تاریخ : Thu 27 Jan 2022 - 00:30
کد خبر : 68574
سرویس خبری : نقد روز

آمریکایی‌ها  در  روش حفظ پهلوی اختلاف‌نظر داشتند نه اصل آن

مهدی خانعلی‌زاده، پژوهشگر تاریخ سیاسی در گفت‌وگو با «فرهیختگان»:

آمریکایی‌ها در روش حفظ پهلوی اختلاف‌نظر داشتند نه اصل آن

من کارم پژوهش بین‌الملل است اما مورخین باید تاریخ‌نگاری کنند و سندنویسی کنند. در این کتاب از ابتدا درباره کارتر همه چیز را روایت می‌کنیم تا آن شبهه درباره انقلاب ایران و کارتر بشکند.

نرگس چهرقانی، خبرنگار گروه سیاست:  تعداد کمی از تحولات سیاسی در جهان وجود داشته اند که «غیرقابل پیش‌بینی» بوده باشند. برای آمریکا که در جهت دادن بسیاری از تحولات سیاسی در جهان نقش داشته‌ است، غیرقابل پیش‌بینی بودن برخی از تحولات، تلخ‌ترین رویداد در تاریخ سیاست خارجی‌اش محسوب می‌شود. جنس انقلاب اسلامی ایران نیز از این دسته از تحولات است؛ تحولاتی که آمریکا نتوانست آن را پیش‌بینی کند و علاوه‌بر از دست دادن شریک راهبردی خود در منطقه، با حکومت جدیدی مواجه شد که منافع او را در جهان به خطر می‌انداخت. سخنرانی جیمی کارتر، رئیس‌جمهور سابق آمریکا یک سال قبل از انقلاب اسلامی در ایران تاییدی بر پیش‌بینی‌ناپذیر بودن انقلاب ایران است. او که طبق عادت غیرمعمول برای کریسمس به کاخ نیاوران آمده بود، طی سخنرانی‌ای از ایران به‌عنوان «جزیره ثبات» یاد می‌کند. اما در کمتر از یک سال، ایران تحولاتی را به خود می‌بیند که نشان می‌دهد پیشگویی کارتر کاملا غلط بوده است. با این حال پس از انقلاب اسلامی ایران ادعاهایی مطرح می‌شد که حتی تعجب محققان سیاسی آمریکا را در بر داشت. یکی از این ادعاها عدم حمایت کارتر از نظام پهلوی بود. به عبارتی مدعی هستند که کارتر با عدم حمایت از نظام پهلوی، به عبارتی به انقلاب ایران کمک کرده است. در این خصوص اخیرا مهدی خانعلی‌زاده، پژوهشگر تاریخ سیاسی اسنادی از دوران ریاست‌جمهوری کارتر و رابطه کارتر با محمدرضا پهلوی را در کتابی منتشر کرده است. خانعلی‌زاده نویسنده کتاب «کریسمس در نیاوران» ادعاها درباره عدم حمایت کارتر از نظام شاه را رد می‌کند و حتی ثابت می‌کند که کارتر حتی بعد از سقوط شاه نیز به دنبال راهی برای به قدرت رساندن شاه در ایران بوده است. پیرامون این کتاب و شبهاتی که مطرح شده با مهدی خانعلی‌زاده به گفت‌وگو پرداختیم که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید.

بسیاری از نویسندگان یا محققان آمریکایی امثال چارلز کورزمن، جان دی‌استمپل و... معتقد هستند که انقلاب اسلامی ایران برای آمریکا قابل پیش‌بینی نبوده است. با این وجود آمریکایی‌ها چه زمانی متوجه شدند که واقعا در ایران انقلابی درحال شکل‌گیری و وقوع است؟

