تاریخ : Sun 29 May 2022 - 02:15
کد خبر : 71966
سرویس خبری : ایده حکمرانی

کوچک‌سازی دولت به معنای تقلیل مسئولیت دولت نیست

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدجواد میری درباره سیاست مردمی(بخش دوم)

کوچک‌سازی دولت به معنای تقلیل مسئولیت دولت نیست

وقتی می‌گوییم مثلا در ایران می‌خواهیم دولت‌زدایی کنیم اگر این مساله را با روندی که در اروپای غربی و اروپای شمالی بود مقایسه کنیم، -چون آنجا هم بحث دولت‌زدایی رخ می‌دهد- به نظر من ما دچار خطایی محاسباتی خواهیم شد چون آنجا قبلا نهاد‌هایی شکل گرفته است و این نهاد‌ها قرار است اهدافی را انجام بدهند.

سیدجواد نقوی، خبرنگار: بخش اول گفت‌وگوی «فرهیختگان» با سیدجواد میری، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی درباره سیاست مردمی هفته گذشته منتشر شد. میری در این گفت‌وگو ضمن ارائه تعریفی از سیاست مردمی، آن را بسترساز دموکراسی و مردم‌سالاری دینی نامید. بخش دوم این گفت‌وگو هم‌اکنون پیش روی شماست که در ادامه می‌خوانید.

در پروژه‌های فعلی که در سیاستگذاری و متفکران دنیا می‌بینیم، پروژه دولت‌زدایی نمود زیادی دارد. در چنین شرایطی که دولت‌های داخل کشور ما هم یا خود را یک تسهیلگر معرفی می‌کنند یا نهایتا در حوزه توسعه کمی اثر‌گذاری بیشتری داشته باشند. در سیاست مردمی، نقش دولت چگونه خواهد بود. آیا باید از سیاست فرآیند توسعه کمی یا پروژه دولت‌زدایی عبور کند یا مساله را باید قبل از دولت حل کنیم و تصمیم‌گیری‌ها در جای دیگری باشد و دولت‌ها تنها ریل‌گذار باشند؟
وقتی می‌گوییم مثلا در ایران می‌خواهیم دولت‌زدایی کنیم اگر این مساله را با روندی که در اروپای غربی و اروپای شمالی بود مقایسه کنیم، -چون آنجا هم بحث دولت‌زدایی رخ می‌دهد- به نظر من ما دچار خطایی محاسباتی خواهیم شد چون آنجا قبلا نهاد‌هایی شکل گرفته است و این نهاد‌ها قرار است اهدافی را انجام بدهند. وقتی شبکه‌های قدرتمندی شکل می‌گیرد و بعد آرام‌آرام وقتی نظام‌واره‌ای پیدا کرد آن نظام‌واره‌ها در ذهن و جان افراد به‌صورت عادت‌واره شکل می‌گیرد و در ذهن جامعه و افراد، اتصالی با هم پیدا می‌کند. در آن موقعیت دولت‌ها می‌گویند کمی از تصدی‌گری خود عقب می‌نشینیم ولی در جایی که اساسا این روند شکل نگرفته است، حالا که دولت می‌گوید من می‌خواهم تسهیلگر شوم و کنار بروم، فضای عمومی جامعه و مثلا بهداشت و آموزش‌وپرورش جامعه و دیگر نهاد‌های جامعه را به دست شرکت‌های خصولتی می‌سپارند، در این حالت، مردم و کارگر و کارمند با مضیقه‌های بسیاری مواجه می‌شوند و این به نام خصوصی‌سازی و کوچک کردن دولت و تسهیلگری رخ می‌دهد. لذا این با روندی که در اروپا رخ می‌دهد قابل مقایسه نیست.
