میلاد جلیلزاده، خبرنگارگروه فرهنگ: خانه گوچی از آن دسته فیلمهایی است که آخر ماجرایش را همه میدانند یا میتوانند بدانند. اینجا بحث یک روند مطرح است؛ اینکه آنچه میدانیم یا میتوانیم بدانیم، چطور رخ داد. یعنی حتی بیشتر از جزئیات این حادثه، قابی که سازنده این فیلم دور ماجرا میگیرد و نوع روایت او از رخدادها مهم است. ماجرای قتل وارث برند گوچی به دست عروس فرصتطلب و سودجوی خانواده را سال۱۹۹۷ مطبوعات سراسر جهان با ابعاد گستردهای بازتاب دادند. نام این عروس شوم را مطبوعات آن دوره گذاشته بودند بیوه سیاه. این قبلا رسمی متداول در مطبوعات بود که روی قاتلهای مشهور، آنها که کارشان به دادگاه و رسانهها میکشید، لقب میگذاشتند. مثلا در کشور خودمان دو مورد از قاتلان زنجیرهای به خفاش شب یا عنکبوت معروف شده بودند. از پایان داستان خاندان گوچی ۳۷سال و از صدور حکم دادگاه درموردش ۳۵سال میگذرد. شاید بعضیها ماجرا را فراموش کرده باشند اما حالا ریدلی اسکات پشت دوربین رفته تا فیلمی درباره آن بسازد. او قرار بود در همان ایام یعنی سال۲۰۰۰ و تنها سه سال بعد از ختم دادرسی به این پرونده فیلمش را در اینباره بسازد، اما مدتها گذشت و حالا در شرایطی دیگر این فیلم ساخته میشود. با اینکه اسکات از سالها پیش قصد ساختن فیلمی از این ماجرا را داشت، اما در مرحلهای از کار، اسکورسیزی هم برای کارگردانی این ایده انتخاب شد و خودش آن را نپذیرفت. تبدیل کردن داستانهایی اینچنینی به فیلمهای سینمایی، کاری است که اسکورسیزی بارها و بارها آن را انجام داده و به انجام دادنش شهره است. تعداد قابلتوجهی از بهترین فیلمهای او که بعضیشان فیلمهای مهم و شاخص تاریخ سینما هم هستند، همین نوع کارهای اسکورسیزی بودند؛ ماجراهایی واقعی و معاصر که به فیلم تبدیل میشدند. اما ریدلی اسکات بیشتر بهخاطر نوع دیگری از سینما معروف است؛ برای اثر تاریخی و دورانساز گلادیاتور و فیلم کمنظیر قلمرو بهشت. سالهاست سینمای آمریکا از ژانر تاریخی با آن ابهت و شکوهش فاصله گرفته، اما هنوز وقتی صحبتی در این زمینه به میان میآید، ابتدا نام ریدلی اسکات میدرخشد. این همان ژانری است که اتفاقا اسکورسیزی در آن موفق نبود.
مارتین اسکورسیزی در روایتهای حقیقیاش قصه صعود و سقوط انسانها را بررسی میکرد. یک بوکسور، یک گانگستر، یک دلال بورس و امثال اینها... . او از این جهت با جریان غالب هالیوود تفاوت داشت که فقط سراغ موفقیتها نمیرفت؛ شخصیت اصلیاش را از هیچ به عرش برمیکشید و بعد از آنجا ساقط میکرد. روایت او در واقعیت هم استناد داشت و اسکورسیزی به این طریق با رویای آمریکایی زاویه پیدا میکرد. او بهخاطر همین فیلمساز مهمی شد. اما اسکات در فیلم خانه گوچی فقط سقوط این خانواده را روایت میکند. حتی برند گوچی سر جایش باقی میماند و از قبل هم موفقتر میشود، اما آنچه رخ داده، سقوط یک خانواده است. پس ما با ماجرای برند گوچی طرف نیستیم، با ماجرای یک خانواده بورژوازی سنتی مواجهیم که توسط طمع نوکیسهها به قهقرا میرود و این طمعکاری تا جنایت هم پیش رفت. خواهناخواه داستان خاندان گوچی بهنوعی قابل تطبیق با ماجراهای مربوط به جنگ قدرت در سراسر کشورها هم میشود و میتوان از آن برداشتهای سیاسی هم داشت.
