تاریخ : Sat 07 May 2022 - 02:47
کد خبر : 71519
سرویس خبری : جهان شهر

آتش در  کی‌یف، شکاف  در آتلانتیک

بحران اوکراین بار دیگر ناتوانی اروپا را ثابت کرد

آتش در کی‌یف، شکاف در آتلانتیک

شعله‌های جنگ در اوکراین در سایه ناکارآمدی اروپا و ناتو، بیشتر از گذشته حساسیت‌ها را معطوف به قدرت اروپایی کرده است.

شعله‌های جنگ در اوکراین در سایه ناکارآمدی اروپا و ناتو، بیشتر از گذشته حساسیت‌ها را معطوف به قدرت اروپایی کرده است. حمله روسیه به اوکراین، خطر ورود و تسلط مسکو به سرزمین‌های اروپا را همانند دوران جنگ سرد تقویت کرد.
درحالی‌که در سال‌های گذشته صحنه فعل‌وانفعالات سیاسی بین‌المللی متوجه حوزه هندو-پاسیفیک و چالش‌های سنگین میان آمریکا و متحدانش با چین شده بود؛ این جنگ با انفعال و ضعف اتحادیه اروپا برای پاسخ متناسب به روسیه پس از وقفه‌ای سه‌دهه‌ای، اروپا و امنیت آن را به بحث اصلی سیاسی و امنیتی در عرصه بین‌المللی تبدیل کرده است.
اگرچه امروز کمتر کسی در اروپا نسبت به اهمیت امنیت و لزوم ایستادگی دربرابر روس‌ها تردید دارد، اما کمترین برداشت مشترکی میان آنها برای نحوه واکنش به ناامنی شکل گرفته است که یادآور خاطره ضعف و تشتت اروپایی‌ها است.
درحالی‌که دولت‌های بعضی از کشور‌های اروپایی ازجمله استونی، لیتوانی، لتونی، لهستان درکنار اسلواکی و جمهوری چک نسبت به تهاجم روسیه با حمایت از درخواست اوکراین برای پیوستن به اتحادیه اروپا، خواهان اقدامات سخت‌تر اتحادیه اروپا علیه روسیه و مداخله ناتو حتی به‌ قیمت بهای بالاتر برای انرژی هستند؛ دولت‌های کلیدی قاره اروپا یعنی آلمان و فرانسه و برخی دیگر از کشور‌ها، دیدگاه کاملا متفاوتی داشته و درخصوص حمایت از کی‌یف و اتخاذ سیاست‌های سخت‌تر علیه روسیه تردید بیشتری دارند و این دوگانگی، نشان‌دهنده ضعف بزرگ اروپایی‌ها بوده و عمق یافتن بی‌اعتمادی در اعضای اتحادیه است.
از سوی دیگر شکاف در اتحادیه اروپا و ضعیف‌شدن این قاره به‌عنوان یکی از متحدان ایالات‌متحده می‌تواند آثار سوء و بحران‌آفرینی را در مناسبات دوسوی آتلانتیک به همراه داشته باشد. یک واقعیت سیاسی این است که پس از سیاست رویکرد آمریکا به سوی حوزه هندو-پاسیفیک و تشدید رقابت و رویارویی با چین و همین‌طور تشدید مشکلات و شکاف‌های بی‌سابقه سیاسی و اجتماعی در داخل آمریکا، ‌مناسبات میان ایالات‌متحده و قاره اروپا، ظرف ۱۵ سال گذشته به نازل‌ترین سطح خود پس از جنگ جهانی دوم تقلیل یافته است.
از زمان بروز بحران‌های بزرگ پولی و مالی آمریکا و پس‌لرزه‌های آن در اروپا، آمریکا توانست با توسل به هر ترفند و تحمیلی مجموعا بهتر از اروپا از پس بحران برآید و به‌مراتب بیشتر از اروپا، مولفه‌های قدرت اقتصادی و نظامی خود را تقویت کند. درحال حاضر تناسب دوسوی آتلانتیک برخلاف‌ سال‌های ۲۰۰۰ دیگر از توازن برخوردار نبوده و تسلط یکجانبه آمریکا در یک سطح اساسی روشن می‌سازد که چرا اروپا در بحران تازه، حرفی برای گفتن ندارد.

