سیدمهدی طالبی، خبرنگار گروه بینالملل: روز پنجشنبه هفته گذشته پارلمان رژیمصهیونیستی منحل شد تا این رژیم به سمت پنجمین انتخابات زودهنگام پیدرپی سوق داده شود.
در پی این اقدام نفتالی بنت نخستوزیر رژیمصهیونیستی نیز براساس توافق خود با یائیر لاپید، استعفا داد تا وی به نخستوزیری موقت برسد.
براساس توافق بنت-لاپید قرار بود نخستوزیری میان این دو در دوره چهارساله پارلمان تقسیم شود که براین مبنا بنت باید تا سال 2023 نخستوزیر میماند. با این حال با توجه به آنکه این دولت برآمده از چهار انتخابات زودهنگام از سال 2018 تا 2021 بود، این دو توافق کردند تا درصورت سقوط دولت و در دوره نخستوزیری موقت، لاپید قدرت را در دست گیرد.
بنت درحالی که اصلیترین سیاست خود را با توجه به شرایط بغرنج امنیتی رژیمصهیونیستی «دکترین اختاپوس» قرار داده بود، بدون آنکه قادر به اجرای موثر این سیاست باشد بهدلیل پیامدهای این سیاست سقوط کرد.
براساس دکترین اختاپوس، رژیمصهیونیستی دیگر با بازوهای محور مقاومت در منطقه بهویژه در لبنان و غزه درگیر نمیشد و قصد داشت مستقیما وارد تقابل با ایران شود. با وجود این انجام اقدامات مقاومتی در فلسطین اشغالی بهویژه در داخل سرزمینهای 1948 باعث شد تا دولت بنت فروپاشیده و وی در اقدامی بیسابقه ضمن استعفا از سمت نخستوزیری بهصورت همزمان با سپردن رهبری آتی حزب «یامینا» به آیلد شاکد اعلام کند در انتخابات آتی شرکت نمیکند.
بنت درحالی با دکترین در تقابل با راس محور مقاومت لقب «دکتر اختاپوس» را به تأسی از یک شخصیت شرور کارتونی برای خود دستوپا کرده بود که چند روزی بیشتر از یکسال برایش طول کشید بهطور کامل از سیاست کنار کشید.
عملیاتهای مقاومت چگونه در سقوط بنت نقش داشتند؟
در ائتلاف دولت بنت-لاپید هشت حزب حضور داشتند که از لحاظ ایدئولوژی شامل احزاب راست افراطی، راست میانه، چپ و اعراب فلسطینی میشدند که مورد آخر به دلیل ارتباط با برخی از جناحها به داشتن گرایشاتی مشابه اخوانالمسلمین نیز متهم میشد.
با این حال اعراب حاضر در ائتلاف دولتی تنها به فهرست عربی به رهبری منصور عباس که تمامعرب بود منحصر نمیشدند بلکه برخی از احزاب چپگرا نیز دارای اعضای عربتبار بودند. چپگرایان به دلیل ادعاهای حقوق بشری، حمایت از راهحل دو دولتی اعراب را حتی در ساختارهای عالی خود نیز پذیرش میکنند.
پس از افزایش درگیری میان فلسطینیان با دولت رژیمصهیونیستی حزب وابسته به منصور عباس و یکی از نمایندگان عرب عضو حزب چپگرا و صهیونیست مرتص، اعلام کردند عضویت خود را در ائتلاف دولت به حالت تعلیق درمیآورند.
این دو دسته از اعراب به دلیل فشار پایگاه رایشان راهی نیز جز این اقدام نداشتند. فشارها بر منصور عباس به میزانی زیاد شد که در برههای یحیی سنوار، عضو برجسته حماس از وی خواست تا از دولت بنت خارج شود. از سویی دیگر او بارها مورد توهین فلسطینیان حتی در داخل کنست قرار گرفت.
