تاریخ : Tue 01 Feb 2022 - 00:47
کد خبر : 68851
سرویس خبری : ایده حکمرانی

ایرانشهری املا و انشای هویتی است

میزگرد «فرهیختگان» با مهدی جمشیدی و سیدجواد میری درباره هویت ایرانی (بخش دوم)

ایرانشهری املا و انشای هویتی است

معمول است که هویت کنونی ایران را سه‌پاره می‌انگارند؛ هویت ایرانی، هویت اسلامی و هویت تجددی و غربی. چنانچه آقای سروش در مقاله سه فرهنگ خود از این سه‌پاره هویتی سخن راند و گفت اینها باید درکنار یکدیگر بنشینند و هرکسی در حاکمیت‌های سیاسی تلاش کرده یکی را به نفع دیگری مصادره کند و کنار بزند و یکی را برجسته کند، در عمل ناکام مانده است و ما باید عملگرایانه به مساله نگاه کنیم و هر سه را بربتابیم و سعی نکنیم آنچه را که هست، دستکاری کنیم.

طباطبایی دچار غرب‌زدگی مضاعف است

عباس بنشاسته، خبرنگار گروه اندیشه: صورت‌بندی تاریخی از هویت ایرانی به‌جهت شناخت دوره‌های مختلف و مولفه‌های هویتی معطوف به آن، امری بلااشکال می‌نمایاند اما تکیه و تاکید بر هریک از این دوره‌های تاریخی به‌عنوان هویت ناب ایرانی نمی‌تواند برای امروز ما رهاوردی داشته باشد. هویت ایرانی را نمی‌توان با تکیه بر یک دوره تاریخی مانند ایران باستان-که آن‌هم پر از ابهام و عدم قطعیت است- فهمید و آن را به‌عنوان هویت ناب معرفی کرد. هویت ایرانی امروز متشکل از هویت دینی و ملی و متجدد است که می‌توان از تاثیر و تأثر هریک از این وجوه بر یکدیگر سخن گفت. در میزگردی با حضور مهدی جمشیدی عضو هیات‌علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و سیدجواد میری عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی درمورد مولفه‌های هویت ایرانی به گفت‌وگو نشستیم. هر دو میهمان با انتقاد از ایده ایرانشهری درمورد هویت ایرانی، آن را نه یک فکر مبدعانه، بلکه تحمیلی و آغشته به سیاست خواندند. بخش دوم این میزگرد را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

 ایران باستانی تاریخ قطعی و مورد اتفاقی ندارد

از نظر شما تاکید بر هویت باستان‌گرایانه چه اشکالاتی ایجاد می‌کند؟ آیا تاکید بر این هویت برای امروز ما منفعتی هم به‌همراه دارد؟

