عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: سال 95، نمایشگاه کتاب تهران در شهر آفتاب برپا شده بود. در همان دوره از نمایشگاه، اجتماع طرفداران یک نویسنده اینستاگرامی و صف طولانی که برای امضای کتابش بسته بودند؛ واکنشهای زیادی را به همراه داشت. عنوان کتاب «بایکوت» بود و نویسندهاش هم علی قاضینظام. همان زمان بود که نام انتشارات 360 درجه با کتابهایی که چاپ میکرد و ویژگی خاصی داشتند، بسیار مورد توجه قرار گرفت. کاری که این انتشارات میکرد، در سالهای بعدی که نمایشگاه کتاب برگزار شد با چهرههای دیگر اینستاگرامی مانند نرگس صرافیان، امیرعلی ق، علی سلطانی و امسال با سجاد ابطحی ادامه پیدا کرد و بهرهگیری از مخاطبان صفحات اینستاگرام باعث شده تا مخاطبان زیادی پای کتابهای این ناشر بیایند، مخاطبانی که عموما از نسل جدید هستند و فضای مجازی برایشان بهعنوان یک پایگاه اصلی بهشمار میرود. بعضیها میگویند برای این نسل، شاید کتاب خیلی جایگاهی نداشته باشد اما حاضرند برای گرفتن امضا از نویسنده محبوبشان به نمایشگاه کتاب بیایند و کتابش را بخرند. اینها منتظر کتابهای بعدی نویسنده محبوبشان هستند. همزمان با برگزاری سیوسومین دوره نمایشگاه کتاب، به سراغ این انتشارات و دو تن از نویسندگانش رفتیم تا بپرسیم چرا به سراغ چهرههای اینستاگرامی رفتند و این فرآیند انتخاب نویسنده چگونه شکل گرفته است؟
تالیف 10 درصدی برای نسل جدید!
«انتخاب نویسنده از دل فضای مجازی اصلا خوب نیست، این انتخاب باعث میشود تا خیلیها که اصلا هیچ شناختی از ادبیات ندارند وارد فضای ادبیات شوند و همین باعث بیسوادی نسلهای بعدی میشود.» این صحبتهای ایمان علییاری، کارشناس حوزه کتاب است که خیلی صریح نظرش را در مورد نویسندههای اینستاگرامی میگوید.
اما نظرات در این مورد، متفاوت و گاهی در تضاد هم قرار دارد. مثلا مریم احمدی که سالهاست در حوزه کتاب فعالیت میکند، میگوید: «به نظرم باید راه برای همه کسانی که میخواهند فعالیت کنند، باز باشد، همین نویسندههایی که مدنظر شما هستند خیلی از طرفدارانشان را با حوزه کتاب آشنا کردند، کسانی که اصلا نمیدانستند کتاب چیست؟ به نمایشگاه کتاب میآیند، کتاب میخرند. برایشان مهم است نویسنده مورد علاقهشان چه چیزی مینویسد، نمیتوانیم از کنار همه این موارد به راحتی بگذریم. برای نسل جدید باید برنامه جدید داشته باشیم.»
در بین نویسندگان و ناشران هستند کسانی که معتقدند این ارتباط دوسویه طرفداران یک نویسنده در فضای مجازی فرصتی مغتنم برای دریافت بازخوردهای نوشتار نویسنده است. احمدپوری، مترجم هم در گفتوگویی که با ایسنا داشته درباره تاثیر گرفتن اهل قلم از مخاطبان خود در شبکههای مجازی میگوید: «از دیرباز تاثیر و تأثر بین نویسنده و مخاطب وجود داشته و هنوز هم وجود دارد اما شاید با ورود شبکههای مجازی سرعتش بیشتر شده است. رابطه متقابل مخاطب و نویسنده اثر همیشه وجود داشته است؛ به این معنا که نویسنده وقتی میزان بالای استقبال را میبیند و جریان خلاقیتش را تنظیم میکند؛ اما اینکه تا چه حد بتواند استقلالش را حفظ کند، بحث دیگری است. چون درحال حاضر وسایل ارتباط جمعی و اینترنت این ارتباط را وسیعتر و قابل دید کرده و به آن شتاب داده است. اینگونه به نظر میرسد که نویسندگان از مخاطبان تاثیر میگیرند؛ وگرنه این تاثیر گرفتن هنرمند از مخاطب همیشه وجود داشته است. گاهی هنرمند تسلیم «بهبه و چهچه» مخاطب میشود و به خاطر همین ارزش هنریاش را پایین میآورد. وقتی چنین اتفاقی رخ میدهد رهبر فکری بودن اهل قلم نفی میشود.»
