علی عسگری، خبرنگار: آیات و روایات مختلفی درباره آفریدهشدن انسان در رنج و سختی داریم که هریک وجوهی از الهیات رنج را برای ما نمایان میکند. کارکرد این رنج چیست و این سختی برای چیست؟ آیا رنج جزء ذاتی زندگی انسان است یا برای سیر بهسوی خدا ناگزیر از تحمل این رنج هستیم؟ اینها سوالاتی است که درباره موضوع الهیات رنج با محمدعلی مفیدی، استاد حوزه علمیه مشکات مطرح کردیم که در ادامه از نظر میگذرانید.
ما در پروندهای که بهدنبال آن بودیم دو سوال محوری داشتیم. البته اینها سوالاتی کلی هستند که ذیل آن مباحث مهمی مطرح میشود. یک محور بحث پرسش از این موضوع بود که آیا رنج و اصطلاحا بلا جزء ذاتی زندگی انسان بهماهو انسان است؟ یعنی انسان از آن جهت که انسان است، خواه دیندار باشد و خواه نباشد و اقتضای حضور او در دنیا رنج است. امیرالمومنین(ع) تعابیری دارند که دنیا «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ» و شاید این ربطی به دینداری نداشته باشد. این یک محور بحث است و محور دیگر به این موضوع برمیگردد که آیا رنج جزء ذاتی سلوک انسان بهسمت خداوند متعال است؟ در این قسمت نیز آیات و روایات متعددی وجود دارد و ازجمله مشهور «أَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ» تا آیاتی مثل «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» اینها مجموعهای هستند که نشان میدهند گویی اگر میخواهی بهسمت خدا بیایی خودت را آماده کن که سلوک تو همراه با رنج و مشکلات خواهد بود. این دو محور بحث ماست که ذیل آن میتوان مباحث دیگری را طرح کرد، مثلا نسبت انسان با مشیت و اراده الهی و نوع نگاه عرفان و فلسفه به مشیت الهی و مباحثی از این دست.
همانطور که گفتید بحث رنج با انسان پیچیده شده است. عبارتی که از امیرالمومنین(ع) فرمودید یا این آیه که کاملا نشان میدهد این مختص در دنیا نیست و این کدح تا ملاقات الهی برای انسان وجود دارد. لذا بحث دنیا یک قسمت از آن است و بحث سکرات موت و لحظه موت تا ورود انسان در عالم برزخ و حتی مراحل قیامت که انسان طی میکند، تمامی این مراتب برای انسان با سختی همراه است. اما این سختی برای چیست و انسان میخواهد چه بکند و به چه هدفی برسد؟ چرا انسان باید سختی داشته باشد؟ آیا همه در سختی هستند؟ چه کسی سختی ندارد و چه موقع سختی نیست و کارکرد این نظام سختی چیست؟
مجموعهای از حدود و حجابها انسان را فراگرفته است. آنچه درحقیقت عالم کمال بالایی برای انسان است، رسیدن به اوج مرتبت و کمال وجودی است، یعنی همسان خدا شدن. موجودی که هیچ حد و محدودیتی ندارد و هیچ حجابی ندارد و تمام و کمالات را به وجه اتم دارد، خداوند است. لذا رسیدن به این اوج و کمال میتواند بالاترین چیز برای انسان باشد. آنجا دیگر هیچ رنج و غصهای نیست و هرچه هست سلام و آرامش است. کنده شدن از حدود این دنیا انسان را در مقام امن و مقام سلام قرار میدهد. اینها چیزهایی است که در قرآن داریم، مثلا برای بهشتیان گفته شده آنجا تماما امن و سلام است و این برای بهشتیان وعده داده شده است. مقام امن و مقام سلام، مقام ملاقات الهی است که انسان به آن میرسد.
