تاریخ : Mon 14 Mar 2022 - 02:30
کد خبر : 70665
سرویس خبری : نقد روز

سفیر قدس

خاطرات و تحلیل‌های کمتر شنیده شده از مرحوم حسین شیخ‌الاسلام دیپلماتی که عمری را در راه ارتقای جبهه مقاومت گذراند

سفیر قدس

هفته‌ای که گذشت، دومین سالگرد درگذشت حسین شیخ‌الاسلام بود. دیپلمات باسابقه وزارت‌خارجه که نقش مهم و اساسی‌ای در محور مقاومت ایفا کرده است.

محسن تاجیک، خبرنگار: هفته‌ای که گذشت، دومین سالگرد درگذشت حسین شیخ‌الاسلام بود. دیپلمات باسابقه وزارت‌خارجه که نقش مهم و اساسی‌ای در محور مقاومت ایفا کرده است. رهبر انقلاب در روز قدس سال 99 از او در کنار فرماندهان و شخصیت‌های سیاسی مشهوری مانند حاج‌قاسم سلیمانی، حاج‌عماد مغنیه، ابومهدی المهندس، سیدعباس موسوی (دبیرکل سابق حزب‌الله لبنان)، شیخ‌احمد یاسین (بنیان‌گذار جنبش مقاومت اسلامی حماس) و فتحی‌شقاقی (دبیرکل سابق جهاد اسلامی فلسطین) به‌عنوان چهره‌های برجسته محور مقاومت یاد کردند. شیخ‌الاسلام پس از آنکه در ماجرای اشغال سفارت آمریکا به‌عنوان مترجم در میان دانشجویان پیرو خط امام بود، وارد دفتر نخست‌وزیری و بعد از آن در سال 60 به وزارت خارجه می‌رود. معاون سیاسی و معاون عربی و آفریقایی وزارت‌خارجه، قائم‌مقام وزیرخارجه، سفیر ایران در سوریه، مشاور علی لاریجانی در دوره ریاست‌مجلس و مدیرکل امور بین‌الملل مجلس و نمایندگی مردم تهران در مجلس هفتم از سوابق کاری شیخ‌الاسلام به‌شمار می‌رود. در شماره امروز حافظه خاطرات و تحلیل‌های کمتر شنیده شده مرحوم شیخ‌الاسلام در دوران مجاهدتش در دستگاه دیپلماسی که اخیرا در کتاب «سفیر قدس» منتشر‌شده را از زبان خودش بازخوانی خواهیم کرد.

کسانی که فکر می‌کنند جلوی جنگ را می‌شد گرفت، نه صدام را می‌شناسند و نه ساختار بین‌الملل قدرت را

جنگ تحمیلی توافق همه نیروهایی بود که انقلاب به آنها لطمه می‌زد. بنابراین نمی‌شد از جنگ پیشگیری کرد؛ یعنی عربستان و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس که شاهنشاهی بودند، احساس می‌کردند اگر مردم‌سالاری دینی در ایران موفق شود، خودشان سقوط می‌کنند. وزارت‌خارجه که دیده‌بان خارجی ساختار بود، در زمان شاه و نهضت آزادی نمی‌توانست این دیده‌بانی را انجام دهد. شاید برخی معتقد باشند وزارت‌خارجه زمان شاه خروجی خوبی به نام پیمان ۱۹۷۵ [الجزایر] داشته که دست برتر ایران را نشان می‌دهد. در پاسخ باید بگوییم هر قراردادی به قدرت دو‌طرف آن بستگی دارد. در آن زمان چون غربی‌ها، یعنی آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها، از شاه پشتیبانی می‌کردند، قرارداد متوازنی به نام پیمان‌نامه ۱۹۷۵ الجزایر نوشته شد؛ ولی برتر نیست. بعد از انقلاب ایران، صدام با پاشیده‌شدن ارتش در ایران احساس قدرت کرد و به این خیال افتاد که می‌تواند این قرارداد را به‌هم بزند و پیمان‌نامه ۱۹۷۵ را پاره کرد تا جنگ را آغاز کند. در‌نتیجه با تمام نیروهایی که با انقلاب ایران مخالف بودند، رایزنی کرد تا آنها را برای هدف خودش، یعنی ساقط کردن انقلاب ایران جذب کند. کسانی که فکر می‌کنند در آن زمان می‌شد جلوی جنگ تحمیلی را گرفت، سخت در اشتباه‌اند. آنان نه صدام را می‌شناسند و نه ساختار بین‌الملل قدرت را. ساختار بین‌الملل قدرت برای حمله به ایران آماده بود و صدام هم که از انقلاب لطمه خورد، عنصر مناسبی تشخیص داده شد.