علت اینکه آمریکایی‌ها انقلاب در ایران را پیش‌بینی نمی‌کردند و به صورت خیلی ناگهانی با سیل انقلاب اسلامی مواجه شدند، این بود که گزارش‌های غیردقیقی از وضعیت ایران به آنها داده می‌شد. یعنی آمریکایی‌ها تلاش می‌کردند، آن چیزی را که دوست دارند بشنوند یا نقل بکنند، نه آن چیزی که در واقعیت اتفاق می‌افتد. در کتاب‌های بسیاری به‌طور مفصل درباره اسناد این مواردی که گفتم صحبت شده است. در کتاب «کریسمس در نیاوران» هم به‌طور مفصل بحث شده که علت گزارش‌هایی که ساواک یا نهادهای امنیتی می‌دادند چه بوده و درنهایت از همه این گزارش‌ها نتیجه‌گیری شد که اتفاقی در ایران درحال وقوع نیست و اگر مخالفتی وجود دارد، محدود است و بین طیف‌های شاخص نیست و همانند اعتراضات عادی است که در بسیاری از دیگر کشورها رخ می‌دهد. چرا این‌طور می‌گفتند؟ آن دورانی که منتهی می‌شود به انقلاب اسلامی(1979)، اوج انقلاب‌های آزادی‌خواهانه در دنیاست. یعنی اگر شما تاریخ قرن بیستم را مرور کنید، قرن مبارزه برای آزادی است؛ قرنی که همه کشورها دارند از استعمار جدا می‌شوند مانند پاکستان، هند و آفریقا که به‌شدت از استعمار فرانسه دور می‌شوند. همه این اتفاقات دارد می‌افتد. اما گزارشی که به آمریکا می‌دادند این بوده که جنس انقلاب ایران از جنس آن انقلاب‌های آزادی‌خواهانه نیست. این گزارش‌ها را از دو وجه می‌توان بررسی کرد. وجه اول اینکه می‌گفتند شاه، محمدرضا پهلوی قابل‌مقایسه با دیگر شاهان نیست چون ایرانیان را از یک زندگی قدیمی، کهنه و سنتی جدا کرده و مدرن‌سازی انجام داده است و مردم از این تغییر راضی‌اند. وجه دوم اینکه منافع آمریکایی‌ها تامین می‌شده است. خروجی این گزارش‌هاست که نهایتا باعث می‌شود برای اولین بار در تاریخ آمریکا رئیس‌جمهور آمریکا، جیمی کارتر به همراه همسرش برای سال نوی میلادی به کمپ دیوید، کمپ خانوادگی رئیس‌جمهور آمریکا نروند و شب سال نو، یعنی شب اول ژانویه به تهران(کاخ نیاوران) می‌آیند و در کنار شاه ایران جشن می‌گیرند. این جشن دقیقا یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برگزار می‌شود، یعنی کریسمس سال 1978. نکته جالب توجه در این جشن، سخنرانی عجیب رئیس‌جمهور آمریکاست. کارتر با تعریف از عملکرد محمدرضا پهلوی، می‌گوید: «ایران به دلیل رهبری عالی شاه، جزیره‌ ثبات در منطقه است.» کارتر حتی در ادامه این سخنرانی عجیب خودش، تاکید می‌کند که مردم ایران عاشق شاه هستند و به دلیل عدالت بی‌نظیر شاه تحول عظیمی در ایران رخ داده است. این سخنرانی عجیب نهایتا به‌عنوان یکی از 10 پیشگویی بزرگ شکست‌خورده تاریخ معاصر جهان محسوب می‌شود و دیدگاه آنها این را ارائه می‌داد که شاه که اوضاعش خوب است و دارد جامعه را مدرن می‌کند، یک‌سری مخالفت‌هایی را هم علما یا روحانیونی انجام می‌دهند که اهمیتی ندارد و ضریبی بین مردم ندارند و بعد از مشروطه جایگاه علما در بین مردم از بین رفته است و خروجی همه این موارد می‌شود همین اتفاقی که نهایتا در شهریور سال 57 دولت آمریکا ناگهان به خودش می‌آید و می‌بیند با سیل انقلابی روبه‌رو است که همچنان در داخل آمریکا برای وقوع آن اختلاف‌نظر است. در این اختلاف‌نظرها دو نفر خیلی تاثیرگذار بودند؛ یکی سایرس ونس، وزیر خارجه آمریکا و دیگری زبیگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی آمریکا در آن زمان. این دو نفر همچنان اختلاف‌نظر داشتند که آیا می‌شود با اصلاح یا رفرم شاه را نجات داد، یا حتی باید شاه را با سرکوب نجات داد یا خیر. اختلاف‌نظرهای دیگری نیز وجود داشت که یک‌سری‌ها می‌گفتند باید از شاه حمایت بکنیم، چون نگاه جنگ سردی هنوز حاکم است و با توجه به اینکه راهبرد کارتر این بوده که گفته من می‌خواهم مطابق حقوق بشر برخورد کنم و آن راهبردهای هنری کیسینجر را کنار بگذارم، جمیع اینها ما را به نتیجه و جواب سوال شما می‌رساند. دولت آمریکا برآورد متقن و مستدلی از وضعیت ایران نداشته و ضمن اینکه در داخل ایران هم رهبران انقلابیون اقدامات خود را به صورت راهبردی و تاکتیکی انجام می‌دادند که توانستند در بازه زمانی کوتاهی آن انرژی انباشته را به جریان انقلاب تبدیل بکنند و نهایتا خروجی‌اش می‌شود 22 بهمن 57 و این را هم خدمت‌تان بگویم، حتی دولت آمریکا تا خود دهه فجر، تا 20 یا 22 بهمن منتظر بود اتفاقی بیفتد تا این جریان انقلاب را کنترل کند. در همین راستا تمام صحبت‌ها و شبهاتی که امروزه مطرح می‌شود و می‌گویند دولت آمریکا با امام خمینی(ره) از طریق خیلی از نیروهای انقلاب یا کسانی که با امام از پاریس آمدند مانند بنی‌صدر، قطب‌زاده و... ارتباط گرفته بوده، اسنادش در زمان تسخیر لانه جاسوسی منتشر شده و این اسناد نشان می‌دهد که همه‌ این شبهات در مسیری بوده که بتوانند این انقلاب را کنترل بکنند و به اصلاح تقلیلش بدهند. حتی معتقد بودند اگر این اصلاح منجر به تغییر نظام بشود، باید آن نظام بعدی منافع آمریکا را تامین بکند، این آن کلیاتی است که از آن زمان می‌شود گفت. حالا ریشه‌هایش چه بوده و نقش رئیس‌جمهور آمریکا چه بوده قابل بحث است. همین الان کارتر را به‌عنوان ضعیف‌ترین رئیس‌جمهور تاریخ آمریکا نام می‌برند. یعنی الان بخواهند جو بایدن، رئیس‌جمهور فعلی آمریکا را با کسی در آمریکا مقایسه بکنند، با کارتر مقایسه می‌کنند. مثلا می‌گویند بایدن حتی از کارتر هم ضعیف‌تر است یا دیگر از کارتر که ضعیف‌تر نیست. یعنی تراز ضعف در ریاست‌جمهوری آمریکا، کارتر است که یکی از عوامل اصلی به ضعف شناختن دوره‌ ریاست‌جمهوری کارتر، وقوع انقلاب اسلامی است.

 به کارتر اشاره کردید. در تکمیل صحبت‌هایتان می‌شود به قبل از حضور کارتر در ایران یعنی زمانی که کارتر می‌خواست رئیس‌جمهور بشود، بپردازیم. در این مساله می‌شود گفت که کارتر مجبور بوده با شعار حقوق بشر کاندیدا شود، چون افکار عمومی آمریکا از یک طرف به خاطر جنگ ویتنام و دخالتی که آمریکا کرده بود فشار می‌آوردند و از طرف دیگر تنها راهی که کارتر می‌توانسته با آن برای انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا رای بیاورد، شعار حقوق بشر بوده است. در همین راستا عده‌ای گمان می‌کنند شعار حقوق بشری کارتر یکی از علل انقلاب ایران بوده، درصورتی که شما در پاسخ سوال اول به بخشی از این شبهه و رابطه خوبی که کارتر با محمدرضا پهلوی داشته، اشاره کردید. کورزمن هم معتقد است که شعار حقوق بشری کارتر، منجر به انقلاب اسلامی در ایران نشده اما اینها همزمان اتفاق افتاده است. این همزمان بودن انقلاب ایران و شعار حقوق بشری کارتر را شما چطور تفسیر می‌کنید؟

