تاریخ : Tue 07 Jun 2022 - 04:30
کد خبر : 72145
سرویس خبری : نقد روز

امام از همه طیف‌های روشنفکری پیشگام‌تر بود

گفت‌وگویی منتشرنشده با مرحوم سیدمحمود دعایی

امام از همه طیف‌های روشنفکری پیشگام‌تر بود

«مبارز قدیمی» و «یار دیرین امام بزرگوار»، دو ترکیبی بود که رهبر انقلاب صبح روز دوشنبه 16 خردادماه، به‌مناسبت درگذشت سیدمحمود دعایی در وصف این انقلابی کهنه‌کار به‌کار بردند. شخصی که رهبری او را علاوه‌بر «برخورداری از صفات نیک و پسندیده‌، «دارای «صفا و سلامت نفس»، «فروتنی و ساده‌زیستی»، همچنین «پاکدستی و قناعت» عنوان کرده و این مبارز قدیمی را ارادتمندی عمیق و راسخ به امام بزرگوار و انقلاب دانستند.

معین رضیئی، خبرنگار: «مبارز قدیمی» و «یار دیرین امام بزرگوار»، دو ترکیبی بود که رهبر انقلاب صبح روز دوشنبه 16 خردادماه، به‌مناسبت درگذشت سیدمحمود دعایی در وصف این انقلابی کهنه‌کار به‌کار بردند. شخصی که رهبری او را علاوه‌بر «برخورداری از صفات نیک و پسندیده‌، «دارای «صفا و سلامت نفس»، «فروتنی و ساده‌زیستی»، همچنین «پاکدستی و قناعت» عنوان کرده و این مبارز قدیمی را ارادتمندی عمیق و راسخ به امام بزرگوار و انقلاب دانستند. رهبری در ادامه پیام تسلیت‌شان به مجموعه‌ بزرگ دوستداران و همکاران مرحوم دعایی، از «پایداری و وفا»ی این روحانی مبارز در «دوستی و رفاقت» گفتند. ایشان همچنین گذشته‌ او در عراق، ایران و دوران مبارزات پیش از پیروزی انقلاب اسلامی را فصل اشباع‌شده‌ دیگری از زندگی این «یار دیرین امام‌خمینی» دانستند که «موجب رحمت و مغفرت الهی» است. سیدمحمود دعایی، نماینده ولی‌فقیه در موسسه مطبوعاتی اطلاعات و سرپرست این موسسه، در زمان درگذشت 81 سال سن داشت و با 42 سال مدیریت مستمر بر موسسه اطلاعات، یکی از باتجربه‌ترین مدیران رسانه‌ای تاریخ بعد از انقلاب به‌شمار می‌رفت. دعایی همچنین تا سال ۱۳۸۲، شش دوره نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی را در کارنامه خود داشت. این مبارز باسابقه در دوسال ابتدایی بعد از پیروزی انقلاب به‌عنوان سفیر ایران در عراق فعالیت کرد. دیگر موارد موجود در سابقه مبارزاتی دعایی، همراهی با امام‌خمینی در تبعید است. این همراهی مرحوم سیدمحمود دعایی با حضرت امام در نجف و نوفل‌لوشاتو است که می‌توان آن را شرحی بر توصیف رهبر انقلاب از او دانست؛ توصیفی با این عبارات: «مبارز قدیمی» و «یار دیرین امام بزرگوار»...
در شماره امروز «فرهیختگان» به بازخوانی گفت‌وگوی منتشرنشده‌ای از سیدمحمود دعایی در رابطه با شخصیت آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری و همراهی وی با صادق قطب‌زاده در جریان کودتا علیه جمهوری اسلامی ایران پرداخته‌ایم. دعایی در این گفت‌وگو با بیان خاطرات خود برای نخستین‌بار از دیدی دیگر به تحلیل بخش مهمی از وقایع مهم ابتدای انقلاب می‌پردازد. این مصاحبه که برای نخستین‌بار منتشر می‌شود همچنین وجوه کمتر مورد‌توجه قرار گرفته خاطرات این مبارز قدیمی در اثنای مبارزات انقلابی را به نمایش می‌گذارد. این مصاحبه تفصیلی نشان‌دهنده دیدگاه‌های مرحوم دعایی درباره برخی مقاطع حساس بعد از پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی است. در ادامه متن این گفت‌وگو را می‌خوانید.

