تاریخ : Sat 16 Jul 2022 - 04:50
کد خبر : 73008
سرویس خبری : حافظه

بحران حکمرانی؛ خیلی دور، خیلی نزدیک

«رادیو مضمون» سراغ سال‌های پیش از مشروطه رفت

بحران حکمرانی؛ خیلی دور، خیلی نزدیک

سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ یکی از متون تاریخی است که در سال 1282 یعنی سه‌سال قبل از انقلاب مشروطه و در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه نگاشته شده و به تشریح اوضاع اجتماعی ایران آن زمان پرداخته است.

علی مزروعی، خبرنگار گروه سیاست: رادیو مضمون کار مشترک روزنامه «فرهیختگان» و گروه پادکست‌‌های همیشه در میان کمتر از 3 ماه پیش متولد شد. هر هفته سراغ داستان‌هایی از تاریخ سیاسی ایران و جهان می‌رویم و با تمرکز بر آنها زوایایی جدید از آنچه امروز با آن درگیر هستیم را بازگویی می‌کنیم. در رادیو مضمون هر قصه را در یک «نسک» بازخوانی می‌کنیم و تابه‌حال قصه شکل‌گیری اسرائیل در منطقه را از جایی که صهیونیست‌ها دوست ندارند شروع کردیم، بعد سراغ داستان یک روحانی معروف رفتیم، «موسی صدر» روحانی شیعه‌ای که برخلاف تصورها برای جذب جوانان به دین، چهارچوب‌های دینی را شل و وارفته نمی‌کرد. او مرد مبارزه بود ولی قدرت اجتماعی را به خدمت می‌گرفت. اگر تاکنون این دوقصه را که مجموعا در 21 قسمت ارائه شده نشنیده‌اید از طریق سایت و شبکه‌های اجتماعی روزنامه آنها را پیدا کنید. رادیو مضمون البته خودش با آدرس  @radiomazmoon قابل دسترسی است و بعد اینکه داستان جدید ما در این پادکست روایتی از سال‌های بحرانی پیش از مشروطه است. قصه جدید با اسم «بحران حکمرانی؛ ایران پیش از مشروطه» با تمرکز بر روایتی که زین‌العابدین مراغه‌ای در کتاب «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ» آورده از زاویه‌ای جدید مسائل ایران امروز را بازگویی می‌کند.
ضمن اینکه شما را به گوش دادن این داستان جدید رادیو مضمون دعوت می‌کنیم، روایتی از کتاب را بخوانید.