قاعدتا انسان در دنیا دارای حدود و پوشیدگیها و حجابهایی است. به این دلیل که وقتی انسان در احسن تقویم خلق شد در ادامه به اسفلسافلین آمد. «خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلسافِلِینَ» اسفلسافلین به چه معنی است؟ یعنی انسان وارد حدود و محدودیتهای بسیار زیاد و حجب بسیار زیاد شد. اگر انسان در این حدود بماند موجودی پست و حیوانی خواهد بود. «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا» چرا أَضَلُّ سَبِیلا؟ چون حیوان به حیوانیت خود است ولی قرار بود انسان به ملکوت برسد. حیوان استعداد رسیدن به این ملکوت را نداشت تمام و کمال یک حیوان در همین است و استعداد کمال بالاتری را ندارد، چون استعداد رسیدن به ملکوت را ندارد، حیوان بودن برای آنها عذاب نیست. لکن انسانی که استعداد رسیدن به ملکوت و خداوند و صفات خداوند و اسما الهی را دارد، اگر این انسان در رتبه حیوانیت بماند از حیوان پستتر است. شبیه حیوان است. در قرآن میفرماید: «یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ« آنها میخورند همانطور که حیوانان میخورند یا میگوید از حیوان پستتر هستند، چون اینها استعداد رسیدن به ملکوت را داشتند و آن حیوان نداشت.
پس انسان در احسنتقویمی خلق شده است ولکن در اسفلسافلینی آمده و با رنجهایی که بهصورت اختیاری این رنجها را رد میکند، در انتخاب بین شقاوت و سعادت، سعادت را انتخاب میکند و به ملاقات الهی میرسد و خداگونه میشود و مظهر اسما و صفات الهی شود. این طریقی است که جلوی پای انسان قرار داده و انسان در دنیا آورده شده است، انسانی که در احسنتقویم خلق شد، انسانی که این قابلیت را دارد که به مقام حضرت آدم برسد که «عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ کُلَّها» و به آن تعریف اسما برسد، لکن انسان از چه دریچهای به آن تعریف اسما میرسد؟ از دریچه عبور از دنیا.
اگر من بخواهم مثالی بزنم و یک مثال تصویری بدهم فرض کنید یک جواهر و یک گوهر را در گل فروکردهاند و این گوهر باید این گلها را از خود پاک کند تا به جوهری اساسی برسد و به جوهریتی انتخابی و اکتسابی برسد. ما جنت و ملاقات الهی را به اختیار کسب میکنیم. این چیزی است که ملائکه ندارند، لکن انسان بهپای اختیار خود بهسمت خداوند میرود و در جذبه الهی قرار میگیرد. این آن چیزی است که هیچمشابهی و هیچعدیلی ندارد. چیزی مثل آن نمیشود و هیچکدام از موجودات به این مقام و رتبه نمیرسند و این صرف انسان است. لذاست که انسان مسجود ملائکه میشود، زیرا بهپای اختیار خود تا آن بالا میرود و مراتب بالا را کسب میکند. لذا به مرتبهای میرسد که آن مرتبه برای ملائکه نیز قابلدسترسی نیست، مگر به طریق انسان و مگر بهواسطه انسان که خود بحث مفصلی است و من وارد آن نمیشوم. خلاصهاش این است که تا اینجا فهمیدیم که اوج کمال خداوند است و انسان به دنیا آمده تا محفوظ به محجوبات و حجابها و حدود و غواشی و اینها است و باید این حدود را از خود کند. اشکال کار اینجا پیش میآید که انسان در کنده شدن از این حدود و حجابها رنج میبرد، چون همانطور که اسم انسان از اَنَسَ میآید با دنیا اُنس دارد، چون شروع انسان از دنیا است. اصطلاحا گفته میشود انسان جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا است، چون انسان در این دنیا شکل گرفته با این دنیا انس دارد. طفلی که در دنیا از ابتدا با شیر مادر بزرگ شده و زمین و خورشید و آب را دیده است با اینها انس پیدا کرده و نسبت به این حجابها انس دارد، لکن برای رسیدن به ملاقات الهی باید این اسباب و وسایل را کنار بگذارد و کنار گذاشتن اینها برای انسان سخت است که انسان بفهمد تمام آن نعمتهایی که برای او بوده از اینها نبوده و از خداوند بوده و حقیقت عالم را ببیند و بیابد که همه اینها از خداوند بوده است و از خود او نیست و از خورشید نیست و از آتشوآب و از مادر و پدر نیست. فهمیدن این مساله برای انسان سخت است. انسان باید در این دنیا به اختیار خود این غواشی و حجب را کنار بزند تا به آن معنای حقیقی و به ملاقات خدا برسد.