شریعتمداری در تاریخ انقلاب اسلامی ایران از اولین افرادی بودند که درگیر ماجرای حصر می‌شود. می‌شود از آسیب‌شناسی این موضوع ماجرای حصر را بررسی کنیم که اساسا چرا بعضی افراد حصر می‌شوند و حتی برخی کارشان به اعدام می‌کشد و در پشت این قضیه چه صلاحدیدی وجود دارد؟
من حصر ایشان را قبول ندارم چون ایشان خودبه‌خود در یک شرایطی قرار گرفت که نمی‌توانست کسی را بپذیرد و کسی هم سراغ ایشان نمی‌رفت، یعنی سرنوشت محتوم ایشان همین بود که در یک وضعیت انزوایی قرار بگیرد و البته خیلی از بستگان ایشان می‌توانستند با ایشان در تماس باشند. ایشان محکوم بودند به آن وضعیتی که در آن قرار داشتند. آقای شریعتمداری از زمره علمایی بود که در جریان مسائلی قرار داشت که در رابطه با قضیه تجزیه‌طلبی در آذربایجان و تبریز1 اتفاق افتاد و ایشان با یک محافظه‌کاری ویژه‌ای آن شرایط را پشت‌سر گذاشت بعد از آن هم به قم آمدند و موقعیت علمی بالایی را کسب کردند و از مراجع به‌شمار می‌رفتند. ایشان درس خارج خود را شروع کردند و طیف وسیعی از شاگردان را دور خودشان جمع کردند. بعد از فوت مرحوم بروجردی به‌عنوان یکی از کاندیداهای مرجعیت مطرح بودند. همزمان با حضور ایشان هم شخصیت‌هایی مثل مرحوم امام، مرحوم گلپایگانی و مرحوم آقای مرعشی‌نجفی حضور داشتند. آقای شریعتمداری در همان زمان آقای بروجردی هم سعی کرده بود با یک صبغه روشنفکری متفاوت با فضای حاکم بر حوزه حرکت کنند. تاسیس مجله مکتب اسلام نیز نشات‌گرفته از همین رویکرد بود. در زمانی که خواندن مجله خیلی رونق نداشت و خواندن روزنامه و نیز گوش کردن رادیو کلا منع حوزوی داشت به این معنی که اگر طلبه‌ای روزنامه می‌خواند آن طلبه را خیلی برنمی‌تابیدند و او سعی می‌کرد که محافظه‌کارانه روزنامه بخواند و معروف است که اگر طلبه‌ای قصد خرید روزنامه داشت سعی می‌کرد در موقعیتی به روزنامه‌فروش مراجعه کند که کسی او را نبیند. در حوزه اگر کسی می‌خواست اخبار گوش کند او را متهم می‌کردند. در آن زمان دوتا از سخنوران حوزه معروف بودند یک نفر آقای برقعه‌ای و یک نفر هم آقای انصاری‌قمی و مجالس مهم را اینها اداره می‌کردند. اینها رقیب هم نیز بودند. در یک موقعیتی آقای برقعه‌ای می‌خواست علیه آقای انصاری افشاگری کند؛ گفته بود که دزد آمده و منزل آقای انصاری را زده و رادیوی ایشان را هم برده است، یعنی می‌خواست افشا کند که ایشان در منزلش رادیو داشته و گوش می‌کرده است. یک فضای اینچنینی حاکم بر حوزه بوده و در عین حال طیفی از روحانیانی بودند که صبغه روشنفکری داشته و مطالعات متفرقه داشتند و مسائل روز را دنبال می‌کردند. اینها نیز حضور داشتند و اینها قدم‌به‌قدم جلو آمده و برای ایجاد یک تحولی در حوزه مجله مکتب اسلام را سامان می‌دهند و بزرگانی نیز از حوزه اینچنین بودند. امام موسی‌صدر و آقای موسوی‌اردبیلی از همین افراد بودند. آقای شریعتمداری با تیزبینی و هوشیاری‌ای که داشتند این طیف را درک می‌کنند و به این افراد نزدیک شده و حتی کمک مالی نیز می‌کنند و سعی می‌کند که ب‌عنوان یک پشتوانه به اینها اهمیت بدهد. امثال مرحوم امام، مرحوم آقای گلپایگانی و مرحوم آقای مرعشی‌نجفی نیز کلا اعتنایی به این مسائل نداشتند و درنتیجه پناه این روحانیان روشنفکر آقای شریعتمداری می‌شود.

چرا مرحوم امام، مرحوم آقای گلپایگانی و مرحوم آقای مرعشی‌نجفی به این مسائل توجهی نداشتند؟
امام کلا با این حرکت‌های اینچنینی که بخواهند یار و مرید پیدا کنند و جریان خاصی را به خود نزدیک کند، اعتقاد نداشتند و اصلا رساله نمی‌دادند تا زمانی که مطمئن شدند مقلد دارند. البته به لحاظ روشنفکری امام از همه پیشگام‌تر بودند. امام کسی بود که نسبت به حمایت از جریان‌های فعال سیاسی روز پیرو مرحوم مدرس بود. مرحوم مدرس نیز از پیشگامان نوآوری محسوب می‌شدند و حرکت‌های سیاسی سازنده‌ای را کلید زدند. امام حتی در پاسخ به کج‌روی‌ها و القائات احمد کسروی کتاب کشف‌الاسرار را نوشت و اصلا درس را تعطیل کرد برای پاسخگویی به این‌گونه شبهات و احساس تکلیف کرد و خودش به صحنه آمد. امام فراتر از همه اینها بود، حتی فراتر از طیف روشنفکری که به فکر انتشار مجلاتی مثل مکتب اسلام افتادند، ولی امام در عین حال نمی‌خواست برای به دست آوردن پشتوانه آینده حرکت‌های سیاسی خودش یارگیری کند و چنین حمایت‌هایی را نمی‌کرد، ولی آقای شریعتمداری این تصمیم را گرفته بود که در حوزه پناه یک جریان جدیدی باشد که آن جریان بتواند در آینده کارساز باشد.

آیا این اقدام شریعتمداری ریشه در جاه‌طلبی ایشان داشت؟
فرصت‌طلبی تعبیر مناسبی است، در ابتدا تعابیر خیرخواهانه‌ای را می‌شد به‌کار برد. مثلا این تعبیر را که ایشان درد این مساله را داشته و از موضع دردمندی می‌خواسته از یک طیف جدید روشنفکری حمایت کند ولی با حرکت‌هایی که بعدا اتفاق افتاد متوجه شدیم که فرصت‌طلبانه بوده است. بعد از اینکه نهضت امام آغاز شد به‌دلیل موقعیت و صداقتی که امام داشتند جامعه متحول شده و به حمایت از ایشان برمی‌خیزد و انعکاس فعالیت‌ها و دستاوردهای حوزه به‌عنوان پیشگام حرکت اصلاحی و حرکت دینی در جامعه باعث می‌شود طیف‌های مختلف سیاسی پشت‌سر امام قرار بگیرند. وضعیت به‌نحوی جلو می‌رود که آقای شریعتمداری نمی‌توانسته حرکت امام را نادیده بگیرد و ناگزیر از متابعت و حمایت بوده است. دیگرانی مثل آقایان گلپایگانی و مرعشی نیز به‌خاطر درک دینی و صداقتی که داشتند امام را تایید کردند. آنها به‌دلیل تدین و گرایش‌های مذهبی خود، حرکت امام را تایید می‌کردند و آقای شریعتمداری به اعتقاد من به‌دلیل فرصت‌طلبی، حرکت امام را تایید کردند؛ چراکه درک کرده بودند که اگر حمایت نکنند عقب می‌مانند.

