میلاد جلیلزاده، خبرنگار گروه فرهنگ: وقتی به ایام برگزاری جشنواره فیلم فجر برسیم، از آنجا که این رویداد سینمایی همزمان با دهه فجر برگزار میشود، میتوان گفت که ۴۳ سال از شروع دوره جدید سینمای ایران در فضای پس از انقلاب میگذرد. شاید بعضیها بگویند روزها و سالهای ابتدایی انقلاب هنوز فضای نظام جدید را پیدا نکرده بود و فیلمهایش متعلق به دوره متاخر نیستند؛ اما راستش این است که سینمای پس از انقلاب در حقیقت پیش از بهمن ۵۷ شروع شده بود و اقلیتی پیشرو که نسبت به دوران خودشان بسیار مترقیتر بودند، فیلمهایی ساختند با مضامینی که بستر فرهنگی جریان انقلاب را هموارتر میکرد. آن افراد پیشرو که امروز همگی پیشکسوت شدهاند، حالا کجا هستند و چه میکنند؟ تقریبا هیچکدام از آنها وضعیت مناسبی ندارند. البته نه از لحاظ معیشت و مسائل دیگری از این دست که معمولا بهعنوان وضعیت نامناسب قلمداد میشوند.
یک روز آنها با اینکه از لحاظ سبکی تفاوتهای آشکاری با هم داشتند، سرجمع ذیل تعریف جوانان موج نو میگنجیدند؛ اما حالا کهنهکارانی شدهاند که گاه با حاشیهسازی و گاه با غیبتهای عمدی و شبهمعترضانه، سعی در جلب توجه دارند. اینها کسانی هستند که روزگاری به هیچ ابزاری برای دیده شدن نیاز نداشتند جز فیلمهایی که میساختند و حالا هر وسیلهای برای دیده شدن به کارشان میآید جز فیلمهایی که میسازند یا نمیسازند.
در آن روزگار آنها حتی اگر میخواستند راجعبه مسائلی بیرون از سینما صحبت بکنند، به ابزار سینما متوسل میشدند و حالا به ابزارهای بیرون از سینما متوسل میشوند تا سینمایشان دیده شود. افت شدید در کیفیت فیلمسازی آنها و فاصله گرفتنشان از دغدغههای روزآمد و عمیق که موتور درام را روشن کند و در عین حال، سیر نشدن از دیده شدن و تلاش برای باقی ماندن در کانون توجهات، از آن جمع حالا جماعتی را ساخته که تلاش میکنند با روشهایی غیر از تولید آثار درخشان، خودشان را به چشم بیاورند.
سینمای پس از انقلاب به لحاظ آبرومندی فاصله معناداری با دوره پیش از خودش دارد. نباید به این دلیل که نمیخواهیم اصطلاحا جیرهخور حکومت به نظر برسیم، از اعتراف به این حقیقت طفره برویم. در این ۴۳ سال فرازونشیبهای فراوانی را سینمای ایران از سر گذرانده و دورههای خوب و بد بسیاری داشته؛ چنانکه شاید امروز، بیاینکه امید به عروج مجدد آن از دست رفته باشد، در کمینه سینوس خودش قرار دارد؛ اما در کل هنوز دهها پله نسبت به دوره قبل از خودش قابل احترامتر است. جوانان پیشرو دیروز که عمدتا در قالب موج نوی سینمای ایران فعالیت میکردند، معماران بخش قابلتوجهی از این سینمای آبرومند هستند. آنها علیه فیلمفارسی داد سخن سر دادند، مقابل اکران فیلمهای خارجی در سینمای ایران ایستادند و برای این قضیه به امام خمینی(ره) نامه نوشتند(محمدرضا اصلانی، سیروس الوند، بهرام بیضایی، علیرضا داودنژاد، کامران شیردل، مهدی فخیمزاده، واروژ کریممسیحی، عباس کیارستمی، امیر نادری و داریوش مهرجویی)، آنها اولین مدیران فرهنگی حکومت جدید بودند(مثلا مسعود کیمیایی اولین مدیر شبکه ۲ سیما در پس از انقلاب بود) و پیشتر از آن در همان دوران رژیم قبل هم فیلمهایی ساخته بودند که شعارهای انقلاب را دراماتیزه میکرد.