آنچه در «خانه گوچی» میبینیم
برند گوچی در اوایل قرن بیستم ایجاد میشود. یک برند پوشاک ایتالیایی که مشهورترین بازیگرهای آمریکا هم با افتخار محصولات آن را استفاده میکردند. معماران اصلی این برند دو برادر هستند؛ دو برادری که ادامهدهنده راه پدر مبتکرشان بودند. کمکم این برند قدیمی میشود و به مشکلاتی میخورد. مالکان اصلی هم هیچ انعطافی ندارند و حاضر به هیچ تغییری نیستند. در قسمتی از فیلم، یکی از این دو برادر پیشنهاد توزیع محصولاتشان در فروشگاههای زنجیرهای را به برادر دیگرش میدهد. اما برادر بزرگتر میگوید جای گوچی در موزه است نه فروشگاه. آنها روی مشتریان بهشدت ثروتمند و وفادارشان حساب کردهاند، روی جامعه بورژوازی سنتی و حاضر نیستند با جامعه مصرفی امروز و مختصات آن کنار بیایند. برادر کوچکتر هم که آلپاچینو نقش آن را بازی میکند و مقداری بهروزتر مینماید، درحقیقت دستکمی از برادر بزرگتر ندارد. هرکدام از این دو برادر یک پسر دارند، یک وارث. نسل جدید خاندان گوچی بهجای اینکه بهروزتر باشد و از تعلقات دستوپاگیر سنتی فراتر برود، نازپرورده و بیعرضه است. یک دختر فتنهگر وارد این خانواده میشود تا همه شکوه و عظمت آن را تصاحب کند. او فقط در حسرت ثروت نیست، چون بدون تصاحب سهم بقیه هم میتواند از رفاه کامل برخوردار باشد. او نام گوچی را میخواهد و تشنه قدرت است. این زن از این جهت به یک استالین ناکام میماند. استالین صبر کرد تا لنین بمیرد. بعد تروتسکی را هم بهنوعی دیگر از صحنه به در برد. سپس دست به تصفیههای درون گروهی میان خود بلشویکها زد و خیلی از سابقهداران انقلاب اکتبر را تیرباران کرد و به حاکمی مقتدر تبدیل شد. پاتریزیا رجیانی (با بازی لیدی گاگا) هم در این فیلم تا قسمتی از مسیر را پیش رفت، اما در ادامه راه ناکام ماند و رفتارهایش به فروپاشی خانواده انجامید؛ یکی بر سر شاخ بن میبرید. او حداقل میتوانست زندگی مرفه و پرزرقوبرقی داشته باشد؛ اگر طمع نداشت و کار را به فروپاشی خانواده نمیکشاند. این برداشتهای متعدد که هرکدام فصل مفصلی را میگشایند، شاید با تیزبینی و دقت فراوان قابل استخراج از فیلم باشند، اما بهطور کل فیلم بهلحاظ ساختاری آنقدرها قوی نیست که همه این حرفها را با لحنی فصیح بیان کند. ممنون از ریدلی اسکات که قصد گفتن بعضی از چیزها را داشته، چون نشانههایی از این موارد در فیلم وجود دارند؛ اما بیان فیلم الکن است. برقراری ارتباط میان زوج عاشقپیشه فیلم اصلا منطقی اتفاق نمیافتد و حتی اصلیترین گره داستان به هیچوجه قابلباور نیست. چطور رابطهای که انگار آن را در مایکروویو گرم کردهاند، تا حدی حرارت پیدا میکند که پسر یک خاندان ابرثروتمند، حاضر میشود در یک گاراژ، کامیونهای مردم را بشوید تا بتواند با دختری که دوستش دارد ازدواج کند. او از کجا به این نقطه و به این درجه رسید؟ باقی اتفاقات فیلم و نقاط عطف آن هم اکثرا به همین شکل و بدون اینکه درست جا بیفتند، نمایش داده شدهاند، اما ظاهرا قرار بوده حرفهای مهمی بیان شوند.
