میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: کیارستمی متعلق به دوره تمامشده پیامبران سینماست؛ نه این دوره سرگیجههای شاداب، این کپیهای جنسخراب، این هیجانات زودگذر و القصه این اقیانوسی که نیمبند انگشت بیشتر عمق ندارد و هیچ کشتی و قایق و بلمی نمیتواند بر سطح آن سفر کند. در این اقیانوس فقط میشود کلک سوار کرد و وضعیت روزگار ما این است. روزگاری که همهچیز در آن فرموله و ساده شده؛ چند متلک سیاسی که بهطور خاص، جامعه مردسالار و اصلاحناپذیر ایران و قانون و جزا در آن را نشانه بگیرد و نمایش تصویری عقبمانده و پرخشونت از اینجا، تضمینی برای دیدهشدن در پرسروصداترین رویدادهای سینمایی جهان شده است. در چنین وضعیت مضحکی بهطور قطع نوابغ سربلند نمیکنند و شناخته نمیشوند. مثلا کیارستمی را ببینیم. او برای گرفتن مدرک گرافیک از دانشگاه 10 سال معطل شد و همزمان در پلیسراه کار میکرد. آخر سر هم نتوانست نقاش موفقی شود. او حامی خاصی نداشت و زرنگی خاصی هم بلد نبود؛ هرچند ایدههای ژرفی در جهانبینیاش داشت که تنها اگر پشت دوربین میرفت، معلوم میشدند. حتی پشت دوربین رفتنش هم به این زودی آن نبوغ را بروز نمیداد. وقتی اولین فیلم کوتاهش را میساخت، اساسا از وجود چیزی به اسم کات در سینما اطلاع کافی نداشت و صحنهای ساده را چندین و چندبار مجدد ضبط کرد که آخر سر باعث دعوایش با فیلمبردار شد و همان فیلمبردار به او گفت در سینما چیزی داریم به اسم کات. بعد بند دوربین سوپرهشت را به گردن کیارستمی انداخت و با قهر رفت. البته قبلش کتابی درباره مبانی ابتدایی سینما به او داد که خود کیارستمی بعدها گفت چقدر به دردش خورد. همین آدم ساده اما عمیق، تبدیل به کسی شد که دستور زبان سینما را از اساس گسترش داد. او اما اصلا سیاسی نبود. فرض کنیم کیارستمی نه مال آن دوران، بلکه برای امروز بود. او حتی نمیتوانست همان لیسانس گرافیک را بعد از 10 سال بگیرد، چه رسد به اینکه فیلمساز کوتاه و مستند و سپس بلند شود و درنهایت او را بهعنوان یکی از ستارگان مولف سینمای جهان بشناسیم. آنگاه جهان از اینهمه نبوغ محروم میماند؛ یعنی وضعیتی که امروز به آن دچار است و از خلاقیت نوابغش محروم مانده است. حالا دور به دست کاسبان افتاده است و سینمای ایران دلتنگ همان دعواهایی میشود که همیشه یکسر آن کیارستمی بود؛ نه بیهنرانی که تنها هوش و مهارتشان رصد فرمولهای ساده اما مخرب جشنوارههای اروپای غربی است. اواخر کار کیارستمی بود که پیتر بردشاو، منتقد گاردین درباره فیلم «ده» او نوشت: «حضور یک زن بهعنوان راننده در منطقهای مانند خاورمیانه، که بسیاری با رانندگی زنان مخالفند، معنایی سیاسی و فمینیستی دارد.» واقعا نظر ابلهانهای است ولی بیان میشود چون آنها دنبال همین هستند؛ حتی اگر بهوضوح در خود فیلم وجود نداشته باشد. طبیعتا آنها موافق اثبات و جاافتادن تصویری از ما هستند که در آن از شترسواری فراتر نرفتهایم. همین نویسنده اما وقتی «برادران لیلا» را در کن میبیند، به هرچه میخواهد، میرسد و قادر است بدون بافتن لاطائلات، از فیلمی ایرانی، نتیجه دلخواهش را درباره ایران بگیرد. او تیتر میزند: «یک زن و پنج انگل زنستیز در درام خشن ایرانی» و در خود متن پس از توصیف روابط خانوادگی لیلا و شرح موقعیت هرکدام از برادرهایش به تم پدرسالاری فیلم میرسد: «در راس همه این مردان بیهوده و انگل، پدر سالخورده آنها اسماعیل (سعید پورصمیمی) قرار دارد؛ پر از مکر و ناله، خودترحم، معتاد به تریاک و دارای وسواس به «پدرسالاری» طایفه گسترده خود» سپس متن به فراز نتیجهگیریاش نزدیک میشود و در آن میآید: «لیلا در دنیایی از کلاهبرداران مرد زندگی میکند که هرگز دست از تبریک به خودشان، بابت موقعیت و اعتبارشان برنمیدارند. بااینحال از هر کاری شبیه یک شغل واقعی بیزارند و کاملا راضی هستند زنان را از پا درآورند و با زنستیزی و نادیدهگرفتنشان به آنها پاداش دهند.»