حالا اما باید پرسید اینکه یک فیلمساز برای دیده شدن دنبال ابزاری غیر از فیلمسازی برود، از کجا در سینمای ایران باب شد؟ نطفه سینمای پس از انقلاب در دل دوران پرشور و نشور انقلاب بسته شد و در دوره بهشدت احساسی و هیجانانگیز جنگ قدمهای اول را برداشت و زبان باز کرد. طبیعتا مختصاتی که پیدایش سینمای پس از انقلاب را جهت دادند، باعث میشوند که این سینما فقط در متن باقی نماند و بخشی از آن بیرون از خود فیلمها و مبتنیبر وضعیت سیاسی- اجتماعی و رخدادهای وابسته به آن تعریف شود.
سخنرانی بهرام بیضایی در شبهای شعر گوته یا ماجرای برخورد ساواک با فیلم «گوزنها» از مسعود کیمیایی، روی فهم مردم و نسبت عاطفیشان با سینمای این افراد تاثیر میگذاشت.
فیلم «گاو» از داریوش مهرجویی با اوضاع سیاسی-اجتماعی آن دوران پیوند میخورد و اینطور صدایش چند برابر شنیده میشد. در دوره جنگ هم این روند در چهره سینمای دفاع مقدس تاثیر گذاشت. رزمنده بودن رسول ملاقلیپور و حضور ابراهیم حاتمیکیا در جنگ، چیزی که بیرون از قاب فیلمهایشان بود، روی درک و نوع نگاهی که به فیلمهای آنها میشد موثر بود.
ساموئل خاچیکیان فیلمی ساخته بود که قسمت عمدهاش از بههم چسباندن ویدئوهای خبری تشکیل میشد و چون از فروش چنین فیلمی در گیشه به کل ناامید بود، بعد از اتمام کار تصمیم گرفت آن را به یک تهیهکننده بفروشد که هیچکس هم حاضر نشد بخرد. اما همین فیلم به پرتماشاگرترین اثر تاریخ سینمای ایران تبدیل شد؛ «عقابها» آن هم به این دلیل که اکران عقابها همزمان با موشکباران نقاط مسکونی کشور و جنگ شهرها اتفاق افتاد که توسط هواپیماها انجام میشد.
واقعیتی که بیرون از سینما جاری است، در چنین شرایط خاص و ویژهای، طبیعتا تاثیری عمده روی نوع برقراری ارتباط مخاطبان با سینما میگذارد. این نظام تاثیرگذاری اما رفتهرفته با پایان جنگ در چرخه مناسبات سیاسی و جناحی افتاد و حالا به جرأت میتوان گفت اگر سینمای ایران پنج آفت عمده داشته باشد، یکیشان غلبه حاشیه بر متن است.
تنها در سینمای ایران است که یک نفر میتواند حتی ابتداییترین اصول فنی فیلمسازی را رعایت نکرده باشد اما به دلایل سیاسی، فیلمش خرس طلا و شیر نقره بگیرد. غمانگیزتر آنجاست که ببینیم پیشکسوتان ما هم در دام این بازی افتادهاند. همانها که نامشان در کتابهای تاریخ سینما ثبت شده و احتمالا خودشان هم میدانند که برای بعضیها هر قدر هم زحمت بکشند و شایسته باشند، ورود اسمشان به این کتابها چقدر سخت است؛ چیزی که در یک دوره امکانپذیر بود و در دورههای بعد بهشدت دشوار شد. آیا این حرکاتی که از پیشکسوتان خودمان در سینما میبینیم، یک امر طبیعی و سرنوشت محتوم تمام سینماگران در دنیاست؟ نگاهی بیندازیم به تاریخ سینمای جهان. بسیاری از جریانهای پیشرو فیلمسازی توسط جوانهایی به راه افتادند که آثارشان در دورههای بعد دیگر جلوه و جلای سابق را نداشت. این کاملا طبیعی است اما آنچه طبیعی نیست، تلاشهای فیلمسازان موج نوی سینمای ایران برای دیده شدن توسط حاشیهها آن هم در دوران پیشکسوتی است. البته در این زمینه فقط خود آنها مقصر نیستند و مدیریت فرهنگی کشور هم خوب بلد نبود با این افراد برخورد کند و دلشان را به دست بیاورد. عمدتا مدیران ما از چنین افرادی برای اعتباربخشی