عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: «موقع عملیات، لباسها و پتوهای جبهه را با هلیکوپتر میآوردند. خیلی زیاد بودند. خانمها صبح تا شب میماندند و همه آنها را میشستند. من هم مدام میرفتم. هرچند از دیدن لباسهای خونی زیاد گریه میکردم، دیگر بیتابی نمیکردم. هر لحظه ناصرم را حس میکردم که نشسته روبهرویم، زُل زده به دستهایم و ساییدن لکهها را نگاه میکند. گاهی جلوی گریهام را میگرفتم تا بچهام نبیند. ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریه خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم.»
کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایتهای ۶۴ نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیتشان در بخش رختشویی البسه رزمندگان دفاعمقدس است که فاطمهسادات میرعالی، زهرا بختور، سمانه نیکدل، سمیه تتر، نسرین تتر، مهناز الفتیپور، آمنه لهراسبی و نرگس میردورقی تحقیق آن را به عهده داشتهاند.
قرار است امروز تقریظ رهبری بر این کتاب منتشر شود، به همین بهانه به سراغ فاطمهسادات میرعالی نویسنده این کتاب رفتیم تا برایمان از چگونگی نوشتن این کتاب بگوید. میرعالی قبل از نوشتن این کتاب، تجربه نویسندگی برای یک کتاب را نداشته است، اما به گفته خودش این کتاب توانست به او کمک کند تا نویسندگی را خیلی سخت شروع کند. اما الان دو کار دیگر هم در دست دارد، خودش میگوید، دو کار متفاوت در دست دارد.
اولین سوال را با این شروع کنیم که چرا به سراغ این موضوع رفتید و جذابیتش برای شما چه بود؟
این سوژه شناختهشده و برای من جذاب بود، از سال 93 که با دفتر جبهه مطالعات فرهنگی یا دفتر راه همکاری میکردم، هدف این بود که افراد کف جامعه و کسانی که شناخته نشدند، اگر خدمتی در انقلاب و دفاع مقدس داشتند دیده شوند و در رصدهای اول هدف ما این بود بفهمیم مردم اینجا چه میکردند و یکسری شناختهای کلی داشتیم و میدانستیم اندیمشک شهر جنگی در عملیات فتحالمبین بوده و مردم در شهر مانده بودند و مقاومت میکنند. همان روزهای اول حماسه پل کرخه را دارند که شهر را ترک میکنند و میمانند و دشمن در کنار پل کرخه متوقف میشود. میدانستیم این شهر به پشتیبانی جنگ شناخته شده است، ولی در این رصدها به این مساله رسیدیم که بهجز بیمارستان شهید بهشتی بیمارستان شهید کلانتری در سال 60 توسط سپاه راه میافتد، ولی همان روزهای اول راهاندازی و تمیزکاری، خانمها آنجا کار میکنند و بیمارستان مردمی بود و درنهایت به یک قطب درمانی تبدیل شد. این برای ما جذابیت داشت که چطور این خانمها در دل جنگ ماندند و چهکار کردند، ولی وقتی پای گفتوگو اینها مینشستم میدیدم اینها کارهای خیلی بزرگی انجام دادند که این کارها دیده نشده است و همین خودش جذابیت بهوجود میآورد. این کار در حجم عظیم ایجاد شده و خودجوش بوده و کسی به آنها نگفته است که بروید و این کار را انجام دهید، کمتر به این مساله در حوزه ادبیات دفاع مقدس پرداخته شده است. درنتیجه ما روی این موضوع متمرکز شدیم.