مهدی جمشیدی  درباره هویت باستانی که چه‌بسا ایده ایرانشهری بر او تکیه دارد و از آبشخور او تغذیه می‌کند. چند ایراد بنیادی و مهم و پاسخ داده‌نشده به آن وارد است. گذشته از اینکه این فکر، فکری مبدعانه نیست و چه‌بسا بتوان او را حتی از تاریخی که توسط آقای میری به آن اشاره شد، نیز قدری عقب‌تر بازگرداند. پس اولین اشکال این است که سخنی نوآورانه و فکری بدیع نیست. نه فقط اینکه پیش از اندیشه‌وران کنونی شاید به ذهن کسانی دیگر نرسیده باشد، نه؛ غرض این نیست که تنها به ذهن کسی نرسیده باشد، در باب آن نگاشته و مفصل بحث کرده‌اند و چه‌بسا بحث‌ها پخته‌تر از بحث‌هایی باشد که به‌تازگی مطرح شده است. اما چند اشکال بر آن وارد است اولا آن ایران باستانی و هویت پیشااسلامی که از آن سخن گفته می‌شود، هیچ تاریخ قطعی و مورد اتفاقی ندارد. یعنی این‌طور نیست که ما بتوانیم به امری در او اشاره کنیم که از قطعیت و حتمیت برخوردار باشد و امر متقنی باشد. به‌شدت مناقشه‌برانگیز و مورد اختلاف است. درحالی‌که هویت باید بر شالوده‌ای مبتنی باشد که بتواند به ما در عبور از بحران‌ها و چالش‌های فرهنگی کمک کند. ولی انسان احساس می‌کند که به‌دلیل عدم قطعیت، اینها همچون نقش‌بستن بر ساحل دریا باشد؛ به‌شدت لغزنده و سیال. ثانیا تاریخ باستانی که به آن اشاره می‌شود، هرچه تامل می‌کنیم درخششی اختصاصی و منحصربه‌فرد در آن یافت نمی‌شود. نکات مثبتی وجود دارد، همان‌طور که هر ملت و اجتماعی واجد آن مزیت‌ها و برتری‌ها هستند. امر اختصاصی و منحصربه‌فرد و برگ درخشان تاریخی در میان نیست تا به آن رجوع و فکر کنیم چیزی داریم که دیگران ندارند. یا چیزی به وقوع پیوسته که اکنون ما یا دیروز نزدیک ما، فاقد او است. یک امپراتوری بوده که جنبه تمدنی در او بسیار ضعیف بوده و اتفاقا آسیب‌ها و آفات بسیاری داشته است. نکته سوم این است که وقتی انسان ایرانی کنونی به او(باستان) تعلق‌خاطر ندارد و با او همزادپنداری نمی‌کند و بیگانه و ناآشنای با او است و درک و فهمی از او ندارد، احیای این ایده چه فایده‌ای دارد؟! به همین دلیل ایرانشهری حاصل خوانش تجویزی است نه توصیفی. یعنی در پی بیان امر واقع هویتی نیست بلکه می‌خواهد هویت‌پردازی کند. از قضا کاملا ایدئولوژیک و تجویزی و دستوری است. چیزی را که نیست و آرمان آن گوینده است، می‌خواهد به جامعه تحمیل و القا کند. از بودن‌ها و شدن‌های هویتی حکایت نمی‌کند. پس ایرانشهری حاصل خوانشی تجویزی است و اصلا خوانش نیست، املا و انشای هویتی است. نکته چهارم این است که تکیه کردن بر ایران باستان و ایرانشهری اساسا مانع از شکل‌گیری واقعیت‌های تمدنی است. یعنی ما را از پدیدآمدن تمدن اسلامی باز می‌دارد، چون بقیه اقوام و جوامع دینی و جوامع خاورمیانه را از ما دور کرده و ملیت را غلیظ می‌کند و باعث بیگانگی دیگران با ما می‌شود و مایی تعریف می‌کند که فاقد ظرفیت تمدن‌پردازی و مانع هم‌افزایی است، چون امروز مایی که وجود دارد، مای امت اسلامی است. امت اسلامی وجود دارد، هر چند تمدن اسلامی وجود ندارد -یعنی تمدن اسلامی دچار فرسودگی و زوال شده است-، امت اسلامی در میان است. اگر بخواهیم ایرانیت را به این اندازه پررنگ و غلیظ کنیم و از آن در حد ایرانشهری سخن بگوییم، طبیعتا از آن هم‌افزایی و همگرایی و اتحاد بین جوامع مسلمان باز می‌مانیم. کاری که استاد شهید مطهری در خدمات متقابل اسلام و ایران کرده، بیان خدمات ایرانیان به اسلام است و اثبات این‌که ایرانیان سهم بیشتری در اعتلای تمدن اسلامی و بلکه در پدیدآوردن آن داشتند، پس سهمی در یک غایت عام است، نه اینکه ایرانی را بریدن و از جوامع اسلامی گسستن و ایده‌ای را مطرح کردن که دیگران با او احساس همزادپنداری نمی‌کنند. دست‌کم این چهار اشکال ایده ایرانشهری را فلج و ناکام می‌کند و به نظر نمی‌رسد از هیچ جنبه‌ای طرح پخته و معقولی باشد.

