تاریخ : Wed 22 Jun 2022 - 12:10
کد خبر : 73114
سرویس خبری : ایده حکمرانی

فیلسوف عمل

گفتگو با احمدرضا یزدانی مقدم درباره فلسفه سیاسی فارابی

فیلسوف عمل

در گفت‌وگو با احمدرضا یزدانی‌مقدم، دانشیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی ضمن بررسی تقدم و تاخر آثار فارابی درباره هدف و پروژه فارابی در فلسفه سیاسی به گفت‌وگو نشستیم. وی معتقد است فارابی از عملگرا‌ترین فیلسوفانی است که می‌شناسیم. یزدانی‌مقدم با نقد تلقی هانری کربن از مدینه فاضله فارابی آن را نادرست خواند و تاکید کرد فارابی می‌خواهد مدینه فاضله را تحقق ببخشد و این‌طور نیست که مدینه فاضله وی شهری در آسمان‌ها باشد. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

یکی از بحث‌هایی که در باب آثار فارابی فارغ از ماهیت و مطالبی که در آن ذکر شده، وجود دارد، تقدم و تاخر این آثار است، از نظر شما آثار فارابی در حوزه فلسفه سیاسی دارای چه ترتیبی است و اهمیت این امر چیست و فهم این مساله ما را به چه حقیقتی رهنمون می‌کند؟
درباره آثار فارابی دیدگاه‌های متفاوت و گاه متقابلی وجود دارد. درباره اینکه فارابی کدام اثر را اول نوشته و کدام اثر را بعد نوشته، همواره بحث بوده است. پنج اثر مهمی که فارابی در فلسفه سیاسی دارد عبارتند از مبادی‌ آراء اهل المدینه‌الفاضله، السیاسه‌المدنیه، المله، تحصیل‌السعاده و فصول‌ منتزعه. این آثار فارابی از گذشته محل بحث است و در رابطه با تقدم و تاخر و ماهیت آنها بحث‌های مفصلی وجود دارد. در جاهای دیگر در این‌باره صحبت شده است هم در «جایگاه وحی در فلسفه سیاسی از نظر فارابی، ابن‌سینا، شیخ‌اشراق، خواجه نصیرالدین طوسی و صدرالمتالهین» و هم در چند مقاله‌ای که در رابطه با فارابی نوشته و منتشر شده است در آنجا توضیح داده‌ام که چه دیدگاه و چه تحلیل‌هایی در این‌باره وجود دارد. 
درحال حاضر نمی‌خواهیم وارد بحث تفصیلی از ماهیت آثار فارابی و مطالبی که در آن آثار هست، بشویم. بحث الان این است که تقدم و تاخر آثار فارابی چگونه است. برخی ایده‌ای را اظهار کرده‌اند که آثار سیاسی فارابی از فصول منتزعه شروع شده و بعد تحصیل‌السعاده و بعد هم السیاسه‌المدنیه و بعد هم مبادی آرا اهل‌المدینه‌‌الفاضله است. آنها توجیهاتی دارند که چرا آثار این‌گونه شروع شده و چرا به این ترتیب قرار گرفته است؟ بعضی‌ها ترتیب مقابلش هم اظهار شده است که مثلا فارابی اول مبادی آراء را نوشته و بعد السیاسه‌المدنیه و بعد تحصیل‌السعاده و فصول منتزعه را نوشته است. استدلال گروه اول این است که چون فصول‌منتزعه یک اثری است که از فلسفه یونان تاثیر پذیرفته است، پس لابد فارابی از متن‌های اسلامی یا متن‌های نزدیک‌تر به اندیشه اسلامی مانند مبادی آرا شروع کرده و کارش به متن‌های یونانی ختم شده است. یعنی از ساحت اندیشه سیاسی-اسلامی به ساحت اندیشه سیاسی-یونانی منتقل شده است. 