در کتابهای دیگر مثلا کتاب دا بخشهایی را داریم که به این موضوعی که در کتاب شماست، اشاره شده، یعنی قبلا بدان پرداخته شده است، چه ویژگی خاصی این موضوع داشت که در کتابی جداگانه بدان پرداخته شود؟ فکر میکنم در کتابهای دیگر نیز به موضوع شستهشدن لباسها در پشت جبهه اشاره شده است. برای شما بهعنوان نویسنده این موضوع چه ویژگی خاصی داشت؟
بله، درست است؛ اما بهنظرم تشکیلاتی کار کردن در آن بحران برای من خیلی جالب بود. من میتوانستم با مصاحبه کردن با یکی از این خانمها، داستانم را روایت کنم، اما این کار تکنگاری میشد ولی میدیدم یک گروهی با سلیقه، زندگی، شرایط و موقعیت متفاوت در آنجا این کار را انجام دادند. برای من مهم بود پای صحبت همه بنشینم. هرکدام خاطرات خود را بیان کنند و من ثبت کنم. این شد که خیلی به اینکه بگویم یک کاری بود که جاهای دیگر پرداخته شد و ضرورتی ندارد، باور نداشتم و میتوان گفت اینها تکمیلکننده هم هستند نه اینکه تکرار یک موضوع باشند.
آبادان موقعیتش متفاوت بود، زنها پشتیبانی جنگ را داشتند. در اندیمشک شرایط دیگری بود. بهنظرم اینها کارکرد متفاوت از هم داشتند و اگر قرار است الگو معرفی کنیم باید تمام ابعاد را درنظر بگیریم و بگوییم اگر در چنین شرایطی چنین موقعیتهایی بود، میتوانید کاری انجام دهید. تکخطی جلو رفتن نمیتواند تاثیرگذار باشد، چون هدفی باید پشت این باشد، نه اینکه بگوییم عدهای کار کردند و رفتند. در این کتاب با توجه به اینکه ما فقیر و بیسواد و مرفه داریم که میگوید من تا آن زمان لباس نشسته بودم. همان زمان ما ماشین لباسشویی داشتیم و آنجا رفتیم. شرایط طوری است که من باید لباس بشورم. فقط رختشویی نداشتند، در کنار این کار پخت نان میکردند، دقت به جامعه اطراف و خانواده شهدا و رزمندهها داشتند، حتی خانواده ویلاییها و فرماندهانی که در منطقه جنگی میآمدند. دقت و توجهی که به آدمهای متفاوت و سبک زندگیشان میشد باعث شد در یک موقعیتی قرار بگیرند و خودشان را با آن شرایط وفق دهند و اوضاع را تغییر میدادند.
در این کتاب خاطرات چند نفر نوشته شده است؟
64 نفر در این کتاب صحبت میکنند و به افراد دیگری میپردازند که دیگر حضور ندارند و فوت کردهاند یا ما نتوانستیم آنها را پیدا کنیم.
برای شما کدامیک از این خاطرات جذابیت داشت؟
هرکدام از این خانمها زندگی متفاوتی داشتند و هر کدام در جایگاه خود برای من مهم بودند، اما یک خانم در بینشان، زندگیاش ابعاد پیچیدهتری داشت؛ خانم شوکت ناطقی بود که مادر مفقودالاثر بود، خودش و بچهاش مجروح میشوند. بیسواد بود و آنجا سعی میکند سواد بیاموزد تا بتواند کار انجام دهد که این خانم خاطرات متنوعتری داشت.
شاید عدهای باشند که بگویند لزوم نوشتن این خاطرات چیست؟ یعنی سالها از جنگ گذشته و کتابهای زیادی درباره جنگ داریم. چرا باید این کتابها نوشته شود، بهعنوان کسی که این کتاب را نوشتهاید، جوابتان به کسانی که این سوال را میپرسند، چیست؟
فکر میکنم در بخشی از پاسخها این جواب را دادم، ولی بهنظر من محتوای غنی برای ساخت فیلم، سریال و مستند نداریم و این همه کتاب از جنگ نوشته شده است، دفاع مقدس ما گستره وسیعی دارد و طبق صحبت حضرتآقا در هفته دفاع مقدس، یک هزارم از آنچه باید از دفاع مقدس بگوییم را بیان نکردیم و به جرات میتوانم بگویم به خاطرات و ابعادی که در این کتاب پرداخته شده، در کتاب دیگری وجود ندارد.