هاشمی انتظار نداشت مک‌فارلین به ایران آمده باشد

در پاسخ به اینکه چرا آمریکا حاضر شد معاون شورای امنیتش، رابرت مک‌فارلین را به ایران بفرستد، باید گفت شکی نیست آنها فریب تعدادی دلال ایرانی را خوردند. آمریکایی‌ها به سیستم ایران اطمینان نداشتند، لذا کانال مخفی را انتخاب کردند. این‌گونه نبود که ما دنبال آمریکایی‌ها برویم و آقای منوچهر قربانی‌فر [دلال ایرانی سلاح] را به‌عنوان واسطه بفرستیم، بلکه این پیشنهاد آقای قربانی‌فر بود و نه درخواست ما. ایران به‌دلیل نیازی که بعد از فتح خرمشهر به موشک داشت، در دنیا به‌دنبال خرید قاچاق موشک «هاگ» و «تاو» بود و چند‌بار این موشک‌ها را خرید. آمریکا متوجه شد که ایران در‌حال تهیه موشک به‌صورت قاچاق است. سازمان اطلاعات آمریکا تصمیم گرفت از این وضع بهره ببرد و به ایرانی‌ها نزدیک شود. ارزیابی و نتیجه‌گیری آنها از این موضوع، فراتر از واقعیتی بود که در ایران رخ داد. به این دلیل اشتباه کردند و مک‌فارلین را فرستادند. اصلا وقتی مک‌فارلین به ایران آمد، آیت‌الله هاشمی تعجب کرد و انتظار نداشت او در هواپیما باشد؛ فکر می‌کرد یکی از مقامات عالی‌رتبه آمریکا می‌آید، نه مک‌فارلین. ما تصمیم نگرفتیم از ماجرای مک‌فارلین برنامه‌ای سیاسی را پیش ببریم؛ آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند از فروش اسلحه به ایران بهره سیاسی ببرند و کانال سیاسی باز کنند. در‌واقع تلاش آقای کنگرلو [مشاور امنیتی نخست‌وزیر] و اشتیاق آمریکا برای باز کردن کانال سیاسی با ایران، موجب موفقیت در این ماجرا شد. آیت‌الله هاشمی در سخنرانی ۱۳آبان ۱۳۶۵ گفت که دلال‌های اسلحه سر آمریکا را کلاه گذاشتند. این موجب شد کانال اول قطع شود و آنها سراغ فرزند برادر آیت‌الله هاشمی بروند و کانال دوم ایجاد شود.