این مواردی که گفتید توصیف دقیقی است که اصلا اتکا به سیاست حقوق بشری نه به معنای یک راهبرد واقعی در حوزه سیاست خارجی برای تامین منافع ملی آمریکا، بلکه یک شعار سیاسی برای رای‌آوری بوده است. جامعه آمریکا خسته از دوران جنگ جهانی، خسته از دوران فشار جنگ سرد، سیاست‌های تند هنری کیسینجر، ویتنام، کودتا و درگیری آمریکای لاتین همه اینها افکار عمومی را ناراضی کرده بود. تنها راهبردی که می‌توانست افکار عمومی آمریکا را قانع بکند و در داخل آمریکا قدرت را از جمهوری‌خواهان –که آن موقع قدرت هم داشتند و سال‌ها رای آورده بودند- بگیرد و به دموکرات‌ها منتقل کند، شعار حقوق بشر بود. یعنی اسناد تاریخی این را به ما می‌گوید که مساله حقوق بشر حتی برای تامین منافع ملی آمریکا در خارج از کشور هم نبوده و تنها یک شعار سیاسی بوده است چون الان حقوق بشر به یک هنجار(norm) بین‌المللی تبدیل شده و در حال حاضر آمریکا با استفاده از حربه‌ منافع ملی‌ خودش، آن را در کشورهای دیگر گهگاهی تامین می‌کند. در زمان کارتر حتی همین هم نبوده، صرفا یک شعار داخلی بوده برای اینکه بتوانند سیاست تبلیغی خودشان را پیش ببرند و رای بیاورند، که رای هم آوردند و نکته همین است که سیاست حقوق بشری کارتر نه‌تنها اجرایی نبوده حتی اعلام آن، فقط در کشورهای دیگری که شاید به شوروی نفوذ داشتند یا خطری منافع آمریکا را تهدید نمی‌کرده صورت می‌گرفته است. در قضیه ایران، اصلا حتی اعلامی هم نبوده یعنی ما هیچ وقت ندیدیم که کارتر از شاه انتقاد حقوق بشری کرده باشد یا به دلیل رویکرد غلط حقوق بشری محمدرضا پهلوی، به او تسلیحات نفروخته باشد. اما این نکته شما اینجا می‌نشیند و درست از آب درمی‌آید که چون سیاست اعلامی دولت کارتر، حقوق بشر بوده و آن موقع در ایران پهلوی دوم بر سر کار بوده –که ایران پهلوی دوم یکی از سیاه چاله‌های حقوق بشر بوده و جنایات عظیمی داشته در آن اتفاق می‌افتاده است- نورافکن رسانه‌های مختلف روی ایران تمرکز بیشتری کردند و توجه‌ها را به ایران جلب می‌کردند که آقای کارتر یا آمریکا شما مگر نمی‌گویید رویکردتان حقوق بشری است؟ ایران متحد اصلی‌ات، ژاندارم منطقه‌ات، اوضاعش در حقوق بشر به‌هم ریخته است، تو چرا هیچ کاری نمی‌کنی؟ اما با این حال عدو شد سبب خیر، یعنی زمینه‌سازی کرد برای اینکه توجه رسانه‌های بین‌المللی به سمت ایران جلب بشود. بعد می‌آیند الان این را تبدیل به شبهه می‌کنند که سیاست حقوق بشری کارتر به شاه فشار آورد، زمینه را برای آزادی مخالفان فراهم کرد و نهایتا به انقلاب اسلامی منجر شد. این دو نباید با هم خلط بشود. در کتاب «کریسمس در نیاوران» تمام اسنادش هست. نگاه کارتر از ابتدای ریاست‌جمهوری‌اش به شاه مثبت بوده، نه به شخص شاه بلکه به تامین منافع ملی آمریکا از جانب شاه مثبت بوده است. کارتر تمام تلاشش را برای ثبات حکومت پهلوی کرده است. همچنین کارتر با کراهت، با انقلابی که اتفاق افتاد همراهی کرد. کارتر حتی تمام تلاشش را کرد تا کودتایی حین انقلاب و قبل از انقلاب و حتی بعد از انقلاب شکل دهد. حتی ما شاهد این هستیم تحت آن مشاوره‌هایی که برژینسکی به کارتر می‌داده است، ابتدا شاه را می‌پذیرد و نهایتا به خاطر اینکه وجهه بین‌المللی و فشارهای رسانه‌ای بین‌المللی را کنار بگذارد، شاه را کنار می‌گذارد. پس جمع‌بندی بکنیم که سیاست حقوق بشری دولت آمریکا نقشی در تحقق انقلاب اسلامی نداشته، بلکه فشارهای رسانه‌ای بین‌المللی که برگرفته از همان شعار و رویکرد به ظاهر حقوق بشری بود، زمینه‌ساز این شد که حالا یک نوری بیفتد روی این جنایاتی که ساواک داشت انجام می‌داد. شاید بین سال‌های 51 تا 53، اوج اقتدار شاه بود. چرا اوج اقتدار شاه است؟ اولا؛ به خاطر پول نفت. نفت قیمتش افزایش پیدا کرده بود و شاه پولپاشی و خرج می‌کرد. دوم؛ ساواک آنقدر جنایت و سرکوب کرده بود که اصلا کسی جرات نمی‌کرد اعتراض کند. یعنی آن اقتداری که وجود داشت به خاطر سرکوب بوده است. وقتی چراغ رسانه‌ها روی جنایت‌های آنها می‌افتد، می‌گویند که آقا این اقتدار چیست؟ نگاهش می‌کنند و می‌بینند زیرش چقدر فساد و جنایت هست.

کارتر خیلی تلاش کرد شاه روی کار بماند. مثلا اگر بخواهم به‌ موردی اشاره کنم، در بحث فروش تسلیحات پیشرفته به ایران، کارتر جلوی کنگره آمریکا می‌ایستد و خیلی سعی می‌کند تا کنگره را برای فروش اسلحه به ایران راضی کند. این اقدام کارتر در حمایت از محمدرضا پهلوی چه میزان اهمیت داشته است؟ چون مشخصا برای هرکسی مقابل کنگره نمی‌ایستند.

شما در نظر بگیرید ساختار آمریکا کنگره‌محور است، توماس رودیسون، رئیس‌جمهور آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی اول یک 12 ماده‌ای ارائه کرد، یکی از موادش تشکیل جامعه ملل بود (پدر سازمان ملل فعلی) که در این جامعه بنا بود حل‌وفصل و صلح انجام شود. کشورهای بسیاری از این سیاست استقبال کردند و درنهایت این جامعه تشکیل شد. اما آمریکا عضو این جامعه ملل نشد، چرا؟ چون کنگره تصویب نکرد. اساسا آمریکا به‌شدت کشور کنگره‌محوری ا‌ست، به‌طوری که دولت‌ها سعی می‌کنند هیچ‌وقت با کنگره مقابله نکنند، برای اینکه قدرتش زیاد است، مگر اینکه چیز ارزشمندی باشد. مانند ماجرای اوباماکر که در ساختمان آمریکا جنجالی شد، آخرش هم نتوانست تصویبش کند. ببینید چقدر برای کارتر فروش تسلیحات بسیار پیشرفته به شاه مهم بوده است. کنگره آمریکا می‌گفت ما به فروش تسلیحات نیاز نداریم اصلا. یعنی این فعالیت‌هایی که می‌خواهی در منطقه انجام بدهی، همان تاثیراتی که داری کفایت می‌کند، نیاز به آواکس جاسوسی و اینها نداریم اینجا. بازهم شاه اصرار کرد و دولت کارتر حاضر شد برود با کنگره سرشاخ بشود که بتواند به شاه تسلیحات بفروشد. ببینید چقدر جایگاه شاه مهم بوده است.