نسل جوان ما ماجراجو است و میخواهد بداند چه اتفاقاتی افتاده است. وقتی میبینیم عدهای جهت میدهند نسل شما به کوروش و آریامهر برمیگردد و تاریخ را سلسلهوار تا انتها میبرند و این مقطع مهم را سانسور میکنند، نسل جوان میخواهد بداند پدربزرگ و مادربزرگ او چه کرده است.
بازخوردی که از جوانان و نوجوانانی که کتاب را خواندهاند میگیرم، خیلی عجیب است. همین نسل پادکست و کلیپ درست میکنند. این کتاب، ماجراجویی، ترس، وحشت، غم، شادی، زندگی، امید و... را دارد. بهنظر من این ویژگیها نسل جوان را جذب میکند و تاثیرگذاری همین است که حداقل هویت اجتماعی خود را میشناسیم و اینکه چه کسی بودیم و پیشینه ما چه چیزی بوده است. هویت اجتماعی چیز کمی نیست و اگر همین را هدف قرار دهیم، انگیزه برای نوشتن چنین کتابهایی است.
برسیم به خاطرات زنان از جنگ، شاید عدهای باشند که فقط جنگ را مردانه ببینند، ولی ما در جنگمان اثبات کردیم که اگر زنان نبودند خیلی از اتفاقات نمیافتاد. کمی در مورد این صحبت کنیم که ثبت خاطرات زنان از جنگ چه سختیهایی دارد؟
در بحث ثبت خاطرات مردان، تکلیف مشخص است و میگوید مردی که به جلو رفته نهایتا شهید میشود، اما خانمی که پشت جبهه مانده و بهنوعی جهاد میکند و با آن موقعیت میجنگد، بچهای در خانه گذاشته که هر لحظه آژیر خطر به صدا درمیآید میترسد که نکند آن بمب بر خانه او بخورد و خانه را بر سر بچهاش آوار کند، یا خانمی که پای تشت نشسته و لباس و ملحفه خونین را میشورد به این فکر میکند این ملحفه میتواند برای بچه یا شوهرش باشد که در خطمقدم میجنگد. یعنی این خانم فقط به خود فکر نمیکند، بلکه حس مادرانهاش، حس زنانهاش درگیر میشود و شرایط سختی است. میگوییم زنان به عاطفی بودن بیشتر شناخته شدهاند و در این شرایط احساسی و عاطفی در یک موقعیتی قرار میگیرند که هم باید به بچه و هم به همسر فکر کنند و هم باید این کار را انجام دهند، قطعا سختتر است و با یک حس درگیر نیستند و با کلی احساس باید درگیر شوند و مهمتر از همه باید صبر و مقاومت پشت آن باشد تا کم نیاورند و بتوانند این کار را انجام دهند. آدمهای ناامید و سرخوردهای نشوند و بعد از جنگ قرار است مادر باشند، فرزند تربیت کنند و انسان تحویل جامعه دهند. شرایطی در جنگ پیش آمد و 8 سال ماندند و تحمل کردند، درحالی که کسی اینها را مجبور نکرده بود. اینها میتوانستند از شهر بیرون بروند ولی ماندند و تشت خون دیدند و ملحفه و پتوی خونآلود شستند و خلأهای تحریمهای زمان جنگ و نرسیدن امکانات به خطمقدم را جبران کردند، ولی همین آدمها را بعد از جنگ میبینیم که بهشدت سرزنده و امیدوار و پرنشاط هستند. آدمهایی نیستند که بعد از جنگ افسرده و گوشهگیر شده یا از کاری که انجام دادند پشیمان شدند. اینها از کاری که کردند بهعنوان افتخار یاد میکنند.
