تاریخ : Wed 22 Jun 2022 - 01:00
کد خبر : 73096
سرویس خبری : ایده حکمرانی

انقلاب بدون فلسفه و عرفان، اسلامی نیست

گفت‌وگو با عماد افروغ، برگزیده بخش پیشتاز سیزدهمین جشنواره بین‌المللی فارابی

انقلاب بدون فلسفه و عرفان، اسلامی نیست

عماد افروغ ازجمله متفکرانی است که در حوزه‌های مختلفی ازجمله رئالیسم انتقادی، فلسفه سیاسی، توسعه و... تلاش‌های فکری و معرفتی داشته است.

عماد افروغ ازجمله متفکرانی است که در حوزه‌های مختلفی ازجمله رئالیسم انتقادی، فلسفه سیاسی، توسعه و... تلاش‌های فکری و معرفتی داشته است. اما یکی از مهم‌ترین ابتکارات او تحلیل صدرایی از انقلاب اسلامی است. با او به‌عنوان برگزیده بخش پیشتاز سیزدهمین جشنواره بین‌المللی فارابی درباره یکی از مهم‌ترین محورهای پروژه فکری‌اش یعنی حکمت متعالیه و نسبت آن با انقلاب اسلامی به گفت‌وگو نشستیم که در ادامه از نظر می‌گذرانید. 

یکی از مهم‌ترین ابتکارات شما تحلیل صدرایی از انقلاب اسلامی بود. ابتدا درمورد این بحث در پروژه فکری‌تان قدری توضیح دهید. 
چون من جامعه‌شناسی سیاسی درس می‌دادم تاحدودی وارد بحث جامعه‌شناسی جنبش‌های اجتماعی و انقلاب شدم و متوجه شدم که هیچ‌کدام از این نظریه‌ها نمی‌توانند تدوینگر انقلاب اسلامی باشند. با توجه به اینکه امام هم فرموده بودند، پیدایش و ‌انگیزه و اهداف و غایات این انقلاب از سایر انقلاب‌ها جداست. ایشان چندین بار تاکید داشتند که متاثر از اسفار بودند. ایشان در بحث فقهی صاحب جواهر و در بحث عرفانی ابن‌عربی را مطرح می‌کردند. لذا من احساس کردم این انقلاب ماهیتی دارد که با تبیین‌های دوگانه‌نگر قالب قابل تبیین نیست و بومی نیست و به نگرش وحدت در عین کثرت، یا کل‌گرایی توحیدی یا ناثنویت‌گرایی حضرت امام رسیدم و از آن طریق به آرای ملاصدرا رسیدم. یعنی وقتی راجع‌به امام و درمورد آزادی و دموکراسی در اندیشه امام کار می‌کردم حس کردم که در اندیشه امام یک ناثنویتی وجود دارد. یعنی ایشان دوگانه‌نگر نیستند و عجیب است چون وقتی خط سیر امام را دنبال کردم، دیدم که عباراتی عجیب دال بر ارتباط محتوایی این دوگانه‌های معمول دارند که می‌شود بحث مفصلی را به آن اختصاص داد. درنتیجه متوجه شدم چیزی بر اندیشه‌های امام حاکم است که از آن به‌عنوان کل‌گرایی توحیدی یاد کردم و از این کل‌گرایی توحیدی به نگرش وحدت در عین کثرت یا ناثنویت‌گرایی ملاصدرا که امام بارها به اصالت وجود ملاصدرا اشاره می‌کنند و در جایی در تعبیرات فلسفی که سه جلد در شرح آرای فلسفی امام است با صراحت عنوان «اصل شریف اصالت وجود» را به کار می‌برند و از اصالت ماهیت به‌عنوان امری که ما را به متباینات با لذات می‌رساند یاد می‌کنند. این برای من بسیار رهگشا بود و احساس کردم می‌شود از آرای ملاصدرا در تبیین انقلاب اسلامی و تحلیل اندیشه‌های امام بهره کافی و از آن به‌عنوان زیرین‌ترین لایه فلسفی این انقلاب نام برد. من برای انقلاب چهار لایه ذکر کردم که یکی همان نگرش کل‌گرایی توحیدی و نگرش توحیدی و وحدت در عین کثرت و لایه دوم همان لایه آموزه‌های اسلامی و شیعی است و لایه سوم شعار‌های انقلاب است که استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی است و لایه چهارم قانون اساسی است و من سعی کردم تا جایی که امکان دارد تبیین فلسفی به کار ببرم. 
بعد از تبیین خاص من از انقلاب اسلامی که راه خود را باز کرد و در محافل مختلف بحث تبیین صدرایی انقلاب اسلامی به میان آمد و عده‌ای موافق و مخالف داشت_ مخالفان کسانی بودند که فهم دقیقی از فلسفه نداشتند و به نظر من نگرشی سطحی داشتند_ من با یکی از آنها گفت‌وگویی داشتم که در ضمیمه کتاب انقلاب اسلامی و مبانی بازتولید آن در جلد دوم چاپ شده است. 