زمانی‌که کارتر با شعار حقوق‌بشر کاندیدای ریاست‌جمهوری آمریکا شد، برخی مدعی هستند شاه به‌خاطر همین شعار حقوق بشر رابطه خوبی با کارتر نداشت و بعد از اینکه شاه سقوط و از ایران فرار کرد، انقلاب ایران را به گردن کارتر می‌اندازد. این گفته شاه علتش چیست؟ شاه بهتر از هرکسی می‌دانست که کارتر حامی سرسخت او بوده و کوچک‌ترین کمکی به انقلاب ایران نکرده است. پس چرا چنین ادعایی می‌کند؟

در پاسخ به قسمت اول سوال‌تان باید بگویم کلا شاه رابطه‌اش با جمهوری‌خواهان در آمریکا بهتر بوده، تامین مالی ستادهای انتخاباتی‌شان را هم حتی انجام می‌داده است. یکی از دلایلی هم که الان می‌گویند کارتر با شاه مشکل داشته، همین است. در جریان انتخابات آمریکا، شاه به جای کارتر از ستاد جرالد فورد -جرالد فورد بعد از ماجرای نیکسون نامزد شد و چهره خوبی هم نداشت- حمایت کرد. در ساختار آمریکا این‌گونه است که شما نمی‌توانید کمک خارجی داشته باشید، مگر اینکه آنها به‌عنوان لابی ثبت بشوند که بنیاد پهلوی عضو آنجا بوده و از آن طریق رسما دولت پهلوی یکی از حامیان مالی ستاد جرالد فورد بوده است. با این حال وقتی کارتر بر سر کار می‌آید، شاه اولین سفرش را که به آمریکا می‌رود، از حمایت کارتر از نظام پهلوی مطمئن می‌شود، چرا؟ برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر - از لحاظ رویکردی کاملا جسم دوم هنری کیسینجر بوده- یک صحبت خیلی معروفی دارد، آن هم این است که ما باید بتوانیم حکومت پهلوی را به‌عنوان ژاندارم منطقه در آنجا حفظ کنیم و نگه داریم تا نفوذ خودمان را در منطقه داشته باشیم. و بر همین مبنا بعد از اینکه دولت کارتر روی کار آمد به‌شدت از شاه حمایت کرد، مصداقش همان فروش اسلحه که شما گفتید. من عرض کردم خدمت‌تان، بی‌سابقه است و نه کم‌سابقه، رئیس‌جمهور آمریکا به اتفاق همسرش، اصلا امکان نداشته شب کریسمس را حتی در متحدترین کشور خودشان بگذرانند؛ نه قبلش چنین اتفاقی افتاده و نه بعدش تکرار شده است، برای اولین و آخرین‌بار در تاریخ. آنقدر به شاه ایران ارادت دارد، آنقدر ارتباط با ایران اهمیت دارد که با همسرش می‌آید و حتی خودش سفر کاری نمی‌آید، می‌آید شب کریسمس را خانوادگی با محمدرضا پهلوی در کاخ نیاوران می‌گذراند و آن سخنرانی عجیب و غریب و تمجید از شاه را انجام می‌دهد.

این مواردی که ما داریم صحبت می‌کنیم یک قسمتی از شبهات درباره انقلاب اسلامی ایران است. الان دارند خیلی شبهه‌افکنی می‌کنند که دموکرات‌ها کوتاه آمدند، مثلا یک فیلمی از ریگان منتشر می‌کنند که انگار ریگان باعث شده انقلاب ایران اتفاق بیفتد. این انتقادهای درون‌سیستمی به مبارزات انتخاباتی در آمریکاست که مثلا الان دولت بایدن به دولت ترامپ می‌گوید تو باعث شدی ایران به سمت 60 درصد غنی‌سازی برود، ترامپ هم می‌گوید شما به ایران اجازه دادید به راحتی در سوریه حضور داشته باشد. این دعواهای سیاسی داخلی بوده که حالا عین این را درباره یکی‌دیگر از آن چهره‌ها می‌گویند. والری ژیسکار دستن، رئیس‌جمهور وقت فرانسه که در اجلاس گوآدلوپ حضور داشت – همین یکی، دو سال پیش در کرونا مرد- به او هم انتقاد می‌کردند که تو باعث انقلاب اسلامی در ایران شدی.

در پاسخ به قسمت دوم سوال‌تان همان‌طور که اشاره کردم، توهم شاه بود. شاه بعد از اینکه استواری جایگاهش از دست رفت، به همه‌چیز شک داشت و مظنون بود. مساله بعدی این است که شاه به دلیل خدمات عجیب و غریبی که به آمریکا داده بود، انتظار داشت آمریکا در انقلاب ایران دخالت نظامی کند، یعنی انقلاب ایران با مداخله نظامی و سرکوب نظامی آمریکا همراه شود که چنین اتفاقی نیفتاد و این را شاه به دل گرفت. ضمن اینکه آن فشارهایی که به کارتر برای عدم‌پذیرش شاه آمد، زمینه را فراهم کرد که این کینه و گلایه‌ای که از آمریکا داشته در خانواده سلطنتی بماند. اما به‌قول شما قطعا خودشان بهتر می‌دانستند اقداماتی را که کارتر برای حمایت از شاه انجام داده است. اقداماتی که بعد از وقوع انقلاب اسلامی رخ داد، نشان می‌دهد اتفاقا دولت کارتر کاملا مخالف انقلاب ایران بوده است. اولین قطعنامه ضدایرانی کشور آمریکا علیه ایران کمتر از سه ماه بعد از انقلاب صادر شد؛ یعنی اردیبهشت 58. دولت غرب‌گرا که تعهد داده حافظ منافع آمریکا باشد، با مقامات آمریکایی دیدار می‌کند و کمتر از یک ماه گذشته از رفراندوم جمهوری اسلامی (12 فروردین) در اردیبهشت‌ماه کنگره آمریکا به بهانه نقض حقوق‌بشر و مواردی اینچنینی قطعنامه علیه ایران صادر و دولت کارتر هم حمایت می‌کند. این روند نشان می‌دهد کارتر اساسا مخالف ما بوده، ولی به دلیل آنکه شاه توهم داشته و تصور کرده پشتش خالی شده، این‌گونه درباره کارتر گفته بود. همین‌جا از پژوهشگران و مورخان درخواست می‌کنم اگر سندی، حتی یک سند مبنی‌بر اینکه یک‌بار کارتر از رفتن شاه اعلام رضایت بکند یا برای رفتن شاه اعلام همراهی کند، بتوانند بیاورند، ما قبول می‌کنیم و این بحث را هم با آنها انجام می‌دهیم. اما سند ما چیست برای اثبات اینکه کارتر پشت شاه بوده است؟ هایزر برای چه به ایران آمد؟ کارتر به سفیر آمریکا در ایران در زمان محمدرضا اعتمادی نداشت. چرا؟ بر سر آن دعوایی که بین ونس و برژینسکی بود. ونس وزارت خارجه‌ای بود و از سفیر خودش دفاع می‌کرد. از آن طرف هم آنقدر برژینسکی فشار آورد که آن سفیر وزارت خارجه آمریکا در ایران خوب نیست و ببین اوضاع را چه کرده، شخصا ژنرال هایزر را برای تثبیت حکومت و کودتا فرستادند. یعنی برای اینکه مدیریت نظامی‌های ایران را تحت‌کنترل قرار بدهند و اجازه ندهند انقلاب ایران اتفاق بیفتد، هایزر را می‌فرستند. یعنی تا 22 بهمن 57 اینها سخت تلاش می‌کردند تا انقلاب نشود. هایزر 20 یا 21 بهمن از ایران می‌رود و به آمریکا برمی‌گردد. یعنی یکی، دو روز مانده تا بیخ ماجرا که دیگر کار از کار برای آنها گذشته، اینها دنبال دفاع از شاه و برگرداندن شاه و مخالفت با انقلاب بودند. اگر در دولت کارتر تمایلی برای براندازی دولت شاه وجود داشت، چه نیازی بود تا لحظه آخر هایزر در ایران تلاش کند؟ حتی یکی از اختلافات سیاسی که باعث شد آن زاویه ایرانی‌ها و انقلابی‌ها با آمریکا اتفاق بیفتد، افشای ماموریت هایزر بود. یعنی زمینه اینکه مردم بیشتر واکنش نشان بدهند نسبت به آمریکا این بود که هایزر آمده بود تا علیه انقلاب کودتا کند. یعنی اگر دولت کارتر، نمی‌خواست از شاه حمایت کند و هایزر را نمی‌فرستاد، شاید روابط کمی یخش بیشتر آب می‌شد و کمتر به تنش می‌رسید. بنابراین کارتر از ابتدای ریاست‌جمهوری‌اش حامی شاه بود، تا لحظه آخر انقلاب هم حامی شاه بود، حتی تا ماه‌ها بعد از انقلاب اسلامی دنبال برگرداندن انقلاب و خنثی‌کردن انقلاب و حمایت از حکومت پهلوی بود.