شما این جاه‌طلبی آقای شریعتمداری را مثبت می‌دانید یا منفی؟
به‌نظرم این یک نوع زرنگی ناشی از درک موقعیت و شرایط روز است که این زرنگی می‌تواند مثبت تعبیر شده یا منفی برداشت شود. من این جاه‌طلبی را در مقطعی یک هوشمندی ناشی از درک درست شرایط زمان تلقی می‌کنم ولی زمانی که پیامد‌ها را بررسی می‌کنم می‌بینم درنهایت جاه‌طلبی در آن وجود داشته است. به هر حال سرنوشت نهضت روحانیت در قم که به حصر امام می‌انجامد شرایطی پیش می‌آید که چراغ نهضت مدتی خاموش می‌شود و نهضت به یک جریان زیرزمینی و پشت‌پرده‌ای تبدیل می‌شود که در آن حرکت‌هایی صورت گرفته و اطلاعیه‌هایی داده می‌شده است اما در آن حد وسیعی که به‌عنوان یک حرکت فراگیر در حوزه مطرح باشد، اتفاقی نمی‌افتاد. آقای شریعتمداری در این موقعیت دارالتبلیغ اسلامی را تاسیس می‌کند و این اقدام را می‌توان یک حرکت نو و رفرمیست دانست که جاذبه‌هایی در حوزه داشت. پشتوانه مالی ایشان قوی بود و آذری‌های علاقه‌مند و متاثر از ایشان نیز برخی از هزینه‌هایی را که ایشان نیاز داشتند تامین می‌کردند؛ ایشان یکی از هتل‌های معتبر قم[هتل ارم] را می‌خرند. آن مرکز مدرن و لوکس را که موقعیت خوبی داشته، به یک مرکز شبه‌دانشگاهی[دارالتبلیغ اسلامی] تبدیل می‌کنند و با یک شرایطی افرادی را می‌پذیرند و مدرسانی از حوزه و دانشگاه انتخاب می‌کنند و آنجا به تربیت مبلغ می‌پردازند. جالب اینجاست که در آغاز شکل‌گیری و افتتاح این مرکز، یکی از سخنوران معروفی که هم برای تدریس و هم همکاری با آقای شریعتمداری در آنجا جذب شده بود، مرحوم صدربلاغی بوده است. صدربلاغی نویسنده‌ای بود که در یک مقطعی، یکی از کتاب‌هایش هم کتاب سال شده بود، صدر بلاغی نویسنده نام‌آوری بود، که اگر اشتباه نکنم قصص قرآن یا انبیاء را نوشته بود و بعدها معلوم شد این کتاب ترجمه‌ای بوده از آثار نویسندگان مصری. به هرحال، او سخنران توانایی بود و ایشان می‌آید در یک تحلیلی، خط‌مشی جدید آقای شریعتمداری را عرضه می‌کند. در تحلیلش می‌گوید که جمال‌الدین اسدآبادی با محمد عبده همرزم بوده است. شیخ محمد عبده متفکری بوده که ابتدا با سیدجمال‌الدین اسدآبادی برای ایجاد تحول در جهان اسلام و نجات جهان اسلام از دست استعمار و استثمار و دگم‌گرایی همراهی می‌کرده. اینها با دو خط‌مشی حرکت می‌کنند و در یک مقطعی، محمد عبده می‌بیند که حرکت سیدجمال‌الدین اسدآبادی نتیجه‌ای نمی‌دهد، به علت تندروی‌ها و حرکت‌های رادیکالی که داشته، دستگیر می‌شود و سرانجام از دنیا می‌رود. محمد عبده برای اینکه نتیجه بگیرد، این حرکت را با یک مشی جدیدی تداوم می‌دهد و دانشگاه الازهر را تاسیس می‌کند و در گوشه‌ای از دانشگاه الازهر به تربیت نیرو و کادرسازی می‌پردازد و در کادرسازی‌اش موفق می‌شود تا تحولاتی در جهان اسلام ایجاد کند. صدربلاغی می‌گوید این حرکتی که آقای شریعتمداری الآن در قم انجام می‌دهد، اقتباس از حرکتی‌ است که محمد عبده در پیروی از سیدجمال‌الدین اسدآبادی کرده بود، حرکتی که در آن عبده مشی سیدجمال را ناموفق و ناکام دیده، پس دست به تحول آن زده است. مرحوم صدربلاغی همچنین معتقد است که آقای شریعتمداری برهمین اساس می‌آیند دارالتبلیغ را در قم تاسیس می‌کنند و شرایطی را در قم به وجود می‌آورند که مبلغ و روشنفکر تربیت کنند تا به‌طور ریشه‌ای و اصولی فعالیت‌هایشان را دنبال کنند. صدربلاغی اعتقاد دارد که حرکت‌های تند آقای خمینی، منجر به تبعید ایشان می‌شود و به دستگیری یاران ایشان و به زندان افتادن افراد تندرویی که از ایشان پیروی کردند، ختم می‌شود، بنابراین نباید شریعتمداری راه آقای خمینی را برود. بنابراین نتیجه‌گیری صدربلاغی این است که آقای شریعتمداری راه آقای خمینی را تخطئه می‌کند و می‌آید راه جدیدی –که اقتباس از محمد عبده است- یعنی دارالتبلیغ را در قم تاسیس می‌کند. تاسیس دارالتبلیغ در وضعیتی بوده که خود به خود رژیم شاه هم از آن حمایت می‌کند. یعنی رژیم شاه به این نتیجه می‌رسد که این شکل فعالیت‌های فرمیستی به نفعش است؛ چراکه در این نوع فعالیت‌ها حرکتی علیه منافع رژیم شاه صورت نمی‌گیرد و یک عده‌ای فقط مشغول به تربیت کادر و نیروی تبلیغی هستند.