  عقب‌ماندن اروپا از آمریکا در حوزه اقتصاد
در سال 2008 حجم اقتصاد اتحادیه اروپایی 16/2تریلیون دلار و حجم اقتصاد ایالات‌متحده 14/7 تریلیون دلار بود که نشان می‌داد اقتصاد واشنگتن 90 درصد اقتصاد بروکسل است؛ اما در سال ۲۰۲۱ حجم اقتصاد آمریکا به 24/8 تریلیون دلار افزایش پیدا کرده و درمقابل اقتصاد اروپا با حجم ۱۷ تریلیون دلار به دوسوم اقتصاد واشنگتن رسیده است.
این عقب‌افتادگی البته به دلیل جداشدن بریتانیا از اتحادیه اروپا نیست، زیرا در این صورت نیز اتحادیه اروپا با در نظر گرفتن تولید ناخالص داخلی 3/2تریلیون دلاری این کشور، 20/2 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی می‌داشت که باز معادل 81 درصد تولید ناخالص داخلی آمریکاست. اتحادیه اروپا حتی با لندن حداقل یک‌پنجم کوچک‌تر از آمریکا توان اقتصادی دارد. این درحالی است که در سال ۲۰۲۰ چین 2/2 تریلیون‌دلار، اتحادیه اروپا 2/1 و آمریکا 1/4 تریلیون‌دلار صادرات داشته‌اند. با این حال علی‌رغم صادرات بالاتر اروپا نسبت به آمریکا، واشنگتن تولید ناخالص داخلی بالاتری درمقابل بروکسل دارد.
دلار آمریکا نیز با حفظ برتری خود نسبت به یورو در معاملات جهانی، همواره پیشتازی خود را حفظ کرده و در سال ۲۰۱۹، براساس برآورد‌های بانک تسویه‌حساب‌های بین‌المللی، بیش از ۸۸ درصد مبادلات جهانی ارز با دلار آمریکا صورت گرفته و این سهم طی ۲۰ سال گذشته تقریبا ثابت باقی مانده است. درمقابل، نقطه اوج مبادلات بین‌المللی ارز به یورو، در سال ۲۰۱۰ بوده است که سهم ۳۹ درصدی داشته و در سال ۲۰۱۹ به ۳۲ درصد تنزل یافته است. دلار به‌عنوان نخستین ارز ذخیره جهانی نیز تقریبا 60 درصد از کل ذخایر ارزی دنیا را تشکیل داده و سهم یورو فقط 21 درصد است.
در پایان سال 2020 سهم دلار در ذخایر ارزی جهان 59 درصد و یورو 21/2درصد بوده است که تفاوتی چشمگیر با یکدیگر دارند. در اصل یورو نیز برای استفاده در شبکه مالی جهانی در جایی مجبور به تبدیل به دلار است. از این‌رو یورو بدون دلار همچنان ارزشمند است اما بدون اجازه آمریکا قابل‌استفاده نیست.
آمریکا با پشتوانه استیلای دلار توانسته تحریم‌های پولی و مالی را در شرایط مقتضی بر دوست و دشمن تحمیل کند، بدون اینکه نیاز به همکاری دیگران داشته باشد. هرچند روسیه و چین اخیرا با اتخاذ تدابیری، موفقیت‌هایی در رویارویی با استیلای دلار داشته‌اند، لیکن اروپایی‌ها بدون مقاومت، سلطه دلار در بازارهای مالی دنیا و ازجمله در اروپا را پذیرفته‌اند. در اینجا باید اضافه کرد اتحادیه اروپایی یک‌بار در معرفی و اجرای سازوکارِ مالی موسوم به «اینستکس» در جریان خروج ترامپ از برجام و اعمال تحریم‌های جدید وی علیه ایران، شکست سنگینی را تجربه کرد. اروپا به این صورت اعتبار نصفه‌نیمه‌ای را که از بابت حصول توافق سال 2015 با ایران کسب کرده بود، با ناتوانی، انفعال و البته وابستگی زیادش به آمریکا از دست داد.