نفوذ شبکههای اجتماعی در تمام ساحتهای زندگی اجتماعی، منجر به بحثهای پردامنهای شده است. برای همین به سراغ علی اکبری، جامعهشناس رفتیم و از او در مورد این موضوع خاص و تفاوتهای نسلی در بین کتابخوانهای قدیم و جدید پرسیدیم. او در ابتدای صحبتهایش میگوید: «تغییرات سریع اجتماعی طی قرن بیستم علاوهبر آثار و پیامدهای مختلف فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی که دربرداشته، پدیده «فاصله نسلی» را نیز موجب شده است؛ یعنی فاصله فکری، سلیقهای، ارزشی و رفتاری که بهطور عام بین نسلهای مختلف پدیدار شده است. این جریان خود یکپارچگی و وفاق اجتماعی را نیز به مخاطره انداخته است. بعضی از اهل نظر و تحلیلگران اجتماعی، توسعه اقتصادی را عامل ظهور «فاصله نسلی» معرفی کردهاند، درحالی که بعضی دیگر توسعه فرهنگی را در این پدیده دخیل میدانند. اگر چه «فاصله نسلی» در ابتدا از جوامع صنعتی برخاست، اما به سرعت و به موازات ورود فرهنگ جدید صنعتی به سایر جوامع، نسلها و گروههای مختلف اجتماعی و جمعیتی این جوامع نیز با این تفاوتهای ارزشی و هنجاری آشنا شدند.»
او در ادامه صحبتهایش با اشاره به ویژگیهای نسل جدید گفت: «نسل فعلی را من نسل کامپیوتری مینامم. نسلی که حتی آموزشهایشان هم آنلاین است و بیش از پیش با این فضای مجازی قرابت دارند. برای اینکه این نسل را با پدیدهای به اسم کتاب آشنا کنیم باید به سراغ چیزهایی برویم که آنها دوست دارند، یعنی از طریق خودشان جذبشان کنیم. ممکن است من علاقهمندیام در حوزه کتاب، کتابهای فلسفی باشد اما این نسل، اینطور نیستند، اینها احتیاج به کتابهای کوتاه با موضوعاتی دارند که درگیر آن هستند.»
اکبری به تحقیقهایی اشاره میکند که برای نسل جدید و مدل کتابخوانیشان انجام داده و دراینباره میگوید: «خیلیها سعی میکنند از غذا دادن به این نسل فرار کنند، محتوا در اختیارشان نگذارند، اصلا اینها برایشان مهم نیستند، اگر در همین حوزه تالیف کتاب برای نوجوانان در نمایشگاه کتاب رصدی کنید، کمتر کتاب مناسب این نسل را پیدا میکنید. این خیلی بد است، برای همین باید به هر کسی که محتوا برای این نسل تولید میکند آفرین گفت. طبق تحقیقهایی که انجام دادم، متوجه شدم تقریبا برای نسل 15 تا 18 سال محتوای تولیدی ما حدود 10 درصد است اما درمقابل کشورهای دیگر را که نگاه میکنید میبینید چقدر محتوا دارند و توجهشان به این نسل خیلی زیاد است.»
او با بیان این نکته که درک میکنم خیلیها میگویند ممکن است حضور برخی چهرههای اینستاگرامی در بازار محتوا، باعث بیسوادی یک نسل شود، گفت: «این موضوع مهم است، اما باید دلیلی برایشان پیدا کنیم و این نسل جدید را به سمت حوزه کتاب بکشانیم. اگر این کار را نکنیم، نسل جدیدمان را از دست خواهیم داد. این نسل قابلیتهای زیادی دارند و میتوان از همین قابلیتها استفاده کرد و فضا را بهگونهای ساخت که خودشان وارد میدان شوند. واقعا شناخت از این نسل میتواند کمککننده باشد برای اینکه تواناییهایشان را بشناسیم.» اکبری با مقایسه نسل دهه 60 و نسل فعلی در حوزه کتابخوانی میگوید: «ببینید نسل جدید اصلا مانند نسلهای قبلی ما نیستند، آنها به دنبال خواندن کتابهایی هستند که برایشان از همان ابتدا جذابیت داشته باشد. داستان را دوست دارند چون برایشان تخیل دارد، اما در همین داستان هم به دنبال چیزهایی هستند که جدید باشد و همزادپنداری برایشان به همراه بیاورد. خودشان را با شخصیتهای داستان مقایسه میکنند و اگر این حس را از کتاب نگیرند سریع آن را کنار میگذارند.»
نمونههای اینستاگرامی
شبکههای اجتماعی به یکی از ابزارهای قدرتمند بازاریابی و تبلیغات تبدیل شده است و کم نیستند افرادی که این روزها درآمدهای بسیار زیادی را از این فضا کسب میکنند و زندگی خود را از طریق درآمدهای حاصل از فروش محصولات میگذرانند. در این بین هنرمندان و اهالی فرهنگ و شخصیتهای به اصطلاح سلبریتی هم از این فضا استفاده کرده و به معرفی آثار و هنر خود میپردازند. عدهای بعد از حضور در این فضا به سمت این میروند که به فضای هنر وارد شوند، کتاب منتشر کنند یا اینکه به سمت کارهای دیگر در فضای هنری بروند. در این بخش به سراغ کسانی رفتیم که فضای مجازی به شناخته شدن خودشان و کتابهایشان کمک کرده است.
روزبه معین، نویسنده کتاب «قهوه سرد آقای نویسنده» که هنوز هم کتابش یکی از آثار پرفروش در عرصه ادبیات است، از دل فضای مجازی کارش را شروع کرد و با انتشار متنهایی از کتابش مخاطبان خودش را کنجکاو کرد و بعد هم کتابش را منتشر کرد.