در این مسیر ممکن است خداینکرده انسان دچار گناهانی نیز بشود که آنها هم خود حجابی روی حجاب میآورند. ما به همین صورت هم که در دنیا قرار گرفتهایم در حجبی هستیم. ما به همین صورت هم نیاز به توبه داریم تا از اینها دربیاییم و حال اگر کسی گناهی هم داشته باشد بیشتر در حجب فرومیرود. اگر گناهان او برایش ملکه شود، باز حجب بیشتر میشود و اگر خدایناکرده در حدی باشد که ذات او تماما گناه و پلیدی و باطل شود که دیگر کلا از این حجابها درنمیآید و اساسا وقتی به ملاقات الهی میرسد فقط عذاب است و با صفات جلالیه خداوند برخورد میکند. آنجا تماما عذاب و سختی و... است.
اگر انسان در این مسیری که بهسمت خداوند میرود، گناه را کنار گذاشت و خود کمی از این حجب را کنار زد، کمکم حجب دنیا را هم کنار میگذارد و به خداوند میرسد و از این سختیهای دنیا جدا میشود. تمام این مراحل کنار زدن حجاب با رنج و سختی همراه است و این سختی به دلیل همان انس است.
مثلا فرض کنید ما دنیا و مال دنیا را دوست داریم و به دنیا عشق میورزیم. اگر دنیایی را که به آن عشق میورزیم در راه خداوند صرف کردیم، بسیار سخت خواهد بود. چون انفاق کردن بسیار سخت است. خداوند در قرآن میفرماید: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» تا از آن چیزی که دوست میدارید نگذرید به نیکی نمیرسید. این کندن از دنیا برای انسان سخت است. چون انسان حقیقت خود را دنیا میبیند و با این دنیا انس دارد درحالیکه حقیقت او این دنیا نیست. وقتی انسان میمیرد از جسم خاکی و از بدن خود جدا میشود و روح مفارقت میکند، لذا این دنیا حقیقت انسان نیست ولی در این دنیا باید به اختیار خود از این حجاب کنده شود. اگر انسان بتواند با انفاق کردن از این حجاب دنیایی خود کنده شود این سختی را بر خود آسان کرده است. اگر انسان بتواند با روزه گرفتن از خواهشها و تمایلات نفسانی خود جدا شود، کمکم از آن سختیها جدا شده است، اما اگر انسان در دنیا به اختیار خود اینها را نداشته باشد در مواقف بعدی دنیا این اتفاق برای او میافتد، البته اگر مومن باشد و نور ایمان را کسب کرده باشد.
مثال خوبی برای اینکه انسان چطور در سختیهاست و بعد در آسایشی قرار میگیرد، مثال جنین در رحم مادر است. جنین در رحم مادر کلا پاهای خود را جمع کرده است و در جای تنگ و تاریکی بدون هیچرنگ و نوری قرار دارد و خوردنیها از خون مادر و از بند ناف است. چقدر در فشار و سختی و حجاب است اما جایی وجود دارد که برای او پر از آسایش است، اگر شما به جنین بگویید در جایی دیگر نور است و رنگ است و طعم ترش و شیرین و تند وجود دارد و صداهای مختلفی وجود دارد و میتوانید بدوید و راه بروید و...، این حالات مختلف برای جنین قابلفهم نیست. اگر این جنین به سختیهای رحم انس پیدا کند مرگ و نیستی و نابودی خود را تضمین کرده است، لکن اگر این جنین در شکافتن پوسته خود تلاش کند به آزادی و رهایی میرسد و رنگها و زیباییهای مختلف را تجربه میکند. مثال دنیا به آخرت این مثال است. خداوند انسان را به اسفل سافلین آورده و این گوهر را در این گل فروکرده است و انسان را در این رحم گذاشته تا انسان از این بدن متولد شود و آزاد شود و به اختیار خود رها شود تا به بالاترین مراتب خلقت که ملاقات الهی است برسد.