برتری تکنولوژیکی آمریکا بر اروپا نیز در دو دهه اخیر افزایش زیادی پیدا کرده است. پنج غول های-تک آمریکا یعنی گوگل، آمازون، اپل، فیس‌بوک و مایکروسافت به‌دلیل تسلط‌شان به فناوری، تقریبا نمونه مشابهی در اروپا ندارند. اروپایی‌ها تلاش‌هایی برای عقب‌زدن این سلطه کرده‌اند، اما برخلاف چین که به موفقیت‌های چشمگیری در این عرصه دست یافته، اروپا هرگز نتوانسته در توسعه فناوری‌های جانشین توفیقی پیدا کند.
اروپا به‌دلیل پراکندگی بازار دیجیتال، مشکلات در جذب سرمایه انسانی و سرمایه‌گذاری خارجی و همچنین عدم‌رقابت تجاری در حوزه فناوری‌ها و چشم‌انداز‌های اقتصادی آن نیز از آمریکا عقب‌تر ایستاده است. برمبنای یک مطالعه صورت‌گرفته در سال 2018 که برای بررسی تعداد استارتاپ‌های هوش مصنوعی در جهان صورت گرفت، آمریکا 1393 استارتاپ (40درصد)، اتحادیه اروپا 769 استارتاپ (22 درصد) و چین 383 استارتاپ (11 درصد) در اختیار داشته‌اند. با وجود این نمی‌توان در حوزه کیفیت و هم‌افزایی اروپا را با آمریکا مقایسه کرد، زیرا درعین پیوستگی در بازار آمریکا، اروپا متشکل از کشورهای متعددی است که با وجود هماهنگی نسبی در میان‌شان عملا سیاست‌های جداگانه‌ای دارند.
در عرصه انرژی نیز اروپا به‌شدت برای تامین انرژی‌اش به آمریکا نیاز دارد. آمریکا به بزرگ‌ترین تولید‌کننده نفت نیز تبدیل شده و به‌دنبال جایگزینی نفت و گاز شیل خود با انرژی روسیه در بازارهای اروپاست که درنهایت تکیه و وابستگی اقتصادی قاره‌سبز به واشنگتن را افزایش می‌دهد.

  عقب‌افتادگی نظامی اروپا از آمریکا
شکاف میان آمریکا و اروپا در عرصه‌های نظامی نیز افزایش یافته است. هزینه‌های نظامی اتحادیه اروپا گرچه بعد از تحولات سال 2014 در اوکراین کمی افزایش پیدا کرد، اما هرگز تناسبی با هزینه‌های نظامی آمریکا نیافت. بودجه نظامی ایالات‌متحده بین 2008 و 2021 از 655 میلیارد دلار سالانه به 778 میلیارد دلار افزایش یافت، درحالی‌که هزینه‌های نظامی 27 کشور عضو اتحادیه به همراه انگلستان در همین مدت از 303 میلیارد دلار به 292 میلیارد کاهش یافت. طبق آمارهای موسسه مطالعات صلح استکهلم، هزینه‌های آمریکا در توسعه فناوری‌های مدرن در عرضه نظامی بیش از هفت‌برابر هزینه اروپایی‌هاست. این درحالی است که در مقایسه میان هزینه‌های دفاعی آمریکا و اروپا نمی‌توان به مواردی همچون هزینه نیروی کار استناد کرد، زیرا این هزینه در دوسوی آتلانتیک از شکاف خیره‌کننده‌ای برخوردار نیست. به‌عنوان نمونه برخی تحلیلگران می‌گویند چین با بودجه 270 میلیارد دلاری‌اش چندان از بودجه 778 میلیارد دلاری آمریکا عقب نیست، زیرا هزینه نیروی کار برای پکن چه برای به خدمت گرفتن سرباز و افسر و چه برای دانشمندان و نیروی کار ماهر یک‌سوم هزینه‌هایی است که واشنگتن می‌پردازد.