 من در ناصیه شما نابودی اسرائیل را می‌بینم

بچه‌های حزب‌الله تک‌تک یا دونفر دونفر به ملاقات من می‌آمدند. این‌گونه نبود که همه با هم بیایند. تا اینکه قرار شد گروهی تشکیل شود. روابط بین ما این‌گونه ساخته شد تا درنهایت تصمیم بر این شد آنها خدمت امام بروند. بدین‌ترتیب حزب‌الله شکل گرفت. [سال ۶۱] خدمت حضرت امام آمدند و دیدگاه‌شان را بیان کردند؛ سیدعباس موسوی، شهید شیخ راغب حرب، شیخ نعیم قاسم، آقای سیدحسن نصرالله که آن زمان بسیار جوان بودند و عده‌ای دیگر. جلسه لطیف و خاصی تشکیل شد. در جلسه دیدار با امام حضور نداشتم. از طرف ما فقط یک مترجم رفته بود و او هم آقای ترک‌آبادی بود که سفیر ما در سوریه بود. من از قول آقای ترک‌آبادی نقل می‌کنم که وقتی سیدعباس موسوی و همراهان عقاید و برداشت‌های اسلامی‌شان را برای امام بیان کردند، ایشان فرمودند: «شما باید بروید اسرائیل را نابود کنید. ما باید اسرائیل را نابود کنیم.» بعد فرمودند: «ملت ایران شاه را نابود کردند، درحالی که همه دنیا از شاه پشتیبانی می‌کرد، همه اینها از اسرائیل هم پشتیبانی می‌کنند. اما فراموش نکنید و توجه داشته باشید شاه و شاهنشاهی در این مملکت ۲۵۰۰ سال ریشه داشت، اما اسرائیل در آن منطقه ریشه ندارد و این کار را برای شما راحت‌تر می‌کند.» درحقیقت امام با این سخنان به آنها گفتند ما ریشه ۲۵۰۰ساله را کندیم، پس شما راحت‌تر می‌توانید چنین کاری بکنید. حتی امام در همان دیدار به آنها گفته بودند: «من در ناصیه شما می‌بینم که اسرائیل را نابود می‌کنید.» حضرت امام در پرداخت وجه از سهم امام برای مسائل خارجی بسیار سختگیر و محتاط بودند. برای مثال ما درباره اینکه چرا باید این خرج را در فلان‌جا بکنیم، باید بسیار دقیق برای ایشان می‌نوشتیم و توضیح می‌دادیم و متقاعدشان می‌کردیم که این خرج به‌نفع انقلاب است؛ ولی درباره این جمع که ما آنها را خوب نمی‌شناختیم، امام خیلی باز برخورد کردند و همین که از نظر مالی برای آنها به ما اختیارات زیادی دادند، ما فهمیدیم افراد خاصی هستند.

مانع ورود باند سیدمهدی هاشمی به لبنان و حزب‌الله شدم

سپاه واحدی به اسم «نهضت‌ها» داشت که مسئولیتش با سیدمهدی هاشمی [برادر داماد منتظری] بود. من او را همان اول از مسیر کارهایم کنار گذاشتم. مهدی هاشمی هم فهمیده بود مسئولیت من ایجاب می‌کند به من نزدیک شود و اولین برخوردهایش طوری بود که می‌خواست من را جذب کند. برای جذب من در برخورد اول از روش خیلی سخیفی استفاده کرد. همان جا فهمیدم این فرد مشکل دارد. حتی یک‌شب من را برای شام به منزلش دعوت کرد. از همان زمان تصمیم گرفتم هیچ کاری با او نداشته باشم. در قضیه افغانستان، لبنان و فلسطین، امام چند جلسه داشتند. دفتر آقای منتظری در قضیه افغانستان با من برخورد کرد که فلانی کارشکنی می‌کند. آقای خامنه‌ای در جلسه عمومی طرف من را نگرفتند؛ اما در عمل طرف من بودند. در حوزه لبنان دستم خیلی باز بود. مهدی هاشمی نیز سعی کرد وارد این حوزه شود؛ اما از نوع درخواست‌ها و رفتارش دستم آمده بود چه شخصیتی دارد. من مانع ورود این تشکیلات به مساله لبنان شدم و در افغانستان هم خودشان جدا عمل می‌کردند. بچه‌های حزب‌الله هم عاقل‌تر از آن بودند که مهدی هاشمی بتواند من را دور بزند و با آنها ارتباط بگیرد.

 رهبری نبود، چپ‌ها کشور را به اشتباه بزرگی می‌انداختند

وقتی صدام جنگ خلیج‌فارس را شروع کرد، زلزله‌ای سیاسی در جهان رخ داد. اخوان‌المسلمین در کشورهای مختلف عربی از ما خواستند تا به‌نفع صدام و ضد آمریکا وارد عمل شویم. رهبران جنبش‌های اسلامی در چهار کشور اسلامی به تهران آمدند و خواستار دیدار با رهبری شدند. حضرت‌آقا فقط عباس مدنی، مسئول جبهه نجات الجزایر را پذیرفتند و سه‌نفر دیگر را به آقای هاشمی‌رفسنجانی ارجاع دادند. عباس مدنی در دیدار با مقام‌معظم‌رهبری خواستار کمک به صدام برای پیروزی اسلام شد! حضرت‌آقا پس از شنیدن سخنان او گفتند: «تو باید در کشور خود فعال شوی. کاری به صدام نداشته باش.» اشخاص دیگر مانند اربکان [دیپلمات ترکیه‌ای] با آقای هاشمی دیدار کردند. همان شب همه میهمانان در ضیافت شام وزارت‌خارجه شرکت کردند و تنها کسی که موضعش عوض شد، همان عباس مدنی بود. اگر حضرت‌آقا نبودند، چپ‌ها کشور را به اشتباهی بزرگ می‌انداختند.

