تاریخ : Sun 10 Apr 2022 - 05:07
کد خبر : 70997
سرویس خبری : ایده حکمرانی

شهید آوینی و عالم روشنفکری سکولار

شهید آوینی و عالم روشنفکری سکولار

روشنفکران سکولار، لاجرم با عقلی به قضاوت برخاسته‌اند که در انتهای سیر تفکر فلسفی این چند صدساله غرب، به بن‌بست تاریخی محال رسیده است.

مهدی جمشیدی، عضو هیات‌علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه: [1]. روشنفکران سکولار، بازماندگان آن تفکری هستند که با پیروزی انقلاب اسلامی، «عصر»شان سپری شده و غرابت‌شان با این عهد تازه، آنان را به انزوای قرون پرتاب کرده است(حلزون‌های خانه‌به‌دوش، ص17). آوینی در هر تحلیل و تفسیری به انقلاب ارجاع می‌داد و همه‌چیز را در نسبت با انقلاب می‌دید و می‌سنجید؛ چراکه تصورش از انقلاب اسلامی، یک انقلاب سیاسی محض نبوده که قدرت‌نشینان را تغییر داده است، بلکه برای این انقلاب، هویتی تاریخی و عمیق درنظر می‌گرفت که انسان را بازگشتی همه‌جانبه و چندلایه فراخوانده است. برای او انقلاب، یک مبدأ تاریخی بود، یک سرچشمه حیات‌بخش و یک نقطه آغاز که چرخشی بزرگ را پدید آورده است. شاید بهترین تعبیر این باشد که انقلاب ایران، سرآغاز یک عهد تاریخی جدید بود که بر عالم و آدم، سایه افکنده است و معنای تازه قدسی به معرکه آورده و بازی تجدد را به سخره گرفته است. داوری او درباره روشنفکری سکولار نیز از چنین انگاره‌ای بیرون نیست. با طلوع عهد تاریخی انقلاب اسلامی، دوره روشنفکری سکولار به سر آمده و مهر انقضا و ابطال، بر پیشانی این جریان وارداتی و ساختگی، نقش بسته است. پس حیات اینان در اکنون، مماتی است که تنها رنگ ظاهری حیات دارد و دست‌وپازدنی بیش نیست. تاریخ اینان، تمام شده و اینان اکنون در نقطه‌ای از تاریخ هستند که از آن‌شان نیست. ازاین‌رو، منزوی و مهجور هستند و آواره و بی‌آشیانه، فریاد اعتراض برمی‌آورند و ناله زبونی سر می‌دهند.
[2]. روشنفکران سکولار، لاجرم با عقلی به قضاوت برخاسته‌اند که در انتهای سیر تفکر فلسفی این چند صدساله غرب، به بن‌بست تاریخی محال رسیده است(همان، ص18). جوهره روشنفکری سکولار، همین عقلانیت عاری از وحی و بریده از آسمان است؛ عقلانیتی که در دوره تجدد، غلبه یافت و بر جای شریعت، تکیه زد و کوشید زیرکانه و فریب‌کارانه، نقش آن را ایفا کند، حال ‌آنکه اکنون پس از گذشت چند سده که این عقلانیت به تمامیت خود رسیده و شبه‌فتوحاتش را نمایان کرده است، اعتبار و عظمت خویش را باخته و از دعاوی نخستینش، شرمسارانه عقب‌نشینی کرده است. این‌همه درحالی است که نیروهای روشنفکری وطنی، بی‌آنکه به این سیر قهقرایی نظر افکنند و شکست‌ها و ناکامی‌ها را ببینند و عبرت بگیرند، طوطی‌وار و مقلدانه، گذشته فروپاشیده تجدد را تکرار می‌کنند و براساس آن، به داوری درباره اوضاع و احوال انقلابی می‌پردازند که خویش را از این قلمرو طاغوتی بیرون کشیده است. چندین دهه‌ است که این تذکر رسوا، به گوش روشنفکری سکولار می‌رسد اما گویا اینان عامدانه نمی‌خواهند بشنوند و از عادات و تعلقات فرسوده خویش فاصله بگیرند و حقیقت را دریابند. این انقلاب با آن عقلانیت، بیگانه است و آن را برنمی‌تابد و فهمش نیز در چهارچوب آن عقلانیت، هرگز میسر نیست؛ چه اینکه کسانی از متفکران غربی کوشیدند از زاویه عقلانیت تجددی به انقلاب ایران بنگرند و آن را توجیه و تفسیر کنند، اما جز ظواهر نیافتند و جز به بافته‌های ذهنی پیشینی خویش، دست نیافتند. این انقلاب، نظام فکری متفاوتی را عرضه ‌کرد و معیار صدق و کذب را جابه‌جا نمود و سنگ‌بنای معرفت تجددی را سخت به چالش طلبید.
[3]. روشنفکران این مرز و بوم از همان آغاز، به قبله روشنفکران قرن نوزدهم ایمان آورده‌اند؛ اما هرگز در تاریخ و تفکر غرب، شرکت نیافته‌اند و مقلدانی ظاهرگرا بیش نبوده‌اند، و به‌عبارت بهتر، غرب‌زده بوده‌اند نه غربی(همان، ص18). جریان روشنفکری در ایران، از نقطه آغاز شکل‌گیری خویش، چنین ضعف و نقصی داشته و همچون زائده وابسته نسبت به تمدن غربی، رشد کرده و خویش را بسط داده و کوشیده در متن این تاریخ، جایی برای خویش بیابد، غافل از اینکه او حاصل یک اقتباس سطحی و گرته‌برداری خام‌اندیشانه از غرب است و جز در ظواهر و عادات بیرونی، قادر نیست تحولی ایجاد کند. اینان بیرون از غرب و در دوره پس از تکوین تجدد، متولد شده‌اند و تا خویش را شناخته‌اند، جز مرعوبیت و وادادگی در برابر عالم تجدد، حس و حالی نداشته‌اند. وجودشان در این بستر بیگانه‌گزین و وابسته رشد کرده و جز تکرار و تقلید، آداب و هنری نیاموخته‌اند. اینان خویشتن ندارند، بلکه خویشتن‌شان همان تجدد است، اما قشر و پوسته تجدد که خاصیتی جز فخرفروشی به عوام ندارد. غرب‌زدگی یعنی کسانی در بیرون از تاریخ غرب زیسته‌اند، اما آنچنان شیفته و شیدای این عالم تاریخی بوده‌اند که این دیگری را خود پنداشته‌ و کوشیده‌اند به آن شباهت پیدا کنند و نهایت این تلاش نیز همسانی در ظواهر و مناسک و گفته‌ها بوده است. و اگر باید غربیان را به سبب تاریخ معیوب و منحط‌شان ملامت کرد، اینان را که غرب‌زدگان بیرون از آن افق هستند باید بیشتر سرزنش کرد.
[4]. این خاک، خاکی نیست که در آن روشنفکری پا بگیرد(همان، ص18). جامعه ایران در طول ده‌ها قرن، عمق دینی یافته و دین با تمام لایه‌های هویتی ایرانیان، آمیخته شده است. حال چگونه ممکن است عقلانیت سکولار از راه برسد و این هویت دیرینه و ریشه‌دار را برباید و تمام اندوخته‌های فرهنگی و معنوی ما را به باد بدهد؟! این خاک دین‌آمیخته و دینی‌شده، مستعد درخت سکولاریسم و روشنفکری تجددمآبانه نیست و غوغاها و هوچی‌گری‌های اینان، جز در کوتاه‌مدت، جلوه‌گری نخواهند داشت.