اروپا از نظر نظامی به دلیل حضور روسیه با قدرت بزرگ نظامی‌اش در مجاورت آن، به‌طور کامل به آمریکا وابسته است. بدون آمریکا کشورهای اروپایی توسط مسکو بلعیده خواهند شد، همان‌گونه که در پایان جنگ جهانی دوم روس‌ها موفق شدند تمام شرق اروپا تا مرکز این قاره را تحت‌سلطه خود بگیرند. پیش از این نیز روسیه تزاری بخش‌هایی از لهستان در مرکز اروپا را در اختیار داشت و حتی در نبرد با ناپلئون به مرکز این قاره نیز لشکرکشی کرده بود.
واشنگتن مبالغ کلان‌تری را به مسائل نظامی اختصاص می‌دهد که تقریبا معادل نیمی از بودجه دفاعی جهان است، ازاین‌رو حجم تجهیزات و کیفیت تسلیحات آمریکا به‌دلیل این میزان اختصاص مالی همیشه بیشتر از اروپاست.
این درحالی است که اروپا در اطراف خود با انواع تهدیدات روبه‌رو است، به‌گونه‌ای که پیش‌تر لیبی قصد ساخت سلاح‌های هسته‌ای را داشت و هم‌اکنون نیز به عرصه نبرد جنگ‌سالاران محلی و قدرت‌های بین‌الملل درست در کنار گوش اروپا تبدیل شده است. در چند سوی دیگر نیز روسیه، بلاروس و کشورهای غرب آسیا واقع شده‌اند که روابط خوبی با اروپا ندارند. تهدیدات گسترده اروپا باعث شده بخش بزرگی از نیروی نظامی این قاره مشغول تهدیدات جاری شود و قوای چندانی برای واکنش به یک جنگ فراگیرتر در قاره سبز باقی نماند، ازاین‌رو اروپا می‌داند درصورت روبه‌رو شدن با تهدیدی فراگیر از سمت کشورهای پرجمعیتی مانند روسیه یا حتی ترکیه چاره‌ای جز اتکا به قوای نظامی آمریکا ندارد.
مساله مهم دیگر در رابطه با اروپا، جداافتادگی ارتش‌های این قاره از یکدیگر است. درحالی‌که ارتش آمریکا از فرماندهی یکپارچه در کنار یک سیستم اطلاعاتی یکپارچه بهره می‌برد، ارتش‌های اتحادیه اروپا از یکدیگر مجزا هستند. اگر ارتش‌های اروپایی با ارتش‌های دیگر نیز هماهنگ باشند این اقدام براساس ساختار ناتو صورت می‌گیرد که تصمیم‌گیری‌های آن وابسته به تصمیمات ایالات‌متحده است.
به‌دلیل رشد ملی‌گرایی در اروپا کشورها در این قاره درحال افزایش جدایی از یکدیگرند، اتحادیه اروپایی حتی اگر قصد داشته باشد خارج از ناتو برای خود یک بازوی نظامی تدارک ببیند، این شاخه نظامی به‌دلیل رشد ملی‌گرایی قادر به تشکیل یک نیروی نظامی نیست.

  شکاف سیاسی در ائتلاف‌بندی‌های جهانی
اقدامات آمریکا چه در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ و چه در دولت بایدن که تصور می‌شد برخلاف باراک اوباما، رئیس‌جمهور پیشین این کشور طرفدار همگرایی اروپاست، نشان داد واشنگتن به‌طورکلی همواره به نادیده‌گرفتن نظرات اروپا در معادلات جهان می‌پردازد. اگر ترامپ بدون هماهنگی با کشورهای اروپایی سیاست‌های خود را تنظیم می‌کرد و بدون‌توجه به نظر آنها در سال 2018 از برجام خارج شد و سپس خروج خود از بخش‌های شمالی سوریه را اعلام کرد و همچنین از پیمان منع آزمایش و تولید موشک‌های هسته‌ای میانبرد (INF) نیز خارج شد، بایدن با ترتیب‌دادن توافق مهم آکوس با مشارکت بریتانیا و استرالیا، که شامل نادیده‌گرفتن فرانسه به‌عنوان رهبر سیاسی فعلی اتحادیه اروپا بود، اثبات کرد سیاست کلی آمریکا در قبال قاره سبز در دوران دموکرات‌ها نیز چندان با دوره ریاست‌جمهوری ترامپ متفاوت نیست. خروج از افغانستان در تابستان سال گذشته که بدون مشورت با اروپا انجام شد نیز یکی از موارد مهم بی‌توجهی واشنگتن به نظرات اروپا بود.