اقدام اعراب حاضر در ائتلاف دولتی در حمایتهای گاه و بیگاهشان از اقدامات فلسطینیان در تمام سرزمینهای اشغالی چیزی نبود که برای راستگرایان قابل تحمل باشد.
دو حزب راست افراطی «یامینا» به رهبری نفتالی بنت و حزب «امید نو» به رهبری گیدئون ساعر باتوجه به آنکه برآمده از پایگاههای رای شهرکنشینان بودند، قادر نبودند ائتلافشان با احزاب عرب مدافع فلسطینیان را برای پایگاههای رایشان توجیه کنند. این سوالات از ابتدا با راستگرایان عضو ائتلاف دولتی همراه بود و هرلحظه شدیدتر میشد. این سوالات ابتدا از احزاب راستگرای کابینه اینگونه بود که «به چه دلیل با چپهای مدافع دو دولتی و مخالف شهرکسازی ائتلاف کردید؟» دوم آنکه «اگر با چپها ائتلاف کردید چرا این ائتلاف را به اعراب نیز تسری دادید؟» سوم آنکه «اگر با اعراب ائتلاف کردهاید به چه دلیل آنها در قضایای حساسی مانند قدس بر ضدصهیونیستها سخنرانی میکنند.»
از سوی دیگر نتانیاهو نیز راستگرایان را تحریک میکرد تا بر ضداعضای راستگرای حاضر در ائتلاف دولتی دست به اقدام بزنند. در یک نمونه تجمع گسترده راستگرایان در محل کار و محل زندگی «عیدیت سیلمان» وی مجبور شد برای رهایی از فشارها خروج خود از ائتلاف دولتی را اعلام کند، هرچند مدعی شد به مخالفان نیز نخواهند پیوست. او در بیانیه جدایی خود بر تشکیل دولتی راستگرا برای حفظ هویت یهودی رژیم تاکید داشت.
بررسی این موضوعات نشان میدهد عملیاتهای مقاومتی در فلسطین اشغالی که شامل مقاومت مسلمانان در قدس، حمله غزه به رژیم صهیونیستی در جنگ 11 روزه ماه می2021 و همچنین عملیاتهای شهادتطلبانه 2022 بوده است، چگونه منجر به سقوط دولت بنت شد.
دموکراسی بینابینی رژیمصهیونیستی
بهطور کلی دموکراسی در هر کشور به دلیل ریشههایی که در جامعه دارد باعث حضور اقشار مختلف جامعه در هرم قدرت و تقسیم آن میان اجزای تشکیلدهنده جامعه میشود. به تبع تاثیرپذیری دموکراسی از فرآیند حضور اجزای تشکیلدهنده جامعه در هرم قدرت، انواعی از دموکراسیها به وجود میآیند. برخی از دموکراسیها باتوجه به ایدئولوژی محور بودن جامعه، قدرت را برمبنای طرفداران هر ایدئولوژی تقسیم میکنند. در اینجا بهعنوان مثال قدرت میتواند در دستان چپهایی قرار گیرد که مدافع حقوق کارگران هستند. همچنین باتوجه به تحولات جدید و شکلگیری چپهای مدرن احتمال دارد قدرت در دستان بخشی از چپها قرار گیرد که برآمده از قشر متوسط تحصلیکرده است.
همچنین در دموکراسیهای ایدئولوژیمحور راستهایی که مدافع ثروتمندان هستند میتوانند قدرت را در دست گیرند؛ جایی که مالیات ثروتمندان کاهش میباید. بخشی از راستها نیز مدافع اقشار متوسط روبه پایین و غیرتحصیلکرده هستند که دارای رویکردهای ملیگرایانه و پوپولیست هستند؛ همانند نازیها در آلمان و همچنین امروزه راستهای افراطی.