ابتدا باید زیرساختی داشته باشید. وقتی زیرساخت شکل گرفت حالامی توان آرام‌آرام گفت که من می‌خواهم در مقام تسهیلگر باشم. اما ما به چنین دولت رفاهی شکل نداده بودیم که حالا خدمات را کم کنیم و بگوییم من می‌خواهم تسهیلگر باشم. مضاف بر اینکه در همان کشور‌های اروپایی و اروپای غربی، امروز دادوفریادی بلند شده که به جای عقب کشیدن پای خود از حوزه بهداشت و آموزش‌وپرورش در غیبت دولت که برآیند اراده‌های ملت است، کارتل‌ها و شرکت‌های فراملیتی و اولیگارشی جهانی جای خالی را پرمی‌کند و دچار تجاری‌سازی و برون‌سپاری مسئولیت‌ها شده‌ایم. در سال 2000 یا 2001 در انگلستان برای مدتی حمل‌ونقل انگلستان را به بخش خصوصی می‌سپردند که ناگهان چندین تصادف قطار و کشت و کشتار شد و وزیر مربوطه را به مجلس آوردند و بازخواست کردند و متوجه شدند که کار را به دو سه شرکت داده‌اند که این دو سه شرکت خصوصی به این دلیل که می‌خواهند سود خود را بالاتر ببرند حق و حقوق راننده‌های قطار‌ها یا کارکنان این بخش را به گونه دیگری محاسبه کرده‌اند و آنها به دلیل اینکه به مرخصی کمتری رفته‌اند و به دلیل خستگی دچار چنین فاجعه‌های انسانی شدند. بعد گفتند اساسا نمی‌شود در سیستم‌های دولت- ملت نقاط استراتژیک و حساس را به دست شرکت‌های خصوصی یا فراملیتی بدهیم. درست است که گفته می‌شود دولت باید در مقام تسهیلگر باشد ولی در یک‌ جاهایی دولت باید پاسخگو باشد. اینکه دولت می‌خواهد از مقام اجرا به مقام تسهیلگر برود بحث ساده‌ای نیست و بحثی است که نیاز به گفت‌وگو‌های جدی دارد. در کدام ساحت باید دولت‌زدایی شود؟ ضمن اینکه اگر قرار است در آستانه انقلاب پنجم و ششم صنعتی، دولت‌ها کوچک شوند، این به معنای تقلیل پیدا کردن جایگاه دولت نیست، این به این معنی نیست که مسئولیت نهاد دولت تقلیل پیدا کند. مادامی که در این چهارچوب ملت-دولت‌ها قرار گرفته‌ایم و در این عالمیت زندگی می‌کنیم عملا دولت بالاترین نهادی است که مسئولیت، وظیفه و حق و حقوق دارد و این حق و حقوق و مسئولیت و وظایف در وضعیتی دیالکتیکی تعریف می‌شود و نمی‌شود این را از دولت گرفت.