آیا می‌توان از فلسفه، انقلاب استخراج کرد؟ برخی این نگاه را دارند که فلسفه درنهایت جامعه را مذمت می‌کند ولی جامعه را برای اقدامی با خود همراه نمی‌کند. سوال ما این است که آیا فلسفه می‌تواند به کنش اجتماعی و انقلاب منجر شود؟
این نکته به تلقی غلط ما از فلسفه برمی‌گردد که متاسفانه در کشور رایج است. برخی فکر می‌کنند فلسفه باید دلمشغول ذهنیات و ارتباطات ذهنی و مفهومی باشد درحالی‌که یک پای فلسفه در عمل است. فلسفه‌ای که در عمل نباشد و سعی نکند که از خرد پیشافلسفی، خردی پسافلسفی به دست بدهد و معطوف به راه‌حل باشد و اسیر شکاف نظر و عمل باشد از نظر من فلسفه نیست، چون فلسفه باید مساله داشته باشد و مساله‌مند باشد و مساله‌اش از بیرون گرفته شده باشد. فلسفه ابتدا باید سعی کند پردازشی مفهومی و تئوریک و ذهنی از مساله داشته باشد تا تبدیل به پاسخی پسافلسفی شود و وارد جامعه بشود و معطوف به راه‌حل باشد. این ایرادی است که من به بسیاری از فیلسوفان می‌گیرم. من قبلا هم با آنها صحبت کرده‌ام که چرا شما نسبت به درد‌ها و نیاز‌های جامعه هیچ موضعی نمی‌گیرید. این چه فلسفه‌ای است که با جامعه بیگانه است؟ اگر به تاریخ فلسفه نگاه کنید فلسفه یک پا در عمل داشته است ولی بعد‌ها فقط به پاسخ‌ها پرداخته است. یعنی فیلسوفی ابتدا پاسخی به مساله‌ای عملی داده است و بعد پاسخ موضوعیت پیدا کرده است و بعد راجع‌به آن پاسخ مرتبا پاسخ آمده است. وایتهد می‌گوید تمام آثار فیلسوفان در واقع شرحی بر آرای افلاطون است. گویی افلاطون را در میانه قرار داده‌اند و مرتبا شرح و تفسیر نوشته‌اند. به نظر من این با روح فلسفه و ‌انگیزه فلاسفه اولی که از آنان به‌عنوان حکمای باستان یاد می‌شود مغایرت دارد. از هر نظری فلسفه، هم حاوی عمل است و هم دلالت عملی دارد و این نکته‌ای در بحث‌های اخیر فلسفه است. یعنی فیلسوفان متاخر نمی‌پذیرند که عمل و دلالت عملی نداشته باشند. 
بنابراین در تبیین انقلاب اسلامی نیز باید بتوانیم عطف بر همان ضرورت‌های علّی و سازوکار‌های درونی که رئالیسم انتقادی بر آن باور دارد به این معنا برسیم که لایه زیرین و اندیشه‌ای انقلاب اسلامی چه بوده است و این می‌شود بحث فلسفی. من لایه زیرین و اندیشه‌ای را در کل‌گرایی توحیدی دیدم. یعنی اگر کل‌گرایی توحیدی را از انقلاب اسلامی بردارید این انقلاب دیگر انقلابی توحیدی و عرفانی و اسلامی نیست. بنابراین من از دیدگاهی فلسفی برای رسیدن به لایه‌های زیرین استفاده کرده‌ام و آن را در ملاصدرا یافتم. در کل نگاه رئالیسم انتقادی و در روش‌شناسی رئالیسم انتقادی که بعد‌ها به بحث‌های محتوایی تسری پیدا کرد سرنخی برای فهم لایه زیرین پیدا کردم. بنابراین فلسفه‌ای که نسبت به درد‌های مردم بیگانه باشد و مساله‌مند نباشد و از مساله آغاز نکرده باشد و پاسخی نداشته باشد، صراحتا آن را فلسفه نمی‌دانم و درواقع امری ذهنی و موهوم است که برای عده‌ای مشغولیاتی ایجاد می‌کند. حتی این نکته که فیلسوفی بگوید فیلسوف در گرو خورد و خوراک مردم نیست -که البته گفته شده و من هم نقدی بر آن نوشته‌ام- را نمی‌فهمم، چون اگر خورد و خوراک مردم تامین نشود مگر فرصتی برای تفکر و تامل باقی می‌ماند؟ این دوگانه معاش و معاد است. متن دین ما و روایات ما مخالف این مساله است. بزرگ‌ترین مساله ما امروز معاد است یا معاش؟ مساله ما اقتصادی است. من نمی‌گویم مردم ما فقط دلمشغول معاش باشند. ولی معاش بخشی از زندگی ماست و تا تامین نشود مردم نمی‌توانند به معاد خود فکر کنند. این پاسخ کوتاه من به پرسش شماست. 