در این میان کشورهایی نیز هستند که در آنها بیشتر از ایدئولوژیها مذهب یا قومیت دارای اهمیت است. به عنوان مثال در عراق هر دو موضوع وجود دارد. از یکسو به دلایل مذهبی نخستوزیری در دست شیعیان و ریاست پارلمان در دستان اهل سنت است و همزمان به دلایل قومیتی کردهای سنی مذهب ریاستجمهوری را در اختیار دارند. تقسیمبندی برمبنای قومیت و مذهب بیشتر در کشورهایی با سطح دموکراسی پایین به اجرا در میآید و دموکراسی ایدئولوژیکمحور در کشورهای پیشرفته مانند جوامع اروپایی که پیشگام تنظیم جامعه هستند، به اجرا در میآید.
سیستم دموکراسی رژیمصهیونیستی اما چیزی میان دموکراسیهای پیشرفته و دموکراسیهای سطح پایین است. به همین دلیل دموکراسی رژیمصهیونیستی را باید بینابینی دانست، هرچند گاهی به سمت دموکراسیهای پیشرفته و گاهی به سمت دموکراسیهای سطح پایین گرایش مییابد.
گذار از «ایدئولوژیمحوری» به «قومیت درون یهودی»
هر چند دموکراسی در این رژیم بهویژه در گذشته بیشتر متاثر از ایدئولوژیها بوده اما به مرور روند ایدئولوژیمحورانه دموکراسی در رژیمصهیونیستی از زمینههای قومیتی و مذهبی نیز برخوردار شده است.
از زمانی که مذهبیهای صهیونیست دست به تشکیل احزاب برای پیگیری دیدگاههای مذهبی خود زدند این رژیم با افت قابل ملاحظهای در سیاستگذاری مواجه شد. تا پیش از این قدرت در دست یهودیانی بود که از غرب آمده و دیدگاههای چپگرایانه را با خود به ارمغان آورده بودند. یهودیت در دیدگاه این یهودیان سکولار، بیشتر حالتی فرهنگی داشت و دین را نیز به جهت نقش تمایزگذارانهاش در ملیت بنیاسرائیلی قبول میکردند.
با این حال به میدان آمدن احزاب مذهبی باعث شد وضعیت تا حدی تغییر کند. مذهبیها، یهودیت را تنها براساس زیست فرهنگی نمیدیدند بلکه در دیدگاه آنها ضمن آنکه شریعت یهودی باید اجرا میشد، ریشه نژادی یهودیان نیز باید مورد بررسی قرار میگرفت تا مشخص شود آنها واقعا یهودی هستند. در اینجا باید توجه داشت که یهودیت پیوندی مستقیم با نژاد دارد یعنی یهودیت دینی برای قوم بنیاسرائیل است. به همین دلیل یهودی کسی است که از قوم بنیاسرائیل باشد؛ این درحالی است که یهودیان سکولار غربی به دلیل دیدگاه فرهنگیشان از لحاظ سیاسی عملگراتر بوده و به دلیل نیاز رژیمصهیونیستی به جمعیت برای حفظ بقا، با تساهل هرکسی را که ادعای وجود خون یهودی در خانواده خود داشت را در رژیمصهیونیستی پذیرش میکردند.
از سوی دیگر مذهبیها بیشتر ریشه مزراحی داشتند و به عبارتی دیگر یهودی خاورمیانهای یا همان یهودی خالص به حساب میآمدند؛ چیزی که باعث شکافهای فزایندهای فراتر از مذهبی یا سکولار بودن شده بود. در اینجا باید سه گروه از یهودیان را شناخت تا بهتر بتوان درباره آنها اظهارنظر کرد.
1. یهودیان مزراحی
یهودیان مزراحی یا یهودیان شرقی، کسانی هستند که در کشورهای مسلمان خاورمیانه حضور داشته و دارند. این افراد خود را جریان اصیل یهودیانی میدانند که از سرزمینهای فلسطین به دلیل فشار دشمنان یهودیت مهاجرت کردهاند.
2. اسفاردی
گفته میشود بخشی از یهودیان مزراحی همزمان با گشوده شدن شمال آفریقا و اسپانیا توسط فاتحان اسلامی در کنار مسلمانان به این سرزمینها مهاجرت کردهاند. این یهودیان در شمال آفریقا در تونس، الجزایر، مراکش و اسپانیا ساکن شدند.