مشاجره با احمدی‌نژاد بر سر مشایی

سال ۸۷، یکی از شب‌های ماه مبارک رمضان، آقای احمدی‌نژاد می‌خواست برای حضور در نشست مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک برود. دفتر او از تعدادی صاحب‌نظر دعوت کرده بود که درباره محتوای کاری که قرار بود در نیویورک انجام شود، بحث و بررسی کنند. بحث داغی شد. کمی بعد از موقعی بود که آقای مشایی موضع «ملت اسرائیل» را گرفته بود. ما هم قرار بود طرحی درباره قضیه فلسطین داشته باشیم. آقای احمدی‌نژاد غیر از صحبت‌های دیگرش درباره برنامه سفر، درباره این طرح هم صحبت کرد. درباره این هم که چه کسی می‌تواند در فلسطین رای بدهد صحبت شد؛ اینکه اگر بنا باشد طرح به رفراندوم و رای‌گیری گذاشته شود چطور. من با این حرف‌ها مخالف بودم و اعتقاد داشتم این زمین‌ها غصبی هستند و اسرائیلی‌ها باید آنها را پس بدهند. آقای احمدی‌نژاد گفت: «اگر دختری فلسطینی با پسری اسرائیلی ازدواج کرده باشد، چرا بچه آنها نتواند رأی بدهد؟» گفتم: «این زمین غصبی است. باید پس داده شود.» او گفت: «پولش را می‌دهیم.» گفتم: «این‌جور حرف‌ها توطئه و همان حرف‌هایی است که خود آنها می‌گویند.» خلاصه، وسط حرف‌هایم گفتم: «حرف‌هایی که آقای مشایی می‌زند بی‌ربط است.» او برآشفت و گفت: «تو می‌فهمی مشایی چه می‌گوید؟!» گفتم: «نه، نمی‌فهمم مشایی چه می‌گوید. ولی می‌فهمم که درباره حرف‌های مشایی چه می‌گویند!» دیگر از اینجا تند شدیم. آخر سر من سکوت کردم و او هم سکوت کرد و بحث درباره موضوع دیگری ادامه پیدا کرد. آن موقع که من حرف زدم، حضرت‌آقا درباره حرف‌های مشایی موضع نگرفته بودند. بعد از اینکه درگیری بین من و آقای رئیس‌جمهور پیش آمد، آقای حجازی از دفتر رهبری به من تلفن کرد و گفت: «قضیه را از دو کانال شنیده‌ام. چه بوده است؟» برایش توضیح دادم. گفت: «اگر این بوده ناراحت نباش.»... چند هفته بعد که به‌عنوان قائم‌مقام به وزارت امور‌خارجه آمدم، یک‌بار به‌جای آقای متکی به هیات دولت رفتم. دومین جلسه‌ای که من به هیات دولت رفتم، عذرم را خواستند. از آن جلسه به بعد در هیات‌دولت شرکت نکردم. یک‌سال‌و‌نیم بعد، آقای احمدی‌نژاد به‌دلایلی از آقای متکی خواسته بود عذرم را بخواهد.