به خودشان استفاده میکردند نه اینکه از جایگاه خودشان برای حفظ شأن و اعتبار این افراد بهره بگیرند. القصه تمام این موارد با هم جمع میشوند و خروجیاش داستان برخورد مسعود کیمیایی با فستیوال فجر هنگام نمایش دو فیلم «خون شد» و «خائنکشی» میشود. حقیقتا تاسفبار است که کار به اینجا کشید. اسطورهای که با ناشیگری تمام وارد بازی حاشیهها میشود، نهفقط چهره خودش را میشکند، بلکه دست به تخریب همه آن چیزهایی زده که روی او بهعنوان یک دارایی جمعی از طرف تمام جماعت سرمایهگذاری شده بود. اسطوره بودن و پیشکسوت بودن یک مسئولیت اجتماعی پدید میآورد و اسطوره باید بداند که خودش به تنهایی به این جایگاه نرسیده است. گاهی باید از خودت بگذری تا در ادای این مسئولیت کوتاهی نکرده باشی. اما حالا ما کسانی را میبینیم که حتی به خودشان هم طوری صدمه میزنند که منافع جمعی هم صدمه میبیند. حالا وقتی مسعود کیمیایی به هر دلیلی با جشنواره فجر، یعنی نماد سینمای پس از انقلاب که خود جزء معمارانش بود چنین برخوردهایی میکند، خیلی از ضعفهای ساختاری سینمای ما مشخص میشوند. وقتی باران میبارد، ترکهای زمین پیدا میشوند. حاشیهسالاری در سینمای ایران به ابزاری برای دیده شدن تبدیل شده است و این قضیه به مانند یک سیاهچاله فضایی، تمام ستارگان ما را در خود میکشد و میبلعد. از پیرها و پیشکسوتها گرفته تا جوانترها. خروجی این وضع عمدتا تبدیل شدن بیاستعدادترین و کاسبکارترین افراد، به مطرحترین افراد در سینمای امروز ایران بوده است. هم مدیریت فرهنگی در این زمینه ضعف داشته یا بنا به مصلحتها و منافع باندی و جناحی رفتار کرده و هم خود سینماگران به جای یک برخورد دلسوزانه، منسجم و عاقلانه با چنین موضوعاتی و مقاومت در برابر هر انحراف از مسیر اصلی، عمدتا برای جا نماندن از قافله، به موج حواشی پیوستهاند. در ادامه به بررسی حواشی مسعود کیمیایی با جشنواره فجر در دو دوره سیوهشتم و چهلم پرداختهایم تا از این رهگذر بتوانیم کلیت این ضعفهای ساختاری و راهکارهای احتمالی برای برونرفت از آن را هم از نظر گذرانده باشیم.
شروع حواشی
شنبه بیستویکم دیماه ستاد کل نیروهای مسلح در یک بیانیه رسمی سقوط هواپیمای مسافربری اوکراین در سحرگاه چهارشنبه هجدهم دی را ناشی از خطای انسانی و اصابت موشک پدافند نیروهای خودی دانست. این خبر از همان دقایق اولیه با بهت عمومی همراه شد. در این میان، تعدادی از هنرمندان رشتههای مختلف هنری از جمله سینما هم در بستر فضای مجازی به این واقعه واکنش نشان دادند. واکنشهایی که در کنار تأسف و تأثر، با انتقادهای فراوانی نیز همراه بود که قابل پیشبینی بودند.
یکی دیگر از نکاتی که البته آن هم قابل پیشبینی بود و درعین حال تاسفبار بهنظر میرسید، طبقاتی شدن شدید این نوع موضعگیریها بود. عمده این واکنشها در زمان بحران بنزینی که با دستور دولت قبل در آبان ۹۸ ایجاد شد، بهوجود نیامدند یا خیلی خفیفتر بودند اما هواپیمای اوکراینی بحث دیگری داشت. پیش از آن هم در جشنواره سیوششم فجر میشد نسبت به حوادث دیماه ۹۶ واکنشی نشان داده شود، اما سکوت معناداری حس شد. اتفاقا در مضمون هیچکدام از آثار آن دوره هم درد مردمانی که حدود یک ماه قبل چنین اعتراضاتی را دامن زدند، بازتاب پیدا نکرده بود.