3. یهودیان اشکنازی
در قرون پیشین امپراتوری ترکتبار خزرها در مواجهه با سرزمینهای اسلامی و سرزمینهای مسیحی در روم برای حفظ استقلالشان به دین یهودیت گرویدند. پس از نابودی حکومت خزرها این گروهها با قبایل اسلاو شرق اروپا از روسها، اوکراینیها، لهستانیها، چکها و دیگران درهم آمیختند. از ترکیب خزرهای یهودی شده با اقوام اسلاو اروپایی یهودیانی در شرق اروپا ایجاد شدند که اشکنازی نام گرفتند. با این حال بعضی از آنها در مرکز و غرب اروپا با یهودیان اسفاردی نیز درهم آمیختند.
نتیجه آنکه براساس تقسیمبندی مذکور برخی یهودیان ریشه یهودیان اشکنازی را غیربنیاسرائیلی دانسته و آنها را مخلوطی از ترکها و قبایل اروپایی اسلاو میدانند. با این حال برخی برای آنکه این مشکل را حل کنند، خزرها را بخشی از قبایل گم شده یهودی میدانند که از فلسطین آواره شدهاند؛ چیزی که یهودیان متعصب به آن باوری ندارند.
پیچیدگی مذهبی- قومیتی موجود با تلاش برای جذب اعراب مسلمان اما شدت بیشتری به خود گرفته است. در حقیقت ورود اعراب فسلطینیتبار به ساختار رژیمصهیونیستی دارای پیچیدگیهای خود است.
اضافه شدن فلسطینیان ساکن 1948 به «قومیت درون یهودی»
برای فهم چگونگی ورود فلسطینیان یا اعراب به عرصه سیاسی رژیمصهیونیستی باید اشارهای گذرا به آنها در سرزمین فلسطین داشت. سرزمین فلسطین از لحاظ حقوقی در عرصه شناسایی بینالمللی به دو قسمت سرزمینهای 1948 و 1967 تقسیم میشود. سرزمینهای 1948 طبق پذیرش سازمان ملل متحد خاک رژیمصهیونیستی به حساب میآید اما سرزمینهای 1967 نه سرزمینهای دولت فلسطین، بلکه سرزمینهایی فلسطینینشین به شمار میرود.
صهیونیستها تلاش داشتهاند تا جایی که امکان دارد با ایجاد مشکل برای اعراب، آنها را از سرزمینهای 1948 خارج کنند. نمونه برجسته این اقدامات در سال 1948 رخ داد که در پی تشکیل رژیمصهیونیستی، آنها با توجه به جمعیت آن زمان، 500 هزار فلسطینی را از سرزمینهای 1948 آواره کردند. بخشی از این آوارگان هنوز در داخل فلسطین اشغالی در سرزمینهای 1948 ساکن هستند. ساکنان بخشی از محلات قدس مانند شیخجراح یا اردوگاه آوارگان جنین در کرانه باختری بخشی از ساکنان سابق سرزمینهای 1948 هستند که پس از آوارگی به این مناطق آمدهاند.
بااینحال صهیونیستها حتی تلاش داشتهاند ساکنان سرزمینهای 1967 را نیز همانند ساکنان 1948 آواره سازند. به همین دلیل است که امروزه به تعداد فلسطینیهای ساکن سرزمینهای اشغالی، فلسطینیتباران در کشورهای اطراف فلسطین اشغالی حضور دارند.
با وجود تمام تلاش صهیونیستها اما امروزه نزدیک 7 میلیون فلسطینی در فلسطین اشغالی زندگی میکنند که از این میان، 5 میلیون نفر در سرزمینهای 1967 (کرانه باختری سه میلیون و نوارغزه دو میلیون) حضور دارند و دو میلیون نفر دیگر در داخل سرزمینهای 1948 شهروند رژیمصهیونیستی به شمار میروند.