برخی بر این نظرند که عرفان منجر به انقلاب می‌شود و وقتی امام را تحلیل می‌کنند می‌گویند انقلاب اسلامی از عرفان سیاسی امام نشأت می‌گیرد و نه فلسفه امام. شاید بتوان فقه را هم اضافه کرد و انقلاب اسلامی را حاصل فقه دانست. این جدال که بین 3 حوزه معرفتی یعنی فقه و فلسفه و عرفان وجود دارد، چگونه قابل توضیح است؟ در این 3 دستگاه فکری، از کدام‌یک می‌توان انتظار ایجاد کنش اجتماعی داشت و سهم هرکدام چقدر است؟ آیا می‌توان گفت انقلاب اسلامی فقط محصول حکمت متعالیه نیست بلکه از دانش‌های مختلف بهره برده است؟
اگر دقت کرده باشید من گفتم چهار لایه وجود دارد. یکی نگرش کل‌گرایی توحیدی است که بوی عرفان می‌دهد. مگر می‌شود وحدت در عین کثرت و کل‌گرایی توحیدی را مطرح کنیم ولی بوی عرفان به مشام‌مان نرسد؟! بوی عرفان می‌دهد چون شما خدا را محور وحدت قرار می‌دهید و می‌خواهید با او یگانه شوید و کثرات را در خدا حل کنید این یعنی عرفان. مگر عرفان چیزی جز یگانگی با خداست؟! مگر عرفان چیزی جز اتصال با خداست؟! در دل نگرش فلسفی ملاصدرا عرفان نهفته است. نمی‌توان فلسفه ملاصدرا را چیزی جدا از عرفان بدانید.
 نکته دوم چیست؟ آموزه‌های اسلامی و تشیع است که بوی فقه و شریعت می‌دهد. من نیامده‌ام که فقه را دربرابر فلسفه قرار بدهم یا فلسفه و عرفان را در برابر فقه قرار بدهم. گفتم لایه دوم، آموزه‌های اسلامی و آموزه‌های شیعی و نهج‌البلاغه است. مگر شریعت غیر از آموزه‌های اسلامی و شیعی است؟ ولی بیشتر به فلسفه فقه توجه دارد تا احکامی که ناظر بر رفتار‌های یک دیندار است. بیشتر به کنه و جوهر و فلسفه فقه توجه دارد تا احکام فقهی که مغایرتی با احکام فقهی ندارد. لایه سوم و چهارم نیز شعائر انقلاب اسلامی و قانون اساسی است. من بیشتر مایلم بگویم وقتی حضرت آیت‌الله جوادی‌آملی از فقه متعالیه سخن می‌گویند درواقع در این فقه، هم فلسفه است و هم عرفان است. فقه غیرمتعالیه به فقهی گفته می‌شود که بویی از فلسفه و عرفان نبرده است. من معتقدم فقیهی که فیلسوف و عارف باشد با فقیهی که بویی از فلسفه و عرفان نبرده باشد فرق می‌کند. فقیه دوم احکامش سطحی و جزئی می‌شود و بی‌توجه به شرایط متحول زمان و مکان خواهد بود و به فلسفه فقه و به لایه‌های زیرین بی‌توجه می‌شود. در سوال‌هایی که می‌توان درمورد انقلاب اسلامی داشت می‌توان اشاره کرد که لایه‌های زیرین آن کدام است؟ رابطه درونی انقلاب کدام است؟ رابطه بیرونی انقلاب کدام است؟ شرایط علی و اعدادی انقلاب اسلامی کدام است؟ کدام فقه می‌تواند به این سوالات پاسخ بدهد؟ اصلا فقه قابلیت پاسخگویی به این سوالات را ندارد! اینها سوالات فلسفی است و باید نظام و منظومه‌ای فلسفی به این سوالات پاسخ بدهد. آنهایی که می‌گویند انقلاب صرفا فقهی است باید پاسخگوی این سوالات باشند و فقهی می‌تواند انقلاب اسلامی را در ساحت فقهی خود پیش ببرد که بتواند به این سوالات زیرین پاسخ بدهد و این سوالات، سوالاتی هستند که متولی اصلی آنها فلسفه و عرفان است. غایت من عرفان است و غایت شخصی من عشق است ولی این عشق بیگانه با عقلانیت و بیگانه با مقدمات فلسفی نیست و فلسفه و تعقل مجرای رسیدن به این عشق متعالیه هستند. آن عشق متعالیه در قالب عرفان و یگانگی با خدا تعریف می‌شود. 