آنچه در «خانه گوچی» نمیبینیم
فیلم سینمایی «خانه گوچی» همانطور که از اسمش پیداست، قرار نیست تاریخچه برند گوچی و چالشهای پیشروی طراحان و فرازوفرود یک برند را به نمایش بگذارد. بلکه داستان درمورد اختلافات خانوادگی صاحبان این برند مد و لباس است که در فاصله سالهای 1980 تا سال 1993 اتفاق میافتد و درنهایت منجر به این میشود که بهطور کامل دست این خانواده ایتالیایی از سرمایههای این شرکت کنار گذاشته شوند. تمرکز روایت «خانه گوچی» در نمایش این اختلاف خانوادگی، بر آمدن عروس نوکیسه به داخل این خانواده است. اینکه عشق، طمع و کینهتوزی او باعث میشود این خانواده دچار فروپاشی از درون شود. اما واقعیت این است که در سال 1969، جورجیو، پسر آلدو، با راهاندازی بوتیک گوچی بهتنهایی جرقه نزاع خانوادگی را برانگیخت که سرانجام در سال 1972 توسط گروه خانواده جذب شد. پائولو گوچی، پسر دیگر آلدو که اتفاقا در فیلم یک فرد احمق و بیکفایت نشان داده شده است، هم سعی کرد برند گوچیپلاس را بهتنهایی راهاندازی کند. ازطرف دیگر آلدو بهدلیل توسعه بیشتر تجارت بینالمللی تحت نظارت گوچی آمریکا که مالک آن بود مورد انتقاد قرار گرفت. اینها مواردی است که در خانه گوچی بهصورت گذرا گفته میشود؛ اختلافاتی که درنهایت منجر به این شد که برای کاهش تنش در خانواده، در سال 1982 گروه گوچی تجمیع شده و به یک شرکت سهامی عام تبدیل شود. با این حال روند فیلم قرار نیست معطوف به این اختلافات باشد و بیشتر قصه ژورنالیستی بیوه سیاه بهتصویر کشیده و واکاوی میشود. بیوه سیاه لقب پاتریزیا رجیانی است که پس از قتل مائوریتزیو گوچی توسط مطبوعات به این عنوان خوانده میشود. مائوریتزیو گوچی اکثریت سهام پدرش را در سال 1983 به ارث میبرد و یک جنگ قانونی علیه عمویش آلدو برای کنترل کامل گوچی بهراه میاندازد. مائوریتزیو گوچی مدیریت شرکت را برعهده میگیرد و در سال 1986، آلدو گوچی 81 ساله، که تنها 16.7 درصد از گوچی در اختیار او باقی مانده بود، بهدلیل فرار مالیاتی به یک سال زندان محکوم میشود. مائوریتزیو گوچی در سال 1988 تقریبا 47.8 درصد از سهام گوچی را به صندوق سرمایهگذاری مستقر در بحرین میفروشد. باوجود اختلافات خانوادگی، بین سالهای 1981 و 1987، فروش محصولات گوچی با علامت تجاری به 400 میلیون دلار و تنها در سال 1990 به 227 میلیون دلار رسید. مشخصه دهه 1980 تولید انبوه محصولات گوچی بود که باعث درآمدزایی شد، اما بر موقعیت گوچی بهعنوان یک برند انحصاری لوکس تاثیر منفی گذاشت. مائوریتزیو گوچی، فردی بهنام داون ملو را استخدام میکند تا گوچی را دوباره به مسیر خود بازگرداند. از سال 1991 تا 1993، وضعیت مالی گوچی در وضعیت قرمز باقی میماند. مائوریتزیو گوچی بهخاطر صرف مبالغ گزاف و بریزوبپاشهای بیحساب، ازسوی سهامداران دیگر سرزنش شد و درنهایت 50 درصد سهام مائوریتزیو خریداری شده و در سال 1993 مشارکت این خانواده در برند گوچی به پایان میرسد. در مارس 1995، مائرویتزیو به ضرب گلوله قاتلی کشته میشود که توسط همسرش اجیر شده بود.