آنطور که از صحبت شما برمیآید، اگر انسان بهسمت سلوک خود برود و بهسمت پروردگار خود حرکت کند تا لحظه وصال، قرین با سختیهاست و آیاتی در قرآن بر این مساله صحه میگذارد. مرحوم علامه در انتهای داستان حضرت آدم آیه «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» را حکمت داستان آدم بیان میکنند که چون آدم از مقام ذکر اعراض کرد و از بهشت عدالت خارج شد، ذات این قضیه رنج است و لذا هرچقدر که انسان برگردد و توبه کند، باز نمیتواند ذات را از بین ببرد. از این مساله میتوان اینطور نتیجه گرفت که اگر در این دنیا اعراض از ذکر نکرده باشید، معیشت نباید با سختی باشد، البته در اینجا معیشت نه بهمعنای اقتصاد، بلکه منظور اصل زندگی شخص است. مضامینی با این موضوع زیاد است. در دعایی که میخوانیم: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا» دقیقا نقطه مقابل هدایت ضیق قلب است و مومن کسی است که سعهصدر دارد و در این دنیا سکینهای در قلب او وجود دارد و برای این بنده خدا رنجی معنا ندارد. اما در اینسو چیزهای دیگری هم داریم، یعنی تعارضی وجود دارد. در اینسو آیات و روایاتی با این مضامین داریم که اتفاقا هرچه در این بزم مقربتر شوید، جام بلا را بیشتر باید بچشید. مطالعه سرنوشت انبیا نشان میدهد چه بسیار پیامبرانی که از گرسنگی مردند و چه بسیار پیامبرانی که در زمان مرگ لباسی بر تن نداشتند و مسائل دیگری که نشان میدهد هرکسی میخواهد در این مسیر مقربتر باشد، باید بلای بیشتری بچشد و در نقطه مقابل حرف شما است که میگویید اگر میخواهید در این مسیر مقربتر شوید و به وصال برسید گویا دیگر هیچرنجی در این بین وجود ندارد. بهنظر باید این تعارض بدوی را جوری حل کرد.
اگر به نکاتی که گفته شد توجه میکردید من از چند حجاب نام بردم. ما یک گناه داریم و یکسری حجب ظلمانی و یکسری حجب نورانی داریم. اینها چیزهای مختلفی است که ما باید از اینها جدا شویم. اساسا کل عالم، عالمی است که به نوعی توسط خداوند چیده شده که انسانها را طاهر کند تا به ملاقات الهی برسند. این انسانها یا با توبه از گناهانشان طاهر میشوند یا با مصیبتهایی که میکشند. در باب ششم کتاب الموت، بحث نظام تطهیر مطرح بود. نظام طهارتی که خداوند گذاشته است برای همین است. حال ما از آدمهای کوچک شروع میکنیم تا به اولیای الهی برسیم.
آدمهایی که اهل گناه هستند یا خود در این دنیا توبه میکنند و از گناه دست برمیدارند که توبه جزء مطهرات است یا اینکه خدا مهربان است و اگر او توبه نکرد یا توبه او ناقص بود با بلاهایی این گناهان را از او پاک میکند. مثلا سردرد میگیرد. در روایات داریم که سردرد کفاره مومن است. یا یکی از عزیزانش را از دست میدهد. یا از جانب سلطانی جائر ظلمی به او میشود. یا اذیت همسایه یا بیماری یا از دست دادن پول و... که با این مسائل انسان تطهیر میشود و طهارت برای او حاصل میشود.
باز افرادی هستند که برای آنها طهارت حاصل نشده و در سکرات موت به این مرحله میرسند و مرگ سختی پیدا میکنند تا تطهیر و پاک شوند. باز اگر در این مرحله تطهیر حاصل نشد در سوال نکیر و منکر و در عذاب قبر و اگر در اینها هم نشد در مواقف قیامت و اینها تماما مراتبی است که خداوند برای انسانها گذاشته تا آنها پاک شوند. پس ما یک نظام تطهیر داریم و انسانها در مراحل مختلف از گناه پاک میشوند. حال درمورد آدمهای مختلف عدهای هستند که از گناهانشان پاک میشوند و عدهای هستند که کیسه محکمتری بر آنها کشیده میشود و تنها قرار نیست از گناهان پاک شوند و باید از حجب ظلمانی پاک شوند. مثلا طرف گناهی ندارد ولی بسیار دنیایی است و برای اینکه از فضای دنیا خارج شود و از حجب ظلمانی خارج شود و به