تاریخ : Mon 04 Jul 2022 - 01:15
کد خبر : 72756
سرویس خبری : ایده حکمرانی

مصر دروازه ورود فرهنگ اروپایی به جهان عرب بود

نواندیشان مصر معاصر در گفت‌وگو با رحیم دهقان

مصر دروازه ورود فرهنگ اروپایی به جهان عرب بود

باید عرض کنم مراد ما از عرفی‌سازی یا عرفی‌گرایی همان سکولاریسم است. سکولاریسم، در مفهوم عام خود به معنی انکار مرجعیت دین در اندیشه‌ها و ابعاد مختلف زندگی یا محدود کردن قلمروی دین و احکام آن در زندگی است.

سیدحسین امامی، دانشجوی دکتری جامعه‌شناسی سیاسی: کتاب «عرفی‌سازی دین در تفکر نواندیشان عرب معاصر؛ نواندیشان مصر معاصر» نوشته رحیم دهقان عضو هیات‌علمی دانشگاه شهید بهشتی به‌تازگی توسط مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی منتشر شده است. این کتاب، به بررسی یکی از جریان‌های موثر فکری در جهان عرب، موسوم به عَلمانیون مسلمان پرداخته و نویسنده کوشیده است آرای اندیشمندان مصری‌تبار موثر و هدایت‌کننده این جریان را معرفی کند. این کتاب در دو بخش کلی تنظیم شده است: بخش اول به تبیین مساله عرفی‌گرایی و شناسایی جریان‌های نواندیش در جهان عرب و نیز مسیرهای ورود تقریرهای عرفی از دین به جهان اسلام و بخش دوم به تبیین و بررسی مولفه‌های عرفی‌کننده دین در اندیشه پیروان این جریان پرداخته و آرای برخی از مهم‌ترین چهره‌های این جریان فکری را مورد تحلیل و بررسی قرار داده است.
در مقدمه این کتاب آمده است: «هدف اولیه مولف، آشنا کردن خواننده با اندیشه‌های نواندیشان معاصر در جامعه عرب است تا از این طریق، نوعی هوشیاری را نسبت به ترویج تفسیرهای عرفی از دین به جامعه اسلامی تزریق کند.» به‌بهانه انتشار این کتاب، گفت‌وگویی با مولف داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

مولفه‌محوری در عنوان این اثر «عرفی‌سازی دین» است. اگر ممکن است قدری درمورد این اصطلاح و نسبت آن با مطالعات اسلامی توضیح دهید؟
به نحو مبسوط من درمورد این اصطلاح در کتاب سخن گفته‌ام اما به نحو اجمال باید عرض کنم مراد ما از عرفی‌سازی یا عرفی‌گرایی همان سکولاریسم است. سکولاریسم، در مفهوم عام خود به معنی انکار مرجعیت دین در اندیشه‌ها و ابعاد مختلف زندگی یا محدود کردن قلمروی دین و احکام آن در زندگی است. در مفهوم عام، هر نوع فروکاستن آموزه‌های دینی از جایگاه اصیل خود یا محدود کردن قلمروی کاربرد آن را می‌توان عرفی کردن آن آموزه دانست. بر این اساس، عرفی‌سازی یعنی تمایل داشتن به دنیوی ساختن مفاهیم و آموزه‌های دینی یا محدود کردن قلمروی کاربرد آنها که نتیجه آن درنهایت سوق دادن دین از حیطه اجتماع به امور فردی خواهد بود. توجه به این نکته لازم است سکولاریسم یا عرفی‌گرایی با سکولاریزاسیون یا عرفی‌شدن متفاوت است. سکولاریزاسیون، فرآیند غیرقابل‌بازگشتی است که طی آن، برخی معتقدند جوامع از سلطه عقاید مابعدالطبیعی آزاد می‌شوند و واقعیاتی که در قلمروی دینی جای دارند به محدوده امور غیرمقدس و طبیعی منتقل می‏شوند. به تعبیر الیاده، سکولاریزاسیون به فرآیندی از زوال فعالیت‌ها، باورها، روش‌های اندیشه و نهادهای دینی مربوط است، درحالی که سکولاریسم یا دنیوی‌گری، یک ایدئولوژی است که تلاش دارد آموزه‌های دینی را به‌صورت عرفی و بدون نیاز به دین یا دست‌کم با تکیه بر دین حداقلی، تبیین کند. آنچه در این اثر موردبحث است، عرفی‌گرایی است؛ هرچند به تناسب گریزهایی به بحث عرفی‌شدن نیز زده شده است.