اشاره کردید به جلسه در گوآدلوپ. از چه جهت والری ژیسکار دستن و آن جلسه‌ای که در گوآدلوپ برگزار شد را عامل انقلاب ایران می‌دانند؟

چند ماه قبل از وقوع انقلاب اسلامی جلسه‌ای در جزیره گوآدلوپ – این جزیره تحت‌استعمار فرانسه نیست بلکه خاک فرانسه است اما جدای از این سرزمین واقع شده- برگزار می‌شود، سران قدرت‌های بزرگ در آنجا جمع می‌شوند، آنجا بوده که تازه صدای انقلاب اسلامی به گوش آنها می‌رسد و اظهارنگرانی می‌کنند و در واقع جلسه برگزار کردند که برای وضعیت ایران تعیین‌تکلیف کنند. شبهه‌ای که الان راه می‌اندازند این است که آنجا تصمیم گرفتند تا از امام و انقلاب حمایت و مدیریتش کنند، به همین خاطر پشت شاه را خالی کردند. اما اسناد تاریخی این را می‌گوید که مصوبات جلسه‌ گوآدلوپ این بوده که ایران با حضور شاه به سمت ثبات برود. یعنی آنجا تصمیمی گرفته نمی‌شود که شاه از بین برود یا برکنار شود بلکه حتی صحبتی که می‌کنند این است که می‌گویند شاه مدتی از ایران شبیه مدل کودتای 28 مرداد فاصله بگیرد -چون این کودتا در ذهن‌شان بوده- تا شخصیت شاه و ارتش و نظام همه اینها حفظ شود. یعنی می‌‌خواستند کشور را به اصطلاح خودشان با کودتا آرام کنند، حتی با اقدام نظامی و بعد شاه برگردد. اینها تصمیم می‌گیرند برای اینکه ما به شاه نیاز داریم، به محمدرضا پهلوی اطمینان و اعتماد داریم، این را نگهش داریم تا آسیب نبیند. علت اینکه گفتند شاه از غائله فاصله بگیرد، این نبوده که پشتش را خالی کنند، این برداشتی بود که خود شاه به دلیل تشدید بیماری از آن جلسه داشته است.

آنها حمایت کردند از اینکه شاه جایگاهش حفظ بشود که کشور را آرام کنند و بعد شاه برگردد. محمدرضا که اصالتا از خانواده سلطنتی نبوده، حتی یک روایتی هست که وقتی فوزیه زن اولش که از خاندان سلطنتی مصر بود، اصالت سلطنتی داشته آمده در خاطراتش نقل می‌کند که این اصلا تعجب می‌کند که چرا اینها اینجوری رفتار می‌کنند. یک خانواده اصیل سلطنتی این‌طور رفتار نمی‌کنند. سابقه 200 سال سلطنت که خانواده محمدرضا نداشتند. رضاشاه هم خیلی ناگهانی شاه شد. سابقه 200 سال سلطنت و اینها را نداشت. محمدرضا هم به معنای واقعی شاه و سلطانی با سابقه‌ تاریخی نبود. اولین جرقه اعتراض‌ها هم که در ایران شکل گرفت، پهلوی سریع خودش را باخت، یک بیماری هم داشت که آن هم به آن دامن زد، درگیر شد و هر جلسه‌ای که داشت، مثلا می‌گفتند سران غربی برای تعیین‌تکلیف اوضاع ایران... سریع می‌گفت می‌خواهند مرا بردارند، چون قیمت نفت این‌گونه شد، یعنی توهمات بیمارگونه محمدرضا پهلوی را به‌عنوان واقعیت تاریخی دارند جا می‌زنند. یک حرفی هم هست که مقامات وقت آمریکایی دارند می‌گویند و هم والری ژیسکار دستن مصاحبه کرده و گفته است ما اعلام حمایت رسمی از محمدرضا شاه کردیم، کارتر هم پیام داد و هم نیرو برای شاه فرستاد و از شاه حمایت کرد، اگر محمدرضا پهلوی دچار توهم شده که ما کمکش نکردیم، آن را باید از او جست‌وجو کرد.