قضیه جایی تاسفبارتر شد که نماد اعتراض به مسائل طبقاتی در سینمای ایران، سرخیل و شروعکننده جریانی شد که تمام این مسائل را نادیده میگرفت و به نادیده گرفته شدنشان مشروعیت میبخشید. هنرمندی که موضع کنارهگیری از رویدادهای هنری فجر را کلید زد، مسعود کیمیایی بود. او که قرار بود آن سال با فیلم «خون شد» در سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر حاضر شود، با انتشار پیامی ویدئویی در صفحه اینستاگرامش انصراف خود را از این رویداد سالانه اعلام کرد. کیمیایی گفت: «من امسال فیلمی ساختم بهنام «خون شد» که در جشنواره فجر است. من هیچ وقت اهل جشنواره نبودم و سمت و سویم همیشه مردم هستند و نگاه میکنم که مردم روزگار سختی را میگذرانند و روزی نیست که خبرهای بد نشنویم. بهدلیل تسلیتی که به این همه آدم دارم، دلم نمیخواهد فیلمم در جشنواره فجر نشان داده شود؛ مردمی که مسافر بودند.» او آشکارا دلیل انصرافش را ماجرای هواپیمای اوکراینی اعلام کرد و زحمت نام بردن از فرودستانی که در آبان کشته شدند و آنها هم مثل مسافران هواپیمای اوکراینی شهید محسوب شدند را به خود نداد.
البته پس از اعلام این موضوع از سوی مسعود کیمیایی، جواد نوروزبیگی تهیهکننده فیلم «خون شد» در گفتوگویی که با ایلنا داشت، ضمن احترام به این کارگردان پیشکسوت گفت: «فیلم «خون شد» در جشنواره فیلم فجر حضور دارد و نمایش داده میشود اما با احترام به نگاه و نظر آقای کیمیایی، تقاضای ما این است که فیلم در بخش کارگردانی داوری نشود و در مابقی بخشها مورد قضاوت قرار گیرد.» به این ترتیب مسعود کیمیایی که دو فیلم اخیرش، «قاتل اهلی» و «متروپل» با برخورد سرد منتقدان و مخاطبان و حتی طرفدارانش همراه شده بود، در آن دوره بدون اینکه در رقابت با سایر کارگردانان شرکت کند، شاهد حضور «خون شد» در سایر بخشهای رقابتی جشنواره بود. خنده و تمسخر چند فیلم اخیر مسعود کیمیایی در سالنهای نمایش جشنواره فجر، شوک بزرگی به خود او و بسیاری از سینماگران دیگر وارد کرد. حتی در یک مورد پولاد کیمیایی، هنگام نمایش فیلم سرش را روی صندلی چرخاند و خطاب به خبرنگارانی که میخندیدند فحاشی کرد. همینها باعث میشد که داستان انصراف مسعود کیمیایی از فجر، بیشتر از مسائل سیاسی-اجتماعی به فرار او از قضاوت تماشاگران ربط داده شود.
موج انصرافها
بلافاصله پس از این اظهارنظر کیمیایی، دبیران و داوران دو بخش طراحی گرافیک و سرامیک جشنواره هنرهای تجسمی فجر از همکاری با این جشنواره انصراف دادند. برخی از کارگردانان، بازیگران و هنرمندان تئاتر هم در صفحههای شخصی خود از کنارهگیری و عدم حضور و مشارکت در سیوهشتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر خبر دادند. تعدادی از بازیگران و اهالی سینما هم به این قافله پیوستند. عاملان این کنارهگیری و رسانههای همسو با آنان اصرار داشتند که از انصراف خود بهعنوان «تحریم» یاد کنند تا بهنوعی به آن رنگ و بوی نافرمانی مدنی داده باشند.