برخی روحانیون مانند امام موسی صدر یا شهید مطهری به مدیریت حوزه علمیه قم سال‌ها اعتراض داشتند، آیا آقای شریعتمداری نیز به‌دلیل اعتراضاتی  که به شیوه مدیریت حوزه وجود داشت به سمت تاسیس نهادی مستقل به نام دارالتبلیغ رفتند یا این که مانند برخی انقلابیون فکر می‌کنید تاسیس دارالتبلیغ از سوی فقیهی محافظه‌کار به نام شریعتمداری اساسا اقدامی سیاسی در برابر فضای انقلابی حوزه قم بوده با هدف به انحراف کشیدن نهضت بوده است؟
نه، در حوزه علمیه کمبودی در زمینه تبلیغ وجود داشته و مسیر دار‌التبلیغ را شکل می‌دهند تا این کمبود در تبلیغ را برطرف کنند. چون تبلیغ وضعیتی داشته که عده‌ای از روشنفکران و عده‌ای از اهالی صاحب قلم اعم از روحانی و غیرروحانی به هر حال تسلیم آن وضعیت می‌شدند. به عبارت بهتر، با ارتباطاتی که آقای شریعتمداری داشته، تحکیم پایه‌های دارالتبلیغ و جا انداختن شیوه و ایده‌هایشان، از طریق مبلغان انجام می‌شده است. مثلا من در خاطرم هست، ایشان یاران زیادی داشتند، مثلا دوستان مکتب اسلام طبیعتا همه‌شان یاران و مریدان ایشان بودند، مرحوم حجتی‌کرمانی که من می‌شناسنم‌شان، با ایشان همراهی داشت، آقای سیدهادی خسروشاهی با ایشان همراهی داشت، آقای مکارم و آقای سبحانی که الآن از مراجع فعلی هستند، با ایشان همکاری داشتند، مرحوم دوانی در ابتدا با ایشان همکاری داشت، منتها مرحوم دوانی در یک مقطعی از آقای شریعتمداری فاصله گرفت.
این طیف سعی کردند از چهره‌های مطرح در نهضت هم استفاده کنند. مثلا مرحوم بازرگان و سحابی از پرچمداران نهضت آزادی بودند که زندان رفته بودند و محبوبیت فوق‌العاده‌ای چه در بین حوزوی‌ها چه در بین دانشگاهی‌ها داشتند، خود ماها به‌عنوان طلبه‌هایی که از قم در دادگاه‌های اینها شرکت و با آنها همراهی می‌کردیم یا وقتی که اینها زندان بودند به ملاقات‌شان می‌رفتیم و گاهی که آزاد می‌شدند، شریعتمداری به دنبال اینها می‌رفت تا برای سخنرانی به دارالتبلیغ بیایند. آنها هم می‌رفتند و صحبت می‌کردند. حتی شریعتمداری از آقای مطهری هم دعوت کرده بود. من خاطرم هست، در یک موقعیتی از قم به دیدار آقای طالقانی در زندان قصر رفته بودیم، من پشت میله‌های زندان از آقای طالقانی گله کردم و گفتم ما طلبه‌ها به‌عنوان علاقه‌مندان شما می‌آییم و با پیگردهای رژیم و ساواک مواجه می‌شویم، برای ما پرونده درست می‌کنند که به ملاقات شما می‌آییم و در دادگاه‌های شما شرکت می‌کنیم اما دوستان وقتی آزاد می‌شوند، یک راست می‌روند سراغ آقای شریعتمداری و تشکیلات ایشان را -که در مقابل نهضت ایجاد شده- تحکیم می‌کنند و از آقای بازرگان و سحابی و مطهری اسم بردم. ایشان در پاسخ ما گفتند که ما با آقای مطهری ارتباط نداریم و گله ایشان را از آقای منتظری بکنید. ولی ما گله‌ شما دوستان را به آقای سحابی و آقای بازرگان، تذکر می‌دهیم.
جالب اینجاست که وقتی تراب حق‌شناس از جانب آقای طالقانی به نجف آمد که پیام ایشان را به امام برساند، باید نشانه‌ای می‌داد تا ما مطمئن شویم که او از طرف آقای طالقانی است. تراب حق‌شناس به ما گفت آقای طالقانی به او گفته که پیش ما بیاید و بگوید نشانی، خاطره همان روز است که در زندان آمدید و گله کردید که چرا آقای بازرگان و سحابی وقتی آزاد می‌شوند به دارالتبلیغ می‌روند. به همین نشانی، از طرف آقای طالقانی آمدم. وقتی تراب حق‌شناس این را گفت، من مطمئن شدم که از طرف آقای طالقانی آمده است. می‌خواهم بگویم که فضا این‌گونه بود و به همین دلیل، خیلی از تشکیلات دارالتبلیغ پا نگرفت؛ چراکه نیروهای فهمیده‌‌ مبارز به سمت آن تشکیلات نمی‌رفتند و آن تشکیلات را به‌عنوان یک تشکیلاتی که رژیم برای پیشگیری از حرکت رادیکال مبارز ایجاد کرده، می‌شناختند. بعدها آقای مطهری به نوعی فهمانده بودند که ما برای اینکه رژیم را نسبت به فعالیت‌های اساسی و بنیادی خودمان خام کنیم، لازم دیدیم مراجعاتی به دارالتبلیغ داشته باشیم. یعنی رفت‌وآمد آقای مطهری سرپوشی برای فعالیت‌های اصلی نهضت بوده است. به‌هرحال، اینها واقعیتی است که وجود داشته تا وقتی که نهضت انقلاب پیروز شد. امام به ایران بازگشتند. در ابتدای انقلاب طبیعتا شریعتمداری مراجعات و ملاقاتی با امام داشت. در ملاقات‌ها سعی می‌کردند که حساسیت‌ها و ضرورت‌های موجود در جامعه را که باید به آنها توجه شود، تذکر بدهند ولی در همان شرایط طیف علاقه‌مند به آقای شریعتمداری و در راسش یاران نزدیک ایشان، سعی می‌کردند که به‌عنوان محورهای برجسته و اصلی جریان روحانیت و مرجعیت، موقعیت خودشان را در شرایط انقلاب تحکیم کنند. خب امام پیشوا و رهبر انقلاب بود و طبیعتا اگر کسی بخواهد در کنار ایشان قرار بگیرد باید سهمی از نهضت و حضور و حرکات و رنج ایشان را داشته باشد. آقای شریعتمداری و یاران ایشان با این توصیف‌ها تفاوت داشتند و برای اینکه به این موقعیت برسند ناچار شدند تا حرکت‌هایی شانتاژگونه انجام دهند. مثلا اگر خاطرتان باشد، اوایل پیروزی انقلاب سال 58، یکسری حرکت‌هایی از سوی علاقه‌مندان آقای شریعتمداری در قم برای حمایت از ایشان صورت گرفته بود و عده‌ای تظاهرات برپا کرده بودند. یا در مورد دیگری، همزمان با تاسیس حزب جمهوری اسلامی، آقای شریعتمداری برنامه‌ریزی کرده بود و دوستان ایشان در آذربایجان «حزب جمهوری خلق مسلمان» را تشکیل دادند. خب این طبیعتا یک مفهوم خاصی داشت، اینکه پایگاه خلق مسلمان در آذربایجان بود و وجود عناصر و افرادی در کنار آنها موجب شده بود که آنها به‌عنوان حامیان یک جریان دینی و اصیل شناخته نشوند، مثلا مقدم‌مراغه‌ای یکی از آنها بود. او کسی بود که در مجلس خبرگان هم مواضع و تحرکاتش ‌نشان‌‌دهنده جهت‌گیری‌های شوونیستی‌اش بود. به هرحال، کار به جایی رسید که عناصر سابق و صمیمی با شریعتمداری که با اعتقاد از گذشته به ایشان علاقه‌مند بودند، مردد شدند و از شریعتمداری فاصله گرفتند. یکی از این افراد که از شریعتمداری فاصله گرفت، سیدهادی خسروشاهی بود. آقای خسروشاهی یکی از یاران تاثیرگذار و فوق‌العاده موفقی بود که در ترویج جریان دارالتبلیغ و آنچه مربوط به ایشان بود، از هیچ کوششی فروگذار نکرده بود و سهم بزرگی در تحکیم موقعیت شریعتمداری داشت. اما خسروشاهی وقتی احساس می‌کند که جریان نزدیک به شریعتمداری با اطلاع خود شریعتمداری دارد به سمتی می‌رود که آینده خطرناکی را برای آذربایجان یا حتی انقلاب ایران به وجود می‌آورد، از او فاصله می‌گیرد و رسما از حزب خلق مسلمان آذربایجان، اعتراضا استعفا می‌دهد و جهت‌گیری‌های متفاوتی را نشان می‌دهد. یا افراد دیگری هم در آذربایجان بودند که به خوبی متوجه جهت‌گیری‌های شریعتمداری شدند. مثلا شهید محمدعلی قاضی‌طباطبایی خوب و به سرعت این جریان را درک کرده بود. به هر حال، جهت‌گیری‌های خاص و طیف ایشان در منطقه مشخص بود، به همین دلیل بسیاری در مقابل این جهت‌گیری‌ها مقاومت می‌کردند. حتی مرحوم آیت‌الله سیداسدالله مدنی به زیبایی جریان شریعتمداری را درک کرده بودند و بعدها امام‌جمعه تبریز شدند و در همین حین افتخارات آفریدند و شهید محراب شدند.