ستارهسادات قطبی که شاید برای مخاطب اینستاگرامی، همراه با نام همسرش شهرام شکیبا شاعر و طنزپرداز شناخته شده است هم یکی دیگر از کسانی است که داستانهایش را در فضای مجازی منتشر کرد و از یک جایی به مخاطبانش اعلام کرد که میخواهد به سراغ چاپ کتاب برود.
شایان مصلح، فوتبالیست هم ازجمله افرادی است که به کمک بستر مجازی، توانست، وجهه شاعرانگیاش را به نمایش بگذارد. البته به قول خودش اول شاعر بود و بعد فوتبالیست شد و شعر برایش بیشتر از فوتبال اهمیت داشت اما صف امضای کتابش در نمایشگاه کتاب نشان داد که فوتبالی بودنش هم در شناخته شدنش بیتاثیر نبوده است.
علی سلطانی با کتاب «راز رخشید» این اتفاق برایش افتاد و در سال 1398 کتابش بهعنوان یکی از کتابهای پرفروش نمایشگاه معرفی شد و مخاطبانش بسیار برایش صف کشیدند. در این میان بازیگرانی هم هستند، کسانی که حضور در عرصه کتاب را خالی نکردند؛ ازجمله صابر ابر، الهام پاوهنژاد، بهاره رهنما و حسین پاکدل که امسال یک کتاب را در نشر ثالث رونمایی کرد.
مدیر انتشارات 360 درجه: برای نسل Z محتوا تولید کردم
سیدمصطفی سیدحسینی، مدیر انتشارات 360درجه است. این انتشارات در چندسالی که کارش را شروع کرده، بهخاطر نوع نگاهی که در بازار نشر دارد به شهرت رسید. به بهانه همه سوالهایی که درمورد این انتشارات وجود داشت سراغ سیدمصطفی سیدحسینی، مدیر انتشارات رفتیم؛ معلم است و همین معلم بودن باعث شده شناخت خوبی نسبت به نوجوانان و جوانان، یا به قول خودش نسل Z داشته باشد. نسل Z بهاصطلاح به نسل و بهعبارتی یک نسل «بومی دیجیتال» لقب گرفته است.
یکی از همین روزهای نمایشگاه کتاب، بالاخره موفق میشوم با حسینی درمورد این انتشارات صحبت کنم. غرفهشان خیلی شلوغ است، برای همین گوشهای از غرفه را انتخاب میکنیم و برای سوال اول درمورد شروع کارش در حوزه نشر میپرسم و میگوید: «کار نشر را از سال 92 شروع کردم. دلیلش هم بیشتر بهخاطر نسل جدید بود، چون این نسل و نیازهایش را میشناسم و با آنها کار کردهام. از طرفی فکر میکردم اتفاقهایی که در فضای نشر افتاده رو به افول است و اکنون هم به همینصورت است. در این حین با جستوجویی که انجام دادم برایم مهم بود که اتفاق موفقی را در این حوزه رقم بزنم، با جستوجوهایی که در حوزه نشر انجام دادم، متوجه شدم چند مدل کتاب منتشر میشود، یکی اینکه ناشری کتابی را ترجمه میکند و بدون کپیرایت شروع به چاپ کتاب میکند، بعد از چند کتابی که معروف میشود چندین ناشر به او هجوم میآورند و برای چندمینبار آن را چاپ میکنند و اکنون که پدیده کتابهای 50درصدی به آن اضافه شده است؛ کتابها را یکسری بدون مجوز با کتابسازی با تیراژهای بسیار بالا منتشر میکنند و بیزینس نشر را به هم میزنند.
چنین فضایی برای من جذاب نبود، زیرا دیدم بهعنوان مثال باید در اقیانوس قرمز شنا کنم، برای اینکه کتاب معروفی را بفروشیم خیلی باید تلاش کنیم، خب این باب میل من نبود؛ اتفاق بعدی کار کردن در فضای کتابهای ایرانی بوده که من بهعنوان یک آدم تازهوارد از طرف افراد معروف که در ادبیات ایران فعال هستند، مورد اقبال قرار نمیگرفتم؛ راه سومی از سال 95 به آن رسیدم و شروع کردیم همین چیزی است که الان میبینید.
در سال 95 کتاب بایکوت قاضینظام را منتشر کردیم که اتفاق جذابی با کتاب او رقم خورد و البته ریسک بزرگی هم بود اما نتیجه بسیار خوب شد. این شروع راه جدیدی بود که عدهای بعد از این اتفاق سعی کردند بچههایی را که اکنون مشاهده میکنید، جذب کنند و به هر نحوی با آنها فعالیت کنند، عدهای موفق شدند و عدهای هم موفق نشدند. با نگاه معلمی و شناختی که از بچهها دارم، میدانستم به این مدل کتابی که منتشر میشد، بیرغبت هستند، در طراحی کتابها فرم را تغییر دادم، بهعنوان مثال در کتاب قاضینظام، محتوایی مانند عکس نوشته و QR کد گذاشتیم و همین باعث جذب نسل Z ما شد؛ و این مسیر را ادامه دادیم، زیرا نیازهایشان متفاوت است و اگر قرار است آنها را جذب کنیم، باید سلایقشان را درنظر بگیریم.