این مطلب اشکالات خود را دارد برای اینکه هیچ دلیل و استدلال قابل‌قبولی وجود ندارد که متنی مانند فصول‌منتزعه یا تحصیل‌السعاده صرفا نقل‌قول از حکیمان یونانی و اندیشه یونانی باشد یا اینکه بگوییم مبادی آرا با اندیشه سیاسی-اسلامی شروع شده است و... بلکه در هر موردی ما قرائنی داریم که نشان می‌دهد چه در السیاسه‌المدنیه، چه در فصول منتزعه و چه در تحصیل‌السعاده در همه اینها هم عناصر اندیشه سیاسی-اسلامی و اصطلاحات اسلامی و به‌ویژه مفهوم امامت شیعی امامی قابل‌مشاهده است. کم‌وبیش در همه این آثار اندیشه سیاسی یونان نیز قابل‌مشاهده است. لازم به توجه است اندیشه سیاسی که فارابی از آن یاد می‌کند در استمرار اندیشه سیاسی یونان و حکیمان رواقی قرار دارد و یونانی خالص نیست. گذشته از اینکه بعید هم نیست همان‌طور که خود فارابی هم متذکر می‌شود، این اندیشه سیاسی از اندیشمندان دیگر و تمدن‌های دیگر و فرهنگ‌های دیگر هم تاثیر پذیرفته باشد. 
اندیشمندان و پژوهشگرانی که یا از فصول‌منتزعه شروع می‌کنند و به مبادی آرا و السیاسه‌المدنیه ختم می‌شوند یا برعکس؛ استدلالی دارند و آن استدلال این است که فارابی از اندیشه سیاسی یونان شروع کرده و به اندیشه سیاسی اسلام ختم شده است یا برعکس از اندیشه سیاسی اسلام شروع کرده است و به اندیشه سیاسی یونان ختم شده است. 
می‌توان راه بدیلی پیشنهاد کرد، آن هم تحلیل اصطلاحات و مضامین و مفاهیم عمده این آثار است. بنابراین به نظر می‌آید براساس تحلیلی که در همان جایگاه وحی و مقالات دیگر توضیح داده شده، با توجه به توسعه مفاهیم در آثار فارابی به این نتیجه می‌رسیم که فارابی ابتدا فصول‌منتزعه را نوشته و بعد تحصیل‌السعاده و به احتمال قوی بعد از این دو اثر، المله را نوشته و بعد به احتمال قوی السیاسه‌المدنیه و بعد مبادی آرا اهل‌المدینه‌الفاضله را نوشته است. این سیر با تحلیل مضامین، اصطلاحات، مفاهیم و بسط موضوعات و چگونگی توضیح مفاهیم موضوعات استنباط می‌شود. به نظر می‌رسد همین هم از نظر تاریخی واقع شده است یا نزدیک به همین واقع در تاریخ شده است. 
حالا این مساله چه تاثیری در فهم ما از فارابی دارد؟ این خیلی مهم است که فارابی در فصول‌منتزعه می‌گوید من می‌خواهم دستاوردهای قدما -که در اینجا منظورش اندیشمندان سیاسی یونان و فیلسوفان سیاسی گذشته است- را بیان کنم. خب چرا می‌خواهد بیان کند؟ برای آنکه ظاهرا فصول‌منتزعه مقدمه یا مانند مقدمه‌ای است بر فلسفه افلاطُن. فارابی اثری دارد تحت‌عنوان فلسفه افلاطُن که نسخه‌ای از آن را نویسنده و پژوهشگر مصری عبدالرحمن بدوی در مجموعه الافلاطون‌ فی‌الاسلام منتشر کرده است. 
کتاب فلسفه ارسطاطالیس را هم در سال 2008 محسن مهدی منتشر کرده است و ظاهرا آخرین اثری است که محسن مهدی از فارابی و متون فارابی به انتشار رسانده است. ظاهرا فارابی اول این دو اثر (فلسفه افلاطُن و فلسفه ارسطاطالیس) را نوشته است و بعد فصول منتزعه را به‌عنوان مقدمه بر این دو اثر نوشته و بعد تحصیل‌‌‌السعاده را به‌عنوان جمع‌بندی نوشته است. با ملاحظه مفاهیم و اصطلاحاتی که فارابی در آن فلسفه افلاطن و در فلسفه ارسطاطالیس به کار می‌برد، به نظر می‌رسد ترتیبی به این صورت در این چند اثر وجود دارد. 