 روایت نوباستان‌گرایی شرق‌شناسانه است

سیدجواد میری  نکته‌ای را می‌گویم که در صحبت‌های آقای جمشیدی هم بود و آن این است که خوانش یا قرائت نوباستان‌گرایی برخلاف آن چیزی است که ادعا می‌کند. تقریبا از محمود افشار و عباس اقبال‌آشتیانی و مهندس ناصح‌ناطق تا امروز به‌گونه‌ای تلاش دارند روایت باستان‌گرایی و نوباستان‌گرایی را احیا کنند و می‌گویند که خوانشی که ارائه می‌کنیم مبتنی‌بر واقعیات ناب و خالص هویت ایرانی است و غیر از این، ایرانی و ضدایرانی و برخلاف آن واقعیت ایرانیت است. ولی باید به این نکته اشاره کنم که اساسا روایت نوباستان‌گرایی مبتنی‌بر خوانش اورینتالیستی است؛ یعنی چیزی که در ایران به شرق‌شناسی یا خاورشناسی مشهور است تمام هم و تلاشش این است که تضاد بین ایران و پیرامونش ایجاد شود. یعنی از یک‌سو با جهان عرب و از یک‌سو با ترک‌ها و از یک‌سو با جهان هندی و... دائم می‌خواهد روی تضاد‌ها دست بگذارد. جالب است که همین کار را خاورشناسان و اورینتالیست‌ها در همان کشور‌ها نیز انجام داده‌اند. وقتی به شبه‌قاره هند یا به آسیای مرکزی و قفقاز می‌روید، می‌بینید نگاه شرق‌شناسانه به‌دنبال این است که ازبک‌ها را با پیرامون خود در حالت تضاد قرار بدهد یا ترک‌ها را با پیرامون‌شان در حالت تضاد قرار بدهد یا هندی‌ها را در حالت تضاد قرار بدهد. می‌گویند تلاش داریم از ایرانیت صیانت کنیم و دیگر روایت‌ها و دیگرخوانش‌ها به‌گونه‌ای موجب اضمحلال هویتی ایران می‌شود و ما باید ایرانیت را از دست این کلان‌روایت‌های دیگر که یکی اسلام‌گرایی، و یکی تجدد است، دربیاوریم و تلاش کنیم هویت ایرانی را ذیل روایت نوباستان‌گرایی احیا کنیم. اما دقیقا خلاف این عمل می‌کنند، چون مبانی فکری و فلسفی و تاریخی و ماده‌های تاریخی که از آنها استفاده می‌کنند مبتنی‌بر نگاهی است که به آن نگاه یوروسنتریک یا اروپامدارانه گفته می‌شود. از درون این نگاه هویت تاریخی و سیاق‌مندی‌ها و تحولات تاریخی که اکنون و اینجا و مای امروز ما را تشکیل می‌دهد، دقیقا در مقابل آن قرار می‌گیرد و این نکته ظریفی است. وقتی می‌گویم کسانی تحت‌تاثیر قرار گرفته‌اند صرفا عامه مردم نیستند. منظور من دانشجویان رشته تاریخ و... نیستند. حتی در سطوح بالای نظام جمهوری اسلامی هم به‌گونه‌ای برخی‌ خام این ایده شده‌اند و فکر می‌کنند نگاه نوباستان‌گرایانه از ایران صیانت می‌کند. اما هم در داخل تضاد ایجاد می‌کند و هم در محیط تضاد ایجاد می‌کند. شهید مطهری صحبتی در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» دارد و می‌گوید اگر براساس خوانش باستان‌گرایان و آریایی‌گرایان، ایران امروز را ارزیابی کنیم-آن زمان جمعیت ایران حدود 30میلیون نفر بود- براساس این، حدود 26 یا 27 میلیون ایرانی را باید از ایران بیرون کرد؛ چون با مشخصاتی که از آریایی‌ها و ملت آریایی و مردم آریایی مطرح می‌شود، آدم‌های امروز ایران نه به آن زبان‌ها حرف می‌زنند و نه ظاهرشان شبیه آن آدم‌هاست. با همان نگاه آقای مطهری امروز هم از جمعیت نزدیک 90 میلیون نفری ایران، بسیاری ترکی و لری و کردی و بلوچی و عربی و ارمنی حرف می‌زنند و زبان فارسی آنها نیز با زبان آریایی متفاوت است. به‌عبارت دیگر این خوانش نوباستان‌گرایی نه‌تنها در پیرامون و در سطوح ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک و ژئوکالچر برای ما تضاد ایجاد می‌کند، بلکه در محیط داخل هم تشدید تضاد می‌کند. یعنی وقتی می‌گوییم هویت جمعی یعنی ما باید دنبال مولفه‌ها و المان‌هایی بگردیم که الفت و همبستگی اجتماعی را تقویت می‌کند نه اینکه دست روی نقاطی بگذاریم که باعث شود حس تعلق به معنی رابطه هم‌پیوندی میان انسان و محیط او کم شود. ما باید کاملا برعکس رفتار کنیم و در ساختار نظری خودمان وقتی می‌خواهیم هویت ایرانی را تعریف یا بازتعریف کنیم، باید ببینیم تا چه حد مولفه‌هایی را برجسته کنیم که این حس تعلق که به معنی رابطه هم‌پیوندی میان انسان و محیط خود یا جامعه خود است، چطور بالا برود و بعد سیاست‌هایی را اتخاذ کنیم که در حوزه آموزش و حوزه دین و فرهنگ و سیاست و اجتماع باشد و باعث تعمیق این هم‌پیوندی و ارتقای حس تعلق ‌شود.