قدری درباره آدمهایی صحبت کنید که با آنها مصاحبه کردید، چون مصاحبه با این همه آدم که این میزان اطلاعات میدهند واقعا سخت است. آنها را چطور پیدا کردید و پژوهشها چطور بود و نوشتن کتاب چقدر طول کشید؟
ما از اسفند 93 که کار را با دفتر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی شروع کردیم، رصدها را آغاز کردیم و اوایل 94 بیمارستان شهید کلانتری یکی از پروژههای جدی ما بود، چون در رابطه با این بیمارستان قسمت امدادی کتاب دیگری نوشته شد که کتاب نعمتجان است و کار جدیای بود. در سال 94 به اسم این آدمها و نشانی آنها میرسیدیم و خود آنها را پیدا کردیم. حقیقتا مصاحبه گرفتن از این آدمها بهشدت کار سختی بود و سختی هم بالای 80 درصد بهخاطر این بود که این آدمها میگفتند هر کاری انجام دادیم برای خدا بوده و فکر میکردند گفتن این موضوع ریا میشود و ارزش معاملهای که با خدا کردند از دست میرود. بهنوعی راضی کردن این افراد سخت بود.
یعنی حرف آنها این بود که نمیخواهند مصاحبه کنند؟
بله، میگفتند هر کاری انجام دادیم برای خدا بوده و فقط من نبودم و خانمهای دیگر هم بودند و زحمات زیادی کشیدند. هر کدامشان، این دغدغه را داشتند که آدمهای دیگر هم کار کردند و فقط من نبودم. من قول میدادم که با بقیه هم حرف میزنم و شما خاطرات خود را بگویید، وقتی میخواستند خاطرات خود را بیان کنند از خود نمیگفتند، میگفتند دیگری این کار را کرده است. آنقدر از خاطرات دیگری میگفتند که به آن کسی وصل میشد که پتو و ملحفهها را میآورد یا رزمندهای که ساختمان را ساخته یا مجروحی که در بیمارستان بوده یا کارگری که در فضای سبز کار میکرد که به او بابا رحیم میگفتند. بابا رحیم فضای سبز بیمارستان را گلکاری میکرد و این خانمها از او حرف میزدند، ولی از خود کمتر میگفتند. این کار من را سخت میکرد، چون قرار بود کاری کنم که گزارش از بقیه افراد نباشد. میخواستم خاطره جمع کنم و خاطرات این افراد را بنویسم. به همین دلیل طول کشید و من تا سال 96 یعنی در حدود دو سال از یک تیم 8-7 نفره مصاحبه میگرفتم و رصد میکردم و صحبت میکردیم و حدودا تا اواخر سال 96 درگیر مصاحبهها بودم و بعد کار تدوین را شروع کردم و یک دور دیگر سراغ این افراد رفتم و کلیاتی که از بقیه و خودشان گفتند را برای آنها خواندم و آنجا امکان تکمیل خاطرات فراهم شد. تا مردادماه سال 98 طول کشید و وقفهای در بحث چاپ افتاد. درنهایت کتاب اسفندماه سال 99 چاپ شد.
بازخوردهایی که از کتاب گرفتید چطور بود؟
برای من جالب بود، افرادی تماس میگیرند و میخواهند فیلمنامه بنویسند یا کار نمایشی و سرود انجام دهند. تماس میگرفتند که این قسمت را انتخاب کردیم و مشورت میگرفتند. همین که کتاب سریعا در چاپ اول نظراتی را جلب کرد که تولیداتی از این کار باشد و کارهایی شروع شد. حقیقتا شیرینترین بازخورد در اوایل چاپ کتاب بود. کتاب مردمی میچرخید چون هنوز رونمایی نشده بود و نه کار ترویج انجام شد، ولی در پیجها و استوریها این کتاب را معرفی میکردند و درباره آن نظر میدادند. عموما نظرات این بود که چطور چنین حجمی از کار در پشتیبانی جنگ بوده و بعد از 40 سال عنوان میشود. عنوان مفقودالقصههای جنگ هم از افراد و مخاطبان میدیدم که استوری میکردند. همین باعث میشد کتاب بین مردم بچرخد و بیشتر مردمی تبلیغ شد و بین مردم خود را شناساند.