چه عواملی باعث شد افراد و جریاناتی که به‌دنبال کودتای نظامی علیه انقلاب نوپای اسلامی بودند آقای شریعتمداری را حامی خود بدانند؟
وجود بستر جاه‌طلبی و مقام‌خواهی در شریعتمداری باعث شد کسانی که به‌دنبال کودتا علیه نظام جمهوری اسلامی بودند به‌سراغ وی بروند، اما بعد از آنکه کودتای قطب‌زاده لو رفت شریعتمداری هیچ‌وقت بازداشت نشد و فقط تحت بازجویی قرار گرفت. در جریان بازجویی نیز مستنداتی دربرابر ایشان قرار گرفت که وی صحت این مستندات را به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست کتمان کند، به همین جهت پس از بازجویی شریعتمداری قبول کرد در مصاحبه‌ای تلویزیونی حاضر شود. این مصاحبه الان هم موجود است. در آن مصاحبه شریعتمداری ضمن اقرار به گناه و اشتباه خود در حمایتی که از کودتاگران کرده است به‌طور رسمی جلوی دوربین استغفار و توبه از گذشته خود می‌کند. بعد از این اتفاقات امام تاکید کردند به آقای شریعتمداری هیچ جسارتی نشود، اما در آن زمان با توجه به رفتارهای ایشان شرایطی پیش آمد که خودبه‌خود کسی تمایلی به نزدیک شدن به شریعتمداری نداشت به‌جز عده‌ای از بستگان که آنها هم منعی برای ملاقات با وی نداشتند. اینکه بگوییم آقای شریعتمداری از نظر حکومت در حصر قرار گرفت واقعیت ندارد، درواقع بعد از اقدامات ایشان در حمایت از کودتاگران شرایط به‌گونه‌ای پیش رفت که دیگر شریعتمداری نمی‌توانست با کسی در ارتباط باشد.
در مسائل مرتبط با تقلید از ایشان نیز شرایط جدیدی پیش آمد بعد از وقایع مرتبط با کودتا وجوهاتی که ازسوی مقلدان پرداخت می‌شد آقای شریعتمداری ارجاع می‌دادند به کسان دیگری که موردنظر ایشان بودند، البته برخی از مقلدان نیز بعد از همکاری شریعتمداری دیگر به ایشان وجوهات پرداخت نمی‌کردند.

یعنی شما می‌گویید شریعتمداری بعد از اعترافات تلویزیونی حصر خانگی نشد، بلکه دچار انزوا شد؟
وقتی فردی توبه و اقرار می‌کند به همدستی با گروهی که می‌خواستند با حرکت علیه انقلاب و نهضت نظام را عوض کنند، طبیعی است در چنین شرایطی پناهی نداشته باشد.

سرنوشت نهادهایی که زیرنظر شریعتمداری بودند چه شد؟
نشریه مکتب اسلام هنوز هم با همان خط‌مشی قبلی منتشر می‌شود، مراکز دیگر وابسته به ایشان نیز مانند دارالتبلیغ واگذار شدند به دفتر تبلیغات اسلامی  حوزه علمیه قم. این مراکز نیز همان فعالیت‌های گذشته و رسالت پیشین خود را به‌صورت سازمان‌یافته‌تری انجام می‌دهند.

پس از مرگ شریعتمداری نیز در ماجرای دفن ایشان گویا محدودیت‌هایی برای دوستداران ایشان ایجاد شد که این موضوع باعث کدورت و ناراحتی مرحوم سیدرضا صدر شد. در این رابطه نظر شما چیست؟
امام تاکید داشتند هیچ‌کس حق اهانت و بی‌حرمتی به آقای شریعتمداری را ندارد. در جریان رحلت ایشان، آقای سیدرضا صدر (برادر بزرگ‌تر امام‌موسی صدر) که یکی از علاقه‌مندان و وفاداران به آقای شریعتمداری بودند بر پیکر وی نماز خواندند، همین مساله باعث شد عده‌ای به سیدرضا صدر اهانت کنند، وقتی امام خبر این اهانت‌ها را شنیدند سخت برآشفتند و بعد از آن حتی برای شناسایی عوامل این بی‌حرمتی کسی را هم مامور کردند که به قم بیاید.

اما برخلاف نظر شما برخی می‌گویند درنهایت به سیدرضا صدر اجازه داده نشد بر پیکر شریعتمداری نماز بخوانند.
نه، سیدرضا صدر نماز خواندند و آقای شریعتمداری در جای محترمی در قبرستان ابوحسین قم که مربوط به آذری‌هاست دفن شدند.