برای درک تاریخ معاصر ایران ابتدا باید کلمه معاصر را درک کنیم. به چه چیزی می‌گویم معاصر؟ منظور از تاریخ معاصر نقطه‌ای از زمان تاریخی در ایران است که در آن اتفاقاتی افتاده و آثار این اتفاق تا الان پابرجا مانده است و ما می‌توانیم ایران را به قبل و بعد از این اتفاق تقسیم کنیم؛ اتفاق مهمی که نقطه عطف تاریخ معاصر ماست و آثارش نیز تا به الان باقی مانده و ایران را به قبل و بعد از خودش تقسیم می‌کند جنگ‌های روسیه و ایران است که در اثر آن دو معاهده گلستان و ترکمانچای نوشته شد و بخش‌هایی از خاک کشور از ایران جدا شد. اما مساله صرفا محدود به جغرافیا نیست، این بحران یا شکستی که ما در جریان جنگ با روسیه متحمل شدیم و به از دست رفتن بخش‌هایی از ایران منتهی شد، موجب آگاهی در جامعه ایران شد و ما به عقب‌ماندگی خود پی بردیم؛ عقب‌ماندگی‌ای که باعث شد علی‌رغم وجود سرداران و نیروهای لایقی مثل عباس‌میرزا، بسیج مردم، ایفای نقش علما و مهیا بودن امکانات، در جنگ با روسیه شکست بخوریم. برای اینکه بتوانیم فهم دقیقی از آن دوره تاریخی به‌دست آوریم و بفهمیم که متفکران آن زمان چه راه‌حل‌هایی برای عبور از عقب‌ماندگی تجویز کرده‌اند باید از تفسیرها و روایاتی که توسط افراد امروزی از آن دوره تاریخی ارائه می‌شود گذر کنیم و سراغ متونی برویم که در آن دوره تاریخی نوشته ‌شده‌اند. کتاب سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ یکی از متون تاریخی است که در سال 1282 یعنی سه‌سال قبل از انقلاب مشروطه و در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه نگاشته شده و به تشریح اوضاع اجتماعی ایران آن زمان پرداخته است. این سیاحت‌نامه واجد دو خصیصه است؛ اولین خصیصه واقع‌نمایی آن است، یعنی با اینکه لزوما متکی به سفر افراد نیست اما تصویری که از ایران آن روز می‌دهد با واقعیت اجتماعی ایران خیلی سازگار‌ است و دوم اینکه از مهم‌ترین متون تاثیرگذار در نهضت مشروطیت است. این تاثیرگذاری در نهضت مشروطیت یکی از دلایلی است که نشان می‌دهد این کتاب کم‌وبیش در تصویر واقعیت اجتماعی ایران نیز موفق بوده است. ادوارد براون در توصیف این کتاب می‌نویسد: «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ که انتشار آن همزمان با دوره طـغیان مـاده عـدم رضایت بود، در تحریک حس نفرت و انزجار مردم ایران نسبت به حکومت مخرب و افتضاح آمیز مخصوص دوره سلطنت مظفرالدین شاه نقش بزرگی داشته و شهرت به سزایی در میان عامه به‌هم زد.» فریدون آدمیت در کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، سیاحت‌نامه را به این شکل در تاریخ تحول افکار و آرای مردم ایران ارزش‌گذاری می‌کند: «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ انتقاد همه‌جانبه‌ای است بر حیات جامعه ایرانی که سیاست، اقتصاد، روحانیت، تعلیمات، اخلاق، اعتقادات و تقریبا همه متعلقات اجتماعی را نقادی می‌کند. مهم‌ترین جنبه تفکر نویسنده تحول ذهنی و جهان‌بینی تازه اوست. از مأنوسات کهنه گذشته روی برتافته، به ارزش‌های مترقی جدید روی آورده است. مجموع انتقادهایش از همان سرچشمه می‌گیرد.» زین‌العابدین مراغه‌ای ناشر کتاب در قسمتی که تحت‌عنوان عرض مخصوص در ابتدای کتاب آورده، ضمن اینکه اعلام می‌کند متن کتاب، صورت یک سیاحت‌نامه است که وی به آن دسترسی پیدا کرده، علت نشر آن را توضیح می‌دهد و دراین‌باره می‌نویسد: «صورت این سیاحت‌نامه که از هرگونه لوث اغراض و اغراق‌گویی پاک و حاکی از اظهار بعض نقایص وطن گرامی ماست، از جایی به‌دست افتاد و در مذهب وطن‌پرستی روا ندیدیم که این گنج در زیرخاک نهان ماند. لهذا محض ملاحظه حب‌وطن و هموطنان، مخارج طبع و نشر آن را بر خود هموار نمودیم و به قوت قلب می‌دانیم که هیچ‌یک از هموطنان دانشمند با انصاف را انگشت رد و تعرض به‌سوی کلمه‌ای از کلمات آن دراز نخواهد شد. زیرا که آنچه در این سیاحت‌نامه نوشته‌شده، امثال آنها را همه‌کس به اندکی توجه در آن صفحات وطن بدبخت ما که سیاح غیرتمند دیده و نوشته است همه‌روزه بی کم‌وزیاد به چشم خودشان توانند دید. پس بدون هیچ غرض و مرض ملاحظه اینکه بلکه بزرگان وطن در مندرجات این سیاحت‌نامه به دیده انصاف نگریسته ماضی را به حال خود گذارند و به یک جنبش جوانمردانه به اصلاح این معایب و مفاسد که در انظار بیگانگان سبب شأن بلند دولت و ملت و خرابی ملک و پریشانی رعیت و مایه چندین خواری و شرمساری‌هاست، برخاسته آب‌رفته را به جـوی بـاز آرند. ایران و ایرانیان را چون ایام گذشته در میان همگنان آباد و سربلند دارند و خودشان را هم بدین‌وسیله زنده جاوید شمارند. چه در آن صورت تاریخ ملت هیچ‌وقت نـام ایشان را فراموش نخواهد نمود.» مراغه‌ای در پایان عرض مخصوص خود ملتمسانه از خوانندگان می‌خواهد تا این سیاحت‌نامه را تماما نخوانده‌اند نگارنده را به لعن و نفرین یاد نکنند.