پس از آنکه ایجاد جبهه عربی قدرتمند در مقابل رژیمصهیونیستی باعث شد این رژیم دیگر قادر به آوارهسازی اعراب در محیطهای پیرامونیشان نباشد، تلآویو راهکار دیگری را بهکار بست.
ازاینرو دو راهکار پیشروی صهیونیستها ماند. نخست ادغام جمعیت عربی در رژیمصهیونیستی یا راهحل دوم که راهکار دو دولتی نام دارد و در آن کشور فلسطین در کنار رژیمصهیونیستی شکل میگیرد. بااینحال پیچیدگی بسیار جدی این موضوع مانع از آن شد که صهیونیستها در این حوزه به نتیجه خاصی برسند، زیرا از اساس جمعبندی بر سر این موضوع بسیار دشوار بود.
از یکسو غلظت فلسطینیان حاضر در سرزمینهای 1967 بسیار زیاد بوده و جمعیتشان برابر با کل جمعیت صهیونیستهای ساکن در فلسطین اشغالی است و از سوی دیگر آنها مقاومت شدیدی در برابر صهیونیستها انجام میدهند؛ برخلاف اعراب ساکن سرزمینهای 1948 که حتی قبل از تشکیل این رژیم شاهد حضور یهودیان بودند و این حضور برایشان قابل تحملتر از دیگر ساکنان فلسطین بود.
به همین دلیل صهیونیستها صرفا بالاجبار به 20درصد از جمعیت سرزمینهای 1948 که عرب بودند تابعیت رژیمصهیونیستی را اعطا کردند تا بتوانند آنها را در جامعه خود ادغام کنند، زیرا درغیر اینصورت باید با آنها نیز وارد چالشی جدی میشدند. ازاینرو اعراب ساکن در فلسطین اشغالی نیز وارد ساختارهای سیاسی شده و بر پیچیدگی مذهبی و قومی موجود در رژیمصهیونیستی افزودند.
وجه جدید در پیچیدگیهای رژیمصهیونیستی
بخشی از یهودیان رژیمصهیونیستی دارای تباریروسی هستند. هرچند این یهودیان در حالت اصلی لابی یهودیان در روسیه را تشکیل میدهند اما تحت شرایطی میتوانند لابی روسیه در رژیمصهیونیستی نیز باشند.
این روستباران 15درصد از جمعیت رژیمصهیونیستی را تشکیل میدهند. بخشی از این روستباران هنگامی وارد رژیمصهیونیستی شدند که چهار دهه از تاسیس این رژیم میگذشت و بسیاری از جناحها در آن بهاصطلاح جاگیر شده و بخشی از قدرت را در دست داشتند. پس از فروپاشی شوروی و در دهه 1990 تقریبا یک میلیون یهودی از روسیه و دیگر جمهوریهای استقلالیافته شوروی راهی سرزمینهای اشغالی شدند که برخلاف دیگران، سعی کردند حالت پیشین خود را بیشتر حفظ کرده و روسی بمانند. پس از مدتی نیز با تشکیل حزبی مانند «اسرائیل بیتنا» به رهبری آویگدور لیبرمن وارد عرصه سیاسی شدند.
درحالحاضر اختلاف بزرگی میان روسیه و رژیمصهیونیستی رخ نداده و یهودیان روستبار بیشتر لابی صهیونیستها در روسیه هستند تا لابی روسیه در رژیمصهیونیستی اما این احتمال میرود درصورت تشدید جبههبندیها در جهان و همچنین نفوذ روسیه در غرب آسیا، بخشی از روستباران رژیمصهیونیستی تحرکات متفاوتتری را درپیش گیرند.
اتصال اردن به جبهه داخلی رژیمصهیونیستی
اردن با فلسطین دارای تمایزاتی است؛ اما تاریخ پیوستهای با فلسطین داشته و پیشتر سرزمینی در ادامه فلسطین تعریف میشده است. بااینحال پس از آنکه انگلیسیها تصمیم گرفتند آن را به یکی از پسران شریف حسین، حاکم مکه ببخشند، کشوری جدید در این منطقه متولد شد.