به موسوی گفتم پیروزی را داری به شکست تبدیل می‌کنی

روز بعد از انتخابات، حضرت‌آقا، آقای موسوی را خواستند و آقای موسوی خدمت آقا رفت. من هم تلفن کردم دفتر مقام‌معظم‌رهبری، گفتند که آقای موسوی دارد می‌رود. گفتم: «اشکال ندارد. می‌آیم. اگر هم نتوانستند وقت بدهند، به من برنمی‌خورد.» رفتم خدمت آقای موسوی و تلاش کردم که او بدون موافقت از خدمت حضرت‌آقا خارج نشود. تا من را دید، گفت: «باید از من پشتیبانی و دفاع کنی. ظلم شده. تقلب شده.» خدمتش عرض کردم: «حسین، اول باید ثابت کنی که تقلب شده است. هزار تا صندوق را که فکر می‌کنی تقلب شده، دست بگذار رویش و بگو اینها باید بازشماری شوند. اگر ثابت شد که اشتباه و تقلب شده، طبیعی است که نتیجه انتخابات مخدوش است.» گفت: «نه، مشخص است که تقلب شده!» گفتم: «آقای موسوی، شما داری پیروزی را تبدیل به شکست می‌کنی.» گفت: «کدام پیروزی؟» گفتم: «قبول داری ۴۰ میلیون نفر آمده و رای داده‌اند؟» گفت: «قبول دارم.» گفتم: «همین پیروزی را داری تبدیل به شکست می‌کنی.» گفت: «آخر حق مردم چه می‌شود؟ رای مردم چه می‌شود؟» گفتم: «راه دارد. باید از طریق قانونی اقدام کرد.» بعد با کسانی که در ستادش بودند و در سفارت سابق آمریکا از دانشجویان پیرو خط امام بودند، صحبت کردم و گفتم که آقای موسوی [به‌عنوان رئیس‌جمهور] می‌خواهد به قانون اساسی قسم بخورد و به این قانون اساسی اعتقاد دارد. در این قانون اساسی اصل ولایت فقیه است. این قضیه دارد به راه غلطی می‌رود و تضعیف جمهوری اسلامی و اسلام است، ولی آقایان اعتقاد داشتند که آقای موسوی رای آورده... ایشان [موسوی] اصرار داشتند که این اصل [ولایت فقیه] در قانون اساسی مطلقه شود. جلوی کسانی که اعتقاد نداشتند، مثل مرحوم محمدحسن قدیری و دیگران، سفت ایستادند و باعث رنجش خیلی‌ها شدند که این اصل باید بشود ولایت مطلقه فقیه.

اختلاف‌نظر با لاریجانی بر سر بررسی برجام در مجلس

در اوایل کار برجام، مصاحبه‌ای کردم و گفتم برجام باید برای تصویب به مجلس بیاید. دکتر لاریجانی من را خواست و گفت: «این پیشنهاد را براساس چه منطقی مطرح کرده‌ای؟» گفتم: «طبق قانون اساسی، این یک توافقنامه است و باید به مجلس بیاید و تصویب شود.» اما او گفت: «من این‌گونه فکر نمی‌کنم؛ چون برجام در شورای‌عالی امنیت ملی بررسی شده است و تا زمانی که به امضای مقام‌معظم‌رهبری نرسد، اجرایی نمی‌شود.» من هم گفتم: «این نظر من است.» دکتر لاریجانی به من گفت: «چون تو مشاور من هستی و حرف تو حرف من است، چنین چیزی نگو.» پس از آنکه آمریکایی‌ها برجام را به کنگره بردند و آن را تصویب کردند، دوباره به دکتر لاریجانی گفتم: «این بد می‌شود که آمریکایی‌ها برجام را به کنگره ببرند و تصویب کنند، اما ما به مجلس نیاوریم. بگذار من مصاحبه کنم و عقایدم را بگویم.»