در آن‌طرف ماجرای شریعتمداری، طرفداران ایشان می‌گویند امام‌خمینی(ره) آقای شریعتمداری را رقیب خود می‌دانسته، به همین جهت بعد از ماجرای کودتای قطب‌زاده، طوری صحنه‌سازی شد که شخصیت وی تخریب شود، نظر شما در این رابطه چیست؟
این حرف درست نیست، امام در موقعیتی قرار داشت که هیچ‌کس نمی‌توانست بین روحانیت به‌عنوان رقیب ایشان عرضه‌اندام کند به همین جهت هرکس خود را رقیب امام مطرح می‌کرد لاجرم شکست می‌خورد، حقیقت این است کسانی که به مقدسات پایبند بودند و روحانیت را قبول داشتند وقتی دیدند حرکتی شکل گرفته که در راس آن پیشوایی چون امام با آن حد از قداست قرار دارد از این حرکت و رهبرش حمایت کردند، به همین خاطر مردم توقع نداشتند فردی دربرابر امام بایستد. خب در این شرایط وقتی فردی مثل آقای شریعتمداری می‌آید حزب تشکیل می‌دهد و با گروه کودتاچی همکاری می‌کند طبیعی است که درنهایت شکست می‌خورد، بین علمای حوزه آقای شریعتمداری دربرابر امام شکست خورد و بین طیف ملی‌گرا نیز اخوان مرحوم زنجانی شکست خوردند و منزوی شدند.

یعنی از نظر شما در ابتدای انقلاب هرکس که مخالف امام بود ناخودآگاه در مخالفت خود شکست می‌خورد یا از سوی مردم طرد می‌شد؟
خیر این گونه نیست، آقای گلپایگانی یا آقای سیداحمد خوانساری نیز در ابتدای انقلاب با بسیاری از جهت‌گیری‌های قانونی و اقدامات صورت گرفته مانند مصادره‌ها یا اعدام‌های اول انقلاب مخالف بودند و اعتراض می‌کردند، حتی مرحوم گلپایگانی نامه‌ای خطاب به امام نوشتند با این مضمون که در روزنامه‌های رسمی کشور اعلام می‌شود مرگ بر ضدولایت فقیه خب کسانی هستند که ولایت فقیه را قبول ندارند. چرا باید این افراد لعنت بشوند؟
امام آنقدر برای اظهارنظر آقای گلپایگانی حرمت قائل بودند که دستور دادند متن این نامه عینا از رادیو خوانده شود.
یا مرحوم سیداحمد خوانساری که در زمان رهبری امام خمینی(ره) درتهران حضور داشتند و در بسیاری از موارد نیز مثل امام فکر نمی‌کردند اما این اختلاف‌نظر باعث نشد ایشان مانند آقای شریعتمداری حرکتی براندازانه راه بیندازند. آقای خوانساری نظرات خود را بیان می‌کردند و امام هم حرمت ایشان را نگه می‌داشتند. خاطرم هست در جریان فوت آقای آشتیانی متولی مدرسه مروی تهران بنا بود متولی بعدی انتخاب شود. توی سند موقوفه مدرسه مروی آمده است که متولی این مدرسه را باید اعلم علمای تهران انتخاب کند، در آن زمان امام در تهران بودند و طبیعتا برای انتخاب متولی سراغ امام می‌آیند که ایشان متولی را انتخاب کند، اما آقای خوانساری در نزد امام آنقدر حرمت داشت که ایشان در پاسخ می‌گویند به سراغ آقای خوانساری بروید.
وقتی که برای تعیین متولی مدرسه مروی امام به آقای خوانساری ارجاع می‌دهند ایشان نیز در پاسخ امام با بزرگواری می‌گویند درست است که در موقوفه مساله اعلمیت مطرح شده است ولی باید قدرت را درنظر داشت، شما(امام خمینی) امروز قدرت و نفوذ دارید و نظر ما هم این است که شما متولی مدرسه مروی را تعیین کنید بعد از این سخن آقای خوانساری درنهایت امام خمینی نیز آقای مهدوی‌کنی را به‌عنوان متولی بعدی مدرسه مروی برمی‌گزینند.
همان‌طور که گفتم آقای گلپایگانی همه مواضع و اقدامات پس از انقلاب را تایید نمی‌کردند، اما اصل تحول جمهوری اسلامی و رهبری امام را قبول داشتند و حمایت نیز می‌کردند. ولی مرحوم شریعتمداری از همان ابتدا زاویه داشت این زاویه هم به خاطر مسائل فکری و عقیدتی نبود. زیرا شریعتمداری خود را روشنفکر‌تر از این می‌دانست که بیاید با یک جریان نویی که تازه حاکم شده است مخالفت بکند، این زاویه بیشتر ریشه در خواسته‌های نفسانی او داشت.

