگر چنین جامعه‌ای شاد نخواهد بود، بلکه بدل به جامعه‌ای افسرده خواهد شد که پیشروانش، راه‌حل را در خودکشی می‌بینند. اگر دیگرکشی کنند که نقض غرض کرده‌اند، یعنی به‌جای خشونت عشق، خشونت نفرت پراکنده‌اند و مجددا چنین جامعه‌ای به‌دلیل امکان تخاصم، روی شادی و بهروزی به‌خود نخواهد دید. نکته دیگر آنکه، گذشتن از خود با هدف بهروزی دیگر انسان‌ها، هیچ‌گاه به‌دلیل منطق غیرالهی، امکان فرهنگ‌شدن یا تسری پیدا کردن به دیگران نمی‌یابد. نمونه‌هایی اگر موجود شود، بیشتر از آنکه نشانه فرهنگ یک جامعه غیردینی باشد، یک اتفاق یا پدیده موقت است.

  جمع‌بندی
بهره‌برداری برخی دین‌پژوهان از دیدگاه «شهادت به‌مثابه شکست در سیمای پیروزی»، به تولید نسخه شهادت منفعلانه و دیگرگریز می‌انجامد، یعنی از امکان الگوشدن یا تسری پیداکردن بی‌بهره است. تمسک به این ادبیات برای تولید پیرو، تنها در فضایی ممکن می‌شود که ادبیات فرقه‌ای جریان یابد؛ هرچند در این جمع‌بندی فرصت بسط این موضوع وجود ندارد، اما فی‌الجمله و به‌طور خلاصه می‌توان گفت در جوامعی که میل به ذره‌ای‌شدن یا اتمیزه‌کردن پیروان دارند و پیرو همه هویت خود را در وجود حامی می‌بیند، این دیدگاه مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. نمونه دیگر کاربرد درست این نسخه از شهادت‌طلبی منفعلانه، به دوران ماقبل انقلاب اسلامی برمی‌گردد، یعنی زمانی که تلقی عمومی از امام‌معصوم(ع) به حرکت و قیامی منتهی نمی‌شد. همان زمانی که از امامان نوعی تصویرسازی شده بود که گویا ائمه‌هدی(ع)، شخصیت‌های ظلم‌پذیر، محکوم، غیرمبارز و تسلیم بودند و شهادت‌شان هم به‌دلیل همین سنخ از مظلومیت رخ می‌داد. امامی که تنها تولید گریه می‌کرد و صرفا مقدس شمرده می‌شد.
بهره‌برداری برخی روشنفکران غرب‌خوانده که شهادت را به‌مثابه اوج خشونت عشق می‌دانند نیز نمی‌تواند در جامعه اسلامی مصداق یابد. این کاربست درواقع سکولار کردن یک مفهوم عالی اسلامی است که نه در جمهوری اسلامی مصداق یافته و نه در جاهای دیگر تبدیل به فرهنگ شده است. این یادداشت را با یک نکته نهایی پایان می‌دهیم: «اگر قیام عاشورا، بنیان فرهنگِ «شهادت به‌مثابه نتیجهِ پی‌جوییِ اهداف الهی» را پایه‌گذاری کرد، حکومت اسلامی فرهنگ شهادت را با سیاست حسینی تثبیت و تحکیم کرد.»