اردن بهدلیل نزدیکی بسیار زیاد به فلسطین ارتباط بسیار زیادی با این سرزمین دارد. بیشتر از 95درصد جمعیت اردن در فاصلهای تا 20 میلیمتری از مرز فلسطین زندگی میکنند و از سوی دیگر تقریبا 50درصد از جمعیت این کشور نیز فلسطینیتبارانی هستند که پس از اشغال فلسطین به این کشور وارد شدهاند.
میزان نزدیکی اردن به فلسطین تا حدی بوده که حتی کرانه باختری رود اردن از سال 1948 تا 1967 تحت کنترل بود و حتی بخشی از خاک اردن به حساب میآمد.
این کشور بهدلیل تاثیرگذاری بر فلسطین برای جبهه غرب و رژیمصهیونیستی بسیار مهم است و ازهمینرو تلاش گستردهای برای هماهنگی کامل آن با سیاستهای غرب و رژیمصهیونیستی صورت گرفته است. قرار گرفتن اردن در مدار دوستی سیاسی با رژیمصهیونیستی باعث کنترل جمعیت فلسطینیتبار اردن شده و از سوی دیگر مرزهای دشمنی با رژیمصهیونیستی را به حداقل 350 کیلومتر آنطرفتر میبرد. در برههای که عراق با رژیمصهیونیستی دارای مشکل بود، اردن حائل سرزمینهای اشغالی و این کشور به شمار میآمد و پس از آن نیز این کشور حائل ایران و رژیمصهیونیستی است.
بهرغم این مساله هنگامی که ساکنان سرزمینهای 1967 بههمراه ساکنان 1948 و همچنین فلسطینیهای ساکن در لبنان و سوریه بهشدت علیه صهیونیستها فعال شدهاند دلیلی برای آرام بودن فلسطینیان اردن وجود ندارد.
ازاینرو اخیرا بدون آنکه دلیل چندانی وجود داشته باشد بر تعداد سفر و گفتوگوهای مقامات صهیونیست با اردنیها افزوده شده است.
از سوی دیگر در هفتههای اخیر پس از اقدامات لفظی اردن علیه محور مقاومت و بروز اتفاقات ضدامنیت رژیم اردن، مقامات این کشور بههمراه صهیونیستها متوجه واقعیت اتفاقاتی که در اردن علیه صهیونیستها در جریان است، شدهاند.
فشار جمعیتی فلسطینیتباران اردن که تقریبا برابر با فلسطینیان سرزمینهای 1947 و بیشتر از دوبرابر فلسطینیان سرزمینهای 1948 هستند، میتواند یک بحران در آستانه داخلی شدن برای صهیونیستها باشد و بر پیچیدگیهای موجود در سرزمینهای اشغالی بیفزاید.
عوامل دوقطبیساز فعلی در رژیمصهیونیستی
در جوامع عموما مسائل حیاتی در حوزههای موجودیتی یا هویتی باعث شکلگیری دوقطبی ها میشوند. در رژیمصهیونیستی دو موضوع که یکی قدیمی و دیگری جدید است باعث دوقطبی هستند؛ این دو عامل در ادامه تشریح شدهاند.
1. مذاکره با فلسطینیان و بحث دودولتی
یک بحث اساسی در رژیمصهیونیستی مذاکره با فلسطینیها و اجازه به آنها برای تشکیل دولت یا ساختارهای شبهدولتی یا اساسا یک صلح قراردادی با آنهاست، چیزی که پس از توافق اسلو، «اسحاق رابین» نخستوزیر وقت رژیمصهیونیستی جان خود را روی آن گذاشت و توسط یک یهودی مخالف توافق، درحالی که راستگرایان در مخالفت با توافق درحال ادامه به اعتراضهای چندینسالهشان در خیابانهای فلسطین اشغالی بودند، ترور شد.