 انقلاب اسلامی عالم هویتی متمایز و متکاملی را به‌وجود آورد

تاثیر سه هویت ملی، مذهبی و متجدد بر هم را چطور می‌توان ارزیابی کرد؟ برخی هویت‌ ایرانی و مذهبی را ذیل هویت ملی تعریف می‌کنند و معتقدند تفکیک این دو از هم ممکن نیست. آیا می‌توان گفت درهم‌تنیدگی اسلام و ایران هویت واحدی شکل داده است؟

مهدی جمشیدی معمول است که هویت کنونی ایران را سه‌پاره می‌انگارند؛ هویت ایرانی، هویت اسلامی و هویت تجددی و غربی. چنانچه آقای سروش در مقاله سه فرهنگ خود از این سه‌پاره هویتی سخن راند و گفت اینها باید درکنار یکدیگر بنشینند و هرکسی در حاکمیت‌های سیاسی تلاش کرده یکی را به نفع دیگری مصادره کند و کنار بزند و یکی را برجسته کند، در عمل ناکام مانده است و ما باید عملگرایانه به مساله نگاه کنیم و هر سه را بربتابیم و سعی نکنیم آنچه را که هست، دستکاری کنیم. این شایع‌ترین تعبیری است که وجود دارد. من براساس آنچه تاکنون سخن گفتم بر این باورم که اولا چیزی به اسم هویت ایرانی که خالص باشد و ثانیا فربه و فراگیر باشد در میان نیست که بخواهیم مثلا از اصطکاک با آن یا مزاحمت و گردن‌کشی‌اش سخن بگوییم. آن پاره‌هایی که از ایران پیش از اسلام مانده آنچنان در دل فرهنگ اسلامی ذوب‌ شده است که به تعبیر رهبر انقلاب، ایرانیِ زیرکِ مسلمان جشن نوروز را برگرفت و آن را از آفاتش تهی کرد و صورت و هویتی نو در او ایجاد کرد و چیزی را آفرید که در ایران باستان سابقه‌ای نداشته است. یعنی اندکی از جهت شکل و صورت شباهت دارد وگرنه دچار استحاله به معنای مثبتش شده است. من از فرهنگ ایرانی به آن معنای باستانی و خالص و عرفی‌اش، عنصر برجسته‌ای را در اکنون هویتی نمی‌شناسم و نمی‌توانم به او اشاره کنم که بگوییم حالا آن را بربتابیم و آن امکان تهدیدزایی دارد و... بلکه به نظر من هویت تجددی است که تهدید است. همچنان که آقای میری اشاره کردند اگر این هویت‌باستانی می‌خواهد گردن‌کشی و عرض‌اندامی کند، حاصل نگاه مستشرقانه و تجددی است که چنین پیامدی را برای ما به‌دنبال دارد. چه‌بسا کسی مثل آقای طباطبایی آگاهانه یا ناآگاهانه از آبشخور تفکر تجددی چنین ایده‌ای را مطرح می‌کند و آن را بر زبان جاری ساخته است، یعنی به‌نوعی غرب‌زدگی مضاعف است. آنچه تهدید و چالش اصلی است و باید درباره‌اش سخن از سازگاری، تنش و تضاد گفت، هویت اسلامی از یک‌سو و هویت تجددی از سوی دیگر است. ما نمی‌توانیم انکار کنیم که هویت تجددی و سبک زندگی تجددی در ایران درطول سده گذشته به‌تدریج بسط پیدا کرده و طبقه اجتماعی خاصی را به‌وجود آورده و به یک چالش جدی تبدیل شده است. از قضا این هویت تجددی به نمادهایی و به اشاراتی و به گزاره‌های پراکنده‌ای از هویت ایرانی دست‌درازی می‌کند و آن را دستمایه قرار می‌دهد، درحالی‌که با هویت خود هیچ‌سازگار نیست و باید آن را هویتی تجددی قلمداد کرد، نه هویتی ایرانی به‌معنای ایران پیش از اسلام. در مورد نسبت بین ایرانیت و اسلامیت نیز عقیده دارم که اسلام آنچنان در ذهنیت و سبک زندگی و احوال و شئون ایرانیان -نه ایرانیان بعد از انقلاب، بلکه ایرانیان سده‌های پیشین- نفوذ و رسوخ کرده و تبدیل به منِ خودجوش و داوطلبانه آنها شده است که هیچ‌بیگانگی، گسست و غیریتی ایجاد نمی‌کند و یکدیگر را دیگری قلمداد نمی‌کنند. بنابراین زمین مناقشه بین هویت غربی و هویت اسلامی