البته در این بین از طرف همکاران، مسئولان، روزنامهنگارها و رسانهها خیلی مورد هجوم قرار گرفتیم. اما معتقدم که استقامت ما جواب داده و این راه مخاطبهای خود را دارد و هیچ ادعایی در این موضوع نداریم. هدف ما عدهای مخاطب است که محتواهایی را که در دسترس داریم، ارائه بدهیم. این مخاطبها اگر چنین کتابی را نخرند، کتاب دیگری هم نمیخرند؛ میخواهم بگویم یک جای خالیای برای این نسل وجود داشت که ما سعی کردیم این را پر کنیم و بازار نشر به آن بیاهمیت بود، اما ما به این حوزه پرداختیم. پیدا کردن استعدادها، نوع برخورد با این طبقه از نویسندهها مهارتهایی است که ممکن است خیلی از افراد این مهارتها را نداشته باشند و همچنین شناخت مخاطب است که چه محصولی را بهعنوان گیفت به مخاطب بدهیم تا حال مخاطب خوب باشد، در هرصورت تمام تلاشمان را میکنیم تا محتواها را به بهترین شکل ممکن ارائه دهیم. مثلا کتاب سجاد ابطحی 33 داستان داشت که 23 عدد از آنها به چاپ رسید؛ این اتفاقاتی است که سعی شده بهترین داستان را به مخاطب ارائه بدهیم. درنتیجه این اتفاقات نیاز به یک مقدار ریسک و شناخت دارد که خوشبختانه به نتیجه رسیده، میتوانم بگویم که نشر ما حوزه متفاوتی است که هیچ فردی بهسمت آن نرفته است.»
از انتخابهایی که در فضای مجازی برای نویسندههایشان دارم، میپرسم که آیا تیمی در پشت این انتخابها وجود دارد و میگوید: «دوستانی که به ما مشاوره میدهند بهترین مولفها هستند؛ چون واقعا این نسل را میشناسند و تفاوتها را میدانند؛ این حوزه، حوزهای است که هر روز از هم چیزهای جدیدی یاد میگیریم و اینگونه نیست که همه گوشبهفرمان یک فرد باشند.»
یکی از مسائلی که بارها درمورد این انتشارات گفته شده، اتفاق مالیای است که بعد از آن، برای ناشر رقم میخورد، از حسینی درمورد این موضوع سوال میکنم و با خندهای که بر لبش مینشیند، میگوید: «از سال 92 مقداری از تدریسم را کم کردم و به این حوزه پرداختم. برای اینکه تعادل زندگیام به هم نخورد حاصل درآمدم از تدریس زندگی روزمرهام را میگذراند و درآمدی که از این حوزه ایجاد شده، صرف توسعه خودش شده است. در سال 93 فروش ماشین من، سرمایه ورود این حوزه شد و سعی کردم یک وسیله نقلیه برای خانواده مهیا کنم و از آن به بعد نتوانستم ارتقایی ایجاد کنم. اگر بخواهیم جمعا حساب کنیم از سال 92 تا الان بالغبر 181 عنوان کتاب چاپ کردیم و الان تبدیل به سرمایه اصلی ما شده است. اگر منظورتان از سود درخصوص عنوان کتابها بوده که باید بگویم سود داشتیم اما از لحاظ مالی صرف توسعه خودش شده است.»
از گسترش دادن انتشاراتش میپرسم و میگوید: «عجلهای ندارم! زیرا پخته شدن این آدمها خیلی مهم و زمانبر است و ضمن احترام به همه این افراد بنده بهعنوان برادر بزرگتر بودهام. برای همین اضافه شدن آدمهای جدید پروسهای را طی میکند. سخنی از مولوی است که میگویدکارهایی که در دنیا اتفاق میافتد، از کارهای قبلی برمیخیزد. فکر میکنم اگر همکاران من بخواهند قواعد جدید را رعایت کنند حتما نتیجه میگیرند. کتابهای ما ارزان نیست، اما منصفانه است و کسی که بخواهد تهیه کند، حتما تهیه میکند.»
در پایان از کلاسهای داستاننویسی انتشاراتش میپرسم و میگوید: «سابقه معلمیای که دارم، باعث شده همیشه بهدنبال رشد باشم که یکی از اینها کلاسهای داستاننویسی است. در این 5 سال بیش از 33بار با سلطانی کارگاه داستاننویسی برگزار کردهایم و خروجی آن چندین کتاب شد؛ افرادی که علاقه دارند نویسنده شوند، اگر تجربهای داشته باشند هزینهای را پرداخت میکنند تا این کتاب به هزینه خود نویسنده به چاپ برسد، اما عدهای هستند که در دورههایی مانند این شرکت و آن مسیر را طی میکنند و درنهایت ممکن است داستانشان منتشر شود.»