مساله دودولتی یک دوقطبی براساس تهدیدی امنیتی بود که بهسرعت تبدیل به تهدیدی موجودیتی میشد. برخی صهیونیستها معتقد بودند راهحل دوکشوری باعث میشود جنگ با فسلطینیها تمام شده و یک کشور خالص یهودی در بخشی از فلسطین برای مدتها پابرجا بماند، در غیر این صورت درگیری با فلسطینیان یا افزایش جمعیت آنان درقالب یک کشور مشترک با یهودیان، میتوانست پایان رژیمصهیونیستی باشد.
2. موضوع ایران و محور مقاومت
ایران امروز از سطح یک تهدید امنیتی برای رژیمصهیونیستی به یک تهدید موجودیتی ارتقا یافته است. امروز بحث برسر نحوه مقابله با ایران به بخشی از اختلافات در این رژیم دامن زده است. از یکسو بخشی از صهیونیستها هراسان از محاصره توسط اضلاع مقاومت خواستار اقدامی سنگین هستند؛ پیش از آنکه بهقول آنها برای اقدام خیلی دیر شود. ازسوی دیگر بخشی از رژیمصهیونیستی عقیده دارند هرگونه اقدام خارج از قاعده علیه ایران میتواند این تهدید را در سطحی فعال کند که خارج از تحمل و توان رژیم باشد.
از اینرو بخشی از ساختارهای رژیمصهیونیستی که بیشتر ریشه در نهادهای دیپلماتیک و سپس بخشی از نهادهای تخصصی و حرفهای امنیتی دارند معتقدند توافق هستهای ایران با قدرتهای بینالمللی میتواند با کاستن از شدت التهابات در منطقه یک فضای آرامش برای تلآویو ایجاد کند تا صهیونیستها در این فضا بتوانند بهتر به راهبردهای خود بیندیشند.
نهادهای دیپلماتیک رژیمصهیونیستی بههمراه برخی نهادهای امنیتی حرفهای این رژیم، جزء نهادهای تخصصی و غیرسیاسی رژیمصهیونیستی هستند که نظراتشان را برمبنای واقعیتهای میدانی ابراز میکنند، بدون آنکه از نظرات اجتماعی تاثیر پذیرند.
با این حال دیگر دستگاههای رژیمصهیونیستی که تا حد زیادی متاثر از دولتهای رژیم و سیاستمداران پارلمان هستند، همانند آنها قضایا را به شکل سیاسیتری میبینند؛ هرچند در این دعوا طرفی که سیاستمداران و نهادهای متاثر از آنها قرار دارند، قدرتمند است اما دیگر نهادهای رژیم مانند نهادهای دیپماتیک و نهادهای امنیتی تخصصی این رژیم نیز دارای قدرت هستند؛ هرچند این نهادها در سالهای اخیر بهدلیل نظراتشان محدود شدهاند و از این طریق ضمن آنکه عملکرد دولت رژیمصهیونیستی رادیکالتر شده، این رژیم نیز از عملکرد حرفهای برخی نهادهای حساس خود مانند وزارت امور خارجه محروم مانده است.
در دولت راستگرای نتانیاهو عملا این نهاد نخستوزیری بود که با دور زدن و منزوی ساختن وزارت امور خارجه وظایف این وزارتخانه را انجام میداد، همانگونه که سفارتخانه وظایفی سیاسی و کنسولگری وظایفی کنسولی در امور رسیدگی به شهرندان یک کشور را برعهده دارد در دوره نتانیاهو وزارت امور خارجه رژیمصهیونیستی به یک کنسولگری بزرگ تبدیل شده و نخستوزیری سفارت اعظم بهشمار میرفت.
این مساله نشان میدهد دوقطبی صهیونیستها برسر نحوه مقابله با ایران که امروزه درقالب موافقان توافق هستهای با ایران و مخالفان آن نیز بروز دارد، چگونه به ایجاد دوقطبی سنگین در رژیم دامن زده است.