جعفر علیاننژادی، دانشپژوه سیاسی: این یک گزاره بدیهی است که اعتماد به مردم از اعتقاد به قدرت ایشان شروع میشود. اعتقاد به مردم هم از باور عملی به قدرت مردم ناشی میشود. شاید در بادی امر بهنظر برسد یکی از روشنترین دلالتهای معنایی و گفتاری، عمل و بیان اصلاحطلبان درطول 25سال گذشته، جانبداری از مردم یا دغدغه جمهوریت نظام بوده است. استعمال واژه جمهوریت از راس تا ذیل کنشگران اصلاحطلب تبدیل به یک عادت روزمره شده است. دیگر شاید حتی هیچ اصلاحطلبی را نتوان یافت که کوچکترین شک و ریبهای درمورد اعتقاد به جمهوریت در او راه بیابد. به بیان دیگر، وقتی موضوعی تبدیل به عادت بیانی فردی شود، طبیعتا به پرسش کشیدن آن یا حتی فکر کردن درمورد آن ناموجه مینماید.
در این سالها تکرار و اشعار به عادتواره بیانی جمهوری و مردم، مهمترین دلیل هژمونشدن و غلبه یافتن دلالت مردممداری در اصلاحطلبان نزد افکارعمومی بود، دلالتی که البته چندی است توسط اصلاحطلبان به چالش کشیده شده و ذهن و ضمیر آنها را درگیر خود ساخته است. میتوان گفت نطفههای شکلگیری اولین پرسشهای آشکار و به بیان دیگر، اعتراف به مردمگریزی ادبیات اصلاحطلبانه، از وقایع سال96 و بهطور مشخص با شعار معروفشده آن روزها یعنی «اصولگرا، اصلاحطلب دیگه تمومه ماجرا» خود را نمایان ساخت. اما قصد نگارنده این نیست که به بازخوانی اعترافات یا گفتار اصلاحطلبان در این خصوص بپردازد، مساله چیز دیگری است؛ چیزی که از همان اول با اصلاحطلبان بوده و گاهی هرازچندگاهی دمخروس آن بیرون میزند. کوتاهترین تعبیر ممکن از این مساله درقالب این ترکیب اضافی قابل طرح است: «هراسِ جمهوریت».
مساله این است که یک تابو یا ترس ذاتی همواره از همان اول با اصلاحطلبان همراه بوده و هر تلاشی در نسبت با آن فرار قابل تحلیل است. از این نظر دلالت پنهان برساخت جمهوریت که تبدیل به عادتواره کلامی آنها شده است، یک مفهوم میانتهی است. یک حقیقت ترسناک که کمتر به آن توجه شده است. یک هراسی که با گریز از آن تنها میتوان زیست. آن دلالت پنهان چیست؟ «جمهوری بدون جمهور» یا «جمهوری بدون مردم».
یک سوال پنهان همواره برای اصلاحطلبان مطرح بوده است که انگشت اشاره خود را بهکدام سو باید نشانه گیرند؟ یک اصلاحطلب از اول حق داشته بگوید دقیقا این مردمی که میگویید کدام مردم است؟ کدام جامعه است؟ او حق داشته از بانیان فکری خود بپرسد مردم را به ما نشان دهید تا با جان دل آن شویم که میخواهید. سوال دیگری که او حق داشته بپرسد این است که چه بخشی از این مردم واقعا مردم هستند و چه بخشی از نظر شما مردم نیستند؟ پرسشهای حقی که امکان طرحشدن نیافتند و با پاسخی یا برساختی پیشدستانه مدفون شدند. پاسخ ساده بود: همه کسانی که مثل ما هستند مردمند، ما هم مردم هستیم چون جزء همه کسانی هستیم که مثل هم هستیم.
امتناع حق پرسش از کیستی، چیستی و کجایی مردم، پاسخی بود که اصلاحات به هراسِ جمهوریت خود داد. از دوم خرداد76 بهبعد، اصلاحات خود را جریانی مردمی جا زد و بر این مبنا هویت خویش را تعریف کرد. انگارههای ذهنیش را سامان داد و در ادبیاتش، کلیدواژه مردمداری را نشانگذاری کرد. البته این پاسخ مستعجل، موجب از بین رفتن حقیقت هراس نشد. اژدهای ترس و هراس، هرازچندگاهی سرک میکشید و گاهی حتی مجال بیرون آمدن مییافت. با این حال هیچگاه درست مورد خطاب قرار نمیگرفت و با پاره توصیفی انشاءالله گربه است، توجیه میشد.
یکی از این انگارههای غلط که حاصل همان اشتباه اول یا انحراف از پاسخ درست رخ داد، خیالی بود که این جریان با خود، خوش داشت که مثلا آخرین سنگر پناه اجتماعی است و مردم از هر صدایی که خسته شوند، با صدای ما فریاد میزنند. کافی است اعتراضی علیه سیاستهای هیاتحاکمه صورت بگیرد، ناخواسته و خودبهخود جریان اصلاحات نمایندگی این مطالبه و اعتراض را برعهده میگیرد. دیماه96 این تصور اصلاحطلبان را نیز بر هم زد. اصلاحات نهتنها قدرت نمایندگی چنین مطالباتی را از دست داده بود، بلکه در تحلیل حوادث 96 نیز سردرگم و آشفته شده بود. محمدمهدی مجاهدی، یکی از کسانی است که با فاصله اندکی پس از حوادث دیماه در نشریه اندیشه پویا این تغییر ریل را نشان میدهد: «ارتباط گفتاری و معنایی جامعه با سیاست (یعنی عرصه پیگیری خیر عمومی) از همیشه کمتر شده بود. جامعهای اینچنین بهخودوانهاده، بهتنهایی و در غیاب مشارکت و کنشگری سیاسی معنادار و موثر، نمیتوانست درد ویرانگر گسیختگیهای روزافزون اجتماعی و ناکامیهای فزاینده اقتصادی را تاب آورد، خصوصا که در وضعیت طلاق عاطفی سیاست و جامعه و در غیاب هر نوع آرمان اخلاقی افقگشایانه، تحمل این همه درد و رنج آنهم زیر آوار بدنه سیاسی لَخت و ناهوشمند و تندخوی و پرخاشجو که مظنون به فساد نجومی و سیستماتیک هم بود، بیمعنا مینُمود.»