طی 2 هفته بار سنگین نویسندگی روی دوشم افتاد
علی قاضینظام متولد 1366 است و کامپیوتر خوانده، تجربههای متفاوتی در زندگی داشته است، هرگز خودش را شاعر نمیداند با اینکه شاید خیلیها اسم او را درکنار شاعری بگذارند. اگر به بسیاری از کانالها یا گروههای ادبی شبکههای اجتماعی سری بزنید، احتمالا اثری از آثارش را در آنها پیدا خواهید کرد. دلنوشتههایش در فضای مجازی طرفدار دارد و بین افراد مختلف دست به دست میشود. به بهانه کتاب جدیدش به سراغش رفتیم تا بدانیم چطور فضای مجازی او را به دنیای نویسندگی کشانده است. با او درمورد نوشتن و کتابش گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
درحالی که کتابها را امضا میکند، میپرسم: «از ابتدا نوشتن کتاب در ذهنتان بود یا نه؟» سری تکان میدهد و میگوید: «باید بگویم نه! راستش را بخواهید برای کتاب اول، اصلا این در ذهنم نبود، آن زمان مشاور کنکور بودم و آقای حسینی مدیر انتشارات 360 درجه، دبیر گسسته بودند و ارتباطاتی با هم داشتیم. آن موقع خیلی دلی یکسری از متنها را در کانال تلگرام و بیشتر از همه در فیسبوکم مینوشتم، یک روز آقای حسینی به من گفت چرا از همین جملاتی که در فضای مجازی مینویسی کتاب منتشر نمیکنی؟ در جوابش گفتم من خیلی در این فضاها نیستم. آن موقع در اینستاگرام فکر میکنم۳۰ تا ۴۰ هزار فالوور داشتم ولی فیسبوکم به اسم بایکوت دنبالکننده زیادی داشت. آقای حسینی خودشان پیگیری کردند و متنها را جمعآوری کردیم و در همان زمان کارهای جدیدی هم انجام دادیم، مثلا آن زمان خیلی رایج نبود که QR کد در کتاب درج شود، اما ما این کار را انجام دادیم. شاید باورش برایتان سخت باشد، ولی فکر میکنم در دو هفته اول حدود سههزار نسخه از کتاب را آنلاین فروختم. خودم هم مانده بودم که واقعا چه اتفاقی افتاده است. یکباره وارد فضایی شدم و آدمهایی را دیدم که من را بهعنوان یک نویسنده پذیرفتند. مطمئنا بار مسئولیتم بسیار سنگین شد و از آن به بعد هر چیزی را روی کاغذ نمیآوردم. احساس میکنم کتاب نوشتن خیلی مسئولیت دارد، برای همین در این پنج سال خیلی مقاومت کردم وگرنه میتوانستم مثلا ماهی یک کتاب بنویسم.»
صحبتهایش که به اینجا میرسد از حس مسئولیتی که دارد، میگوید: «ببینید بالاخره وارد فضایی شدم که از هر قشر و گروهی در صفحهام حضور دارند. برای همین همیشه فکر میکنم اگر هم در فضای واقعی و هم مجازی، یک نظر شخصیام را به مخاطبم القا کنم یا چیزی بگویم که از حد و مرز خودم خارج شوم، انگار آن آدم را از فضایی که به من باور داشته است، دور کردهام و اصلا دلم نمیخواهد که این اتفاق بیفتد.» از شغلهای متنوعی که داشته، میگوید مانند مشاورکنکور، خبرنگار، عکاس، کافهدار و... ، برای همین میپرسم: «حوزه کتاب یک جاهایی به شما خیلی نزدیک است و جاهایی از شما خیلی دور. خودتان علاقه شخصی داشتید که به این حوزه وارد شوید یا اینکه از سر اتفاق وارد این حوزه شدید؟» کمی مکث میکند و میگوید: «باید بگویم که همه درمورد من به این نتیجه رسیدهاند که آدم بسیار بیادعایی بودم و هستم. هیچوقت اهل شعار نبودم، بارها موقعیتهایی بوده است که اگر یکسری آدم دیگر جای من بودند بسیار سروصدا میکردند و 10 تا عکاس و فیلمبردار با خودشان همراه میکردند؛ کارهای من از همان ابتدا بسیار دلی بوده است. زمانی که رانندگی میکنم همیشه سعی میکنم پادکست، دیالوگ و مطالب روانشناسی گوش کنم. اما از همان ابتدا هم بسیار علاقه به نوشتن داشتم. اما اینکه بخواهم بهعنوان منبع درآمد به نویسندگی نگاه کنم، اصلا اینطور نبوده است. واقعا هم چیز آنچنانی ندارد. من خیلی از مثلا تبلیغهای با عدد و رقمهای بالا را بهخاطر کتاب، رد کردم. البته باید بگویم در این راه قدمگذاشتن خیلی برایم حس خوبی دارد. هربار که میگفتم برای امضای یک کتاب میروم؛ دوستانم و خانواده میگفتند، چه کاری هست که انجام میدهی؛ اما همیشه در جواب گفتهام برایم حس خوبی دارد و واقعا هم همینطور است و امضا کردن کتابها و اینکه مخاطب حالش خوب میشود، برایم رضایتبخش است.» به موضوع کتابش اشاره میکنم که عاشقانه است و علاقهاش به سمتوسوی عاشقانه نوشتن میرود و درحالی که دارد دوباره کتابی را برای مخاطبش امضا میکند، میگوید: «کلمه بایکوت انگار روی من مانده بود، هرجا این کلمه دیده میشد، همه میگفتند علی