  ابراهیم‌بیگ کیست
راوی کتاب کاراکتری است به نام ابراهیم‌بیگ که خصوصیت مهم خودش و خانواده‌اش را تعصب بسیار شدید روی ایران عنوان می‌کند. پدر وی به‌ دلایلی در مصر ساکن شده اما تعصب ایرانی آنها بسیار قوی است تا جایی که پدرش علی‌رغم سکونت طولانی در مصر به عربی صحبت نمی‌کند. خانواده ابراهیم‌بیگ هیچ خبر و حرف منفی را که درباره ایران باشد، نمی‌پذیرند و آن را توطئه و حرف نادرست می‌دانند. پدر وی قبل از فوت خود در وصیتنامه‌اش ابراهیم‌بیگ را توصیه به سفر و سیاحت در دنیا کرده و از فرزندش می‌خواهد وقایعی را که در این سفر رخ می‌دهد، در دفتر ثبت کند.
پدر ابراهیم‌بیگ در سومین وصیت خود خطاب به فرزندش می‌نویسد: «هیچ‌وقت عادات حسنه ملیه را از دست مده. بعض نانجیبان بی‌غیرت از ایران بد می‌گویند باور نکن، همه دروغ است. اگر فی‌المثال همه راست هم باشد تو با آنان در بدگویی از وطن همزبان مباش.» ابراهیم‌بیگ برای اجرای توصیه پدرش به‌دلیل تعصبی که روی سرزمینی ابا و اجدادی‌اش داشته همراه شخصیتی که او را یوسف‌عمو خطاب می‌کند عازم ایران می‌شود. تعصب ابراهیم‌بیگ اما بعدها منجر دردسر‌های زیادی برای وی در سفرش به ایران می‌شود. در زیر عنوان کتاب نوشته ‌شده است: «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ یا بلای تعصب او»؛ چراکه پس از ورود به ایران اتفاقاتی برایش می‌افتد که نشات‌گرفته از تعصب او به ایران است. سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ از آن جهت اهمیت دارد که یک فرد فرنگ‌دیده و متعصب به ایران آن را روایت کرده و نه‌تنها به تمجید نپرداخته، بلکه در آن اوضاع نامساعد کشورش را تشریح کرده است.

 مواجهه با واقعیت ایران در خارج از وطن
ابراهیم سفرش را از مصر آغاز کرده و از مسیر استانبول به تفلیس رفته و از آنجا به عشق‌آباد و از عشق‌آباد نیز به مشهد می‌رسد تا سفرش در ایران را از مشهد شروع کند. اولین روایت‌های ابراهیم‌بیگ مربوط به ایرانی‌هایی است که خارج از ایران زندگی می‌کنند مواجهه با آنها برایش شوکه‌کننده و تعجب‌برانگیز است و با آن ذهنیتی که از قبل از ایران داشته بسیار متفاوت است، مثلا وقتی وارد شهر کوچک باطوم می‌شود می‌بیند که پست‌ترین شغل‌های آنجا مثل کار فعلگی و گلکشی را ایرانی‌ها انجام می‌دهند. بعد از این مواجهه این سوال برای ابراهیم‌بیگ ایجاد می‌شود که چرا علی‌رغم کوچک بودن این شهر تعداد زیادی از ایرانی‌ها یعنی حدود چهار تا پنج‌هزار نفر ترک وطن کرده و اینجا زندگی کنند. وی برای رسیدن به پاسخ این سوال با یکی از ایرانیان آن شهر گفت‌وگو می‌کند و در پاسخ می‌شنود: «در ایران امنیت نیست، کار نیست، نان نیست، بیچارگان چه کنند؟ بعضی از تعدی حکام، برخی از ظلم بیگلربیگی و داروغه و کدخدا؛ این ناکسان در هرکس بویی بردند که پنج شاهی پول دارد، به هزارگونه اسباب‌چینی بر او می‌تازند. به یکی می‌گویند که برادرت سرباز بوده از فوج گریخته؛ به دیگری می‌آویزند که پسرعمویت چندی قبل شراب خورده یا یکی از خویشان تو قمار کرده است؛ حتی همسایه را در عوض گناه ناکرده همسایه گرفته حبس و جریمه می‌کنند. اگر به هیچ‌کدام از اینها کاری نساختند آنگاه بر خودش هزارگونه تهمت و افترا می‌بندند. این است که مردم جلای وطن کرده ممالک روم و روس و هندوستان را پرکرده‌اند.»