مطمئنا تقریظ نوشتن رهبری بر کتاب برای شما ارزشمند بود. درباره این صحبت کنید زمانی که این تقریظ را خبردار شدید حس شما چه بود؟
کلا در تمام جریان این کار، با فراز و فرودها و موانع و مشکلات سر راه میتوانستم بارها این کار را کنار بگذارم، یعنی شرایط بهشدت فراهم بود که این کار را کنار بگذارم، ولی هر بار قدری ناامید میشدم حضور بانوان و مجاهدت و تلاش آنها در جنگ و کمنیاوردن آنها تلنگری به من میشد که کم نیاورم. در تمام سیر بعد از چاپ کتاب، نظر من روی بانوانی بود که در کتاب صحبت کرده بودند، چون به هر حال اینها معاملهای بین خود و خدا کردند و من از آنها خواستم یکبار دیگر جهاد کنند و این خاطرات را برای نسلهای آینده بیان کنند و در سینه و دل خود نگه ندارند. باور من بر این است که این خانمها یکبار دیگر جهاد کردند و این خاطرات را عنوان کردند. این طبیعی بود وقتی خبر دادند حضرتآقا کتاب را خواندند و روی کتاب نظر دادند بیش از حد برای این بانوان خوشحال شدم. در صحبتهایی که با آنها داشتم میدانستم من با این آدمها زندگی کردم، چون 5 سال ارتباط مداوم و روزانه داشتیم. وقتی اینطور شد من خیلی برای این بانوان خوشحال شدم و با توجه به عرق و علاقهای که به رهبری و انقلاب دارند، امیدوارند و دلگرم هستند و بابت کاری که کردند خوشحالند، قطعا الان خوشحالتر میشوند و همینطور هم شد. من وقتی به اینها میگفتم که حضرتآقا کتاب را خواندند خیلی خوشحال میشدند و میگفتند چه خوب که حضرتآقا میدانند سربازانی مثل ما دارند. میتوان گفت حسی غیرقابل بیان است. اینکه شخص اول مملکت با آن نگاهی که در حوزه کتابخوانی و مطالعه و رمانخوانی دارند روی کتاب نظر بدهند حس خوبی است. برای رونمایی کتاب، نزد تکتک آنها رفتم و از همه دعوت کردم و وقتی کتاب چاپ شد برای تکتک آنها کتاب را بردم و الان هم از آنها دعوت کردم. هر چند من وسیله برای دعوت این خانمها بودم. این مراسم متعلق به بیت رهبری است و دعوت هم از طرف رهبری است و قطعا این دعوت شیرینتر است.
حس اینخانمها بعد از دیدن کتاب چه بود؟
یکی کتاب را بوسید و روی دست گرفت و گفت انگار الان زیارت کربلا را برای من آوردید. اصلا نمیدانست خود او در کتاب هست یا خیر. به او گفتم این کتاب رختشورخانه است. اشکهایش جاری شد و گفت خیلی زحمت کشیده شد، جنگ ما جنگ تحمیلی بود که سختیهایی داشت، ولی با توجه به آن هویتی که ما داشتیم و عرقی که به اسلام و ایران داشتیم باعث شد بمانیم و مردم خون دل خوردند که یکوجب از خاک را ندهیم. میگفت من مطمئن هستم این جوانان و نوجوانان این عرق را به این کشور دارند و اجازه نمیدهند کسی گوشهچشمی به این کشور داشته باشد. الان همین را بخوانند میفهمند گذشتگان آنها چه کردند و چه قهرمانانی بودند و به آنها افتخار میکنند. ما باید این افتخارها را به آینده برسانیم. این خانمی که این صحبتها را میگفت خانمی بیسواد در رختشورخانه بود. برخی کتاب را باز میکردند و دنبال عکس دوستان و خاطرات دوستان میگشتند. من نزد هرکدام میرفتم میگفتم سراغ دیگری هم میروم و برای او مهم بود که سراغ دیگری رفتم یا خیر.
اگر نکتهای دارید در خدمت شما هستم.
از شما تشکر میکنم و در تکمیل نکات این را بیان میکنم که این گوشهای از مجاهدت بانوان در طول دفاع مقدس و انقلاب است و ناگفتههایی در کشور داریم که باید بچههای رسانهای همت کنند و این مطالب را به مردم برسانند.