پس از توافق آکوس که برمبنای آن آمریکا و بریتانیا 8 زیردریایی با پیشران هسته‌ای در اختیار استرالیا قرار دادند، کانبرا قرارداد 66 میلیارد دلاری خود برای خرید 12 زیردریایی سنگین دیزلی از پاریس را لغو کرد. پس از اعتراض فرانسه به این اقدام، اتحادیه اروپا نیز به انتقاد از واشنگتن و دفاع از پاریس مبادرت کرد. ژان ایو لودریان، وزیرخارجه فرانسه در آن برهه این تصمیم را «بی‌رحمانه، یکجانبه و غیرقابل پیش‌بینی» توصیف کرده و گفته بود: «اقدام بایدن او را به یاد کارهایی می‌اندازد که ترامپ انجام می‌داد.» جوزپ بورل مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز در این‌باره با انتقاد از آمریکا تاکید کرده بود که توافق آکوس با آنها هماهنگ نشده بود.
مقامات غربی ازجمله هایکو ماس، وزیرخارجه سابق آلمان در دوران ترامپ تقریبا چنین رفتاری را پیش‌بینی کرده بودند. ماس پیش‌تر و در مواجهه با اقدامات ضداروپایی ترامپ گفته بود عدم توجه به قاره سبز نه از دوران ترامپ بلکه از زمان اوباما آغاز شده و پس از آن نیز ادامه خواهد داشت، زیرا خارج شدن اروپا از اولویت و نقطه تمرکز آمریکا یک چرخش کلان از سوی واشنگتن است.

  محافظه‌کاران آمریکایی؛ خطری بزرگ برای روابط با اروپا
اروپا با خطر راست‌گرایی تنها در داخل مرزهای خود روبه‌رو نیست بلکه در آن‌سوی آتلانتیک روی کارآمدن مجدد محافظه‌کاران نیز می‌تواند منجر به آسیب‌های دوره ترامپ برای آنها شود. در آمریکا ترامپیسم زنده است و سیاست‌ها و شعارهای ترامپ همچنان مورد علاقه ده‌ها میلیون آمریکایی است.
به نظر می‌رسد شکست در انتخابات ریاست‌جمهوری 2020 اثر بدی روی ذائقه طرفداران ترامپ گذاشته و حتی آنها را در پیگیری نظرات‌شان جسورتر ساخته است. پیروزی جمهوری‌خواهان در انتخابات 2024 آمریکا و ورودشان در سال 2025 به کاخ‌سفید می‌تواند احیاگر کابوس دوران ترامپ برای اروپا باشد.
ترامپ در دوران ریاست‌جمهوری‌اش همواره سعی می‌کرد اروپا را درمعرض طعنه‌های خود قرار دهد، از خروج انگلیس از اتحادیه اروپا حمایت کرده و از طریق طرفدارانش به حمایت از راست‌گرایان مخالف اتحادیه اروپا برآید. او همچنین بارها خواستار افزایش بودجه نظامی کشورهای اروپایی عضو ناتو شد که بیشتر از آنکه منجر به تقویت ناتو از طریق افزایش کلی بودجه نظامی شود، باعث تضعیف آن شد.

  چند عامل مهم توسعه‌دهنده جدایی آتلانتیک
شکاف روابط آمریکا و اتحادیه اروپا از عوامل زیادی تاثیر می‌پذیرد و بسته به تحولات، امکان تغییر نیز دارد اما مشکل اینجاست که این شکاف بر بسترهای کلانی نیز استوار است که تحولات به‌سادگی نمی‌تواند آن را دچار تغییر کند. یکی از این عوامل «شرق آسیا» است.