 منزل اول در وطن
ابراهیم‌بیگ و یوسف‌عمو کم‌کم راه ایران را در پیش‌گرفته و با کالسکه از سرحدات ایران و روس عبور کرده و وارد مشهد می‌شوند. آنها وقتی به چند فرسخی مشهد می‌رسند، عده‌ای را می‌بینند که از طریق اسکان دادن به زائران تامین معاش می‌کنند و آنجا به همراه فردی که سید نیز بوده است به منزل وی رفته و در اتاقی ساکن می‌شوند. ابراهیم‌بیگ سپس برای غسل کردن و آمده شدن جهت زیارت عازم حمام شده و با توصیفی تعفن آور در مورد وضعیت حمام می‌نویسد: «آب آن از بسیاری کثافت رنگ پرطاووسی گرفته، بوی بدش مغز آدمی را پریشان می‌کرد. به اندک تأملی معلوم شد که منشأ هرگونه امراض مسریه همین گنداب است که کور، کچل و زخمی یک شهری بدون استثنای شب و روز از مرد و زن به میان این مشتی آب گندیده سه‌ماهه داخل می‌شوند.» این اولین نقدی است که ابراهیم‌بیگ در ایران به سازماندهی بهداشت و درمان ایران وارد کرده و عهد می‌بندد که دیگر در ایران به حمام نرود. البته او در تهران با اصرار یوسف‌عمو به حمامی می‌رود که اگرچه آب آنجا نیز بوی بدی داشته اما دارای خزینه‌ای بوده که کسی در آن وارد نمی‌شده و به همین جهت آب صافی برای حمام کردن داشته است.
یکی دیگر از جاهایی که ابراهیم‌بیگ از مشهد روایت می‌کند مربوط به سربازخانه و وضعیت بد سربازان آنجا است. او وضعیت سربازخانه‌ مشهد را چنین توصیف می‌کند: «بالاتر از همه این مصائب، دیدن وضع سرباز در آن سامان سرحدی است که شخص از مشاهده آن حال و ملاحظه مخاطرات آن وضع بر خود می‌لرزد. روزی با سید به زیارت می‌رفتیم دیدم چند نفر بر ما گذشتند، با لباس‌های بسیار کهنه و کثیف کرباسین که رنگش معلوم نبود ـ و هریک در سر کلاه‌های بسیار بد، به نوع‌های مختلف، می‌روند که پاشنه پاهایشان از چرک پینه‌بسته اما هر یک تفنگی در دست دارند. بعضی از آنان پیر پنجاه‌ساله و برخی جوان بیست‌ساله به‌نظر می‌آمدند. از سید پرسیدم اینان به فعله می‌مانند. اما این تفنگ‌ها چیست؟ گفت آقاجان! اینها سربازان دولت‌اند، در ارگ شب قراول بودند. حالا عوض‌شده به بازار ریخته‌اند. اکنون خواهی دید که یکی قصاب و دیگری پینه‌دوز و برخی صراف و بعضی میوه‌فروشند. به هرکدام از اینان به‌عنوان رشوت بده مخصوص و معینی به سرهنگ و سرتیپ خودشان دارند. سید گفت بدتر از همه اینها آن است که این سربازان هرچه از ممر کسب و فعلگی حاصل کردند، پس از جدا نمودن حصه رشوت صاحب‌منصبان، هرچه باقی ماند به تریاک داده در غلیان می‌کشند.» ابراهیم‌بیگ و یوسف‌عمو پس از زیارت امام رضا(ع) در مشهد عازم تهران شده و در مسیر نیز جلوه‌های دیگری از مصائب ایرانیان را می‌بینند.