صاحبان این موضعگیری پرتعداد نبودند و بیشتر چهرههایی محسوب میشدند که آن سال و حتی از چند سال پیش اثری در جشنواره فیلم فجر نداشتند. با این حال بهخاطر فضای رسانهای خاص آن روزها، اظهارنظرهایشان دست به دست میچرخید. رسانههای معاند هم به روال همیشه با این قضایا برخورد کردند و روی خط توهم سقوط رژیم که با بزرگنمایی هر خبر ریز و درشتی دامن میخورد، حرکت کردند. اما این انصراف یا تحریم به واقع چقدر موثر بود؟ پگاه آهنگرانی، سارا بهرامی و سارا خوئینیها سه بازیگر زنی بودند که اعلام کردند از حضور در جشنواره فیلم فجر کنارهگیری میکنند. پگاه آهنگرانی نه در بخش سودای سیمرغ و نه در بخش نگاه نوی جشنواره سیوهشتم فیلمی نداشت. او آن سال در فیلم «زنبور کارگر» بازی کرده بود که در فجر پذیرفته نشد و بهعنوان رزرو دوم معرفی شد و آخر سر هم به فجر نیامد. سارا بهرامی، هنرپیشه دیگری که با اعتماد به نفسی مثالزدنی اعلام کرده بود «به نشانه همدلی با مردم داغدار و ستمدیده سرزمینم، نه به عنوان هنرمند شرکتکننده، نه در مقام داوری و کارشناس مدعو و نه در نقش مخاطب و بیننده هیچیک از آثار، امسال در هیچیک از جشنوارههای هنری فجر حضور نخواهم داشت» نه تنها آن سال فیلمی درجشنواره نداشت، بلکه کسی هم حضور او بهعنوان کارشناس یا داور را در هیچ رویداد سینمایی به یاد ندارد. سارا خوئینیها هم که اعلام کرده بود «امسال در هیچیک از مراسمها و ضیافتهای جشنواره فجر تحت هیچ عنوانی، حتی تماشای آثار همکارانم حضور نخواهم یافت» نه آن سال و نه در دو سال گذشته، فیلمی در این رویداد سینمایی نداشت. به این لیست باید نام پیمان معادی را نیز اضافه کرد. البته پیمان معادی پس از آنکه مشخص شد درخت گردو با بازی او در فجر حضور دارد، بحث انصراف را فراموش کرد. حسن معجونی هم که با یکی از فیلمهای سازمان سینمایی اوج در فستیوال فیلم فجر حضور داشت و نمیخواست انصراف بدهد، از حضور در جشنواره تئاتر فجر انصراف داد. این انصرافها به همین شکل و با همین کیفیت در شاخههای دیگر جشنواره فجر هم رخ دادند. مثلا جشنواره شعر فجر. طبق آییننامه بخش شعر جشنواره فجر، ابتداییترین شرط برای حضور یک شاعر در یک دوره از جشنواره، انتشار کتاب توسط او در سال قبل از آن است و طبق آمار گروه کثیری از افرادی که از فجر 98 انصراف دادند، در سال 97 هیچ کتاب شعری چاپ نکرده بودند و در واقع بدیهیترین و ابتداییترین شرط لازم برای حضور در جشنواره را نداشتند. حسین جنتی، خالق گرجی، مریم فلاح، محمدامین کمالی، عباس شیرمحمدی، مریم حقیقت، روحالله باقری، سمانه سرخوش، مهدخت ناظمی، هدی ولیزاده، آزادهجعفری، ابوالقاسم فرهنگ و سیروس ذکائی، تعداد شاعرانی بودند که اینگونه از جشنواره انصراف دادند. این موج انصرافها اگرچه خوراک چند رسانه آن طرف آب را فراهم کرد و سرگرمی توهمآمیزشان را به وجود آورد، اما در عمل هیچ تأثیری روی برگزاری رویداد نداشت. با این حال مدیران فجر میخواستند برخورد مسعود کیمیایی را بیپاسخ نگذارند.
برخورد رعدآسای شهاب و مسعود
تعداد کسانی که حتی با نداشتن هیچ فیلمی در جشنواره فجر و با اینکه معلوم هم نبود حالا حالاها فیلمی در این رویداد داشته باشند، در دام این خودنماییها هم نیفتادند، بسیار بیشتر از آنهایی بود که اظهارنظرهایی از این دست کردند؛ اما مساله اینجا بود که همه آنها اگرچه تحریم نکردند، در برابر آن عده معدود هم سکوت کردند. فقط یک نفر در این زمینه حرفی زد که باعث شد برگزارکنندگان جشنواره را به صرافت استفاده از یک موقعیت ناب بیندازد. شهاب حسینی، بازیگر ایرانی که دریافت نخل طلای جشنواره کن را هم در کارنامه خود داشت، از ابتدا و زمانی که به