چین برخلاف شوروی نه سرزمین‌های جدیدی را در اختیار گرفته و نه با ایدئولوژی کمونیسم به‌دنبال فتح کشورهای دیگر است؛ همین مساله نشان می‌دهد جهان دوقطبی میان آمریکا-چین با جهان دوقطبی آمریکا-شوروی متفاوت است؛ دعوا در دوقطبی جدید برمبنای اقتصاد و فناوری است، گرچه دیگر حوزه‌ها را در حاشیه همچنان به شکل پررنگی حفظ کرده است. این موضوع پیامدی جدی برای اروپا دارد، این قاره همچنان اهمیت ذاتی خود را حفظ می‌کند اما از نگاه آمریکا به‌طور نسبی پایین‌تر از شرق آسیا اولویت‌بندی می‌شود.
اروپا وقتی اولویت آمریکا نباشد، کاخ‌سفید منابع کمتر را به آن اختصاص می‌دهد که می‌تواند شامل استقرار نظامیان کمتر در قاره و همچنین مشورت کمتر با سران سیاسی اتحادیه اروپا درباره مسائل جهانی باشد. در اینجا اگر واشنگتن در شرق آسیا با کمبود منابع روبه‌رو شود، اروپا در سطح بیشتری از اختصاص منابع توسط آمریکا محروم خواهد ماند و حتی مجبور خواهد شد برای دریافت بخشی از خدمات در جریان از این کشور، با واشنگتن در شرق آسیا نیز همراهی کند، مساله‌ای که در اولویت‌های اصلی قاره سبز نیست اما به شکل غیرمستقیم به‌‌دلیل گره‌خوردنش با آمریکا به جهت نیازمندی به این کشور، بالاجبار در آن مسیر قرار می‌گیرد.
عامل دوم ضرورت تعامل اروپا با قدرت‌های نوظهور است. با افزایش تعداد، قدرت و اثرگذاری قدرت‌های نوظهور در جهان، از میزان اثرگذاری آمریکا کاسته خواهد شد. در این‌صورت واشنگتن خود نیز باید به تعامل با قدرت‌های نوظهور بپردازد. با کاهش سهم آمریکا از قدرت جهانی، واشنگتن حتی در پیگیری برنامه‌های اصلی خود نیز با مشکل مواجه می‌شود و قادر به پیگیری منافع اروپا در سطح مناسب نیست. به همین دلیل اروپا به‌دلیل پیچیدگی پیگیری منافعش در تعامل غیرمستقیم با قدرت‌های نوظهور از کانال آمریکا که توان نسبی‌اش تضعیف شده، خود باید به‌طور مستقیم به تعامل و مذاکره با آنها بپردازد.
جدایی آمریکا از «اروپا» یا «اتحادیه اروپا»، سومین عامل در تثبیت شکاف بین اروپا و آمریکاست. واشنگتن روابط خود را در سطح بالایی با اروپا حفظ کرده است؛ اما به نظر می‌رسد تمایلی ندارد با «اتحادیه اروپا» به شکل قاره متحد برخورد کند. آلمان و فرانسه به‌عنوان دو ستون اقتصادی و سیاسی اتحادیه اروپا خود را سوار بر سازمانی می‌بینند که از لحاظ اقتصادی و جمعیتی چیزی در حد و اندازه یک ابرقدرت جهانی در سطح آمریکاست.
درحالی‌که آمریکا با وجود تشکیل شدن از ایالت‌های مختلف، یکپارچه به حساب می‌آید، در مقابل اتحادیه اروپا به‌رغم نزدیکی اعضای آن به یکدیگر همچنان به اندازه کافی چندگانه و متشکل از کشورهای مستقل است.