 شاهرود
آنها در شاهرود به وضعیت یکی از مکتبخانه‌های شهر سر می‌زنند و در آنجا متوجه می‌شوند در مکتبخانه‌های ایران خبری از ریاضیات و هندسه به‌عنوان اساس فن و تکنولوژی نیست. ابراهیم‌بیگ زمانی که از معلم مکتبخانه درخواست می‌کند رقم هزارودویست‌وسی‌وچهار را بنویسد او به اشتباه این رقم را ۱۰۰۰۲۰۰۳۰۴ می‌نویسد که نشان می‌دهد از ریاضیات هیچ دانشی ندارد. آنها در مسیر به‌سمت مکتب با این صحنه مواجه می‌شوند که حاکم شهر برای شکار با انبوهی از سربازان و فراشان از میان جمعیت عبور کرده و همه مردم مجبور به تعظیم دربرابر او می‌شوند. ابراهیم‌بیگ از دیدن این صحنه متعجب شده و به طعنه می‌گوید: «آباد باشی ایران! حاکم شهری مانند لندن که دارای هفت‌میلیون جمعیت است از هرجا تنها می‌گذرد و احدى اعتنا به شأن او نمی‌کند. ماشاءالله حاکم یک ولایت کوچک ما این‌قدر جلال و جمعیت دارد. سلطنت باید این‌طور باشد.»