عماد مغنیه و توانایی اطلاعاتی و عملیاتی حزب‌الله

حاج عماد [مغنیه] پشت‌پرده حزب‌الله و در‌واقع مغز اطلاعات آن بود. در جنگ ۳۳‌روزه، حزب‌الله اول جنگ اطلاعاتی را برد و بعد جنگ نظامی را و بعد هم توانست جنگ سیاسی را ببرد. هواپیماهای بدون‌سرنشین «ام‌کا» اطلاعات را ذخیره نمی‌کنند و در لحظه آن را به مرکز می‌فرستند تا اگر سقوط کردند، چیزی در حافظه‌شان نباشد. حزب‌الله توانست این اطلاعات را کشف رمز کند و از برخی اهداف رژیم صهیونیستی در لبنان مطلع شود. اما نکته مهم‌تر این است که اسرائیلی‌ها نمی‌توانستند اطلاعات حزب‌الله را کشف رمز کنند، زیرا حزب‌الله همه ارتباطاتش را سیم‌کشی کرده بود و از اتاق عملیات در بیروت به همه جا فیبر نوری داشت. این بسیار مهم است. ایده و خلاقیت ساده و مهم حاج‌عماد بسیار باارزش است. اینکه اسرائیلی‌ها تعریف می‌کنند در جنگ ۳۳‌روزه، طرف مقابل‌شان مثل روح پشت‌سرشان درمی‌آمد، حرف درستی است. در بین آنها حتی بر سر سیستم مخابراتی حزب‌الله که در همه‌جای لبنان سیم‌کشی دارد، دعوایی به راه افتاد. برای دنیا روشن نبود که حزب‌الله در این حد توانایی دارد. در ماجرای ترور رفیق حریری، حزب‌الله ناچار شد اطلاعات هواپیماهای جاسوسی رژیم صهیونیستی را که خودش کشف کرده بود، بدهد تا معلوم شود رژیم صهیونیستی بوده که کنترل می‌کرده آقای رفیق حریری از کجا بیاید و چگونه ترور شود. این اطلاعات دادگاه را متاثر کرد. بچه‌های حزب‌الله آموزش می‌دیدند تا ۴۸ ساعت در سنگرهایی به اندازه قبر بخوابند؛ یعنی رویشان را هم می‌پوشاندند! وقتی اسرائیلی‌ها از روی آنها رد می‌شدند. یک دفعه بیرون می‌آمدند. اینها طراحی‌های ساده و خلاقانه حاج‌عماد بود. شخصا حاضر نبودم در آن قبرها بخوابم، کرم و جانور می‌آید و می‌رود. سوسک می‌آید. گلوله توپ و خمپاره دشمن هست؛ اما این بچه‌ها ساعت‌ها داخل آن حفره‌ها کمین می‌کردند. طرف اسرائیلی با تانک و نفربر منطقه را پاکسازی می‌کرد و می‌رفت و بعد می‌دید از پشت سرش بچه‌های حزب‌الله درمی‌آید. معمار این ترفندها حاج‌عماد بود. یک روز شهید مغنیه می‌خواست نشان دهد کمک‌هایی که به آنها می‌کنیم حرام نمی‌شود. به من زنگ زد و گفت: «وقت بدهید، می‌خواهم شما را با خودم به جایی ببرم.» خودش با ماشین به دمشق آمد و از خط عسکری(نظامی) من را به بُقاع غربی برد. وارد خانه‌ای شدیم و از آنجا به داخل تونلی رفتیم و در جایی بسیار دور بیرون آمدیم. بعد من را به بیابانی برد که یک نفر منتظرمان بود. حاج‌عماد گفت: «باید پشت سر او برویم، چون اسرائیلی‌ها بمب خوشه‌ای ریخته‌اند و او معبر پاکسازی شده را بلد است.» چند ساعتی راه رفتیم و بعد وارد جنگلی شدیم و تازه بچه‌های حزب‌الله را دیدیم. حاج‌عماد اشاره کرد و از دل کوه، داخل صخره‌ای، در عرض یک دقیقه ریلی باز شد و موشک‌های مسلح بیرون آمدند. برای اینکه رژیم صهیونیستی و آمریکا جرات حمله پیدا نکنند، این موشک‌ها را کار گذاشته‌اند و همه غیربالستیک هستند و ردیابی‌شان ممکن نیست. حاج‌عماد می‌خواست رژیم صهیونیستی و آمریکا بدانند اگر دست از پا خطا کردند، حزب‌الله توانایی شلیک بیش از صد هزار موشک را دارد و می‌تواند هر چیز باارزشی را نابود کند. درواقع توازنی راهبردی در مقابل اسلحه راهبردی رژیم صهیونیستی بود.