است. آنچه دیگری معارض ماست، هویت تجددی است. هویت ایرانی که اکنون می‌گوییم چیزی غیر از هویت اسلامی نیست. وقتی می‌گوییم ایرانیت منظور ما همان اسلام است و اسلام همان ایرانیت است. این دو آنچنان یکدیگر را در آغوش فشرده‌اند که اصلا انسان احساس دوگانگی نمی‌کند. چنانچه خود ایرانیان نیز چنین تصوری دارند و اسلام را آیین عربی و تحمیلی و بیگانه قلمداد نمی‌کنند. راهپیمایی اربعین را ببینید، انسان ایرانی غیریتی احساس نمی‌کند. چه شده که یک هویت اینچنین در دل او و در جان تاریخی او رسوب کرده و اینطور واله و شیدای او شده است و اینچنین با او همذات‌پنداری می‌کند. حسین‌بن‌علی(ع) ایرانی نبود و عرب بود ولی اصلا بر این مساله تامل نمی‌کنند. پس اتفاق هویتی متفاوتی رخ داده و ندیدن این، خطای راهبردی است. چطور می‌شود او را ندید مگر اینکه سخن از املا و انشا گفت، یعنی خوانش‌های به‌اصطلاح ایدئولوژیک و تجویزی که متاسفانه چنین نتایجی را به‌دنبال دارد. اگر بخواهم در ناخودآگاه کسانی که چنین نگرشی دارند، نفوذ کنم و تعبیری برای این رویکرد بسازم باید بگویم که اینها قائل بر این هستند که گذشته اصالت دارد، یعنی رویکرد آنها به امر هویت رویکرد صورت اولیه است. نقطه آغاز را امر اصیل می‌انگارند و هیچ‌تحول و تطوری را برنمی‌تابند و تمام تحولات و شدن‌های هویتی را که در دل تاریخ رخ می‌دهد، امور عرضی و انحرافی قلمداد می‌کنند، درحالی‌که اینطور نیست. چرا گذشته اصالت دارد و چرا شدن‌های حال و آینده، همه امور مذموم و انحرافی است؟ چرا باید این پیش‌فرض بر ذهن انسان غالب باشد؟ چرا هرچه صورت اولیه بوده، مطلوب است؟ به چه دلیل؟ چرا باید این را بر امری هویتی تحمیل کنیم؟ اگر هویت ایرانیان نخستین زرتشت بوده و ایرانی‌گری به‌معنای خاص خود بوده، تاکید بر هر آنچه نخستین و اولین و آغازین بوده مطلوب است به چه سبب؟ این گذشته‌نگری و گذشته‌بسندگی نیست؟ خود همین باید اثبات شود. اتفاقا رویکرد من رویکرد ترتب تاریخی است، یعنی شدن‌های تاریخی. حرکت تحلیلی فاقد گرانیگاه در امتداد شدن‌های هویتی یک جامعه، مطلوب است و سرگذشت‌نگاری هویتی بدون پیش‌فرض و مفهوم حساس و امر صدرنشین. در تاریخ وقوع هر اتفاقی محتمل و ممکن است و اگر بخواهیم واقع‌گرایانه نگاه کنیم باید ترتب‌های تاریخی بدون قاعده را دنبال کنیم و ببینیم چه اتفاقی افتاده است. نه اینکه پیش‌فرض ذهنی خود را بر تاریخ تحمیل کنیم و بعد در باب تاریخ قضاوتی غیرواقع‌گرایانه داشته باشیم. این خطاست و خطایی برجسته است. تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای این است که هویت ملی ما عبارت است از اسلام، عقبه تاریخی و انقلاب. به نظر من این برداشت از هویت مبتنی بر همان شدن‌های تاریخی بدون پیش‌داوری است، یعنی امر پیشینی را بر او تحمیل نمی‌کنیم، مثلا نظریه اصالت گذشته یا اصالت صورت اولیه را بر او تحمیل نمی‌کنیم یا نگاه دولت‌محور یا نگاه قومیت نداریم یا از امر هویتی تصوری جسمی و مادی نداریم. آنچه در عالم واقع رخ داده، این بود که اسلام آمده و هویت ایرانیان را آنچنان دگرگون کرده است و ثانیا ایرانیان عقبه تاریخی مستمر پربار دارند که آنها را در تمدن اسلامی صدرنشین کرد و بعد انقلابی به وقوع پیوست که عالم هویتی متمایز و البته متکاملی را به‌وجود آورده است. این از نظر من نگرشی واقع‌گرایانه است.