 دیدار با وزرا
ابراهیم‌بیگ در تهران با یک آشنای قدیمی به‌نام حاجی‌خان مواجه می‌شود که با چاپلوسی نفوذ زیادی در ایران پیدا کرده است. حاجی‌خان با استفاده از ارتباطات خود امکان ملاقات ابراهیم‌بیگ با سه نفر از وزیران ایران را مهیا می‌کند. ابراهیم‌بیگ که در ابتدا وضع مملکت را ناشی از بی‌اطلاعی امیران می‌دانسته به این امید که وزرا را از وضعیت موجود آگاه کرده و تحولی در آنها ایجاد کند به دیدار وزرای خارجه، داخله و جنگ می‌رود و به شرح مشکلات ایران می‌پردازد اما با واکنش‌هایی تند از جانب وزرا مواجه می‌شود. اولین ملاقات وی با وزیر داخله است که ابراهیم بیک به‌همراه مشهدی‌حسن به آنجا رفته و سوالات مهمی را از وزیر داخله می‌پرسد، سوالاتی که صورت خوبی از اوضاع داخلی ایران پیش چشم قرار می‌دهد.  برخی از مهم‌ترین سوالات ابراهیم‌بیگ را می‌توان به این شرح مورد اشاره قرار داد: «بفرمایید ببینیم در کدامین شهری از شهرهای این مملکت وسیع، بیمارخانه‌ای بنا نهاده‌اید؟ و یا دارالمعجزه و مسکن ایتامی ساخته و برای تربیت اطفال بی‌کس ملت دارالصنایعی پرداخته‌اید؟ و در کدامین قصبه از قصبات وطـن، بـرای تسهیل نقلیات، راه‌های شوسه درست کرده و اسباب ترقی و تسهیل زراعت و فلاحت را که مایه حیات ملک و ملت است، فراهم آورده‌اید؟ هیچ به‌خاطر مبارک عالی خطور کرده است تدبیری به‌کار برده باشید که مقدار امتعه و محصولات داخله که به خارجه می‌رود بیش از آن باشد که از خارجه به مملکت داخل می‌شود، تا دخل وطن را بر خرج آن غلبه روی داده رعیت را بدان وسیله توانایی حاصل آید و خزانه دولت آباد گردد؟ چرا باید رعیت ایران تا جزئیات لوازم زندگانی محتاج خارجه باشند؟ آیا شمع کافوری را خدای به صنعت کامله خود اختصاص داده یا کار بشر است؟ مگر قند از آسمان می‌بارد؟ عجبا! خاک ممالک ایران استعداد رویانیدن چغندر و یا نیشکر را ندارد؟ مگر پیه گاو و گوسفند ایران، مانند پیه مواشی و دواب ملل خارجه قابل تصفیه نیست؟ جناب وزیر ! شما از مقدار نفوس و جمعیت ایران، هیچ دارید؟ خبر از مقدار توالد و تناسل که مایه بقا و دوام قومیت و ملیت ماست، آگاه هستید؟» وزیر در پاسخ صحبت‌های ابراهیم‌بیگ را هرزه درآیی می‌خواند و او را با عنوان احمق، فضول مورد عتاب قرار داده و از درگاه خود بیرون می‌کند. ابراهیم‌بیگ سپس به دیدار وزیر خارجه رفته و درقالب طرح سوالاتی به اوضاع نابسامان مدیریتی این دستگاه پرداخته و نتایج نا بسامان این سوءمدیریت را که طی سفر خود به آن پرداخته شرح می‌دهد اما واکنش وزیر خارجه نیز چندان تفاوتی با وزیر داخله ندارد. وزیر خمیازه‌کشان ابراهیم‌بیگ را فردی فضول و بی‌مغز نامیده و خطاب به او می‌گوید: «پاشو به جهنم، پاشو!» در دیدار با وزیر جنگ ابراهیم‌بیگ با بدترین واکنش مواجه می‌شود. ابراهیم‌بیگ در دیدار با وزیر جنگ به انتقاد از وضعیت قوای نظامی ایران پرداخته و آن را برای مواجهه با قوای خارجی نامناسب توصیف می‌کند. ابراهیم‌بیگ حین طرح سوالات خود از وزیر جنگ می‌پرسد: «آیا با سربازان 60ساله و سرتیپان 20ساله، جلوی این همه دشمنان را که از چهارجانب چشم به وطن ما دوخته‌اند، توان گرفت؟ این همه سرتیپان 20ساله کدامین خدمت نمایان به دولت و ملت کرده‌اند که سزاوار شمشیر و حمایل سرتیپی شده‌اند؟» و چون این سوال مطرح می‌شود وزیر خشم خود را بروز داده و با مهیب ابراهیم‌بیگ را پدرسگ پدرسوخته خطاب قرار داده و وی را به دست فراشان می‌سپارد تا گوشمالی حسابی به او بدهند. ابراهیم بعد از دیدن اوضاع مملکت و نوع مواجهه وزرا درنهایت سرخوردگی و ناامیدی قرار دارد که حاجی‌خان به او می‌گوید: «تو دیوانه شده‌ای. در این مملکت در پیش وزیر جنگی که در تکبر و تجبر از فرعون و شداد خود را بالاتر می‌داند، این‌گونه صحبت‌ها را می‌توان کرد؟ اینان به‌جز از چاپیدن مملکت و خیانت کردن به دولت و ملت از سایر اوضاع زمان به‌هیچ چیزی آگاهی ندارند. من از عنوان خانی که بر خود بسته‌ام خیلی سرافکنده‌ام و شرمنده‌ام. چه فایده که همه مثل من و بدتر از من هستند؟ تماما در یک فکر و عقیده، میدان خیالات‌شان محدود و فکرشان تنها به یک نقطه مصروف است.» حاجی‌خان در ادامه برای شنیدن دغدغه‌‌های ابراهیم‌بیگ فرد بانفوذی با عنوان «وجود محترم» را به ابراهیم‌بیگ معرفی می‌کند، فردی که به‌عقیده او جوهر مردمی و انسانیت و معنای اصلی غیرت و حب وطن است.