شریعتمداری و قطب‌زاده کجا به‌هم رسیدند؟
من خاطره‌ای از قطب‌زاده برایتان تعریف کنم که شیرین است، قطب‌زاده یکدفعه از طرف اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان اروپا به نجف برای مذاکره با امام و حاج‌آقا مصطفی آمد. مرحوم حاج‌آقا مصطفی قطب‌زاده را به منزل خود دعوت می‌کند تا آنجا باهم صحبت کنند، قطب‌زاده نیز به منزل ایشان می‌رود و مذاکرات این دو نفر از قبل مغرب تا سحر ادامه پیدا می‌کند، در این گفت‌وگو ظاهرا تا سحر قطب‌زاده فراموش می‌کند که نمازش را بخواند، او آنقدر هم هوشمند نبوده است که لااقل در منزل یک روحانی حفظ ظاهر بکند و لااقل جلوی حاج آقا مصطفی هم که شده برای حفظ ظاهر نماز خود را بخواند.
فردا پس از جلسه حاج‌آقا مصطفی نزد امام می‌آید و می‌گوید این فردی که دیشب از طرف اتحادیه انجمن‌های اسلامی اروپا برای دیدار شما به نجف آمده است تا سحر که با هم بودیم نماز نخواند، بعد از این واقعه امام به مرحوم صادق طباطبایی پیغام می‌دهند که شما به دوستان‌تان بگویید مواضع‌شان را رعایت کنند. در سفری بعدی نیز که قطب‌زاده به نجف می‌آید به واسطه آشنایی قبلی که با حاج‌آقا مصطفی داشته چمدان خود را می‌دهد به یکی از راهنماها و به او می‌گوید این چمدان را ببر به منزل حاج‌آقا مصطفی و به وی بگو این چمدان برای قطب‌زاده است خودش هم می‌آید، راهنما وقتی می‌رسد آقا مصطفی به او می‌گوید چمدان را ببر بنداز پیش خودش و بهش بگو اینجا نیا.
قطب‌زاده وقتی فهمید آقا مصطفی طردش کرده است بنا را گذاشت بر لجبازی. چندی بعد در جلسه‌ای که حاج‌آقا مصطفی حضور داشت، قطب‌زاده به طعنه خطاب به ایشان می‌گفت از دو چیز باید پرهیز کرد یکی دکتر لاغر و دیگری آخوند چاق. از جایی که حاج‌آقا مصطفی ثمین بود ما دوستان وی نیز می‌دانستیم هدف قطب‌زاده از این لمپن بازی‌ها طعنه زدن به حاج‌آقا مصطفی است.
 در جریان حضور امام در پاریس و ضرورت‌هایی که اقتضا می‌کرد، او هم به‌عنوان کسی که در جریان نهضت ضدرژیم در اروپا و گاهی آمریکا با افراد دیگر حضور داشتند و فعال بودند و مزاحم رژیم شاه بودند با امام همراه شده بود. آدم‌های کارکشته‌ای بودند و با بسیاری از جریانات رسانه‌ای و مطبوعاتی اروپا آشنایی داشتند. این آشنایی و تسلط‌شان به زبان، یک فرصت بود. وقتی که امام به آنجا رفتند دوستان اتحادیه سعی کردند از محورهای اصلی‌شان استفاده کنند. یکی از این محورها مرحوم حسن حبیبی بود، دیگری بنی‌صدر و محور دیگر هم آقای قطب‌زاده بود. امام با هوشمندی از همه اینها استفاده می‌کرد. یکی از هوشمندی‌ها این بود که مثلا به زیبایی و با دقت حبیبی را شناختند. امام صلاحیت، اصالت و عمق بینش و معرفتش را درک کردند و ماموریت سنگینی به او دادند و آن، تدوین پیش‌نویس قانون اساسی بود. بعد هم در دوران انقلاب، حبیبی صادقانه و وفادارانه خدمت امام بود. به پیشنهاد دوستان امام هم بود که ایشان کاندیدای ریاست‌جمهوری شد که البته رای نیاورد.
خیلی‌ها رای نیاوردند. یکی‌شان سیداحمد مدنی بود، زمانی که رای نیاورد، اعتراض می‌کرد و می‌گفت تقلب شده. همان ایام، زمانی که سراغ مرحوم حبیبی رفتند و پرسیدند تحلیل شما از اینکه در انتخابات رای نیاورده‌اید، چیست؟ گفت به این دلیل که مردم قبولم نداشتند. به همین دلیل رای ندادند. خیلی صادقانه. امام خمینی خیلی از صداقت این مرد لذت بردند و این را هم اظهار کرده بودند. آقای حبیبی بعد نماینده تهران شد، پس از آن هم وزیر دادگستری شد. مرحوم آقای موسوی‌اردبیلی ایشان را به‌عنوان وزیر دادگستری معرفی کرد. بعدش هم به عضویت شورای نگهبان درآمد. بعد از آن هم در دوران آقای هاشمی و آقای خاتمی معاون‌اول رئیس‌جمهور شد. بعد هم که پایه‌گذار بنیاد ایران‌شناسی شد. درباره بنی‌صدر باید گفت از اول آمد و مدعی هم بود. برنامه‌ریزی کرده بود، جبهه ملی و دیگران هم دنبالش بودند. به‌هرحال با آن فریبکاری‌هایی که داشت، رای آورد و رئیس‌جمهور شد.
بنا شد تا پایان دوره‌اش با او تفاهم شود اما او بنا بر ناسازگاری داشت. در اوایل انقلاب ضرورت داشت در مقابل فریبکارهایی که در خیلی جاها حضور داشتند، یک آدمی مثل خودشان به میدان بیاید. صداوسیما را دست قطب‌زاده دادند که برود و آنجا را مدیریت و مهار کند. او هم درعین اینکه مهار کرده بود، آن را به‌عنوان یک پشتوانه و سکوی پرشی برای خود تلقی می‌کرد. که بعد هم وزیر امورخارجه شود و بعد از آن کاندیدای ریاست‌جمهوری شود و از این‌قبیل برنامه‌ها. سرانجام به جایی رسید که از طیف‌های پیشرو احساس عقب‌ماندگی کرد. به‌دلیل بروز ناخالصی‌هایش، در دورانی که وزیرخارجه بود مصاحبه‌‌های عجیب و غریب می‌کرد، تصمیمات عجولانه‌ای هم گرفته بود که شورای انقلاب با او برخورد کرد. درنهایت به جایی رسید که احساس درماندگی کرد و به سرش زد حرکتی آنچنانی کند و به آقای شریعتمداری نزدیک شد و اینها همدیگر را پیدا کردند. همچنین با طیف‌های دیگری مثل عبدالرضا حجازی هم راهی پیدا کردند.

این سرخوردگی به‌وجودآمده بین آیت‌الله شریعتمداری و صادق قطب‌زاده بود که این‌دو را به هم نزدیک کرد؟
بله، به‌هرحال یک شخص مقام‌خواهی بود. یک عقب‌ماندگی از آنچه دنبالش بودند اینها را به هم نزدیک کرد. اگر یادتان باشد امام در مقطعی سه نفر را تعیین کردند که اینها بروند و از زندان‌ها بازدید کنند. به‌عنوان نمایندگان امام با همه زندانی‌ها ملاقات داشته باشند. عمدتا هم زندانی‌های سیاسی و گروهکی بودند. این اقدام به این دلیل انجام می‌شد که شنیده بودند در درون زندان‌ها تندروی و بدرفتاری می‌شود. بنابراین امام احساس تکلیف کرده‌ بودند که نماینده‌ ویژه‌ای از طرف ایشان بروند و گزارش بیاورند. آقای سیدهادی خامنه‌ای، دکتر هادی(محمدعلی) و من مامور به این کار شدیم. بنابود که ما سه نفر از همه زندان‌ها بازدید کنیم. به همه‌جا سر زدیم. جالب‌ترین ملاقات‌هایی که ما در زندان‌ داشتیم، ملاقات با چند نفر بود. یکی‌اش با آقای قطب‌زاده بود. خب ما با هم سابقه دوستی داشتیم. پاریس با هم بودیم. نجف آمده بود و رفته بود. وقتی به سلولش رفتیم، من دو، سه بسته‌ سیگار روثمن تهیه کرده بودم، یک پاکت هم میوه تازه. انگور تازه بود، دست خالی نرفتم. وقتی ما را دید خیلی متأثر شد. خاطرات تجدید شد و اشکی از چشمانش جاری شد و عذرخواهی کرد. بعد یک پیغام به من داد که به امام برسانم. گفت به ایشان بگویید یا دستور دهند هرچه زودتر ما را اعدام کنند، یا ما را ببخشند که ما بیرون بیاییم و جبران کنیم، من عذاب وجدان دارم. یعنی به اشتباهش اذعان داشت و قبول داشت آنچه بر او می‌گذرد حق است. یک مفاتیح ترجمه‌دار هم از ما خواست. حالا این یک آدم است، یک آدم هم عبدالرضا حجازی بود که به سلولش رفتیم و همان کج‌رفتاری‌های سابق خودش را داشت. درکنار خاطرات شیرین آن ملاقات‌ها، خاطرات خیلی تلخی هم از آن مقطع به‌خاطر دارم. درباره اینکه چه کسانی چه مسائلی برای انقلاب به‌وجود آورده و جامعه را آلوده کردند. ذهن جامعه را خراب کردند. البته من یک ملاقات دیگری هم داشتم که با حسین روحانی بود. حسین روحانی همان کسی بود که از طرف سازمان مجاهدین خلق به نجف آمد و من او را به خدمت امام بردم. چندین جلسه با امام داشت و با ایشان صحبت کرد. از پایه‌گذاران سازمان هم بود. در این ملاقات رفتم دیدم دارد یادداشت می‌نویسد. گفت من مستبصر شده‌ام. اینها مارکسیست بودند، جزء گروه پیکار بودند. گفت من مستبصر شدم و الان دارم روزه‌های قضایم را می‌گیرم و نماز قضایم را می‌خوانم و به پیشنهاد بازجوها داشت خاطراتش از تاریخ انقلاب و سازمان را می‌نوشت. این هم برای من ملاقات خاطره‌انگیزی بود.