درواقع ملاصدرا نیز در حکمت متعالیه سعی داشت بین این علوم وحدتی ایجاد کند. 
حاصل عمر من این است که هیچ دوگانه‌ای را برنمی‌تابم. نه اینکه من بخواهم دوگانه را پیش پای وحدت ذبح کنم، بلکه می‌گویم این دوگانه‌ها باید در عین ربط خود دیده شوند. اصطلاحی که همواره به کار برده‌ام. علاوه‌بر وحدت در عین کثرت، هم ‌وقوعی تمایز در عین اتصال است. ما امروزه از این تفاوت‌گرایی‌های مفرط رنج می‌بریم. ریسمان وحدت بین این دوگانه‌ها و متضاد‌ها را نمی‌بیند. فقط نیم‌نگاهی به خطبه 186 نهج‌البلاغه داشته باشید و ببینید امام علی‌(ع) چگونه در عین تضاد از ربط و ارتباط ماهوی بین این متضاد‌ها یاد می‌کند. 

در رابطه با این نگاه که گفته شود انقلاب اسلامی مسئول حکمت متعالیه نیست، بلکه محصول دانش‌های مختلف است؛ چه تعبیری دارید؟
من می‌گویم که نمی‌شود این‌طور آشفته صحبت کرد. شرایط عِلّی فلسفی و عرفانی است. شرایط اِعدادی جامعه‌شناختی است. بارها گفته‌ایم. علتی وجود دارد و شرایط علی و ضروری و درونی وجود دارد و عواملی اعدادی وجود دارد. من عوامل علی را در نگرش صدرایی و فلسفی دنبال می‌کنم و عوامل اعدادی و مُعدّه را جامعه‌شناسان بگویند. عوامل علی بحث فلسفی مستحکمی می‌خواهد و عاملی عِلی که می‌تواند تحقق بخش انقلاب اسلامی باشد در عوامل نیست. چون عوامل را می‌توان برای سایر انقلاب‌ها به کار برد. سایر جامعه‌شناسان غیراسلامی هم می‌توانند به این مسائل توجه داشته باشند. بین عاملی عِلی و عامل اِعدادی تفاوت وجود دارد ولی برای شکل گرفتن حادثه‌ای هر دو باید وجود داشته باشند. حادثه‌ای به نام انقلاب هم عامل علی و هم عامل اعدادی و درونی و ضروری می‌خواهد. مثل خوشه گندم که هم گندم می‌خواهد که عاملی علی و ضروری است و هم آب و خاک و کود و کشاورز و نور می‌خواهد. حال اگر گندم نباشد هر چقدر هم که هوا خوب باشد و نور و کود و آب خوب باشد، هیچ چیزی نمی‌روید. ما می‌گوییم دانه گندم انقلاب اسلامی همان نگرش کل‌گرایی توحیدی و وحدت در عین کثرت است که در نفی انواع و اقسام دوگانه‌ها از سوی امام، خود را نشان می‌دهد. اخلاق و سیاست، دین و سیاست، جامعه و دین و دخالت زمان و مکان در فقه، اینها همه حکایت از وحدت در عین کثرت و نفی دوگانه‌نگری از سوی امام هستند. بنابراین من منکر دخالت عوامل مختلف نیستم اما سهم هرکدام به لحاظ علی و اداری باید معلوم شود. 