 دیدار با وجود محترم
وجود محترم برای عیادت از ابراهیم‌بیگ که بعد از کتک‌خوردن از فراشان وزیر جنگ در بستر به‌سر می‌برد به دیدار وی رفته و بابت آنچه برسر او گذشته است، ابراز تاسف می‌کند. از آنجایی که یکی از دغدغه‌های ابراهیم‌بیگ در دیدار با وزرا موضوع قانون و ناراحتی از فقدان آن در ایران بوده است در این دیدار وجود محترم ابتدا مقصود ابراهیم‌بیگ از این دیدارها را جویا می‌شود و سپس پس از شنیدن شرح دغدغه‌مندی وی از او می‌پرسد منظورش درمورد قانون و حقوق چیست. ابراهیم بیک حق ملت را شامل چهار فقره می‌داند. نخست حقوق متعلق به خود وطن که عبارت است از: «حفظ آزادی و استقلال وطن و فراهم‌آوردن اسباب انتظام امور و سعادت حال سکنه»، دوم حقوق متعلق به افراد وطن است که عبارت است از: «محفوظ ماندن حیات و ناموس و مال و عزت افراد وطن از تعدی و تعرض زبردستان خودی و بیگانه»، سوم حقوق اداره وطن عبارت است از: «تشکیل یک دستگاه وضع قانون و یک دستگاه اجرای قانون، یعنی تنظیمات سعادت وطـن» و چهارم حقوق عمومیه وطن که تنظیمات سعادت است، ولی افراد درصورت تنهایی به نیل آن سعادت قادر نیستند، هرچند در پی تحصیل آن باشند. اما درصورت هیات اجتماعیه سبب احیای آنهاست و برکات عمومی از آن حاصل می‌آید. بعد از شنیدن این صحبت‌ها وجود محترم ابراهیم‌بیگ را با خود به کتابخانه شخصی‌اش می‌برد، کتابخانه‌ای که در آن کتبی از قوانین دولت‌های مختلف وجود داشته و وجود محترم با الگو گرفتن از این کتب به کتابت قانون ایران مشغول بوده است. وجود محترم 6جلد کتاب خود را در اختیار ابراهیم‌بیگ می‌گذارد تا ابراهیم‌بیگ به مطالعه آنها مشغول شود. در این کتاب‌ها قوانین خوب کشورهای مختلف که مغایرتی با اسلام نداشته‌اند جدا شده بودند تا در قانون ایران مورد استفاده قرار بگیرند. آنچه درمورد کتابخانه وجود محترم جالب توجه است اینکه وی این کتابخانه را از همه دولتمردان مخفی داشته بود تا بتواند آن را حفظ کند و ابراهیم‌بیگ تنها کسی بود که به‌واسطه فهمش به او اجازه داده شد وارد این کتابخانه شده و از آن بازدید کند. وجود محترم از این جهت ابراهیم‌بیگ را به کتابخانه خود برد تا به او بگوید عدم پیاده‌سازی قانون در ایران به علت ناآگاهی نسبت به قانون نیست و دلیل آن این است که قانون برای در امان ماندن از گزند امیران در کتابخانه‌ها محبوس مانده است.

 آخر شب سیه سپید نشد
وجود محترم در دیدار خود با ابراهیم‌بیگ به او وعده می‌دهد که اگر ولیعهد ناصرالدین‌شاه بر مسند قدرت بنشیند ایران روحی تازه خواهد یافت. او مظفرالدین‌شاه را دارای خصوصیاتی مثبت توصیف می‌کند؛ خصوصیاتی مانند خداترسی، اطلاع نسبت به وضع کشور، حسن‌خلق، ساده‌پوشی و به‌دور از کبر و غرور.
این امیدواری عاقبت اما به یأسی مرگ‌آفرین تبدیل می‌شود. ابراهیم‌بیگ بعد از ملاقات با وجود محترم اندک‌اندک از غرب ایران خارج شده و به مصر بازمی‌گردد. بعد از اینکه مظفرالدین‌شاه به‌جای ناصرالدین‌شاه بر تخت سلطنت می‌نشیند همان مشی ویرانگر سلطنت قاجار ادامه یافته و اخبار ناامیدکننده‌ آن به ابراهیم‌بیگ می‌رسد. این اخبار تا آنجایی ادامه می‌یابد که ابراهیم‌بیگ را دق داده و مرگی جانسوز را برای یک ایرانی دلسوز در پی می‌آورد.