چه چیزی باعث می‌شود کسی مثل قطب‌زاده یا آقای شریعتمداری در یک بازه زمانی کوتاهی از روزهای ابتدای انقلاب، از عرش به فرش می‌آیند؟
درباره قطب‌زاده قبول دارم اما آقای شریعتمداری به عرش نرسید. به همین جهت بود که احساس عقب‌ماندگی کرد.

درباره آقای قطب‌زاده، جدی‌ترین مواردی که موجب پیش‌آمدن آن مشکلات برای او شد، چیست؟
قطب‌زاده آدم فرصت‌طلبی بود. در موقعیت‌های مختلف به اهداف و خواسته‌هایش رسیده بود. همراه امام به ایران آمد، در جلسه شورای انقلاب شرکت کرد، وزیرخارجه شد، رئیس صداوسیما شد، در چند انتخابات شرکت کرد، شکست خورد و موقعیتش را از دست داد. به این دلیل که درست نتوانسته با هوشمندی و تعهد لازم و با پشتوانه واقعی ایمانی و اعتقادی خودش را در این موقعیت‌هایی که بوده، نشان دهد، شکست خورده است. منزوی شده و عقب مانده. برای جبران عقب‌ماندگی‌اش هم به هر کاری دست می‌زند.

یعنی ارادتی که به امام ابراز می‌داشته، دروغ بوده است؟
اینها شاید از عمق باورشان اعتقاد نداشتند، من نمی‌توانم در این‌باره اظهارنظر کنم اما به‌هرحال با اهدافی به‌دنبال امام بودند. توقعاتی داشتند. وقتی آن توقعات برآورده نشد احساس عقب‌ماندگی کردند.

گویا محدودیت‌هایی برای آقای شریعتمداری وجود داشته که مانع از سفر ایشان به خارج از کشور برای پیگیری روند درمان می‌شده است. نظر شما در این رابطه چیست.
ممکن است درباره یک نفر به‌‌دلیل سوابقی که داشته هنگام اقدام برای سفر خارج از کشور اعلام‌نظر شود. این یک واقعیت است. ایشان سابقه محکومیت داشت.

نکته‌ای که درباره آقای شریعتمداری وجود دارد جاه‌طلبی‌هایی است که در ایشان وجود داشته. دراین‌خصوص که ایشان بعد از پیام‌هایی که با حضرت امام حول موضوع مرجعیت و ولایت‌‌فقیه ردوبدل کردند، پیشنهاد خودمختار شدن آذربایجان در چهارچوب تمامیت ارضی ایران را می‌دهند. نظر شما چیست؟
خب این چیز خوبی است؟ من همین را منفی می‌دانم، معتقدم ایشان به‌دنبال آن بوده است که اهرم فشاری داشته باشد تا بتواند از آن طریق فشار بیاورد.

درمجموع نظر شما درباره حصر خانگی چیست؟
من یک سوالی از شما می‌پرسم. زمانی که در جامعه شما پدیده‌ای به‌عنوان براندازی مطرح شده است، شخص هم بر موضعش باقی مانده، شما به‌عنوان مسئول اداره‌کننده جامعه، اجازه می‌دهید او تحرک داشته باشد؟

  پی‌نوشت
1- در سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ فرقه دموکرات آذربایجان به سردمداری پیشه‌وری در آذربایجان و ازجمله شهر تبریز به قیام پرداخت. پیشه‌وری درسایه حمایت دولت شوروی به‌دنبال جداکردن آذربایجان از ایران بود، به همین جهت تعداد زیادی از علما به طرق مختلف در برابر اقدامات خودسرانه وی به مخالفت و مبارزه پرداختند اما سیدکاظم شریعتمداری در روزگار سخت حاکمیت فرقه‌ دموکرات بر آذربایجان به‌جای مبارزه با پیشه‌وری به همراه خانواده‌اش از تبریز خارج شد و با شکست فرقه دموکرات به این شهر بازگشت. بعد از  شکست فرقه دموکرات محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۲۶ به تبریز مسافرت کرد تا پیروزی بر فرقه دموکرات آذربایجان را به نام خود ثبت کند. در این زمان بسیاری از علمای تبریز از ملاقات با شاه خودداری کردند اما شریعتمداری به ملاقات وی رفت و به او خیرمقدم گفت. به‌دنبال انجام این ملاقات شریعتمداری از طرف علمای تبریز و به‌خصوص مرحوم آیت‌الله میرزا فتاح شهیدی تفسیق می‌شود و چون نمی‌تواند در تبریز بماند به قم رفته و در حوزه علمیه قم مشغول می‌شود. (نگاه کنید به کتاب آیت‌الله شریعتمداری به روایت اسناد صفحات 16 تا 20)