 الگوی سیاستگذاری هویتی

سیدجواد میری من قائل به این هستم که ما سه مدل داریم و این مدل‌ها فقط ذهنی نیست، یعنی وقتی صحبت از هویت یا خوانش باستان‌گرایانه می‌کنیم، این صرفا در ذهن افراد نیست و عقبه‌ای در جامعه دارد. وقتی از هویت به‌مثابه امر دینی خوانش داریم، این جریان اصلی جامعه ایران است. ما در ایران مسیحیان، کلیمیان و زرتشتیان را داریم. وقتی از خوانش مدرن صحبت می‌کنیم، این هم عقبه‌ای در جامعه دارد و باید بحث از هویت را با تکثر در جامعه ایرانی دید. نکته دیگر این است که وقتی از هویت صحبت می‌کنیم، فراموش نکنیم یک جنبه هویت بحث تحولات تاریخی است که به‌صورت ناخودآگاه، ضمیر جامعه انسانی و ضمیر ناخودآگاه جمعی جامعه ایرانی را تحت‌تاثیر خودش قرار داده است و اینطور نبوده که ایرانیان درطول تاریخ یکجا نشسته و فکر کرده باشند که ما می‌خواهیم به این شکل به هویت‌مان شکل بدهیم ولی در دوران معاصر اتفاقی افتاده و آن قدرت تسخیر و تصرف انسان در مسائل اجتماعی و مسائل کلان جامعه است. این قدرت تصرف به زبان علوم اجتماعی، بحث سیاستگذاری‌های هویتی را مطرح می‌کند، یعنی ما الان در جامعه ایران و در ساخت قدرت مبحثی به نام سیاستگذاری‌های هویتی داریم. ما چگونه در امر اجتماعی تصرف کنیم، به‌گونه‌ای که تصرف ما کاملا برخلاف ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان نباشد ولی به‌گونه‌ای به سمت‌وسویی باشد که قدرت آن را می‌طلبد. حداقل چهار تا پنج مدل را در جوامع گوناگون احصا کرده‌ام که ممکن است بیش از این باشند یا برخی هم‌پوشانی‌هایی داشته باشند، مثلا مدلی آمریکایی از سیاستگذاری‌های هویتی داریم که می‌گویند همه از فرهنگ‌های مختلف می‌آیند، در دیگی با هم می‌جوشند و برآیند این جوشش‌ها، کوشش‌ها و تنش‌ها عنصر جدیدی را شکل می‌دهد. این مدل آمریکایی است و در سیاستگذاری‌های هویتی معروف است. مدل اروپایی هم تقریبا از قبل جنگ جهانی دوم تا امروز به‌تناوب‌های تاریخی تغییراتی داشته است. شاید دور اول سیاستگذاری‌های هویتی اروپایی‌ها به‌سمت آسیمیلاسیون بود، به این معنا که تلاش می‌کرد اقوام مهاجر و فرهنگ‌های مهاجر را به‌گونه‌ای سلب اختیار کند یا به‌گونه‌ای از دال‌های وجودی اصلی تهی و مهاجران را شبیه به خودش کند و وقتی شبیه به خود کرد، اجازه ورود آنها به عرصه عمومی