گفتار مهدی مجاهدی از کنشگران تازهقدریافته این جریان نیز در نسبت با همین هراس، نگارش یافت. با اینکه حرفی از قطع ارتباط گفتاری و معنایی اصلاحات با جامعه نیست، اما اژدهای هراس، مرجع ضمیر خود را پیدا میکرد. جامعه و سیاست در دورانی ارتباط خود را از دست داده بودند که دولت حامی اصلاحات سر کار بود. این همان هراسی بود که به طلاق عاطفی سیاست اصلاحطلبانه و جامعه اصلاحطلب انجامیده بود و مجاهدی اما با تعمیم آن به همه عرصه سیاست و همه جامعه، قصد فرار از آن را داشت.
مصداق دیگری از این انگارههای غلط، باوری بود که این برساخت از مردم، منجر به تصور تقلب در سال88 شد. اگر مردم همانهایی هستند که مثل ما هستند، پس این مردمی که به جناح مقابل رای دادند همان مردمی نیستند که ما مردم میدانیم. پس احتمالا تقلبی صورت گرفته و گرنه مردم همان کسانی هستند که مثل ما هستند. هراس اصلاحات از اینکه آن 24میلیونی که به جناح مقابل رای دادند را چه بنامند، ریشه این فرار به جلو با ادعای تقلب شد.
مصداق بارز دیگری که هم در سراسر دوره اصلاحات و هم دوره دولت نیابتی اعتدال، مصداق این هراس است، ترس از اعتماد به مردم در حل مسائل و مشکلات کشور بود. دال مرکزی سیاستگذاری این دو دوره، عادیسازی، تنشزدایی و معامله با دنیا برای حل مسائل داخلی بود. ارتباط مستقیم حل مسائل مردم با حل مساله سیاست خارجی کشور، دقیقا بر بنیان همین هراس از اعتماد به مردم شکل گرفته بود. ریشه هراس از اعتماد به مردم، دقیقا همان گریز اولیهای است که از تصور «جمهور» نزد اصلاحطلبان شکل گرفته بود و در سطور بالا به آن اشاره رفت، یعنی همان که گفته شد: «مردم کسانی هستند که مثل ما هستند، ما هم مردم هستیم چون جزء همه کسانی هستیم که مثل ما هستند.» این انحراف اولیه از واقعیت مردم، نقطه تمرکز را از اعتماد واقعی به مردم به اعتماد به بیگانگان تغییر داده بود. اگر شناخت درستی از مردم وجود داشت، دولت خاتمی ترسی از اجرای بهموقع هدفمندی یارانهها نداشت و هزینه این دیرتصمیمی را بر دوش دولت احمدینژاد نمیانداخت. اگر این شناخت درست در دولت روحانی وجود داشت، رشد تدریجی قیمتها و بنزین، خرج ترس وی از اعتماد به مردم نمیشد. روحانی در همان دولت اول جلوی حباب قیمتی را میگرفت و اتفاقات بنزینی 98 نمیافتاد. اما این ترس از اعتماد به مردم نمیگذاشت چرخه طبیعی دولتمداری و سیاستورزی از دست دولتمردان اعتدال در برود. همه حرف این است که همین ترس و هراس از اعتماد به مردم موجب شد تاثیر تحریمها چندبرابر شود و کشور در مدار بیاعتمادی به مردم به بهای اعتماد به غرب، قرار بگیرد.
درست در نقطه مقابل این هراس از اعتماد به مردم، شجاعت بازگشت به مردم قرار میگیرد. باید دید شعار بازگشت به مردم یا اصلاحات جامعهمحور واقعیتر است یا شعار دولت مردمی، ایران قوی؟ ناگفته جواب روشن است. بازگشت به مردم، با ترس حاصل نمیشود. نمیتوان مدعی بازگشت به مردم بود اما از اعتماد به مردم ترسید. اعتماد به مردم شجاعت میخواهد، خیر مردم در اعتماد واقعی به مردم است نه بیگانگان. نه تعامل و عادیسازی با بیگانگان بلکه عادیسازی و نرمالسازیِ اعتماد به مردم.
به ابتدای این نوشتار برگردیم. یعنی دلالت پنهان «جمهوری بیجمهور». اکنون اگر بخواهیم عادت به کاربرد واژه مردم در گفتار اصلاحطلبان را به پرسش بکشیم، دستمان بازتر است. بر خود اصلاحطلبان نیز واجب است گاهی یک سوزن به خود یک جوالدوز به دیگران بزنند. از خود بپرسند جمهوری خاتمی را میخواهند یا جمهوری اسلامی؟