آمریکا سفر کرده بود، در نامهای اعلام کرد که تحریم جشنواره و حضور نیافتن را روش درستی نمیداند. این شد که متصدیان جشنواره ناگهان تصمیم گرفتند فیلم «شین» که حسینی تهیهکنندهاش بود را در بخش خارج از مسابقه نمایش بدهند و در اقدامی نامتعارف، برای یک فیلم خارج از مسابقه، نشست خبری هم برگزار کنند تا به شهاب حسینی تریبونی برای انتقاد از مسعود کیمیایی داده شود. خود حسینی هم در بامداد یکشنبه ۲۰ بهمن، در جلسه مطبوعاتی فیلم «شین» گفت که در این جلسه برای دفاع از خودش حاضر شده و از منتقدانش خواست که از او انتقاد کنند، اما فحش ندهند. در آن بامداد غافلگیرکننده و خارج از برنامه، جلسه پرغوغایی برگزار شد. شهاب حسینی در دفاع از حضور هنرمندان در جشنواره گفت: «هنرمندان باید صدای مردم باشند، صدایی که شنیده نمیشود، بلندتر و بلندتر میشود و هنرمندان باید منعکسکننده صدای اعتراض مردم باشند، تا مردم هزینه کمتری بدهند.» وی افزود که قهر کردن چاره نیست و هنرمند باید حضور داشته باشد و حرف بزند. بخشی از سخنان او درباره مسعود کیمیایی بود که گفت: «من نمیتوانم ساکت بنشینم که استاد پیشکسوت سینما، که سالهاست روند کاریش پیش چشم تماشاگر مشخص است و هر ساله تماشاگر برخورد ناراحتکنندهای با فیلمهای ایشان دارد، میآید و امسال هم فیلمی را میسازد که مطمئن است برخورد بدی با فیلمش اتفاق میافتد و بنابراین میآید و آن روغن ریخته را اصطلاحا نذر امامزاده میکند و سنگبنایی را میگذارد که نتیجهاش جز نفاق و تفرقه و نفرتپراکنی چیز دیگری نیست. بقیه را در یک آمپاس اخلاقی قرار میدهد. کسانی که با یک دنیا عشق و امید و آرزو آمدهاند فیلمی را ساختهاند که قرار است با آن آینده خودشان و سرزمینشان را رقم بزنند. این بیانصافی است که آدم اینقدر خودخواه باشد که طوری حرف بزند که ملاحظه هیچکس دیگری را در آن نکند.» همان روزها پولاد کیمیایی، فرزند مسعود کیمیایی، یک ویدئو ۱۳ دقیقهای منتشر کرد و بهشدت شهاب حسینی را نواخت. فیلم خون شد همچنان که انتظار میرفت در جشنواره فجر با استهزای تماشاگران مواجه شد. تقریبا غیر از کسر اندکی از وفاداران سابق سینمای کیمیایی و آنها که با پیشینه او نوستالژی داشتند، هیچکس از این فیلم دفاع نکرد. تعدادی از این دفاعیات هم به مرحمت سرمایهگذار فیلم نسبت به بعضی سینمایینویسان نسبت داده شد. سینماگران هم عمدتا در دعوای کیمیایی و حسینی بیطرف ماندند و فقط منیژه حکمت بود که مثل غالب اوقات، اظهارنظری کرد و گفت: «هنوز حرف زدن نیاموختى، کنترل بر خشم و عصبیت نیاموختى و از همه مهمتر ادب نیاموختى.» وی با اشاره به ویدئوی مسعود کیمیایی نوشت: «کافى است فیلم پرخاشهاى خود را با کلام غمآلود ولى آرام و متواضعانه استاد مقایسه کنى تا بفهمى که تکفیر نمیکند، براى دیگران تکلیف معین نمیکند، ادعاى هنر ندارد و احساس نمیکند قیم همه مردم است، فقط غمگین است و نمیخواهد در جشنواره شرکت کند.»
وقتی سیاسیکاریها مانع از مدیریت یک بحران میشود
برگزارکنندگان جشنواره در دولت قبل، در انتخاب آثار و داوری آنها بهشدت اهل سیاسیکاری بودند. نه اینکه چنین مواردی در دولتهای قبل وجود نداشت، اما در این دوره بیسابقه بود. برخوردهایی که دبیر دوتابعیتی فجر با فیلمهای ساخته شده راجعبه سازمان منافقین انجام داده و متهم شد که نگران بحث تابعیت خودش است، یا اعطای یک اجازه ویژه به بعضی از فیلمسازان نزدیک به دولت برای اینکه به طور کل خارج از فضای فجر، تور جشنوارهایشان را برگزار کنند و مثلا اصغر فرهادی در طول این ۸ سال هیچ حضوری در فجر نداشت؛ حال آنکه مدیران قبلی توانسته بودند او را نسبت به این حضور ملزم کنند، بخشی از آن موارد بودند.