این تعریفی که از عرفی‌گرایی بیان کردید مورد توافق اندیشمندان است؟ اندیشمندان عرب هم همین برداشت از عرفی‌گرایی را دارند یا معنایی متفاوت را اراده می‌کنند؟
بین اندیشمندان عرب، گروهی ازجمله عزیزالعظمه بر این باورند که این واژه را باید به کسر عین «عِلمانیت» خواند و آن را برگرفته از «عِلم» به شمار آورد، اما گروهی دیگر ازجمله عادل ضاهر، محمد یحیی، جمیل قاسم، سفر الحوالی، و محمد عماره آن را برگرفته از «عالَم» و به معنای جدایی عالم‌ الوهی از عالم دنیوی می‌دانند. کسانی که این واژه را با فتح عین به‌کار می‌برند، آن را از عالَم به معنای دنیا، مشتق دانسته و آن را نوعی دنیوی شدن و غیرمقدس شدن درمقابل اخروی شدن می‌دانند، اما آنها که با کسر آن را به‌کار می‌برند، این واژه را اشتقاق‌یافته از عِلم درمقابل جهل و به‌معنای علم‌گرایی به کار می‌برند. در معنای دوم، علمانیت اقتضا می‌کند تا امور براساس نظریات علمی مورد بررسی قرار گیرند نه براساس نگرش دینی؛ که در این صورت اعتبار علمی جایگزین اعتبار ایمانی در رابطه با مقولات دینی و اموری چون معراج پیامبر(ص)، قصص قرآن نظیر توفان نوح، زنده کردن مردگان، شق‌القمر، شکافتن دریا و... خواهد شد. به نظر می‌رسد هردو معنای مذکور، در عین تفاوت با هم قابل‌جمع هستند و می‌توانند درکنار هم معنای جامع‌تری از سکولاریسم ارائه کنند؛ چراکه علمانیت به معناى علمى شدن با تعبیری که افرادی چون العظمه آن را بیان می‌کنند، نشان‌دهنده اهتمام بیش‌ازحد طرفداران سکولاریسم به علم و قراردادن آن در مقابل دین است و علمانیت به معناى دنیوی شدن که عادل ضاهر یا جمیل قاسم به‌کار می‌برند، نیز بر اهتمام دنیا و جدا دانستن مولفه‌های آن از دین تاکید می‌کند. در هر صورت، هردو رویکرد به نوعی در محدود ساختن دین و قلمروی دخالت و اختیارات دین در امور این جهانی توافق دارند.

در این صورت، کسانی که سکولاریسم را معادل عِلمانیت و متخذ از واژه عِلم می‌دانند نظیر العظمه، قائل به تقابل علم و دین خواهند بود؟
نه لزوما چنین نیست. سکولاریسم سطوح و رده‌های مختلف دارد. درواقع یک مفهوم مشکک است. ممکن است در برخی سطوح آن تقابل دین با علم به نحو کامل دیده شود، اما لایه‌ها و ابعادی از سکولاریسم را می‌توان در اندیشه‌های برخی اندیشمندان یافت، هرچند قائل به تقابل علم و دین نباشند.