فرانسه و آلمان رهبری این بلوک قدرتمند را برعهده دارند که دو کشور مستقل با توان مشخص هستند اما می‌کوشند به‌وسیله اتحادیه اروپا از طریق تریبون بلندتری نسبت به اندازه واقعی‌شان با دیگران صحبت کنند. قطعا هنگامی که فرانسه و آلمان از جایگاه اتحادیه اروپا صحبت می‌کنند خود را اقتصادی 17 تریلیون دلاری می‌بینند نه 7 تریلیون دلاری.
واشنگتن اما تمایلی به تقسیم قدرت و مسئولیت با اروپا ندارد و همچنان می‌خواهد بر برتری ناتو در مسائل امنیتی اروپا- و درنتیجه تداوم تسلط خود– ادامه دهد. ازهمین‌رو آمریکا اقداماتی را در حوزه تضعیف اتحادیه اروپا در دستورکار خود دارد تا فرانسه و آلمان نتوانند از بلندای اتحادیه اروپا با این کشور به گفت‌وگو بپردازند.
در دهه‌های اخیر به‌دلیل قدرت بی‌چون و چرای آمریکا، اروپا تمایلی به کنار گذاشتن وابستگی خود به ایالات‌متحده نداشته اما امروز که قدرت‌های نوظهور توان نسبی آمریکا را کاهش داده‌اند، اتحادیه اروپا علاقه‌مند است برای برقراری توازن، با همه قدرت‌ها همکاری داشته باشد.
همه آنچه که پیش‌تر پیرامون ضعف، تجزیه و ناتوانی اروپا گفته شد، نشان می‌دهد اروپا تقریبا در برابر بحران حاصل از هرگونه تهاجم احتمالی روسیه به اوکراین یا تقسیمات جدید اروپا فقط می‌تواند نقش تماشاچی داشته باشد. امروزه هرکس در اروپا از پاریس و بروکسل تا جاهای دیگر از نقش رهبری آمریکا سوای از اینکه سیاست‌های آمریکا چه باشد، دیگر کاملا ناامید است و از اینکه آمریکا، اروپا را تا حد یک‌طرف مشورت خشک و خالی تقلیل داده، به ستوه آمده‌اند. به نظر می‌رسد که کلیت دنیای غرب لیبرال و سرمایه‌سالار، در عصر جدید تاکنون چنین متشتت و مستاصل نبوده است. سیاست‌های آمریکا مبهم، تردیدآمیز و آمرانه است و اروپا مجموعه‌ای درحال افول، غیرمتحد و ناهمگون. اروپایی‌ها در هفته‌های اخیر و تشدید بحران در مرزهای روسیه و اوکراین نقش میانجی را ایفا کردند؛ لیکن این کاملا روشن است که هرگونه حل بحران یا تشدید آن درنهایت فقط به گفت‌وگوهای مستقیم میان آمریکا و روسیه ارتباط پیدا می‌کند.
در بلندمدت، ضعف فزاینده اروپا و اتحادیه اروپایی و عدم توازن فزاینده قدرت در روابط دو سوی آتلانتیک، به هیچ‌وجه یک مزیت برای آمریکا محسوب نمی‌شود، بلکه برعکس یک کسری بزرگ در کلیت دنیای غرب و لاجرم یک مشکل برای ایالات‌متحده خواهد بود. در دنیایی که رقابت‌های ژئوپلیتیکی و تنش‌های امنیتی میان قدرت‌ها درحال افزایش است، آمریکا نیاز به شریک مقتدر و متحد دارد و نه تماشاچی و نیازمند. اگر قرار است آمریکا بر حوزه هندو-پاسیفیک و در رقابت با چین متمرکز شود، نیاز به متحدان اروپایی دارد که بتوانند امنیت قاره بااهمیت اروپا را که خاستگاه اصلی دنیای غرب محسوب می‌شود، با اتکای کمتر به آمریکا خود راسا تامین و تضمین کنند. به‌عبارت دیگر آمریکا درحقیقت نیاز به یک اروپای مستقل‌تر و قدرتمند‌تر دارد، آنچه در شرایط کنونی نه‌تنها وجود ندارد، بلکه چشم‌انداز یک اروپای متحد و مقتدر از هر زمان دیگری کمرنگ‌تر است.