حتی بعد از سقوط شاه، کارتر دست از حمایت او برنداشت. علت این حمایت آنها از شاه حتی بعد از سقوط چه بود؟ آیا فرد دیگری را نداشتند که جایگزین کنند؟

برداشت موجود این بود که کشور به شاه استوار است و این را خود محمدرضا پهلوی به آنها منتقل کرده بود. یک جمله معروفی هم دارد که می‌گوید اگر من بروم ایران، ایرانستان می‌شود، یعنی ایران تجزیه می‌شود و کشورهای دیگر ایران را به‌هم می‌ریزند. شاه توانسته بود این مفاهیم را به‌ طرف غربی منتقل کند و باور طرف غربی این بود که این نخ شاه اگر از کشور کشیده شود، فرو می‌پاشد که بعدش می‌بینیم وقتی شاه از ایران خارج می‌شود، ژنرال هایزر را برای فرماندهی نظامیان در ایران می‌فرستند. تصورشان به‌شکل افراطی قائم به شخص بودن ساختار ایران بود و می‌توان گفت این برداشت و تصور پربیراه هم نبود که انقلاب اسلامی معجزه‌ای ایجاد کرد که جلوی تجزیه کردستان گرفته شد. انقلاب اسلامی معجزه‌ای ایجاد کرد که جنگ هشت‌ساله خوزستان و جنوب از ما جدا نشد، انقلاب اسلامی معجزه‌ای کرد که مثلا در شمال آذربایجان اتفاقی نیفتاد، وگرنه اگر قرار بود اتفاق عادی‌ای بیفتد، واقعا همه منتظر بودند. حتی خیلی‌ها هم دنبالش بودند که قسمتی از غرب ایران قسمتی از شرق ایران را تصاحب کنند، یعنی تصورشان این بود که اگر شاه برود کشور آشوب می‌شود‌، کشور به هم می‌ریزد و روی فرد دیگری به غیر از شاه نمی‌توانند سرمایه‌گذاری کنند. این را هم بگویم که برخی جامعه‌شناسان روی شخصیت‌شناسی افراد خیلی تاکید دارند، ضمن اینکه بخشی از شخصیت شاه را برایتان بازگو کردم، خود کارتر را هم اگر بخواهم بگویم، اصالتا برای جنوب آمریکا بود و در یک خانواده با روحیه‌ غیرجنگنده، حتی مادرش عضو یکی از انجمن‌های حقوق‌بشر بود، یعنی رویکرد زنانه و مسالمت‌آمیز داشت و جنگاور و جنگجو نبود و همین رویکرد کارتر باعث شد در تصمیم‌گیری‌ها مردد باشد. بین دو نفر هم مثل سایرس ونس و برژینسکی مانده بود، این دو نظر کاملا متفاوتی داشتند و کارتر رئیسی نبود که تصمیم‌گیری نهایی را انجام بدهد؛ چیزی را نه تایید و نه رد می‌کرد. ناگهان می‌دید برژینسکی، هایزر را به ماموریت می‌فرستاد یا ونس خودش سفر می‌کرد، یک‌سری می‌گفتند نگه دارید، کودتا کنید یا کودتا نکنید. بین این تلاطم‌ها خلئی بود که انقلابیون و رهبران انقلابی می‌توانستند استفاده کنند و مسیر خودشان را بروند.

بحث دیگری که مطرح می‌شود بلافاصله بعد از اینکه کارتر روی کار آمد، می‌گویند شاه نسبتا یک فضای باز سیاسی را ایجاد کرد که در این فضای باز سیاسی خیلی اما و اگر وجود دارد که آیا واقعا چنین فضایی ایجاد شد و منجر به انقلاب شد یا خیر؟ آن‌طور که خود آمریکایی‌ها نقل کردند گویا شاه می‌خواست سوپاپ اطمینانی ایجاد کند تا اعتراضات موجود کمی تخلیه شود و بعد با همان روال قبلی جلو برود، برای همین به‌صورت مقطعی کمی فضای باز ایجاد کرده. آیا واقعا این‌طور بود؟

ما اینجا با دو گزاره مواجه هستیم؛ «سیاست‌های ظاهری شاه برای اعطای آزادی بوده» یا «اصلا آزادی وجود نداشته، چه برسد به اینکه ظاهری باشد.» من به گزاره دوم معتقد هستم، چون در ظاهر اتفاقی که افتاد این بود که گفته شد من سرکوب کردم و اطمینان دارم که اتفاقی نمی‌افتد، حالا یک رنگ‌ولعاب آزادی هم به آن بدهیم. اما حتی این اتفاق هم نیفتاد. از من نپرسید بلکه از کسانی که الان جزئی از مخالفان جمهوری اسلامی که آن موقع از جریان غیرمذهبی و غیرانقلابی مخالف پهلوی بودند بپرسید، مثلا از کانون نویسندگان بپرسید. از یادداشت‌هایی که شاملو و ابراهیم گلستان نوشته، همه چهره‌های غیرانقلابی و غیرمذهبی که الان هم مخالف حاکمیت فعلی هستند، آنها روایت کردند که اصلا چنین فضای باز سیاسی در زمان کارتر در ایران ایجاد نشد و چنین چیزی نبود. وقتی گفته می‌شود فضای باز، ماجرای دادگاه خسرو گل‌سرخی چنین محسوب می‌شود؟ اینکه روند اعدام پیش می‌رفت، قبلا تلویزیون پخش نمی‌کرد و بعدش ظاهرش را درست می‌کردند و تلویزیون پخش می‌کرد، اسم این را می‌گذارند رویکرد فضای باز سیاسی؟ این فضای باز سیاسی نیست، بلکه این رنگ‌ولعاب بسیار محدودی‌ است، مثلا خبرنگاران خارجی فرصت پیدا کردند در گفت‌وگوهایشان از شاه انتقاد کنند، قبلا اصلا چنین اجازه‌ای نداشتند، بنابراین در سطح جامعه به‌هیچ‌عنوان چنین اتفاقی نیفتاد. ارجاع من به یادداشت‌ها، مطالب، مستندها و فیلم‌هایی است که جریان غیرانقلابی را روایت می‌کنند، چپ‌ها یا حتی روشنفکران. علت حمایت روشنفکران فرانسوی از انقلاب ایران چه بود که هنوز که هنوز است، سارت و فوکو در فرانسه به‌خاطر حمایت از انقلاب اسلامی سال‌ها بعد از مرگ‌شان ناسزا می‌شنوند؟ اینها با روشنفکران ایرانی ارتباط مستقیم داشته‌اند. اوج فعالیت‌ها بعد از سال 1968 در فرانسه و انقلاب دانشجویی و تظاهرات و اتفاقاتی که افتاده، نشان می‌دهد ایرانیان با روشنفکران فرانسه ارتباط خوبی داشتند، آنها در جریان هستند که چه میزان جنایت اتفاق افتاد. چرا فوکو سه‌کتاب برای انقلاب اسلامی می‌نویسد؟ چرا سارت مخفیانه با ایرانی‌ها جلسه می‌گذاشت و ارتباط می‌گرفت؟ اساسا حتی ظاهر فضای باز هم اتفاق نیفتاده است. خوب است دو کتاب را هم اشاره کنم، یکی سارت در ایران و یکی فوکو در ایران، که این کتاب‌ها به‌صورت منطقی رد می‌کند که اینها گول خوردند. نه‌تنها اینها می‌گویند گول نخوردیم، بلکه حتی از نوشتن درباره انقلاب ایران پشیمان هم نشدیم، حتی وقتی برخی تندروی‌های بعد از انقلاب را دیدند، طرفدار انقلاب اسلامی ماندند، یعنی اتفاقی که در 10سال اخیر افتاده این است که با رنگی کردن یا رنگی شدن پهلوی دوم مواجه هستیم. پروژه‌ای هست، به‌صورت آکادمیک تطهیر پهلوی را می‌گویند که ما به بیان رسانه‌ای و ژورنالیستی به آن رنگی کردن پهلوی می‌گوییم. اتفاقی که درحال رخ‌دادن است، این است که جنایات اصالت‌دار و واقعیاتی را که داشت اتفاق می‌افتاد، در نظر نمی‌گیرند و از آن طرف اتفاقی را در یک مصاحبه‌ خارجی مثلا بین شاه و خبرنگار مطرح خارجی مثل اورایانا فالاچی -که آن زمان خیلی مطرح بوده- می‌آورند و به آن استناد می‌کنند که شاه فضای باز سیاسی ایجاد کرده بود. در جمع‌بندی پاسخ به این سوال بگویم اساسا فضای باز سیاسی وجود نداشت و حتی رنگ‌ولعاب فضای باز سیاسی هم موجود نبود. آن کسانی که مدعی این فضای باز هستند باید خلاف روایت یکی از اعضای کانون نویسندگان در همان برهه را اثبات کنند. یکی از همین اعضا روایت می‌کرد فضای باز سیاسی بود، چنان آنجا را به هم ریختند و آنها را زدند و به زندان بردند که مثال‌زدنی است. حتی اگر بخواهیم تقلیل‌گرایانه بحث کنیم و بگوییم ظاهر قضیه فضای باز سیاسی بوده، علتش برای آزادی دادن به جامعه نبوده، بلکه شاه فکر را می‌کرد الان آنقدر استوار و جایگاهش پایدار و سخت است که اگر چهار دانشجو بیایند و اعتراض کنند، اتفاقی نمی‌افتد. باز هم مصداق بخواهم بیاورم، سفری که شاه به آمریکا داشت در محوطه کاخ سفید آنقدر دانشجوها اعتراض جدی می‌کردند که نیروهای شاه برای مهار اعتراضات گاز اشک‌آور می‌زنند و حجم آن گاز آنقدر زیاد بوده -که عکس‌هایش هست- شاه، کارتر، روزالین و فرح اشک‌شان درمی‌آید، یعنی گاز اشک‌آور آنقدر زیاد بوده که به آنجا منتقل شده است. در فیلم‌های سخنرانی صدای شعارهای مرگ بر شاه هست، یعنی اگر کارتر حتی دنبال نمایش آزادی و حقوق بشر بود، یک تشری یا ‌جمله‌ای مانند اینکه امیدواریم شاه بتواند حقوق بشر را اجرا کند، می‌گفت اما به‌هیچ‌عنوان هیچ‌جمله‌ای حتی شبیه این را هم نگفت. جمع‌بندی اینکه خیر، نه شعار حقوق بشری کارتر در ایران فضای باز سیاسی ایجاد کرد، نه اساسا شاه و کارتر دنبال فضای باز سیاسی بودند.

شوروی چطور؟ یکی از علت‌هایی که کارتر با بحث حقوق بشر روی کار آمد، بحث مقابله با شوروی بود. علاوه‌بر اینکه رای بیاورد و افکار عمومی را اقناع کند، شوروی در آن زمان یک رقیب جدی آمریکا بود و بحث مطرح این بود که آمریکا می‌خواست درمقابل شوروی دربیاید. در این باره نظرتان چیست؟

می‌تواند این باشد، چون آن زمان یکی از دعواهای اصلی جهان دوقطبی بود. یک کتابی داشتم می‌خواندم که الان اسمش یادم نیست، می‌گوید علت تهاجم ارتش سرخ شوروی به افغانستان، انقلاب اسلامی بود، یعنی شوروی وقتی دید یکی از پایگا‌ه‌های اصلی آمریکا در منطقه از دست رفته، انگیزه پیدا کرد تا این کار را انجام دهد و بتواند خودش را گسترش دهد. بله، آمریکا یک نُرم و یک هنجار بین‌المللی به نام حقوق‌بشر را پایه‌گذاری کرد، برای اینکه بتواند با شوروی مقابله کند، چون بالاخره کشورهای توتالیتر و تمامیت‌خواه وجود داشتند و دنبال همه اینها بودند. اما مساله این است که در همان زمان، شاید هفت یا هشت سال قبل از انقلاب اسلامی زمان نیکسون ماجرای پترودلار که پیش آمد، دلار آمریکا از اعتبار افتاد و خزانه‌ آمریکا که پشتوانه طلای دلار بود، از دست رفت و هزینه‌های سنگینی داد. آمریکا ورشکست شده بود، حکومت توتالیتر عربستان آمد به اسم تضمین امنیت (یعنی آمریکا امنیتش را تضمین کند)، تضمین داد نفتش را فقط به دلار آمریکا بفروشد و آنجا پشتوانه دلار آمریکا از طلای خزانه‌ آمریکا تبدیل شد به نفتی که عربستان به‌عنوان پرفروش‌ترین بازار نفت جهان می‌فروخت. اتفاقا این مساله نشان می‌دهد در شرایطی که این اتفاق افتاد، آمریکا با اینکه تلاش می‌کرد از هنجار حقوق بشر استفاده کند اما مانند امروز هنوز جا نیفتاده بود. الان اسم حقوق‌بشر تبدیل به یک هنجار بین‌المللی کامل شده و به اسم حقوق‌بشر شورای امنیت برای تهاجم نظامی علیه یک کشور قطعنامه می‌دهد؛ ماجرایی که در لیبی اتفاق افتاد. آن زمان این‌گونه نبود و هنوز هنجار نشده بود.

 می‌خواهم یک نکته‌ای را برای جمع‌بندی بگویم، آنقدر از انقلاب کم و آنقدر کلیشه‌ای گفته‌ایم که طرف مقابل الان توانسته آن پروژه تطهیر پهلوی را خوب پیش برود. ما باید درست تعریف می‌کردیم که شرایط در آن زمان چگونه بوده یا اینکه شاه چرا این حرف را زده و خطاب به چه کسی زده، چون یکی از روایت‌ها این است که شاه مقابل آمریکا و اروپا ایستاد و گفت نفت نمی‌فروشد یا نفت گران می‌فروخته، به همین علت آمریکا و اروپا علیه او اقدام کردند، درصورتی‌که این از یک کلیپ 15ثانیه‌ای درنمی‌آید. همان زمانی که این حرف زده شد بعد از عربستان، اصلی‌ترین تامین‌کننده نفت آمریکا چه کسی بوده؟ ایران. سیاست دوستونه‌ نیکسون چه بوده؟ ایران و عربستان. جالب است که عربستان به آمریکا برای چه امتیاز می‌داده؟ برای اینکه آمریکا امنیت عربستان را درقبال خطر احتمالی ایران تامین کند. تمام صحبت‌ها و شبهاتی که مطرح می‌شود از ابتدا بوده، چیز جدیدی نیست. در خلأ بیان ما الان دارد رنگ پیدا می‌کند. مثالش آن فایل صوتی است که از آقای منتظری چندسال پیش منتشر شد، این از دهه60 هم مکتوبش بوده، هم صوتش موجود بوده و هم تصویرش بوده، همه مواردش بوده. یعنی چیز مخفی‌ای نبوده که الان پیدایش کنند. فقط آنقدر ما نگفتیم، حافظه جمعی 15سال یا 20سال پاک‌شده، بعد همانی که وجود داشته، وقتی پخش می‌شود می‌گویند چه چیز عجیبی، فلانی حامی حقوق‌بشر بوده است. ماجرای جنایات ساواک و جنایات شاه و حمایت آمریکا از شاه را هم ما آنقدر نگفتیم که پاک شده است. اگر اشتباه نکنم این را آقای اباذری گفته‌اند؛ کسی که می‌گوید رضاشاه روحت شاد، در اعتراض به استبداد جمهوری اسلامی می‌گوید؟ کسی که در اعتراض به استبداد جمهوری اسلامی می‌گوید رضاشاه روحت شاد، اصلا معلوم است نمی‌داند رضاشاه چیست؟ نمی‌داند رضاشاه کیست؟ نمی‌داند چه اقداماتی کرده است. برگ‌زرینی که می‌گویند رضاشاه گرفته، به‌خاطر استبدادش است. یعنی اگر می‌خواهند امتیاز مثبتی هم به رضاشاه بدهند می‌گویند با استبدادش توانست ایران را یکپارچه کند که این‌هم اتفاق نیفتاد. ما نیاز داریم تاریخ معاصر انقلاب اسلامی را به‌طور جدی بازخوانی کنیم. کاری که ما در کتاب کریسمس در نیاوران انجام دادیم همین بوده است.

به‌عنوان سوال آخر، شما کتابی درباره کارتر و ارتباطش با محمدرضاشاه با نام «کریسمس در نیاوران» نوشتید. چرا در این کتاب به‌سراغ کارتر رفتید؟ آیا مهم‌ترین شبهه درحال حاضر ارتباط شاه و کارتر بوده و اینکه چقدر برای این کتاب پژوهش انجام دادید؟

من حوزه کاری‌ام، روابط بین‌الملل است و روی مطالعات آمریکا و اروپا کار می‌کنم، در همان ایام که روی انتخابات آمریکا تمرکز کرده بودم، دیدم درباره ایران که بحث می‌شود سریع به دوران انقلاب اسلامی و ماجرای کارتر ارجاع می‌دهند. ضمن اینکه در مطالعات اروپا هم می‌خواندم، این یکی، دوسال پیش هم که والری ژسکار دستن، رئیس‌جمهور اسبق فرانسه مرد، دوباره این بابش باز شد و خیلی نقل دیدم که اتفاقا الان شاید برای افکارعمومی مطالعه‌کننده در آمریکا نسبت به جنایاتی که آمریکا درقبال ایران در زمان انقلاب انجام داده تا افکارعمومی خودمان، شفاف‌تر باشد. اسنادش را از کتاب‌های دیگر جمع‌آوری کردم. چون دیدم یک‌سری اسنادش در دسترس بود این را انتخاب کردم. ضمن اینکه در چیزهایی که دیدم این مورد یکی از شبهات خیلی مهم در زمان وقوع انقلاب بوده است. همچنین اصلا این کتاب کافی که هیچ، حتی گام اول هم من می‌گویم نیست؛ گام صفر است. ما خیلی نیاز داریم دراین‌باره بگوییم. من در رویکرد پژوهشی خودم باور دارم حقانیت با ایران است. وقتی ما این را باور داریم نباید از بیان شبهات بترسیم، چون ما شبهه به گوش‌مان خورده، اگر خودت را از پاسخ به آن محروم کنی، فقط داری افکارعمومی را دراختیار آن شبهه قرار می‌دهی. الان دیگر کسی نیست که موبایل هوشمند نداشته باشد. همه به شبهات دسترسی دارند. پس 90درصد شبهه‌ها به مخاطب می‌رسد. شما باید تلاش کنید جواب خودتان را برسانید. من چون اهل ادبیاتم، تلاش کردم به حالت قصه‌گویانه این را روایت کنم، چون به‌هرحال من مورخ نیستم. من کارم پژوهش بین‌الملل است اما مورخان باید تاریخ‌نگاری و سندنویسی کنند. در این کتاب از ابتدا درباره کارتر همه را روایت می‌کنیم تا آن شبهه بشکند. از زبان چه کسی روایت می‌کنیم؟ از زبان گروگان‌های لانه‌جاسوسی، کسانی که قاعدتا باید نسبت به ایران کینه داشته باشند. از زبان خودشان می‌گویند که آن گل‌وبلبلی که دارید از پهلوی می‌سازید و می‌گویید که زمینه‌های انقلاب نبوده و آمریکا برای انقلاب دسیسه کرده، آن را بگذارید کنار. امیدوارم این اقدام «فرهیختگان» دعوتی محسوب شود برای تاریخ‌نگاران و جوانان و کسانی که در این حوزه‌ها فعال هستند تا بدون ترس در این حوزه اقدام کنند. وزیر فرهنگ الان کسی است که تاریخ می‌فهمد، من با ایشان در یک مرکز تاریخی کار کرده‌ام. از آقای دکتر اسماعیلی انتظار داریم زمینه را برای بازشدن این مسیر فراهم کنند. الان دیگر دهه50 یا 60 نیست که بگویند من نمی‌گویم، افکارعمومی هم نمی‌فهمد. الان نگفتن و گفتن بازی‌اش تمام‌شده، الان چگونه گفتن مساله است. اگر هزارتا کتاب شبیه به «کریسمس در نیاوران» چاپ شود، شاید بتوان گفت 10درصد عملیات‌های شبهه‌افکنی را خنثی کرده‌ایم.