درحال حاضر که انقلاب اسلامی محقق شده است، حکمت متعالیه چه نقشی می‌تواند نسبت به آن داشته باشد و چه تاثیری بر آن بگذارد؟ در تفسیر، دفاع، تعامل یا تقابل با آن، در جهت دادن و سمت‌و‌سو بخشیدن به آن، در استمرار و نوع این استمرار چه نقشی دارد؟ آینده انقلاب اسلامی با بود یا نبود حکمت متعالیه چگونه رقم خواهد خورد؟
می‌گویند علت محدثه علت مبقیه است و درست می‌گویند. اگر ما در پیدایش انقلاب اسلامی حداقل در سطح زیرین و لایه زیرین اثر آن را می‌بینیم در ادامه هم باید همین نگرش باشد. ما نباید از وحدت در عین کثرت دور بشویم که الزاما محدود به متعلقات حکمت نظری نیست. من روی این موضوع حرف دارم. این باید وارد حکمت عملی بشود و خود را در سطح مدیریت نشان بدهد. ما در مدیریت نمی‌توانیم قطبی‌شده عمل کنیم. ما باید در مدیریت هم توجه به وحدت در عین کثرت داشته باشیم. جامعه ما از نظر جامعه‌شناختی، جامعه‌ای طیفی است. باید در جامعه ما بوی تکثر به مشام برسد، باید بوی گفت‌وگو به مشام برسد. وحدت در عین کثرت تنها در سطح فهم پدیده‌های عالم نیست. ضمن اینکه در نظر هم عمل لازم است. برخی می‌گویند ما حکمت نظری را ناظر به شناخت پدیده‌های عالم می‌دانیم و عمل در آن دخالتی ندارد و ما حکمت عملی را ناظر بر انسان و اعمال انسان می‌دانیم و... . من این دوگانه‌نگری را قبول ندارم و می‌گویم در درک و فهم پدیده‌های عالم نیز باید عمل به میدان بیاید که بحث روش‌شناسی دقیقی نیاز دارد. اگر وحدت در عین کثرت یا حکمت متعالیه را به همان معنای کل‌گرایی توحیدی در پیدایش انقلاب موثر می‌دانید در ادامه هم باید همان راه را بروید. به این معنا که تسری آشکارتری در اداره جامعه داشته باشد یعنی جامعه را یکدست نکنید و جامعه بوی کثرت در عین وحدت بدهد. هر گاه دیدید که بوی کثرت به مشام نمی‌رسد هم به لحاظ نگرش فلسفی مشکل دارد و هم به لحاظ واقعیت طیفی جامعه، مشکل دارد و این زنگ خطری است که من به صدا درمی‌آورم. باید دقت کنید ما هر کثراتی را مدنظر قرار نداده‌ایم. کثراتی که بوی وحدت بدهد و بوی گفتمان انقلاب اسلامی داشته باشد و بوی هویت ایرانی بدهد و بوی تاریخ ما را بدهد. این تکثر را نمی‌توان به یک جناح و یک طیف و یک گروه خاص تقلیل داد و این امکان وقوع ندارد و مانع تاریخی زیادی دارد و ما را با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو می‌کند. بنابراین ما باید کماکان ذیل حکمت متعالیه پیش برویم با این تفسیر که نباید این را تنها در ساحت نظر ببینیم و باید در سطح مدیریت نیز دنبال شود. 
بسیاری از حکومت‌های دیگر هم اسم اسلامی روی خود گذاشته‌اند ولی بویی از فلسفه و عرفان صدرایی نبرده‌اند و بیشتر به نگرش فقهی محدود شده‌اند؛ فقه و شریعتی که زمان‌مند و مکان‌مند هم نیست و نمی‌توانند ابعاد حکمی و فلسفی عمیق و ظریف انقلاب اسلامی را دنبال کنند. اگر این انقلاب بوی فلسفه و عرفان ندهد بوی تحجر خواهد داد. منشور امام را مطالعه کنید. امام چه وجه‌تمایزی بین انجمن حجتیه و متحجران و انقلاب اسلامی قائل است؟ آنها با فلسفه و عرفان میانه خوبی نداشتند. به ارتباط دین و سیاست هم عنایتی نداشتند. پیوند دین و سیاست و امتداد اخلاق و سیاست، ترجمانی از وحدت در عین کثرت و نفی دوگانه‌نگری از سوی امام است. متاسفانه ممکن است ما به این ابعاد فلسفی بی‌توجه باشیم ولی بی‌توجهی عملی به اینها، این انقلاب را از یک انقلاب اسلامی خاص که در تاریخی خاص و در بستری از هویت و تاریخ ایرانی اتفاق افتاده است، تغییر می‌دهد و به این معنا دیگر اسلامی نخواهد بود.