این وضعیت دوران ماست؛ بدون کیارستمی و امثال او که بیرون کشیدن گزارههای ضدایرانی از اثرش هرکسی را به پرتوپلاگویی میانداخت و در محضر کسانی که با ارائه همان چیزها که همان جشنوارهها میخواهند، جوایزی میگیرند، چندین پله پایینتر از آنچه کیارستمی گرفته بود و ادعا میکنند که برای ایران افتخار آفریدهاند. غربیها دنبال چیزی در کیارستمی میگشتند که بهواقع در او نبود. او سال ۱۳۸۴ با همین روزنامه گاردین مصاحبهای میکند و میگوید: «در تمام فیلمها خواستهام این است که تصویری مهربانتر و صمیمیتر از انسانیت و کشورم به نمایش بگذارم.» هرچند آنها نخواهند از ایران تصویری مهربانتر، صمیمیتر و انسانیتر نمایش داده شود. کیارستمی که پس از انقلاب در ایران باقی ماند، بعدها گفت بر این باور است که «تصمیم به ماندن» مهمترین تصمیم او برای زندگی حرفهایاش بوده است و میگوید حضور همیشگیاش در ایران و ملیت ایرانی، توانایی او در ساخت فیلم را دوچندان کرده است. او در اینباره گفت: «اگر درختی را که ریشه در خاک دارد از جایی به جای دیگر ببرید، آن درخت دیگر میوه نمیدهد و اگر بدهد آن میوه دیگر بهخوبی میوهای که در سرزمین مادریاش میتواند بدهد، نیست. این قانون طبیعت است. فکر میکنم اگر سرزمینم را رها کرده بودم، درست مانند این درخت شده بودم.» حالا اما با فیلمسازانی طرف هستیم که نتیجهگیری کلی و نهایی آثارشان «باید برویم» است و همین فستیوالها هم جوایزی بهمراتب کماهمیتتر از کیارستمی به آنها میدهند و باز آنها هم مدعی فخرآفرینی برای ایران هستند. بحثها راجعبه ماهیت سینمای کیارستمی در داخل ایران بسیار مستوفا بودند اما حالا که او نیست، از این فیلمساز چیزی که باقی مانده، توسعی است که به دستورزبان سینما بخشید و سادگی و عارفانه بودنش و البته میهندوستی بیادعای او. درباره کیارستمی خیلی سخنها میتوان گفت و خیلی بحثها را میتوان به بهانه بررسی آثار او باز کرد. حتی شاید کتابهایی که تابهحال درباره سینمای او نوشتهاند، نتوانسته باشند تمام زوایای زیباییشناختی و معنایی کارهایش را بازتاب بدهند اما نکته سادهتر و البته شاید در دوران ما مهمتر، همان میهندوستی و شرافت کیارستمی است. آن روزها که او زیر ضرب نقدهای گوناگون از یکسو و ستایشهای شیفتهگونه از سوی دیگر بود، کسی درباره این چیزها حرف نمیزد؛ اما حالا در دورهای هستیم که مسائلی از ایندست بیشتر به چشم میآیند. ما حالا در دورهای هستیم که مشهورترین فیلمسازانمان و البته حتی مشاهیر جهانی این حوزه، بهترین و برگزیدهترین استعدادهای دوران نیستند؛ بلکه زرنگی جای هنر و شعار جای معانی عمیق را گرفته است. به بهانه سالروز درگذشت عباس کیارستمی که اگر زنده بود، حالا تقریبا 82 سال داشت و احتمالا همچنان فعالیت میکرد، سینمای او را از یک چشمانداز امروزی بررسی کردهایم. دو نویسنده جوان روزنامه «فرهیختگان» مطالبی در اینباره نوشتهاند که هرکدام در نوع خود خواندنی است و دو نظر کوتاه از منتقدان پیشکسوت ایرانی هم در همین خصوص به پرونده ضمیمه شده است. هنوز هم خواندن درباره کیارستمی، چه او فیلمساز محبوبمان باشد و چه نباشد، جذاب و تفکربرانگیز است. این پرونده را در ادامه بخوانید.