داده می‌شد. بعد از دوره‌ای سیاست اینتگراسیون را اجرا کردند و گفتند ما نمی‌توانیم و این مطلوب نیست که کسانی را که وارد جامعه ما می‌شوند کاملا شبیه و عین خودمان کنیم، بلکه آنها خودشان را داشته باشند ولی تلاش کنند در عرصه عمومی با التزام به قوانین اجتماعی، خود وجودی یا تاریخی یا قومی‌شان را حفظ کنند. بعد از دهه 90 میلادی این تصور در اروپا شکل گرفت و بر سیاستگذاری‌های هویتی تاثیر گذاشت که تنوع فرهنگی اصل باشد. بر این اساس فرهنگ‌های گوناگون همه اصالت دارند. تقریبا بعد از اختلافاتی که از 2014 شروع شد و ترکیه تلاش می‌کرد وارد اتحادیه اروپا شود، پاپ وقت که آلمانی بود، گفت اتحادیه اروپا کلوپی مسیحی است و چه الزامی دارد که ترکیه که کشوری مسلمان است وارد اتحادیه اروپا شود. از آن زمان بحث تنوع فرهنگی دچار شقاق شد و روایت یورگن هابرماس فیلسوف مهمی که به‌دنبال احیا و بسط و توسعه تنوع فرهنگی در اروپا بود، آرام‌آرام به‌سمت اضمحلال رفت و ما امروز در اروپا به‌گونه‌ای با زایش و نو زایش راست افراطی و جریان‌های ناسیونالیسم افراطی مواجه هستیم که در آمریکا نیز خود را در ترامپیسم  نشان داد. این یک مدل است که مدل اروپایی است و ادوار گوناگونی داشت. مدل دیگر سیاستگذاری‌های هویتی روسی است که تلاش می‌کند جامعه را کلاسه‌بندی و طبقه‌بندی کند و ستون فقرات از قومیت روسی باشد و بعد بقیه در ذیل آن تعریف شوند. رویکرد دیگر در سیاستگذاری‌های هویتی مدل چینی است که مردم و قومیت «هان» را اصل قرار می‌دهد و تلاش می‌کند بقیه را شبیه به خودش کند. حالا در ایران اساسا سیاستگذاری‌های هویتی ما چگونه است؟ کدام مدل در ایران به‌دلیل عقبه فرهنگی و تاریخی که بسیار متکثر بوده است، جوابگو خواهد بود؟ این پرسشی است که وقتی از هویت ایرانی صحبت می‌کنیم صرفا بر مباحث نظری نباید قرار گرفت، چون به‌طور مثال آموزش‌وپرورش و آموزش عالی و نظام سیاستگذاری‌های فرهنگی ما و کلان نظام ژئواستراتژیک ما به کدام سمت‌وسو می‌رود؟ به نظر من این نقطه مبهمی است که به‌صورت جدی در عرصه عمومی و در ساحت اندیشه مورد بحث و گفت‌وگو قرار نگرفته است. وقتی می‌خواهیم مدیریت و سیاستگذاری‌های هویت ایرانی را مورد مداقه قرار بدهیم در کدام ساحت است؟ به نظر من این بحثی است که بعدا می‌توانیم در مورد آن گفت‌وگو کنیم.