 بعد از اینها فارابی وارد مسائل جهان اسلام، تاریخ اسلامی، فرهنگ اسلامی و منابع اسلامی می‌شود و همان‌گونه که گفتم عناصر و اندیشه مبادی سیاسی-اسلامی در آثار دیگر هم وجود دارد. اما در المله تمرکز بر مباحث اندیشه سیاسی-اسلامی به اوج خود می‌رسد و بعد در السیاسه‌المدنیه و مبادی آرا که توضیحاتی لازم دارد. 

از این بحث می‌توان الگوی کار فارابی را نتیجه گرفت و آن را فهم کرد؟
قابل‌توجه است که فارابی نگفت ما چه کاری داریم به اینکه فیلسوفان و سیاسیون گذشته چه گفته‌اند و هرچه گفته‌اند برای خود گفته‌اند و ما می‌خواهیم یک فلسفه سیاسی جدیدی را تاسیس کنیم. اولا آن چیزی که در آن زمان مطرح بود فلسفه سیاسی افلاطون و فلسفه سیاسی ارسطو بود. فارابی آنها را جمع‌بندی کرد و خود تفسیری از آنها ارائه کرد. مانند اینکه در این زمان شما بگویید که در جهان غرب دو اندیشمند یا چند اندیشمند برجسته وجود دارد و من آثار اینها را بازخوانی می‌کنم تا معلوم شود که اینها در جهان غرب چه می‌گویند و از این بازخوانی استفاده می‌کنم و این مباحث را جمع‌بندی و تفسیر می‌کنم و بعد به تناسب مسائل و نیازهای جامعه اسلامی از آن استفاده می‌کنم. چنین کاری را فارابی انجام داده است و نمونه موفقی هم بوده است. بدین‌ترتیب فارابی منقطع از اندیشه و تاریخ اندیشه و جهان اندیشه نبود و با سنت فکر و اندیشه و فلسفه آشنایی داشت و آنها را هم جمع‌بندی و گزارش کرده است. آنها را بازخوانی و بازتفسیر کرده است و بر پایه همان، مفاهیم جدید و تحلیل‌های جدیدی به دست آمده و همه اینها را در رابطه با جهان اسلام و فرهنگ اسلامی و تاریخ اسلامی از اینها به خدمت گرفته است. 
 این روش فارابی درواقع یک‌طور داد و ستد فکری اندیشه‌ای علمی بین اسلام، جهان اسلام و جهان غرب و یونان باستان، انطاکیه و اسکندریه و قطب‌ها و مراکز اندیشه‌ای جهان است. این خود نمونه و الگویی است که ما می‌توانیم سرمشق قرار دهیم و این کار را انجام دهیم. یعنی خود را نه از فکر و جهان و اندیشه دیگران جدا کنیم، نه آنها را انکار و نادیده بگیریم بلکه آنها را جدی بگیریم و بخوانیم و به منابع رجوع کنیم و تفسیر خودمان را هم ارائه کنیم و به تناسب مسائل و نیازهای خودمان از آن مباحث یا آن دانش‌ها استفاده کنیم. این کاری است که در روش فارابی به راحتی قابل‌مشاهده است و الگوی موفقی است. این الگوی موفق نه انکار سنت فکر و اندیشه و میراث فکر و اندیشه است نه اینکه به این معنا است که فارابی هرچه بود را پذیرفته است. 

اصولا پروژه و هدف فارابی چه بود؟ از بحث نسبت فیلسوف و پیامبر فارابی، می‌توان چه نتیجه‌ای گرفت؟
در اثری تحت‌عنوان فلسفه سیاسی فارابی و جمهوری اسلامی اشاراتی داشتم و توضیحاتی داده‌ام و اینجا آن را بسط می‌دهم. فارابی مساله‌ای مهم را مطرح می‌کند و آن مساله این است که نسبت فیلسوف و پیامبر چگونه است؟ این نسبت را جناب فارابی چندجور ترسیم و ایده‌های متنوعی در این‌باره اظهار می‌کند. اینجا به توضیح این مساله نمی‌رسم، چون این موضوع خود موضوعی مستقل است و محل بحث و گفت‌وگوی زیادی بوده و در این جلسه نمی‌شود درباره ابعاد گوناگون آن صحبت کرد. 
مقداری که ما می‌خواهیم درباره آن صحبت کنیم، این است که فارابی مساله‌ای را که در المله مطرح می‌کند این است که پیامبر در بیان حقایق، پیامبر است و برای مردم با زبان دین سخن می‌گوید. اما این پیامبر در نفس خود فیلسوف است. یعنی از آنجایی‌که حقایق نزد پیامبر حاضر است و پیامبر حقایق را به‌طور قطعی و یقینی دریافت کرده است، پیامبر فیلسوف است و از آنجایی که می‌خواهد آن حقایق را به زبان مردم به تناسب فرهنگ مردم بیان کند، پیامبر است. یعنی فیلسوفی است که با زبان دین با مردم صحبت می‌کند. 
این مطلبی که فارابی مطرح می‌کند در فصول‌منتزعه و در تحصیل‌السعاده به تفصیل بیشتری آورده و نتیجه این است که این دیدگاه روشی تفسیری در فهم دین و دین‌شناسی به ما ارائه می‌کند. روش تفسیری فارابی این است که شما علاوه‌بر این ظاهری که از مطالب شرعی و دینی می‌بینید و علاوه‌بر این اشکالی که می‌بینید باید توجه داشته باشید که دین می‌خواهد شما را به حقایقی نایل کند و دین می‌خواهد حقایقی را متحقق کند و حقایقی را به شما بفهماند تا شما آنها را درک کنید. 
اینجا دو مساله پیدا می‌شود؛ یک مساله خود آن حقایق است و یک مساله چگونگی بیان آن حقایق. البته مطلبی که فارابی می‌گوید مطلبی نیست که از اندیشه سیاسی اسلام خارج باشد یا در منابع اسلامی اثری از آن نباشد، بلکه در فرمایشات پیامبرخاتم هم هست که ایشان فرمودند: «إنّا مَعاشِرَ الأنبیاءِ اُمِرنا آن نُکلِّمَ النّاسَ على قَدرِ عُقولِهم» یعنی ما متناسب عقول مردم صحبت می‌کنیم. حقایق را بیان می‌کنیم اما متناسب عقول مردم صحبت می‌کنیم. از اینجا تفاوتی در چگونگی بیان پیدا می‌شود که به اندازه فهم و دریافت مردم است و چیزی که می‌خواهد بیان شود. همین دیدگاه تاثیرات وسیعی در دین‌شناسی به جا می‌گذارد که نمونه آن را می‌آورم چون این موضوع خود می‌تواند بحث مستقلی باشد. فارابی می‌گوید اگر شریعت‌هایی باشند که منشا الهی داشته باشند. مثلا شریعتی که حضرت نوح یا حضرت ابراهیم یا حضرت موسی یا پیامبر خاتم آورد. اگر اینها به همان صورتی که بودند، موجود بودند -چون این‌طور که از شواهد و قرائن و منابع اسلامی بر می‌آید دیگر آن شریعت‌ها به آن اصالت و خلوص باقی نمانده‌اند و در آنها دخل و تصرف شده و این مطلب دیگری است- اگر فرض کنیم پنج یا 10 شریعت را خداوند فرستاده، مردم وقتی به آنها نگاه می‌کنند، می‌بینند شریعت‌ها با هم تفاوت دارد. بالاخره شریعت حضرت موسی(ع) با شریعت حضرت عیسی(ع) و شریعت پیامبران دیگر متفاوت بوده است. مردم از این طرف که نگاه می‌کنند، می‌بینند این شریعت‌ها متفاوت هستند اما فیلسوف بر پایه تحلیل فلسفی خود وقتی نگاه می‌کند می‌گوید اینها حقیقت واحد هستند و آن حقیقت واحد به تناسب شرایط فرهنگی و تاریخی و تمدنی، متنوع شده است و معقول هم نیست که در شرایط تمدنیِ حضرت موسی(ع)، انتظار داشته باشیم که احکام شرائع، همانی باشد که در زمان حضرت ابراهیم بوده یا همانی باشد که در زمان حضرت عیسی بود. اگر این‌طور باشد معلوم می‌شود که ما آن حقایق را به اشکال مختلف و به تناسب مخاطبان خودمان و به تناسب تمدن و فرهنگی که در آن هستیم، باید بیان کنیم و پیامبران این کار را کرده‌اند. مردم چون از این طرف نگاه می‌کنند و ظاهر را می‌بینند یک تصور و یک فهم و یک درکی دارند و فیلسوف چون از طرف دیگر نگاه می‌کند می‌فهمد که این حقیقت واحد به تناسب آن فرهنگ و آن تمدن تفاوت پیدا کرده است. این خود روش تفسیری خاصی است. این مطلبی است که فارابی در دین‌شناسی ارائه می‌کند و از آن روش تفسیری خاصی درباره ادیان پیدا می‌شود که خود بحث‌های مفصلی می‌تواند داشته باشد که نمی‌خواهیم وارد آن بحث‌ها شویم. 

مساله‌ای که وجود دارد، این است که آیا ما می‌توانیم از مطلبی که فارابی برای پیامبران و برای ادیان برشمرده و توضیح داده است در تفسیر خود فارابی استفاده کنیم؟
 به نظر می‌رسد که می‌توانیم در تفسیر خود فارابی هم از روش تفسیری او استفاده کنیم. اگر این روش تفسیری را درمورد فلسفه سیاسی فارابی استفاده کنیم به نتایج ارزشمندی خواهیم رسید. 
هانری کربن شخصی محترم و در پی حقیقت بود. او انسانی باهوش و اندیشمند بود و مطالعات خوبی در منابع اسلامی داشت و فهم خوبی داشت ولی اشتباهاتی هم داشت. مثلا به نظر کربن می‌رسد که مدینه فاضله فارابی مدینه‌ای در آسمان‌هاست. یعنی فکر می‌کند مدینه فاضله فارابی چیزی مثل مدینه فاضله افلاطون است که فقط در آسمان‌ها یا در عالم مُثُل می‌تواند وجود داشته باشد. برخی اندیشمندان ایرانی هم همین نظر هانری کربن را پسندیده‌اند و این تعبیر را به کار برده‌اند که مدینه فاضله فارابی مدینه‌ای در آسمان‌هاست، درحالی که به نظر می‌رسد این تحلیل به دلایل گوناگون صحیح نباشد. 
یکی از آن دلایل، همان ترتیب آثار فارابی است. بیرونی‌ترین اثر فارابی یا عمومی‌ترین اثر او مبادی آرا است. اگر بخواهیم مبادی آرا را بر پایه مطالبی که وی در تحصیل‌السعاده توضیح داده و در جاهای دیگر گفته، تفسیر کنیم باید بگوییم درواقع مبادی آرا یک بیانیه مردمی و عمومی و عام است، برای اینکه ما چگونه مدینه فاضله را در روی زمین تحقق ببخشیم. فارابی اینها را بیان می‌کند. اتفاقا با تجلیل از کربن و با درک مسائلی که کربن در ارتباط با مساله عملگرایی در فلسفه غرب داشت که آنها را درک می‌کنم و متوجه آن هستم، اما این اشتباه بزرگی است که ما فکر کنیم فارابی به نظر چسبیده و عمل را رها کرده است، بلکه برای نمونه و به‌عنوان دلیلی مستقل شما ببینید که در ویژگی‌هایی که فارابی برای رهبر و برای آن کسی که قرار است جامعه فاضله را اداره کند و تحقق ببخشد، برمی‌شمارد، وی ابتدا یک شرایطی را می‌گوید و بعد می‌گوید حال اگر این شرایط نبود چه کنیم و بعد شرایط رده بعدی را می‌گوید و حال اگر اینها هم نبود رده بعدی را می‌گوید. لذا با این نگاه شاید فارابی از عملگرا‌ترین فیلسوفانی باشد که ما می‌شناسیم و توجه بسیاری به عمل دارد و می‌خواهد مدینه فاضله را تحقق ببخشد و این‌طور نیست که مدینه فاضله موردنظر وی در آسمان‌ها باشد. گذشته از دو دلیل یادشده؛ فارابی فیلسوف کامل را شخصی می‌داند که بتواند حقایق فلسفی را تحقق بخشد. بنابراین فارابی نه افلاطون است و نه آگوستین بلکه فارابی است و آثار فارابی نشان می‌دهد که او یک فیلسوف است که به عمل و به عینیت و به جهان خارج و به اینکه ما شرایط مردم را بهتر کنیم و مردم بهتر زندگی کنند و... توجه دارد و با توجه به امکانات آن زمان، مسیر چنین چیزی را بهره‌گیری از دانش‌ها و تجارب بشری و تعلیم و تربیت و آموزش مردم می‌داند. 