 موقعیت استراتژیک سوریه برای آمریکا و رژیم صهیونیستی

[سال‌های 77 تا 82] در سوریه سفیر بودم. یکدفعه متوجه شدم فاروغ‌الشرع [وزیر خارجه سوریه]، بیل کلینتون [رئیس‌جمهور آمریکا]، خانم آلبرایت [وزیر خارجه آمریکا] و ایهود باراک [از مقامات رژیم صهیونیستی] دور میز گردی نشسته‌اند. اهمیت جولان به وجود دریاچه‌ای به اسم «طبریه» در آن منطقه است. می‌گویند 50 درصد آب شرب فلسطین اشغالی از آن تامین می‌شود. این برای رژیم صهیونیستی، حیاتی است. کلینتون می‌خواست کار را تمام کند که دید [حافظ] اسد دارد مقاومت می‌کند و توانسته همه آنها را قانع کند. او [کلینتون] به اسد گفته بود: «صلح خیلی مهم است، از این آب بگذر.» اسد در پاسخ گفته بود: «چرا باید از این آب بگذرم؟ ما کنار دریاچه بوده‌ایم. خود من سال ۱۹۶۷ در جولان افسر بودم، شنا کردم، قایق‌سواری کردم، ماهی از آن گرفتم و خوردم.» کلینتون گفته بود: «می‌دانم شما کنار دریاچه بودید؛ ولی این آب حیات اسرائیل است و نمی‌تواند سرنوشت این آب را به دست کس دیگری بدهد. شما از این آب بگذرید. ما برای کل سوریه به شما آب می‌دهیم.» ترکیه آن زمان دست نظامی‌ها بود، کلینتون می‌خواست به آنها دستور بدهد آب مصرفی کل سوریه را در اختیارش بگذارند، اسد محکم ایستاده و گفته بود: «قبول ندارم. ما کنار دریاچه بودیم.» کلینتون باز گفته بود: «می‌دانم؛ ولی ما می‌خواهیم صلح بشود. اقتصاد سوریه هم ضعیف است. ما اقتصاد سوریه را می‌سازیم.» اسد پاسخ داده بود: «خاک کشور قابل خرید و فروش نیست.» کلینتون بیشتر اصرار کرده بود. حافظ اسد در جواب گفته بود: «من پیر و خرفت هستم و از الان کر هم شده‌ام!» و جلسه را با این جمله تمام کرده بود... وقتی حافظ اسد از دنیا رفت، بشار اسد را آوردند. بشار در نطق قسمش در پارلمان که برای ما مهم بود و ما هم دعوت شده بودیم، نکته‌ای را از خودش در نطق اضافه کرد که در متن نطق نوشته نشده بود: «می‌گویند صلح مهم است. من هم می‌گویم مهم است. اگر صلح مهم است، چرا 9 متر از این طرف دریاچه را بدهیم؟ خب، آنها 9 متر از آن طرف دریاچه را بدهند.» همه اعضای پارلمان هم بلند شدند و برایش کف زدند. اینجا بود که فهمیدیم بشار اسد سخت ایستاده است و می‌شود به او تکیه کرد. در واشنگتن به سفیر سوریه گفته بودند ما با سوریه سه مشکل داریم: اول، پایگاه مقاومت نباید در آنجا باشد و فلسطینی‌ها را باید بیرون کنید؛ دوم، از حزب‌الله پشتیبانی نکنید؛ سوم، رابطه‌تان را با ایران کم کنید. اگر بشار اسد این سه کار را انجام بدهد، حتما از عربستان عزیزتر خواهد شد. ما با بشار اسد صحبت کردیم و به او گفتیم: «اگر قرار است امتیاز بدهی، این امتیاز را به مردم خودت بده و به خارجی‌ها نده.» او نیز قبول کرد و سپس قانون جدید احزاب و انتخابات را نوشت. انتخابات را برای شوراهای محلی اجرا کرد و قول داد انتخابات مجلس را برگزار کند. او کار دیگری هم کرد؛ ماده ۸ قانون اساسی سوریه می‌گوید حزب بعث همه کاره است. بشار اسد این ماده را لغو کرد. بعد که او این امتیازات را داد، معارضان سوریه فضا را به سمت خشونت و جنگ داخلی بردند.

رهبری از اول بحران سوریه گفتند که باید اصلاحات سیاسی انجام و جلوی کشتار مردم گرفته شود

موضع مقام معظم رهبری درباره سوریه از اول این بود که باید در سوریه اصلاحات انجام بشود. لذا همان ابتدای درگیری‌ها که فهمیدیم ترکیه، عربستان، رژیم صهیونیستی، آمریکا و قطر می‌خواهند اسد را ساقط کنند و روی حرکت مردمی موج‌سواری کنند، سردار سپهبد قاسم سلیمانی از طرف مقام معظم رهبری برای اسد پیام برد که کشتار نباید صورت بگیرد و اصلاحات باید انجام بشود. ما می‌خواستیم کشتار نشود و سرنوشت سوریه را مردم سوریه تعیین کنند. بشار اسد هم این پیام را پذیرفت؛ اما به‌واقع، مکانیسم اجرای آن را نداشت. مذاکره با معارضان اصلا در سوریه جایگاهی نداشت. اسد فقط با زور می‌خواست مشکلات را حل کند. ما برای اینکه مردم کشته نشوند، در آنجا نیروی سیاسی برای مذاکره با معارضان ایجاد کردیم. همین که بشار قبول کرده بود مذاکره کند، خودش نکته مهمی است. این بند قانون اساسی ماست که ما حق نداریم در امور داخلی سایر ملت‌ها دخالت کنیم. این را قبول نداریم که نخست‌وزیر ترکیه، شاه قطر و عربستان با رئیس‌جمهور آمریکا برای سوریه رئیس انتخاب کنند؛ پس خودمان نیز چنین نمی‌کنیم. حالا ممکن است برخی بگویند جمهوری اسلامی درحال نقش‌آفرینی در سوریه است. بله ما اجازه موفقیت توطئه سعودی آمریکایی را در سوریه نمی‌دهیم اما بشار را به ملت تحمیل نمی‌کنیم. ما از راهکار انتخابات برای قدرت اسد حمایت نمی‌کنیم؛ بلکه برای نقش‌آفرینی مردم سوریه حمایت می‌کنیم.

حاج‌قاسم افراد را با صحبت و منطق اقناع می‌کرد

بارزانی که راهبردش تجزیه عراق و ایجاد کردستان بزرگ است، از حاج‌قاسم دعوت کرد به آنجا برود. بارزانی می‌گفت: «من صبح درخواست کردم و حاج‌قاسم نماز ظهرش را در اینجا خواند!» حاج‌قاسم بارزانی را از دست داعش نجات داد و کردستان به دست داعش نیفتاد. وقتی تصمیم گرفتند کردستان را مستقل کنند، حاج‌قاسم ایستاد و بدون راه انداختن جنگ یا ریختن خونی، با علم و درایت و قدرت خود کردها اجازه نداد توطئه آمریکایی و اسرائیلی موفق بشود. این خیلی مهم است که با خود قدرت کُردی و با عقل و درایت و با صحبت و منطق، بدون شلیک حتی یک گلوله، نگذاشت کردستان طبق خواست آمریکا و رژیم صهیونیستی جدا بشود... یکی از کارهای حاج‌قاسم این است که فردی مثل پوتین را قانع کرد تا نیروی هوایی‌اش را به سوریه بیاورد و برای اتاق عملیاتی که ماه‌ها به‌طور مشترک هدف را مشخص می‌کرد، به کار گیرد. این موضوع بسیار مهمی است. در آن ملاقات، پوتین بعد از چهار هفته یا 40 روز می‌گوید که ارتش من نمی‌تواند این را بکشد. اینکه حاج‌قاسم چگونه او را قانع کرد، یکی از هنرهای بارز او بود. خداوند این را در حاج‌قاسم به ودیعه گذاشته بود که با صداقتش و با قدرت منطقش می‌توانست کسی مثل پوتین را هم قانع کند یا اردوغان را جزء مجموعه «آستانه» کند که راه‌حل سیاسی دارد.

 انقلاب سوم اخراج آمریکا از منطقه و نابودی رژیم صهیونیستی

اگر حاج‌قاسم شهید نمی‌شد، گمان نمی‌کنم مصوبه اخراج آمریکایی‌ها در مجلس عراق تصویب می‌شد. ما هم نمی‌توانستیم این شعار را که «آمریکا باید از منطقه خارج شود» به سادگی همه‌جانبه کنیم. انقلاب اول ما انقلاب بسیار مهمی بود. انقلاب ما ضداستبداد شاه بود که در ایران محقق شد. انقلاب دوم ما به فرموده امام بزرگ‌تر از انقلاب اول بود؛ شاید به این دلیل که انقلاب دوم ضدآمریکا بود. صحنه انقلاب اول، ایران بود و صحنه انقلاب دوم، جهان بود. انقلاب اول ضداستبداد بود و انقلاب دوم ضداستکبار؛ ولی انقلاب سوم بیرون کردن آمریکایی‌ها از منطقه است و بعد از آن، نابودی رژیم صهیونیستی. این شدنی است و از عراق هم شروع می‌شود.