عالم آخرت برود، باید کیسه محکمتری ببیند. برخی از اولیای الهی میخواهند حجب نورانی را طی طریق کنند و به مراتب عالم اله بروند و طی طریق کنند. هرچه انسان بخواهد مرتبه بالاتری را کسب کند کیسه محکمتری لازم دارد. اولیای الهی اگر در رنج و سختی هستند نه به این دلیل است که گناه دارند بلکه افقی که پیامبران باید به آن برسند، نیاز دارد تا رنجهای بیشتری را تحمل کنند و رنجهای آنها تنها اتفاقاتی که در عالم میافتد نیست و یکسری از این رنجها غموغصههایی است که در مقیاسهای دنیوی درک نمیشود. اگر به جهت مادی نگاه کنیم جناب زکریا را زنده زنده در درخت اره کردند. اما اذیتی که پیامبران متحمل شدند در مقیاس دنیا نمیآید و نمیتوان عکس گرفت و نمیتوان حس کرد. اذیتها از جنس فهمیدنهاست. مثل اینکه فردی که بسیار عالم است را در دل جمعی بگذاریم که بسیار نادان هستند. اذیتی که او متحمل میشود از اره شدن بالاتر است. وقتی پیامبر اوج علم است همین در دنیا بودن او بهخاطر اوجی که دارد در عذاب است ولی ما برای معنا کردن اذیت به دنبال اره کردن و این جور چیزها میگردیم. لذا هرکس در هر مرتبهای که دارد و از هر حجبی که میخواهد کنده شود به همان میزان آزار میبیند. لذا بیحجابترین و بیحدترین و بیآلایشترین موجودی که در عالم داریم پیغمبر اکرم است که وجهه تامه ظهور خداوند است. چون صیقلیترین موجود عالم است و موجودی است که هیچ حدی ندارد و هیچ چیزی به تصویر اضافه نمیکند و تماما صفات و کمالات خداوند را نشان میدهد و چیزی از خودش ندارد و فانی محض است. همینطور امیرالمومنین و اولاد طاهر او که این حضرات در اوج بیحدی و در اوج پاکشدگی هستند و به این طهارت رسیدهاند و به مقام و مرتبتی رسیدهاند که اوج کمالات الهی است. لذا اگر میبیند أَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ از این باب است و او آن سختی را تحمل میکند.
اما این سختی و این رنج از چه نوعی است؟ این نکته مهمی است. به نظر من اگر سوال را اینطور مطرح کنیم رنجی که کافر تحمل میکند با رنجی که مومن تحمل میکند با هم چه فرقی دارند؟ رنجی که کافر تحمل میکند «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکرِی فَإِنَّ لَه مَعِیشَةً ضَنْکا وَ نَحْشُرُه یوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى» در قیامت کور محشور میشود. رنج دیگری را مومن تحمل میکند. حال فرق بین رنجها چیست؟ رنج مومن با کافر چه فرقی دارد؟ رنج کافر رنجی مایوسکننده است. رنج کافر رنجی افسردگیآور است. رنج کافر رنج در تنگنا قرار گرفتن است. لکن رنج مومن، رنجی لذتبخش است. رنج مومن، رنج عیشونوش است و رنج مومن از جنس زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت است و چنین حالتی دارد. رنج تحمل میکند ولی در اوج زیبایی و در اوج بهجت و آرامش است. رنج کافر با دغدغه و با اضطراب و با تشویش است ولی رنج مومن با طمانینه است. «الا بذکر الله تطمئن القلوب» و «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» و تماما از خدا میبیند.
اوج رنجی که یک انسان میتواند در دنیا تحمل کند رنجی است که نسبت به از دست دادن عزیزان است. رابطهای که یک انسان کامل با عزیزانش میگیرد با رابطهای که ما میگیریم بسیار فرق دارد. فرض کنید یک انسان کامل فرزند از دست بدهد یا یک انسان معمولی فرزند از دست بدهد. ما بهخاطر حد داشتن، محبتهایمان محدود است لکن محبت انسان کامل بیحد است. لذا فرزند از دست دادن امام با فرزند از دست دادن دیگری قابل قیاس نیست. امام بیحد است و محبت او بیحد است و از دست دادن فرزند او نیز بیحد است، پس رنجی که امام میکشد بسیار سختتر از رنجی است که دیگران میکشند.