اگر به ساحت انقلاب 57 برویم و بخشی از ساحت این انقلاب را سیاسی و اجتماعی بدانیم آیا می‌شود از اسلام سیاسی و اسلام اجتماعی بازآفرینی صورت بگیرد و امروز در سیاست مردمی مورد بهره‌برداری قرار بگیرد یا اینکه این دو باز دو وجه متمایز دارند؟
من تعریفی دیگر دارم که شاید این تعریف بحثی دیگر و مجزا را مطرح کند. اینکه اساسا انقلاب چیست؟ مفهوم انقلاب یعنی چه؟ اینکه جمهوری اسلامی به مثابه یک نظام انقلابی است آیا اساسا از منظر مفهومی می‌توانیم این‌طور صحبت کنیم یا نه؟ آیا از نظر مفهومی، این صورت بندی درست است؟ ما مفهومی به نام revolution یا انقلاب داریم و مفهومی داریم به نام گفتمان انقلاب اسلامی و مفهومی داریم به نام نظام جمهوری اسلامی که این سه مفهوم در ادبیات رایج در ایران -چه در گروه‌های سیاسی و چه در حوزه دانش و دانشگاه- تقریبا مترادف با هم گرفته می‌شوند. درحالی‌که اینها با هم مترادف نیستند و از منظر مبنایی و مفهومی با هم بسیار متفاوتند. البته نمی‌خواهم این بحث را در اینجا باز کنم ولی آنچه درمورد اسلام‌گرایی سیاسی و اجتماعی می‌توان گفت این است که ما امروز با یک نوع خوانش از اسلام‌گرایی روبه‌رو هستیم درحالی که اسلام‌گرایی پنج خوانش کلان دارد. یک اسلام‌گرایی با خوانش فقاهتی داریم یک اسلام‌گرایی با خوانش دموکراتیک داریم و اسلام‌گرایی با خوانش سوسیالیستی و اسلام‌گرایی با خوانش لیبرالی و یک اسلام‌گرایی با خوانش سلفی داریم. بنیان‌گذار اسلام‌گرایی با خوانش فقاهتی، امام خمینی(ره) است که دو زیرشاخه یا دو خوانش متفاوت از هم در ذیل این اسلام‌گرایی در نظام جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است. یکی خوانش اسلام‌گرایی چپی است که بعد‌ها به اصلاح‌طلبی معروف می‌شود و دیگری با خوانش راست است. هرکدام از اینها نیز خوانش‌ها و قرائت‌های متفاوتی دارند ولی هرکدام از اینها ادبیاتی تولید کرده‌اند که به یک معنا وقتی در مورد وضعیت اسلام سیاسی صحبت می‌کنیم باید متوجه این تنوع و تکثر باشیم و آن را نادیده نگیریم.
مثلا مفهوم دولت و مفهوم بازار و مفهوم حوزه عمومی و مفهوم مشارکت مردم و مفهوم فرهنگ و دین و دین اجتماعی و مجموعه‌ای از این مفاهیم در هرکدام از پنج خوانش اسلام‌گرایانه، متفاوت از هم است و در برخی جاها مشترکاتی دارد. به نظر من در ادبیات رایج و در بین نیروهای سیاسی و در فضای آکادمیک ایران این موارد از هم تمیز داده نشده و همین خود باعث نوعی سردرگمی مفهومی می‌شود. در این شرایط سردرگمی مفهومی یا سردرگمی زبانی صورت‌بندی ما از وقایع و رخداد‌ها و پدیدار‌های اجتماعی نمی‌تواند منسجم به یک نقشه راه شود. همان‌طور که بسیاری از سردرگمی‌های امروز در حوزه سیاست و فرهنگ و آموزش و امر سیاسی بر ما مستولی شده است در یک قسمت به این برمی‌گردد که ما به شکل تاریخی در حوزه مفاهیم و در حوزه نظری منسجم نمی‌اندیشیم.
فیلسوفان ایرانی یک بحث دارند مثلا فارابی یکی از موسسان و بنیان‌گذاران فلسفه در ایران و جهان اسلام است که اساسا از یونانیان گسست پیدا می‌کند و جالب این است که ارسطو دال فلسفه خود را معطوف به امر موجود داشت ولی دال مرکزی فلسفه فارابی معطوف به امر وجود بود و به وجود می‌اندیشید. این از یک منظر یک گسست فکری و تمدنی مهم است. ولی از یک منظر دیگر می‌تواند زنگ خطری برای ما باشد. وقتی شما به امر موجود می‌پردازید یعنی به امر واقع نگاه می‌کنید و تلاش می‌کنید پدیدار‌ها را دسته‌بندی و تفکیک کنید و به‌صورت نظری بگویید تفاوت درخت با سنگ چیست؟ و تفاوت حیوان با انسان چیست؟ و بعد بگویید تفاوت شرقی با غربی چیست؟ و به دنبال این هستید که مقولات و موجودات را دسته‌بندی کنید. ولی وقتی در ساحت وجود وارد می‌شوید تفکر شما کمی اشراقی می‌شود. تفکر اشراقی می‌تواند شما را در یک وادی به سمت بالا ببرد و حتی به سمت امر استعلایی سوق بدهد و از یک منظر شما را از فهم امر واقع به دور می‌کند. به نظر من ریشه بسیاری از مشکلاتی که امروز در ساحت اندیشه و در ساحت سیاست، ما را دچار خود کرده از این منظر است که نمی‌توانیم مسائل و مقولات را صورت‌بندی مفهومی کنیم و این خود نوعی پریشان حالی ایجاد کرده و پریشان حالی موجود در جامعه بیش و پیش از اینکه در جامعه و مربوط به مردم و توده‌ها باشد به نخبگان برمی‌گردد. به این دلیل که اندیشه نخبگان اندیشه‌ای مفهومی و مقوله محور نیست و نمی‌تواند مسائل را به صورت تئوریک و نظری صورت‌بندی کند و این پاشنه‌آشیل بسیاری از سردرگمی‌های کنونی ما در این وضع تاریخی است.