این سیاسیکاریها و فرقهبازیها در حدی بود که در اقدامی بیسابقه فیلم بادیگارد ابراهیم حاتمیکیا با اینکه بهلحاظ سطح کارگردانی توانست استانداردهای فنی سینمای ایران را چند پله ارتقا ببخشد، در آن دوره بهخصوص از فجر نامزد کارگردانی نشد و این به اعتبار فنی و هنری داوریها در فجر صدمهای جدی زد. چنین متصدیانی وقتی با اتفاقی مثل تحریم جشنواره طرف شوند، بنا به ملاحظات سیاسی که دست و پای آنها را بسته، نمیتوانند درستترین تصمیمات را بگیرند. حتی هنرمندان انصرافی و اصطلاحا تحریمی هم جرات رویارویی مستقیم با آن دولت را نداشتند و علت انصراف یا تحریم را حوادث آبانماه ۹۸ اعلام نمیکردند که مسئول مستقیمش دولت بود و بهانهای غیر از سقوط هواپیمای اوکراینی از طرفشان عنوان نمیشد. این شد که متصدیان فجر پرحاشیه نودوهشتم از همان روشی برای برخورد با کیمیایی استفاده کردند که در فصل انتخابات برای ایجاد جو عمومی استفاده میکردند. فیلم شین درحالی در جشنواره نمایش داده شد که جزء رزروهای حضور در این رویداد هم نبود. ناگهان در نیمهشب فیلمی اینچنین نمایش داده میشود و حتی برای آن نشست خبری برگزار میکنند. به این ترتیب یکی از سرمایههای جوان سینمای ایران در مقابل یکی از پیشکسوتان قرار میگیرد. کیمیایی هیچ جا نگفته بود فجر بد است یا نگفته بود که دیگر هیچوقت در آن شرکت نمیکند و میشد به آرامی از کنار حرکتی که انجام داد گذشت و تاثیرات آن را مدیریت کرد؛ اما این مدیریت از مدیران وقت فجر برنمیآمد، چون زد و خوردهای باندی و جناحی دست و بال آنها را در بعضی تصمیمگیریها بسته بود. اگر شهاب حسینی نیمهشب به فجر نمیآمد تا از احساسات شخصی او برای مقابله با مسعود کیمیایی استفاده شود، امروز هم کیمیایی بهانهای برای فرار از قضاوت شدن در فجر نداشت.
بهترین برخورد و مودبانهترین برخورد این بود که در همان دوره از فجر، تجلیل شکوهمندی نسبت به رفیق ۷۰ساله کیمیایی انجام میشد. فرامرز قریبیان در فیلم خروج یکی از بهترین بازیهای عمرش را انجام داد و عنوان کرد که این آخرین کارش خواهد بود، اما متصدیان فجر نمیتوانستند از این موقعیت ویژه استفاده کنند، چون اولا قریبیان در چند دوره قبل و اولین سال روی کار آمدن آن دولت، داور جشنواره بود و در اعتراض به دستورالعملهای سیاسی به هیات داوران، چیزهایی را برملا کرد که برای مدیران گران تمام شد و ثانیا خروج فیلمی بود که بهوضوح از دولت وقت و رئیس آن انتقاد میکرد و قرار بود با آن برخوردی شود که با بادیگارد شده بود. حتی ممکن بود که بشود کیمیایی را بهرغم حرفهایی که درباره انصراف از حضور در فجر زد، برای مراسم تجلیل از قریبیان روی صحنه بیاورند، اما ملاحظات سیاسی و جناحی دست و بال مدیران فجر را بسته بود. همه دنیا میدانند که جشنواره کن یکبار در دهه ۶۰ میلادی و در واکنش به اتفاقات می ۱۹۶۸ تعطیل شد، اما همچنان روند آن ادامه یافت. تاثیر چند انصراف پراکنده که اکثرا فیلمی هم در فجر نداشتند، در نسبت با آن اتفاقات خیلی کوچکتر بود و بهراحتی امکان مدیریت را داشت اما این درصورتی امکانپذیر میشد که مدیران سیوهشتمین دوره جشنواره فجر کلاننگر بودند و حراست از منافع جناحی دست و بالشان را نبسته بود.