دلیل اینکه بر اندیشمندان معاصر مصری‌تبار در این کتاب تمرکز شده است، چیست؟ بالاخره سطوحی از سکولاریسم به معنایی که ذکر شد را بین اندیشمندان خیلی دیگر از کشورهای عربی نیز می‌توان یافت.
بله همین‌طور است. ما به جز مصر اندیشمندان موثری را در دیگر مناطق مختلف جهان اسلام ازجمله، سودان، تونس، لبنان، مراکش، سوریه و دیگر نقاط جهان اسلام داریم که خواسته یا ناخواسته به سمت تقریر عرفی از دین گام برداشته‌اند یا برمی‌دارند. درحقیقت این جریانی است که در جهان اسلام با حرکتی آهسته درحال گسترش است. بنده مشتاقم آثار اندیشمندان دیگر کشورها را نیز در مراحل بعد مطالعه و تحقیق کنم. اما دلیل اینکه این مطالعه از مصر آغاز شد این است که آغاز ورود تقریر عرفی از دین با آغاز ورود فرهنگ اروپایی به جهان اسلام مرتبط است. به‌نوعی می‌توان گفت حمله ناپلئون بناپارت به مصر، دروازه ورود فرهنگ اروپایی به جهان عرب بود و به‌مرور زمان تاثیرات آن به کل جهان اسلام سرایت کرد. احمد قدوح در کتاب العلمانیه فی‌الاسلام بیان می‌دارد که از زمان ورود ناپلئون به مصر، غرب‌گرایی یا تمایل به غرب در برخی مناطق جهان اسلام آغاز شد و ازجمله پیامدهای این غرب‌گرایی، علمانیت بود که در جهان اسلام ظهور یافت. خود نواندیشان، نیز این را تایید می‌کنند که حمله ناپلئون به مصر، آغاز ورود تمدن غربی و نگرش عَلمانی به جهان عرب است و من به تفصیل در کتاب از این امر پرداخته‌ام. لذا مصر مهم است. البته تمرکز ما بر مصر به‌معنای نادیده گرفتن دیگر کشورها نیست و در دیگر کشورها نیز باید کار جدی صورت گیرد.

به جز حمله ناپلئون، به اجمال برخی دلایل دیگر ورود این جریان به جهان اسلام چه مواردی می‌تواند باشد؟ آیا می‌توان گفت عملکرد افرادی چون محمد عبده و شاگردانش در گسترش این جریان موثر بوده‌اند؟
بله آنچه من درمورد حمله ناپلئون اشاره کردم آغاز ماجرا بود. این امر پیامدهای قابل‌توجهی داشت که به گسترش این جریان سرعت بخشید. ازجمله این پیامدها که اتفاقا به گسترش این جریان کمک کرد، فعال شدن اعراب مسیحی به‌عنوان اقلیت نواندیش در سوریه و دیگر مناطق جهان عرب بود که استاد مطهری در کتاب نهضت‌های اسلامی در صدساله اخیر اشاره کرده است. افرادی چون یعقوب صروف، شبلى شمیل، فرح آنطون، جرجی زیدان و سلامه موسى از چهره‌هاى مهمی هستند که هدف اصلی آنها، بنا نهادن دولتی سکولار بود که مسلمانان و مسیحیان، بتوانند در آن با شرایطی برابر مشارکت کنند. غیر از عملکرد این اعراب، البته همان‌طور که اشاره کردید، مواضع افرادی چون محمد عبده و شاگردش رشید رضا نیز در گسترش این جریان بسیار موثر بوده است. عبده وظیفه مجتهد را تنها هدایت انسان‌ها در مسائل دینی می‌دانست و موافق با دخالت مجتهد و فقیه در امور سیاست نبود. درمورد قصص قرآن معتقد بود قصص قرآن صرفا تمثیل و نه حقایقی قطعی و تاریخی هستند. احکامی چون حجاب را تنها مختص همسران پیامبر(ص) می‌دانست و عمومیت آن را نفی کرد. این مواضع که وی به جهت حل چالش تقابل سنت و مدرنیته اتخاذ کرده بود را شاگردان وی ادامه دادند و این امر به گسترش جریان عرفی در جهان اسلام کمک کرد.

عمده‌ترین شاخصه‌های فکری این جریان و به‌خصوص اندیشمندانی که شما در این اثر بر آرای آنها متمرکز شده‌اید، چیست؟
این جریان، شاخصه‌هایی دارد که آن را از دیگر جریان‌های فکری متمایز می‌سازد. اتخاذ رویکرد حداقلی نسبت به دین و آموزه‌های دینی؛ تمایل داشتن به سطح یا سطوحی از غرب‌گرایی؛ موضع‌گیری درقبال تئوری‌های دینی از حکومت به‌خصوص مساله ولایت فقیه، گذر از سنت و تراث تاریخی خود و عدم پایبندی و دلبستگی به سنت دینی به معنای فقهی آن، ازجمله شاخصه‌های این جریان است. افراد موثر در این جریان فکری که از آنها به «عَلمانیون مسلمان» تعبیر شده، اندیشمندانی چون قاسم امین، علی عبدالرازق، سعید العشماوی، نصرحامد ابوزید، سید القمنی، محمد احمد خلف‌الله، خالد محمد خالد و... هستند که با برداشت‌هایی متفاوت از آموزه‌های اسلامی در تشدید جریان عرفی‌گرایی و عرفی‌سازی آموزه‌های اسلامی نقش داشته و تقریری دنیوی از آموزه‌های دینی ارائه داده‌اند. آنها آموزه‌های الهیاتی و دینی را به آموزه‌هایی دنیوی و عرفی تقلیل داده‌اند و در این کتاب سعی شده برخی از این‌گونه موارد نشان داده شود.