قاضینظام. اما خب دلم میخواست کمی از این فضا بیرون بیایم. برای همین تقریبا دوسالی میشود که اسم «جهان کوچک من» را انتخاب کردم ولی نه با این عنوان که میخواهد کتاب بشود. سعی کردم برندش کنم. یعنی نزدیک به دوسال یک بچهای را بزرگ کردم که الان به اینجا رسید؛ آدمها هرکدام برای خودشان یک جهان کوچک دارند، این برای من خیلی ارزشمند بود، یک نفر عکس فرزندش را میگذاشت و مینوشت جهان کوچک من، یکیدیگر عکس مادرش را میگذاشت؛ اینکه هر آدمی به نسبت برداشت خودش یک جهان کوچک من برای خودش تعریف کرده بود، خیلی حس خوبی برایم داشت و این مسیر هنوز هم ادامه دارد. من عاشق سفرنامهام! سعی کردم تا حدودی شروع این کار را با «جهان کوچک من» رقم بزنم. نمیخواهم داستان بعدیام را لو بدهم چون انتهای داستان «جهان کوچک من» کمی باز بود و امیدوارم در قدمهای بعدی اتفاقهای جذابتری بیفتد. سال 99 سفری به کنیا داشتم و از آن سفر میتوانم 500 صفحه کتاب بنویسم. آنقدر جای جذابی بود، اما خب برای سفرنامه نوشتن هم باید مخاطب را درنظر گرفت و اینکه فقط یک سفرنامه نباشد! مثلا در «جهان کوچک من» سعی کردم یک داستان عاشقانه را درکنارش قرار بدهم تا جذابیتش برای مخاطب چندبرابر شود.» از کتابخوانیاش در حوزه ادبیات داستانی میپرسم که میگوید: «کتابهای مصطفی مستور را خیلی دوست دارم. مرتضی برزگر و حمید سلیمی هم نوع روایتشان را میپسندم و از دوستانم هستند. هم داستانهای عاشقانه مثل کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» مصطفی مستور را دوست دارم هم سفرنامه را دوست دارم.»
خودم را نویسنده نمیدانم، چون ابتدای راه هستم
سجاد ابطحی متولد 77 و سال آخر مهندسی صنایع است، داستانهایش را در فضای مجازی منتشر میکرد تا اینکه با انتشارات 360 آشنا میشود و حالا کتاب «ترقوه» او در این انتشارات منتشر شده و صف امضایی که در این چند روز برایش تشکیل شده نشان میدهد چقدر مخاطب دارد. البته خودش میگوید تا نویسندهشدن فاصله دارد و درحال یادگرفتن است. معتقد است هم فضای مجازی و هم نوشتن کتاب جذابیت دارد و هردوی اینها میتواند به او برای شناخت خودش و ادامه کارش کمک کند.
سوال اولم را به سمت تعریفش از نویسندگی میبرم، کمی مکث میکند و میگوید: «نویسندگی از نظر من از یک جایی شروع میشود، اینگونه نیست که من از فلان ساعت یا فلان تاریخ از خواب بیدار شوم و نویسنده شده باشم، بگذارید یک مثال بزنم، وقتی که به شمال میروید، جاده کمکم از زمینهای خشک شروع و بعد به مرور فضاهای سبز و گیاهی زیاد میشود، نویسندگی هم به این صورت است، البته باید این را بگویم که من خودم را نویسنده نمیدانم و داستانهایی که مینوشتم بهگونهای فضای داستان را داشت اما داستان نبود. سعی کردم مطالعاتم را بیشتر کنم و در کلاسهای نویسندگی حضور یابم و الان حدود سه ماه است درکنار علی سلطانی دوست نویسندهام، کلاسهای نویسندگی با محوریت داستان کوتاه برگزار میکنم، زمانی که مطالعاتم را گسترش دادم نسبت به نوشتههای قبلی خودم، این احساس را دارم که میتوانست کاملتر باشد و اکنون در مقطعی قرار دارم که علاقه به پیشرفت دارم. دلم میخواهد، داستانها و طرحهایی که قبلا نوشتم را بازنویسی کنم، زمانی که مخاطب یک نویسنده افزایش مییابد باعث میشود تا نویسنده نسبت به نوشتههای خودش سختگیرتر و حساستر شود. زمانی که مخاطب دارید سعی میکنید که مخاطبپسند بنویسید. این کار ممکن است شما را از چیزی که دارید تجربه میکنید دور کند، بعضی نویسندهها ممکن است با دیدن یک فرد یا گوشدادن به یک موسیقی طرحی در ذهنشان شکل بگیرد که احساس کنند میتوانند داستانی بنویسند که بکر باشد. درکل باید بگویم نویسندگی برای من کمکم شروع شد چون من از ابتدا متنها و داستانهایم را در فضای مجازی منتشر میکردم و مخاطبان اطرافم را گرفتند و به من کمک کردند و تعیین کردند که چگونه و در ارتباط با چه موضوعی بنویسم. این را هم باید بگویم من همیشه مقاومت میکردم که چیزی ننویسم که خودم نباشم، یعنی زمانی که داستانی مینویسم در همه برهههای مختلف سنی احساس رضایت کردم و در آیندهای که الان هست سعی میکنم چیزهایی بنویسم که کاملا هویدا و قابلدفاع باشد، زیرا تمام نویسندههای دنیا نسبت به نوشتههای قبلی خود این احساس را دارند که درحال کاملتر شدن هستند و الان من در چنین مقطعی هستم.»
از اولین نوشتهای که در فضای مجازی منتشر کرده، میپرسم و درحالیکه لبخندی روی لبش میآید، میگوید: «بله. حفظ هستم: «حد به دست آوردنت را گرفتهام به بینهایت میل میکند، رویای داشتنت ابهام دارد، عقل کم آورد، حساب جا زد، راهی برای رفعابهام نیست، تعجبی ندارد، تابعت خاص است، قدرمطلقت را دیگر نمیگیرم! میدانی چرا؟ چون میدانم جوابت همیشه منفی است! حتی اگر به توان مثبت برسی... .»
این اولین نوشتهام در فضای مجازی بود. از یک زمانی به بعد نوشتن برای من چه در قالب شعر چه در قالب داستاننویسی خیلی جدی شد. این اولین نوشته من بود بهعبارتی تقریبا روزهای اولی بود که سعی میکردم از نظر خودم پخته بنویسم.»
از چگونگی اینکه نوشتههایش به داستان تبدیل شد، میپرسم و میگوید: «ابتدا در فضای مجازی فعالیت میکردم و داستانهایم را به صورت تکداستان و به صورت اسلایدی در پست منتشر میکردم. مخاطبها در فضای مجازی خیلی تعیینکننده هستند، این تعریفها و همزادپنداریها هیچگاه برای شما تکراری نخواهد شد، این خیلی تعیینکننده بود برای من و باعث شد کمکم تعداد داستانها زیاد شود. کتاب جدیدی که درحال نوشتن آن هستم، از نظر خودم خیلی پختهتر، قاعدهمندتر و قابلدفاعتر شده است. شاید از من بپرسند که چرا با آن همه مخاطب که برایشان مینوشتم و بسیار هم بازخورد داشته است، به سمت نوشتن کتاب آمدم، خب باید بگویم مخاطب مهم است اما خودم هم این کار را دوست دارم شاید خیلی برایم جدی نباشد اما دوستش دارم، همین که میبینم اثری که نوشتهام دست آدمهاست و اگر روزی نباشم، از من یادگاری باقی مانده است، خوشحالم میکند.»
صحبتهایش که به اینجا میرسد از انگیزهاش برای نوشتن میپرسم و میگوید: «برای هرکسی عواملی وجود دارد که باعث میشود به سمت نوشتن برود، بهطوری میتوان گفت احساسات آدم یا ذات آدم باعث میشود شما به نوشتن سوق داده شوید، نویسندگی اول اینکه در دسترسترین کاری است که یک فرد برای بروز دادن احساساتش میتواند انجام دهد، خصوصا الان که انسانها دوست دارند به هر طریقی دیده شوند. نوشتن هم برای من اینگونه بود، ابتدا دوست داشتم چیزی بنویسم و احساساتم را بروز بدهم، اندکی که گذشت سعی کردم منتشر کنم، یک لحظه به خود آمدم و دیدم مخاطب دارم و شنیده میشوم. خب این برای هر آدمی باارزش است. از آن تایم باتوجه به شرایط درسی، سعی کردم خودم را قوی کنم و خودم را همسطح نویسندگان بزرگ برسانم. همیشه به خودم میگویم باید سعی کنم نوشتههایم را به حدی برسانم که قابلدفاع باشد. داستان نویسندگی برای من به شخصه موضوع بسیار تدریجی بوده و مخاطب بسیار در آن تاثیرگذار بوده است، اینکه شما مخاطب داشته باشید مخاطب با شما بزرگ خواهد شد. انگیزه من برای نویسندگی از نظر احساسی و مخاطب بوده و این دوعامل برایم خیلی تعیینکننده بوده است.»
تا حرفهایش تمام شد، سریع پرسیدم مخاطب برای شما خیلی مهم است؟ درحالیکه کتابی را امضا میکرد، خندهای کرد و گفت: «داستانها را بیشتر اینگونه مینویسم که اکثرا یک ایده بوده است، بهعنوان مثال: تجربه کردن شخصی که در علاقه یکطرفه درگیر میشود یا استادیوم رفتن خانمها...
وقتی شما مخاطب داشته باشید به شما پیشنهاد میشود و شما نمیتوانید بیاعتنا از کنار آن بگذرید. از یکجایی به بعد نمیتوانی چشمهایت را روی این پیشنهادها ببندی. نوشتن داستانها ناخودآگاه طوری پیش میرود که شما مجبورید مخاطبپسند بنویسید، اما باید حواستان باشد طوری ننویسید که خودتان را وقف مخاطب کنید. یعنی حین احترام به مخاطب باید سطح نویسندگی خودتان را بهگونهای نمایش دهید، ولی من هم سعی میکنم اگر خیلی محترمانه انتقاد کردند، بحث کنم و دلیل اینگونه نوشتن را بیان میکنم. یک کتاب، باید از نظر همه ابعاد قابلتوجیه باشد؛ از نظر فروش، محتوا، ساختار و همهچیز به موازات هم پیش برود.
ضربالمثلی بین دوستان ناشر هست که میگویند: محتوا، پادشاه است! یعنی در انتها محتوا تعیینکننده است، ولی اکنون در فضای مجازی، مخاطب تعیین میکند. خیلی از کتابها برای عصر الان است، من قلم محمدعلی جمالزاده را خیلی دوست دارم. جمالزاده چند سال پیش فوت کرد، اما کتابهایی دارند که برای زمان حاضر است؛ نسیم مرعشی، علی سلطانی و روزبه معین، شما وقتی داستانهای این نویسندهها را میخوانید انگار دارید با آنها همزادپنداری میکنید زیرا در زمان حال اتفاق میافتد.» بهشخصه دوست دارم رمانهایی بخوانم که در 10 یا 20 سال اخیر نوشته شده است که بتوانم بهتر با آن همزادپنداری کنم؛ نویسندگی را خیلی دوست دارم اما آنقدری جدی نیست که برگردم به داستانهای 50 سال قبل، سعی میکنم خودم را با نویسندگی حال حاضر قوی کنم، داستانهایی که اکنون مخاطبپسند و در عین حال قواعد داستاننویسی در آنها رعایتشده را مطالعه کنم. من کتابهای فلسفه نمیخوانم چون از فلسفه دور هستم، تظاهر به چیزی که نیستم نمیکنم؛ همه فکر میکنند نویسنده باید آدمی شوریدهحال باشد. درکل هرکس در هر رده سنی که هست میتواند نویسنده باشد چهبسا که مخاطب هم داشته باشد، مسئولیت آن بیشتر میشود.»
از داستان بعدیای که در دست نوشتن دارد، میپرسم و میگوید: «نام داستان بعدیام عشق همهچیز را توجیه میکند، است. رمانی است که همهچیز در آن دیده میشود، طرح قابلدفاعی است و داستان کوتاه نیست و قطعا رمان میشود. فکر میکنم، اگر بخواهم داستان کوتاه بنویسم، پیشرفتی نمیکنم؛ اگر بخواهم دلنوشته بنویسم، رو به عقب برگشتم؛ اما رمان، نویسنده را به جلو میبرد؛ چون از من انتظار دارند مطلب پختهای بنویسم. درصدی از مخاطبان هستند که برایشان تفاوتی ندارد که نویسنده چه داستانی را بنویسد و فقط نام نویسنده برایشان مهم است. اما من بهعنوان نویسنده متوجه این موضوع هستم و این کار را انجام نمیدهم و برای کتاب بعدی سعی میکنم از تمام لحاظ یک قدم رو به جلو بردارم.
اگر افرادی هستند که نویسندگی را دوست دارند، به آنها توصیه میکنم نویسندگی چیزی نیست که به اسم باشد؛ روندی است که باید کمکم به آن برسید، ممکن است من که اکنون 23 سال دارم در 30 سالگی به نوشتن فیلمنامه فکر کنم. اما اکنون سعی دارم در زمان حال زندگی کنم و به آن چیزی که بهنظرم درست است با رعایت قواعد و نظر نویسندگان عمل کنم و مخاطب از من راضی باشد.» در صحبتهایی که میکرد چندبار به این موضوع اشاره کرد که نویسندگی را بهعنوان شغل نگاه نمیکند، برای همین این را پرسیدم و گفت: «وقتی دوستان بزرگتر از خودم را میبینم و پی میبرم چقدر نویسندگی برایشان جدی است، اول تاحدودی غبطه میخورم و بعد میگویم تجربه زیستیای که او دارد را من ندارم، به همین دلیل نمیتوانم به چیزی که هستم تظاهر کنم؛ اما نویسندگی آنقدر برایم جدی است که تلاش میکنم تا در این مورد پختهتر شوم و در آثار بعدی خودم را آپدیت کنم. اکنون دید من از نویسندگی به این صورت است، اما ممکن است در 6 سال بعدی نویسندگی را کنار بگذارم یا بهتر ادامه بدهم.»
قبل از مصاحبه گفته بود شعر خیلی دوست دارد و عاشق شعرهای معناگرایی است که در انتشارات سوره مهر منتشر شده برای همین از نویسندههای موردعلاقهاش میپرسم و میگوید: «اول محمدعلی جمالزاده، نسیم مرعشی و سلطانی خیلی روایت جذابی دارند و در شاعرها فاضل نظری دید شاعرانه میدهد، سجاد سامانی را خیلی دوستش دارم و اشعارش را دنبال میکنم. من بسیار مخاطب شعر هستم، زیرا دید شاعرانه به من میدهد و بیشتر مرا به فکر فرو میبرد؛ خصوصا خواندن غزلهای معناگرا.»