کاش پیشکسوت بودن را بلد باشید
جای کیمیایی در سینمای ایران کجاست و کجا باید باشد؟ آخرین فیلمهای بسیاری از ستارگان فیلمسازی دنیا را میتوان کنار هم چید و سطح آنها را با آثار دوره اوج همین افراد مقایسه کرد. چند مورد استثنا در جهان وجود دارند که حتی با سن و سال بالا همچنان فیلمهای قابل قبولی میسازند. از میان کسانی که هنوز زنده هستند، میتوان پنج نفر را بهعنوان چهرههای استثنایی در این زمینه نام برد. کن لوچ، کلینت ایستوود، وودی آلن، رومن پولانسکی و مارتین اسکورسیزی. از بین درگذشتگان هم معمولا در این زمینه اینگمار برگمان به یادم میآید که فیلم آخر خیلی خوب بود، اما واقعیت این است که باقی ستارگان فیلمسازی همه اینطور نبودند. بیاینکه نیاز باشد تکتک نام ببریم، میتوان فهرست بلند و بالایی را در ذهن ردیف کرد از فیلمسازانی که در دوران جوانی و میانسالی شاهکارهایی کمنظیر پدید آوردند، اما در دوران کهنسالی بسیار ضعیف شدند. بعضی از آنها هم در دوره سنی بالا دیگر فیلم نساختند و هیچکس غیبتشان را به سانسور و «نمیگذارند کار کنم!» ربط نداد. آن فیلمهای ضعیف دوره کهنسالی هم هیچوقت روی کارنامه درخشان این افراد سایه نینداخت و جایگاهشان بهعنوان پیشکسوتان عرصه، نزد همه محفوظ بود. چرا نباید با این واقعیت کنار بیاییم؟ از میان موجنوییهای ایران بعضیها به خارج از کشور رفتند و هرچه التماسشان میکنند که برگرد، برنمیگردند و درعین این التماسها و درخواستها میگویند من از کشورم تبعید شدم، من را اذیت میکنند، نمیگذارند کار کنم و... عدهای دیگر در همین تهران یا شهرستانهای دیگر نشستهاند و فیلم نمیسازند که تا اینجای کار طبیعی است؛ اما این را تصمیم شخصی خودشان عنوان نمیکنند، بلکه سعی دارند مثل همتایان مهاجرت کردهشان، خود را افرادی محدود شده که اجازه کار ندارند معرفی کنند.
در این کشور حتی جعفر پناهی و محمد رسولف که با حکم قضایی از فیلمسازی محروم هستند، فیلم میسازند، حتی علنا علیه حکومت میسازند و به جشنوارههای آن سوی آب میفرستند؛ آن وقت شما را نمیگذارند کار کنید؟ عدهای دیگر که کیمیایی هم جزء آنهاست، کار میکنند و نشان میدهند که آن دو گروه قبل هم اگر فیلم میساختند، با چه کیفیتی از آب در میآمد. کیمیایی پیشکسوت است و بهتر است در همین قالب قرار بگیرد. او زمانی سردمدار گفتمانهای طبقاتی در سینمای ایران بود، اما حالا دی ۹۶ و آبان ۹۸ خم به ابرویش نمیآورد و در مواقعی دیگر با گروههای اجتماعی دیگر همذاتپنداری میکند. او کارگاه سینمایی زده اما در تمام این سالها فقط سعی داشته خروجی این کارگاهها بازیگرانی باشند که در فیلمهای خودش بازی میکنند و حتی یک کارگردان را هم نمیتوان بهعنوان خروجی این دم و دستگاه مثال زد. کیمیایی که یک زمان با جریان غالب تجاری سینمای ایران موسوم به فیلمفارسی و مسخ تماشاگران سر ناسازگاری داشت و تایید خود را از مردم میگرفت، حالا با سرمایهگذارانی کار میکند که حرف و حدیث پشتشان بسیار است.
اینها همه مواردی است که نشان میدهد کیمیایی نقش پیشکسوتی را خوب بلد نیست بازی کند؛ مثل اکثر همنسلهایش. او باید خودش را خشتی ببیند که خشتهای بعدی بر آن سوار میشوند و دیوار یک کاخ باشکوه بالا میرود. مدیران سینمایی ما هم بلد نیستند با این موارد چگونه برخورد کنند. چنین افرادی اگرچه ممکن است مثل سالهای جوانی، فیلمسازان مناسبی نباشند، اما خاصیتها و فواید دیگری دارند که میشود از آن استفاده کرد. اکثر آنها از بیعملی کلافه میشوند؛ اما شاید عملی که از آنها برمیآید، فیلمسازی نباشد. برخورد درست با پیشکسوتان صرفا این نیست که برایشان بزرگداشت برگزار کنیم و تدابیر جدیتری هم لازم است. حالا مسعود کیمیایی در پی برخورد پسرش پولاد با داوری شهاب حسینی در فجر، برخوردی انجام داده که به حیثیت او صدمه جدیدتر و جدیتری میزند. این بار حتی نمیشود قضیه را به مسائل سیاسی هم ربط داد و از استاد یک قهرمان ساخت. این میتواند پایان کار او و تاییدی بر تمام حرفهایی باشد که علیه او زمزمه میشوند.
در همین رابطه مطلب زیر را بخوانید: