تاریخ : Wed 22 Jun 2022 - 01:00
کد خبر : 73110
سرویس خبری : ایده حکمرانی

فارابی مصداق پیوند فرهنگ هاست

گفت وگو با رضا ماحوزی، دبیر علمی اولین‌کنگره جهانی فارابی

فارابی مصداق پیوند فرهنگ هاست

نسبت فارابی و امروز ما و ثمره و میراثی که برای ما به ارمغان دارد

نسبت فارابی و امروز ما و ثمره و میراثی که برای ما به ارمغان دارد، موضوع گفت‌وگوی پیش‌رو با رضا ماحوزی عضو هیات‌علمی و معاون پژوهشی موسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی و دبیر علمی اولین‌کنگره جهانی فارابی و فرهنگ و تمدن اسلامی است. او در این گفت‌وگو معتقد است فارابی مصداق پیوند فرهنگ‌هاست و این روحیه و عمل او برای زمانه ما الهام‌بخش است.

اکنون ما از مقام فارابی در تاریخ فلسفه اسلامی و اثری که بر اخلافش داشته است کم‌وبیش آگاهی داریم یا می‌توانیم آگاهی داشته باشیم. اما اینکه با او چه نسبتی داریم و از اوضاع چه می‌‌توانیم بیاموزیم چیز چندانی نمی‌دانیم. نظر شما چیست؟
فارابی یکی از متفکران جدی طرفدار گفت‌وگوی اندیشه‌ها و اندیشمندان است. او مصداق پیوند فرهنگ‌ها است. علاوه‌براین، او خود تلاش‌های بسیاری برای جمع آرا و اندیشه‌های فلسفی و فیلسوفان مبذول داشت و در این تلاش خود، بیش از برجسته کردن اختلاف‌ها، درصدد تألیف و وحدت و دوستی متفکران بود. این روحیه و عمل، برکنار از قضاوت ما درباره جزئیات اندیشه‌های این فیلسوف که به دلیل مساعی متعدد، معلم ثانی لقب گرفته بود، برای زمانه ما الهام‌بخش است. زمانه ما به گفت‌وگو و دوستی و روابط مبتنی‌بر احترام و اعتماد متقابل نیاز دارد و از این جهت فارابی به‌راستی معلم ما است.علاوه‌براین، فارابی در بطن نظام فکری و فلسفی خود، عقلانیتی را به نمایش گذاشته است که برای هر زمانه‌ای می‌تواند یاری بخش معنویت عقلانی از یک سو و تقویت نظام دانش از سوی دیگر باشد. این دو موضوع در دوره‌های باشکوه فرهنگ و تمدن، دوشادوش هم و به نحو مکمل، حضور داشته‌اند تا آنجا که نمی‌توان در دوره درخشانی از تاریخ تمدن اسلامی و ایرانی، این دو را جدا از هم دید. بدین معنا که دینداری عاقلانه، روی دیگر سکه تولید و توسعه علمی در چهارچوب یک نظام منسجم علمی و معرفتی است. فارابی از این منظر هم، شخصیتی است مهم و قابل توجه؛ شخصیتی که می‌تواند ما را در رسیدن به تصوری از آینده درخشان عقلانی با دو شاخصه مذکور توانا و حتی امیدوار کند. رکن سوم توجه به فارابی در زمانه ما، گفت‌وگوی علوم انسانی معاصر با همتایان این دانش‌ها در ساختار فکری فارابی است. اخلاق، سیاست، مدیریت، دین، عرفان، انسان شناسی، الهیات، متافیزیک، هنر و زیبایی‌شناسی و غیره از زمره موضوعات و مسائلی است که امکان گفت‌وگوی اندیشمندان معاصر با فارابی را قابل تصور می‌سازد‌. از این منظر، فارابی‌پژوهی یکی از ظرفیت‌های فرهنگ و تمدن ما برای پیوند قدیم و جدید است؛ پیوندی که هم می‌تواند ما را در بهره‌گیری از دانش عهد قدیم توانا کرده و هم می‌تواند ما را در بهتر دیدن و حتی اصلاح برخی از ناراستی‌های فکری عهد قدیم توانا کند. 

سال‌های سال است که ما تمدن اسلامی را به بزرگانی چون فارابی و دیگر بزرگان می‌شناسیم؛ روی نوآوری‌ها و تکاپوی‌های علمی آنها تأکید می‌‌کنیم؛ نخست باید بدانیم حاصل تکاپوی علمی و آثار آن در تمدن اسلامی، طی قرون مختلف، چه مقدار بوده و مهم‌تر آن که آیا این میراث علمی، میراثی پویا و متحول متناسب با مفهوم علم و فرضیه و تغییر و پیشرفت علمی بوده، یا آن‌که بیش‌تر در فضایی جامد و بی‌تحرک امتداد یافته است؟
مسلما فلسفه اسلامی با شعب و تنوعات بسیار آن، و در این جا اندیشه فارابی، پاسخ و پاسخ‌هایی به مسائل زمانه‌شان بوده است. فارابی متفکر زمانه خویش است. فلسفه او نتیجه بوالهوسی فکری و اشرافیت نخبگانی نیست. او به تأسیس تمدنی جدید می‌اندیشید که به باور وی حتما باید پایه‌هایی محکم و قابل دفاع عقلانی داشته باشد. به‌عقیده وی، این تمدن نمی‌تواند بر پایه دعاوی صرفا تعبدی و یا بر انگیزه‌های مادی و مالی و یا بر جاه و منزلت اشرافی استوار باشد که اگر چنین باشد، به فرض تحقق، دوامی نخواهد داشت. این گاه، فلسفه را به متن تحولات اجتماعی و سیاسی و تمدنی وارد می‌کند و همین فلسفه است که از ظرفیت علم و هنر و دین و سیاست و غیره برای تمدن‌سازی استفاده می‌کند. در این چهارچوب، تحول علمی در فضایی کاملا متفاوت پیش کشیده می‌شود و لذا نمی‌توان جنبش علمی جامعه اسلامی قرون سوم و چهارم و پس از آن را بدون توجه به این کلیت مورد بازخوانی و فهم قرار داد. پیشرفت علمی در این زمینه، صرفا به‌معنای تدقیق روش علمی و یا تدقیق موضوعات معرفتی و علمی نیست، بلکه بیش از آن به‌معنای برقرار شدن رابطه‌ای جدی و عمیق میان دانش و جامعه است؛ رابطه‌ای دوسویه که هر دو همدیگر را تکمیل می‌کنند.

ما یک‌سره به بزرگانی چون فارابی و ابن سینا می‌نازیم؛ اما نه تنها آثار خوب آنها نتوانست در دوره‌ بعد از خودشان چهارچوب تازه‌ای برای علوم بگشاید ـ به مانند آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم و بعد از آن در غرب پدید آمد ـ بلکه چنان جمود و سکونی بر دانش ما حاکم شد که تا هزار سال بعد ـ که حالا باشدـ فقط توانستیم به آن افتخار کنیم و به آن ببالیم؛ اما نتوانستیم هیچ در بسته‌ای را بگشاییم. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟
این خوانش نمی‌تواند گویای تمامیت تاریخ علم در ایران باشد. فراموش نکنیم که سیستم استمرار علم در ایران، به دلایل متعدد ازجمله عدم ثبات‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و اقلیمی، نه نهادی و مکانی بلکه فردی و موقعیتی بوده است. از همین رو است که شاهد تنوع مکان‌های علمی در ادوار متعدد تاریخی هستیم. فارابی و بوعلی و امثالهم نیز درون همین وضعیت بالیده و رشد کرده‌اند. بوعلی زیستن در شهرهای متعدد را تجربه کرد و فارابی از شمال شرق تمدن اسلامی تا حوزه عراق را عینا تجربه کرد. آنها در همین گردش توأم با آرامش نسبی، حوزه‌های علمی چندگانه‌ای را ایجاد کردند و بر زمانه خود اثر گذاشتند. تلاش‌های این قبیل افراد را باید در کلیت فضای فرهنگی زمانه آنها مورد تحلیل و بازخوانی قرار داد. آنها نه‌تنها نسبت به درهای بسته بی‌تفاوت نبودند بلکه همزمان به استمرار فرهنگی از یک سو و مهار خشونت عریان مدعیان دروغین دین فکر می‌کردند. ما به آنها افتخار می‌کنیم، زیرا میدان‌های تازه‌ای را در عرصه دانش تخصصی و دانش عمومی گشوده‌اند که درون آن میدان‌ها کنشگران پسین و واپسین تنفس کرده و می‌کنند. آنچه در قرن شانزدهم میلادی اتفاق افتاد را نمی‌توان به جمود فکر در تمدن ایرانی و اسلامی ربط داد. انقلاب علمی قرن شانزدهم و بعد اروپا، سیستم کلاسیک پیشین علمی و معرفتی در خود اروپا را نیز تغییر داد. اگر انجماد بوده، در همان اروپا هم این انجماد وجود داشته است اما واقعا چنین نیست. در گفتمان علنی قرن شانزدهم و بعد از آن، اتفاقی بزرگ در تغییر گفتمان جوهرمحور ارسطویی رخ داد و همین تغییر، مبنای سوژه‌محوری جدید قرار گرفت. در تمدن اسلامی و ایرانی، دانشمندان در چهارچوب اندیشه کلاسیک فکر و عمل می‌کردند و این راه، اساسا متفاوت از سوژه‌محوری مدرن بود که به‌تدریج در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی قوت گرفت و جهان را به تسخیر خود درآورد.

برخی معتقدند فارابی، فلسفه را از آن رو می‌خواهد که برای ایمان دینی خود، نظامی استدلالی برپا کند. نظام اندیشگی فارابی، دیوار به دیوار پروژه فکری نواندیشان دینی می زند؛ چراکه نواندیشان دینی نیز همچون فارابی درصددند نوعی آشتی و سازش میان دین و عقلانیت برقرار کنند. دربرابر اندیشه فارابی، برخی به اندیشه کی‌یر کگارد اشاره می‌کنند که با نوعی جهش ایمانی که متضمن ایمان‌ورزی متناقض و ایمان به امر محال است، فصل جدیدی را در نسبت میان دین و عقل در تاریخ فلسفه می‌گشاید. او برخلاف اندیشه فارابی، متفکری است که به خوانشی نو و شالوده‌شکنانه از کل تاریخ تفکر دست می‌زند. او متفکری است که در وضعیت‌های حدی و آستانه‌ای می‌اندیشد و توان درافتادن با کل تاریخ متافیزیک غربی را دارد اما در اندیشه فارابی، شاهد هیچ نوع تحول رویداد گونه در حوزه فکر و اندیشه نیستیم. این نوع مواجهه با مساله چقدر محل اعتناست؟
کرکگور متفکر ایمان است اما ایمانی که نه‌تنها بنیاد آن متفاوت از عقل است بلکه گاه ضد آن و برتر از او است. این ایمان هرچند ممکن است جذاب جلوه کند اما نمی‌تواند نسخه‌ای از نظم اجتماعی و تنظیم روابط بیناانسانی و سیستم مدیریت اجتماعی و سیاسی ارائه دهد. این دقیقا همان چیزی است که فارابی دنبال می‌کند. او متفکر اجتماعی است و ایمان او، برخلاف فرضیه این پرسش، در چهارچوب عقل مقید می‌شود تا نه‌تنها مانع نظم اجتماعی نباشد بلکه در تعریف قواعد اجتماعی کمک‌یار باشد. در اینجا بیش از آنکه افتخار عرضه نظریه‌ای ساختارشکنانه در عرصه ایمان به‌مثابه امتیازی مهم قلمداد شود، نیل به مطلوب یا همانا ارائه نسخه‌ای عقلانی از فرهنگ و تمدن جدید امتیاز محسوب می‌شود.  

چرا در سنت فلسفه اسلامی پس از فارابی، توجه به قلمرو فرهنگ و سیاست اینچنین به محاق می‌رود و فلسفه اسلامی از زایش تفکر سیاسی و اجتماعی تا حدود زیادی سترون می‌ماند؟ حال آنکه تفکر یونانی و اندیشه‌های معاصر غربی از این حیث به مراتب غنی‌تر از فلسفه اسلامی است. آیا او به عنوان موسس فلسفه اسلامی سهمی در -به عنوان مثال- فقر تفکر سیاسی پس از خویش ندارد؟
در فضای کلاسیک، همواره شاهد دوگانه فلسفه سیاسی و علم سیاست در چهارچوب دو سطح ایده‌آل و انضمامی هستیم. فارابی این شئون را به شایستگی در آثار خود آورده است؛ او از یک سو از فلسفه سیاسی در سطح ایده‌آل با کلیدواژه مدینه فاضله سخن می‌گوید و از سوی دیگر فلسفه سیاسی را در سطح انضمامی و با کلیدواژه «دوستی» پیش می‌کشد و براساس وضعیت اخیر، علم سیاست موردنظر خود را بیان می‌دارد. این موضوع پیچیده در آثار متفکران پس از فارابی، گاه به‌صورت کامل دنبال شده است و گاه برخی از متفکران، صرفا یکی از این وجوه را در آثار خویش مورد توجه قرار داده‌اند. از این لحاظ نمی‌توان از افول فکر فلسفی در ساحت اندیشه سیاسی در سده‌های پس از فارابی به صراحت گفت. فارابی نمونه توجه همزمان به تمامی این شئون است، درحالی‌که ضرورتی برای توجه همزمان به این ارکان توسط همه متفکران وجود ندارد، چنانکه بسیاری از نامداران سده‌های بعد صرفا علم سیاست را در قالب نصیحت‌الملوک‌ها دنبال کرده‌اند. بنابراین، عدم التفات تام و تمام به تمامیت این مباحث توسط همه پسینیان، صرفا به معنای تضعیف و اضمحلال فکر فلسفی سیاسی در جهان اسلام نیست.