تاریخ : Tue 22 Feb 2022 - 01:43
کد خبر : 69844
سرویس خبری : ایده حکمرانی

نقد نقدهای داوری

نقد فلسفه را باید به اهل فلسفه سپرد

نقد نقدهای داوری

برای کسی که دائما به دنبال جامعه‌ آماری است و همه چیز را با ضرب و تقسیم و عدد و رقم می‌سنجد و ملاک صدق و کذب برای او پرسشنامه است، بحث از گشودگی تاریخ نیز فاقد معناست. چه؛ زمانی که اثبات‌پذیری منطقی در کار باشد، هر زبانی غیر از زبان علم تحصلی فاقد اعتبار و از اساس مهمل است.

محمدحسین نظری، خبرنگار: در دهه‌های اخیر، بحث از دکتر رضا داوری‌اردکانی و افکار و آرای او همواره مورد توجه بوده است. چه در سال‌های نخستین پس از انقلاب به بهانه مواجهه‌ او با برخی روشنفکران دینی و چه در سال‌های اخیر که مساله‌ «تغییر نظر داوری» موضوعیت پیدا کرده است. فارغ از آنکه برخی کسان از پی بحث درباره‌ داوری به دنبال نان و نامند، در جامعه‌ای که حتی اهل نظر و تحقیق آن «گسست» را درنمی‌یابند، حمله به داوری عجیب و دور از انتظار نیست. کسانی که یکسره تخته‌بند فهم پوزیتیو از جهانند و علم را جز از دریچه‌ اثبات‌گرایی‌منطقی معتبر نمی‌دانند و معتقدند که «فیلسوفان پفیوزان تاریخند»، چه عجیب است که داوری را به توهم و تمنی متهم کنند؟

داوری در فرازی از مقدمه‌ کتاب اخیرالانتشار «گسست تاریخی و شرق‌شناسی» اشاره می‌کند که «ابژه‌ علمی[در نظر دانشمندان جدید] صرفا از آن جهت مورد توجه قرار می‌گیرد که شناخت او صاف و کارکردش در برنامه پژوهش قرار دارد. پژوهشگر نیز نمی‌تواند به آن علاقه خاص داشته باشد و اگر علاقه‌ای پیدا کرد از علم و روش علمی دور می‌شود. وقتی گذشته‌ یک قوم به ابژه‌ پژوهشی مبدل می‌شود، بی‌علاقگی و سردی رابطه نیز در پی آن می‌آید و این بی‌علاقگی حتی ممکن است موجب قطع علایق تاریخی شود.» آن پژوهشگرِ جامعه‌شناسی که در موضع شرق‌شناسی ایستاده و ایران را در حاشیه تاریخ می‌بیند و تجدد و توسعه را حقیقت قطعی می‌انگارد و با «فهم تاریخی» بیگانه است، نمی‌تواند ایده‌ «پایان بسط تاریخ غربی» را ریشخند نکند. چه در چنین تلقی‌ای از عالم، احساس تعلق نسبت به چیزی غیر از اصول تجدد-به مثابه ملاک و میزان آدمیت-گناهی نابخشودنی است. برای کسی که دائما به دنبال جامعه‌ آماری است و همه چیز را با ضرب و تقسیم و عدد و رقم می‌سنجد و ملاک صدق و کذب برای او پرسشنامه است، بحث از گشودگی تاریخ نیز فاقد معناست. چه؛ زمانی که اثبات‌پذیری منطقی در کار باشد، هر زبانی غیر از زبان علم تحصلی فاقد اعتبار و از اساس مهمل است.

بدین ترتیب، بخش مهمی از نقدها نسبت به داوری به جهت مهجوریت فهم تاریخی و دشواریابی معنای گسست، در دام تهمت و توهین و تعرض افتاده‌اند. اینکه کسی ادعا کند «داوری پس از تامین نان و کسب موقعیت اجتماعی حالا به دنبال پاکسازی افکار گذشته‌ خویش است تا وجاهت روشنفکری برای خود دست‌وپا کند»، هیچ نسبتی با علم و آکادمی و نقد ندارد و به داوری و ایده‌‌ او نیز مربوط نمی‌شود. تنها نشان می‌دهد که منتقد-اگر بتوان چنین شأنی برای مدعی قائل شد-از عهده‌ نقد بر نیامده و به دنبال عقده‌گشایی از فلسفه و فیلسوفان است.

اما آیا غرض از طرح این مقدمات، تعطیل نقدِ داوری است؟ یا ممکن و مطلوب نبودن آن منظور است؟ قطعا چنین ادعایی در کار نیست. داوری خود مکرر تذکر داده است که «فلسفه مجال چون و چراست» و خاصیت آن پرسش کردن است. طبعا نقد داوری ممکن و مطلوب-هم برای او و هم برای فلسفه-است و باید به آن اهتمام کرد. اما آیا می‌توان به آداب نقد بی‌اعتنا بود؟ آیا به جای پرسش از صاحب ‌رای و نظر، می‌توان نسبت‌هایی به او داد و به جای فهم با سوءفهم‌ها داوری کرد؟ بنابراین نقد اگر چه ضروری است، بی‌مقدمه ممکن نیست.

دیگر آنکه نقد فلسفه را باید به اهل فلسفه سپرد. نقد و نظر در هر حوزه‌ای با همدلی ممکن است و اگر کسی از در فهم مسائل برآمد، می‌تواند «راه» نشان دهد. والّا کسی که فلسفه نمی‌داند و بلکه با آن سر ستیز دارد، جز آنکه نقد را بهانه‌ عقده‌گشایی و ارضای مشتهیات نفس و کسب نام و نان کند، چه می‌تواند کرد؟ این البته برای کسی که ادعای پژوهشگری دارد و بی‌طرفی را مناط اعتبار «علمی» می‌داند، پذیرفتنی نیست، اما «فلسفه» مقام تفکر و تذکر است و فکر و ذکر با دردمندی و احساس تعلق پیدا می‌شود نه بی‌طرفی. به نظر می‌رسد نقد داوری از این حیث که باید اهل فلسفه بود و به مسائل آن علقه داشت، ‌آسان نیست. اگر مساله تغییر آرای داوری است، ‌اهل فنی باید که با دقت نظر وجوه فلسفی بحث را نشان دهد تا مشخص شود که آیا تغییری در کار است؟ اگر هست چطور پیدا شده و جهتش چیست؟ به فرض تغییر نظر داوری، آیا تغییر در مبانی مطرح است یا به جهت تغییر وضع، ملاحظات تازه‌ای پیدا شده است؟

به هر حال غرض راقم این سطور تذکر به این بود که اولا؛ به جهت دشواریابی «گسست تاریخی» و ثانیا؛ فقدان همدلی با مسائل فلسفی داوری، منتقدان چندان از عهده برنیامده‌اند و در این رابطه کمتر می‌توان از سخن جدی سراغ گرفت. مادام که نقدِ داوری در چنگ تجددمآبان و سوداگران سیاسی و بندگان پوزیتیوسم منطقی اسیر باشد، از آن طرفی نتوان بست. مساله تنها داوری و دفاع از او نیست، بلکه دشمنی با فکر و فلسفه در کار است و از این حیث، دفاع از داوری در برابر اینان، دفاع از فکر و فلسفه است.