دغدغه یا به تعبیری مساله اصلی اندیشمندان در این جریان چیست و در پی چه آرمانی هستند که آنها را به سمت چنین تقریری عرفی از دین سوق داده است؟
ببینید؛ دغدغه اصلی این جریان ارائه تفسیری نو از آموزه‌های اسلامی است. در‌عین حال، برای اینکه بخواهم دغدغه این جریان فکری یا به تعبیر شما آرمان و ایده‌محوری این افراد را تبیین کنم، لازم است نکاتی عرض کنم.
نکته اول اینکه؛ پس از رنسانس، سکولاریسم بر شئون مختلف زندگی انسان غربی سیطره یافت و با گذر از سنت دینی، انسان‌مداری جایگزین خدا‌محوری شد. دیانت رنگ بشری به خود گرفت. اینکه عامل تحقق این پدیده چه بود، عوامل متعددی دارد. فقط عرض می‌کنم جریان‌های انتقادی فلسفی ناظر به الهیات و تفکرات مسیحی، در دوران روشنگری و پس از آن، در تقویت این روند بی‌تاثیر نبودند. تفکر نقادی کانت و نقدهای جدی و تند مدرنیست‏هایی چون فوئرباخ، داروین، آگوست ‌کنت، فروید، مارکس و... علیه مسیحیت، در این زمینه نقش بسیار موثری داشت، به نحوی که مثل یک حلقه محاصره، دورتا دور الهیات مسیحی را گرفت و انسان مدرن چنین پنداشت که نیازی به دین نیست و بدون دین‌ نیز می‌توان موجودی اجتماعی و در‌عین‌حال فضیلت‌مند بود. در مواجهه با این پدیده، اندیشمندانی که دغدغه دین داشتند در جهت بازسازی آموزه‌های دینی و رها شدن از فرآیند سکولاریزه شدن دین، کوشیدند تا تقریری جدید از مسیحیت ارائه دهند که هم رنگ‌وبوی دین مسیحی را داشته باشد و هم در تقابل با چالش‌های دوران روشنفکری و اقتضائات دوره مدرن قادر به تحمل و ایستادگی باشد. شلایرماخر، کی‌یرکگور، پل تیلیش و بعدها افرادی چون جان هیک، هانس کونگ، کارل‌ رانر ازجمله این افراد هستند که تلاش‌های آنها منجر به پیدایش الهیات مدرن شد.
به موازات این جریان و تحت‌تاثیر همین حوادث ناشی از دوران رنسانس و از طرفی تسلط و پیشرفت علوم تجربی، در دنیای شرقی و اسلامی، البته با قدری تاخیر، توهم شکاف سنت و مدرنیته به‌عنوان یک مساله اصلی، وارد فضای فکری اندیشمندان مسلمان شد و به مسلمانان چنین القاء شد که سنت دینی اسلامی نیز بسان سنت دینی مسیحی در دوران مدرن پاسخگو و راهگشا نیست. این مساله، نوعی دغدغه فرهنگی در جوامع مختلف عربی ایجاد کرد و در پی آن گفتمان‌های مختلف روشنفکری‌ یا به تعبیری نوعی نوزایی عربی شکل گرفت که نتیجه آن گذر از سنت دینی و تن دادن به نوعی سکولاریسم پنهان بود. بر این اساس، می‌توان گفت سکولاریسم به معنای امروزین آن که حاکی از فروکاستن حقایق دینی از جایگاه خود یا محدود کردن ابعاد و شئون دین است، با ورود اقتضائات مدرنیته و تحت‌تاثیر شکاف بین سنت و مدرنیته یا دست‌کم توهم شکاف بین سنت و مدرنیته وارد جهان عرب شد. از این پس، ما در متن جهان اسلام با جریان‌های نواندیشی مواجهیم که از سویی در پارادایم غربی و تحت‌تاثیر اقتضائات دنیای غرب می‌اندیشند و از طرفی فاصله و شکاف بین سنت و مدرنیته را جدی دانسته و برای آن در پی چاره هستند. این جریان‌ها دغدغه سازگاری سنت و مدرنیته را دارند و تلاش می‌کنند در جهت رفع این چالش، فهم و تفسیری مدرن و متفاوت از اسلام ارائه دهند.