برخورد قصه واقعی با کاراکترها
پاتریسیا رجیانی مارتینلی در 2 دسامبر 1948 در ویگنولا در استان مودنا ایتالیا به دنیا آمد. او که اصالتی فرودست داشت، هرگز پدر بیولوژیکی خود را ملاقات نکرد. مادرش سیلوانا باربیری با فردیناندو رجیانی کارآفرین ازدواج کرد که بعدا او را به فرزندی پذیرفت. درحقیقت پاتریسیا نسخه پیشرفتهتری از مادرش بود؛ مادری که برای صعود در طبقات اقتصادی، به اغوای یک مرد ثروتمند چسبید و با او ازدواج کرد. پاتریسیا در سال 1970 در یک میهمانی با مائوریتزیو گوچی آشنا شد. پس از شروع رابطه، این دو تصمیم میگیرند به نیویورک نقلمکان و در سال 1972 ازدواج کنند. از ازدواج آنها دو دختر به دنیا آمد؛ الساندرا (1976) و آلگرا (1981). پدر مائوریتزیو گوچی، رودولفو، از همان ابتدا ازدواج آنها را تایید نکرد، زیرا پاتریسیا را یک سودجو میدانست که فقط به پول فکر میکرد. پس از آن، رودولفو یک پنتهاوس مجلل در برج المپیک نیویورک به آنها هدیه میدهد. پاتریسیا در محافل اجتماعی در نیویورک فعالیت میکرد، بهطور منظم در میهمانیها و رویدادهای مد حضور داشت و با ژاکلین کندی اوناسیس دوست شد. در سال 1982 رجیانی و گوچی به میلان بازگشتند. در سال 1985، پس از 13 سال ازدواج، پاتریسیا متوجه شد که شوهرش تصمیم گرفته با زنی پنجسال کوچکتر وارد رابطه شود. آنها تصمیم به جدایی گرفتند و یک سفر کاری به فلورانس را بهانهای برای ترک خانواده قرار دادند. پائولا فرانچی، زنی که گوچی با او رابطه را آغاز کرده بود، حسادت عمیقی را در رجیانی برانگیخت. این دو در سال 1994 پس از موافقت گوچی با پرداخت کمکهزینه نگهداری سالانه 1500000 دلار به همسر سابق، رسما طلاق گرفتند. پس از طلاق، او دیگر اجازه استفاده از نام خانوادگی همسر سابقش را نداشت، اما او به استفاده از آن ادامه داد و گفت که «احساس میکند از همه گوچیها بیشتر گوچی است.» درحقیقت جاهطلبی پاتریسیا و میل او به تغییر جایگاه طبقاتی، از همین مساله مشخص میشود. این چیزی است که در فیلم ریدلی اسکات هم به آن اشارهای شده است. حالا با مقایسه برخورد خاندان گوچی با این فیلم و برخوردی که پاتریسیا با آن داشته هم میتوان به این نکته بیشتر پی برد. طبیعتا پاتریسیا که در این فیلم بهعنوان یک فتنهگر پلید نمایش داده شده، بیشتر باید از آن ناراضی باشد و خانواده گوچی که فیلم با آنها همدردی کرده، باید رضایت بیشتری داشته باشند. اما پاتریسیا در مصاحبهای با یک مجله ایتالیایی با ذوقزدگی بیحدی راجعبه اینکه قرار است لیدی گاگا نقش او را بازی کند، حرف زد. این درحالی است که خانواده گوچی اصلا از فیلم راضی نبودند و با اینکه هیچ شکایت حقوقی علیه آن تنظیم نکردند، در مصاحبههای مختلف این را بیان داشتند. درعوض پاتریسیا فقط از یک چیز ناراحت بود. پاتریسیا گفت از اینکه گاگا برای ملاقات با او تماس نگرفته، آزردهخاطر است و ادعا کرد که «این یک سوال اقتصادی نیست. من نمیخواهم یک سنت از فیلم بگیرم، بحث عقل و احترام است.» بعدا در همان ماه تأیید شد که تهیهکنندگان نمیخواستند گاگا با او ملاقات کند و نمیخواستند جنایت وحشتناکی که او مرتکب شده بود را تایید یا حمایت کنند و گفتهاند گاگا فیلمها و مستندهای زیادی را تماشا کرده و کتابهایی درمورد آن خوانده است.