حال این موضوع چه ارتباطی با روش تفسیری فارابی دارد؟ ربط آن این است که شما بر این پایه می‌گویید همان‌طور که فارابی در رابطه با پیامبران می‌گوید پیامبران می‌خواستند حقایقی را بیان کنند که این حقایق را به تناسب مخاطبان خود به زبان‌های متناسب آنها بیان می‌کردند، به همین ترتیب فارابی می‌خواهد مطالبی را بیان کند که این مطالب را به تناسب مخاطبان خود در آن قالب‌های ممکن بیان می‌کند و این یک انعطاف عجیبی در تفسیر آثار فارابی ایجاد می‌کند و به ما امکانات قابل‌توجهی در فهم آثار فارابی می‌دهد. 
برای نمونه فارابی می‌گوید ما می‌خواهیم که شخصی که حاکم است، فیلسوف باشد. حال چه فایده‌ای دارد که حاکم فیلسوف باشد؟ فارابی توضیح می‌دهد به این دلیل که او می‌داند انسان مبدا و معادی دارد، انسان حقیقتی دارد، سعادتی دارد و فضایل و رذائلی دارد و انسان و جامعه و حقایق زندگی را می‌فهمد و به تناسب چیز‌هایی که می‌فهمد، می‌تواند در این شرایط خاص برنامه‌ریزی کند. 
حالا ما می‌توانیم از فارابی بپرسیم که آیا ما می‌توانیم رهبری داشته باشیم که فیلسوف کلاسیکی که در ذهن شما است و فیلسوف آرمانی در ذهن شماست مثلا مثل سقراط نباشد، آیا این امر به مدینه فاضله ضرری می‌رساند؟ بنا بر این روش تفسیری ضرری نمی‌رساند. کمااینکه این را از خود فارابی در تحصیل‌السعاده هم استفاده می‌کنیم. در المله هم به این مطلب تصریح می‌کند. پس معلوم می‌شود مساله این است که رهبر فهم و درکی درست و صحیحی از انسان و زندگی انسان داشته باشد و این امکانات جدیدی به ما می‌دهد. حال ما می‌خواهیم جامعه‌ای فاضله داشته باشیم و انسانی فاضله داشته باشیم. آیا انسان فاضله و جامعه فاضله همین ویژگی‌های مشخصی را که شما می‌گویید، دارد؟ یا اینکه نه ما می‌خواهیم انسان به حقیقتی و به سعادتی برسد، ممکن است در شرایطی با سازوکارهای دیگری به سعادت موردنظر برسد که اتفاقا همین‌ها در مبادی آرا و در جاهای دیگر هم قابل‌مشاهده است. 

اگر نکته‌ای در پایان دارید، بفرمایید. 
مطلب را جمع‌بندی می‌کنم. ما در این گفت‌وگو مقداری درمورد این موضوع صحبت کردیم که ترتیب آثار فارابی چه بود و از این ترتیب آثار فارابی می‌خواستیم به این نتیجه برسیم که فارابی چگونه می‌تواند برای امروز ما الگو باشد؟ و الگوی موفقی برای علوم انسانی باشد. مطلب دیگری نیز بیان شد که فارابی روش تفسیری خاصی دارد که ما مجاز هستیم این روش تفسیری او را درباره خود اعمال کنیم و در این صورت به نتایج جدیدی خواهیم رسید. اینها مقدمه‌ای بود تا بحث دیگری را مطرح کنیم که بحث عقل از دیدگاه فارابی است و اینکه فارابی چگونه بحث عقل را عملیاتی می‌کند که به فرصت دیگری نیاز دارد.