به هرحال نمی‌توان نسبت به دستاوردهای مدرنیته بی‌توجه بود. فکر نمی‌کنید وجود این جریان‌ها و ارائه تفاسیر نو از دین، در جهت برون‌رفت از چالش‌های مدرنیته موثر است و این را به‌نفع جهان اسلام نمی‌دانید؟
بی‌تردید فعال بودن این جریان‌های فکری، هرچند زوایایی از مطالب قابل‌نقد در آنها باشد، نشان از پویایی اندیشه در جهان اسلام است. من معتقدم اندیشمندانی که در این طیف فکری قرار می‌گیرند، اگرچه خواسته یا ناخواسته به ترویج قرائتی عرفی از دین اسلام دامن زده‌اند، اما در عین حال وجود چنین جریان‌هایی و وجود چنین اندیشمندان موثر و جریان‌ساز، می‌تواند به پویایی فکری در جهان اسلام کمک کند و بسیار سودمند است. درعین‌حال، باید همواره رویکردی اصلاح‌گرایانه داشت و با نقد منصفانه تلاش کرد تقریرهای دنیوی یا عرفی که برخی از زوایای دین را نادیده گرفته‌اند بر رهیافت اصیل دینی غالب نشوند و در قالب یک هم‌افزایی منصفانه، به مسیر اصلی خود بازگردند.

کار شما در جهت بررسی اندیشه‌های فکری این جریان، با انتشار این اثر به اتمام رسیده یا قصد دارید دیگر ابعاد این مساله و دیگر اندیشمندان این جریان در نقاط مختلف جهان عرب را نیز مورد بررسی قرار دهید؟
خیر، به نظرم این کار باید ادامه یابد. اگر بنده هم ادامه ندهم، لازم است محققانی این مساله را ادامه دهند. همان‌گونه که عرض کردم این جریان طیف وسیعی از نواندیشان در مناطق مختلف را شامل می‌شود. من در این اثر فقط بر نواندیشان مصری‌تبار یعنی نواندیشانی که یا اکنون در مصر فعال‌اند یا اصالت مصری دارند، پرداخته‌ام. خوشبختانه توفیق داشتم همین کار را در مورد اندیشمندان سوری‌تبار نیز انجام دهم که در مراحل پایانی است و ان‌شاء‌الله به‌زودی منتشر شود و دراختیار علاقه‌مندان قرار گیرد. بعد از آن اگر توفیق بود دیگر کشورهای عربی نیز جای کار جدی دارد و علاقه‌مند هستم که کار را درمورد دیگر مناطق مختلف جهان اسلام ازجمله، مصر، سودان، تونس، لبنان، مراکش و دیگر نقاط جهان اسلام ادامه دهم. اگر هم نشد، فکر می‌کنم ضرورت بررسی این جریان محققانی را به این سمت‌وسو سوق خواهد داد.

ضمن تشکر به جهت وقتی که گذاشتید، به جز آنچه بیان فرمودید، آیا نکته‌ای هست که لازم باشد بیان فرمایید؟
از شما و همکاران ارجمندتان تشکر می‌کنم. البته لازم می‌دانم در اینجا از استاد فرهیخته دکتر محمدتقی سبحانی که نظارت علمی این اثر را برعهده داشتند و همچنین از مسئولان محترم پژوهشگاه بین‌المللی المصطفی که زمینه نشر این اثر را فراهم ساختند، تشکر کنم. این نکته را هم یادآوری می‌کنم که اوج گرفتن فعالیت‌های جریان‌های اسلام‌گرای سلفی و نوسلفی در سال‌های اخیر در برخی نقاط جهان اسلام، موجب شده است که چنین رهیافت عرفی که به‌صورت آهسته در جهان اسلام در حال گسترش است مورد غفلت واقع شود. لذا از پژوهشگران متخصص و توانمند در این حوزه تقاضا می‌کنم تا در این زمینه ورود داشته باشند تا از این طریق، به دور از عصبیت‌هاى ناآگاهانه و بدبینى‌هاى نابجا، نوعی هوشیاری نسبت به ترویج تفسیرهای عرفی از دین، به جامعه اسلامی تزریق شود.