اما تعبیری از امام سجاد(ع) داریم که این تعبیر «عن حس» نیست بلکه «عن حدس» است. برای ما «عن حدس» است و برای امام «عن حس» است، چون امام حقیقت را میبیند لذا گزارش این حقیقت فقط از امام سجاد برمیآید. این روایت در کتاب الموت آمده است. حضرت وقتی لحظات آخر اباعبدالله را توصیف میکند میگوید هرچه کار در عصر عاشورا سختتر میشد، ستونهای بدن اصحاب امام از سختیهایی که بود میلرزید، لکن امام و یکسری از خصیصین که در اطراف امام که بسیار شبیه به او بودند احتمالا قمر منیر بنیهاشم و چنین کسانی بودند، چهرههایی بر افروختهتر و شادابتر و خوشحالتر داشتند و هرچه سختی و عذاب و مصیبت بیشتر میشد آنها بشاشتر و خوشحالتر میشدند. حضرت به آنها رو میکند و میگوید: «صَبرًا بَنِی الکرامِ، فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَةٌ» ای فرزندان کرامت، صبر کنید، مرگ یک پل است. از این سو به آن سو میرویم. همهچیز در آن طرف است. او آرامش دارد و او این را مییابد. تمام حقیقت دنیا را اینگونه دیده است. لذا گذشتن از دنیا برای او سخت نیست. اگرچه سخت است ولی با آرامش و با طمانینه همراه است. اباعبدالله در مصیبتهایی که بر ایشان نازل میشد ناراحت بودند و گریه هم میکردند همانطور که پیغمبر اکرم در جریان فوت ابراهیم فرزند حضرت از ماریه قبطیه گریه کرد و گفتند چرا گریه میکنید و فرمود بچهام از دست رفته است. این رنج وجود دارد ولی رنجی افسردهکننده نیست. پیامبر هیچگاه افسرده نمیشود. صدیقه طاهره در فراق پدر خود گریه میکردند یا نه؟! بله گریه میکردند و ناراحت بودند ولی این رنج افسردهکننده نبود و صدیقه طاهره در ظلمی که به علی(ع) شد افسرده نشدند. گیر نکردند. «وَمَنْ یتَّقِ اللَّه یجْعَلْ لَه مَخْرَجًا وَ یرْزُقْه مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ» مومن بنبست ندارد و جایی گیر نمیافتد.
رنج وجود دارد ولی ادراک رنج نیست. یعنی وقتی شخص به جایگاهی میرسد که افق دید او فراتر از دنیا میرود، ادراک رنجی برای او وجود ندارد.
این مرتبهای است. مرتبهای از انسانها هستند که چنان در جذبه و هیمان نسبت به خداوند قرار میگیرند که هیچ رنجی را حس نمیکنند لکن مرتبت امام، فوق این مرتبه است.
این تعبیر در ادبیات عرفانی ما هم وجود دارد که «در بلا هم میچشم لذات او/ مات اویم مات اویم مات او» یعنی در این بلاها من در دست نازلکننده بلا را میبینم و از این قضیه لذت میبرم.
این مرتبتی است. مات اویم مات اویم مات او. این الفاظ دقیق است و مرتبت هیمان و مرحله جذبه است و مرتبهای است که دیگر غیر از خدا را نمیبیند. سفر اول من الخلق الی الحق است. سفر دوم من الحق الی الحق فی الحق. اینها در سفر دوم و در هیمان هستند. ما یک سفر سوم داریم که من الحق الی الحق است. فرد به این سو آمده است و با اینکه در جذبه است رنجش این دنیا را میکشد و این مرتبه فوق است و به ائمه تعلق دارد.
لذا در روایات کتاب الموت مثلا برای مومنین در زمان مرگ اینگونه آمده است که وقتی مومن میمیرد دو گل منسیه و مسخیه میآورند که وقتی اینها را بو میکند هیچ المی را در مرگ درک نمیکند ولی در روایات داریم که وقتی حضرت مجتبی میخواست از دنیا برود، گریه میکرد و گفتند چرا گریه میکنی و گفت به خاطر هولالمطلع و میگفت بسیار سخت است. یا در روایت داریم که وقتی حضرت عیسی جناب یحیی را زنده میکند، میگوید هنوز تلخی مرگ زیر زبان من و در ذائقه من است. آنها چطور سختی مرگ را چشیدهاند؟ اینها که مقام جذبه را رد کردهاند. این مرتبهای بالاتر است و اینها بیحس نیستند. مرتبه بیحسی مرتبهای پایینتر است. آنها فوق مرتبه بیحسی هستند و بیحس نیستند و حس دارند و حس بالایی هم دارند ولی این رنجها آنها را از خدا غافل نمیکند.