علیرضا بهرامی، مدیر فرهنگی خبرگزاری ایسنا: «بشر» یک بودن است و «انسان» یک شدن. این را دکتر علی شریعتی گفته است؛ همانجا که میگوید، سیر الیالکمال همانند سیر الیالله است و همانطور که حرکت بهسمت خداوند متعال، رسیدن به یک نقطه مشخص نیست، در کمالجویی و تعالیطلبی بشر هم فقط مسیر را میتوان دید و نه یک هدف نقطهای مشخص را. بااینحال، قرار است که همه فرزندان بشر در این مسیر، هرکدام به سهم، وسع و سلیقه خویش، طی مسیر کنند و در سیر تکوینی زندگی خود، ارتقا یابند.
مرحوم بکتاش آبتین یک مصداق از همین بحث مقدمهای ماست؛ مانند خیلیهای دیگر و شاید همانند دیگران. آن «سلیقه» که بدان اشاره شد، در این میان نقشی اساسی ایفا میکند. یک نفر با دانش مدرنیته میخواهد به کمال برسد و یک نفر با علاقههای مذهبی. یک نفر بهدنبال تعالی از طریق ورزش است و یک نفر هم با نظریهپردازی فلسفی. حتی آن شهروند محترم سادهای هم که بهدنبال انجام کار یدی و به دست آوردن پول بیشتر برای ساختن زندگی بهتر و به دور از ناهنجاریهای مخرب برای خانوادهاش است، همین مسیر را طی میکند؛ فرق در این است که چشمانداز و میل و سرعت افراد با هم فرق میکند.
یک نفر مانند آبتین هم تصمیم میگیرد از جایی به بعد، فریاد بزند و نپذیرد و تغییر بخواهد. این «پذیرفتن» که اصلی حیاتی است، در این میان همیشه نقش اساسی را ایفا کرده است. بله، ما او را با مقطعهای مختلف زندگیاش میشناسیم؛ زمانی که با نام شناسنامهای «مهدی کاظمی» در حوزه غزل فعالیت میکرد و به حوزه هنری و انجمنهای ادبی همچون انجمن غزل یا انجمنهای فرهنگسراها رفتوآمد داشت، زمانیکه عبارت (بکتاش آبتین) در پرانتزی در مقابل نامش ذکر میشد، زمانی که با منطقه آزاد تجاری کیش در زمینه فعالیتهای ادبی همکاری میکرد، زمانی که برای معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، فیلم مستند پرتره میساخت و درنهایت، زمانی که تصمیم گرفت عصیانش را به اوج برساند. قبلش فقط نامش به بکتاش آبتین تغییر یافته بود و دیگر فقط شعر نو مینوشت، بعدتر اما فریاد و اعتراض پررنگ هم به آنها اضافه شد.
برخی دوستان در نوشتههایشان در این چند روزه، در فضای مجازی، به این تنوع مقاطع مختلف زندگی او اشارههایی داشته و گاه به شکل نرمی، فقط برخی دورههای زیستی او را گلچین کردهاند. اما گذشته از اینکه به هرحال، زندگی هر فردی اختیارش دست خودش است و ما تنها میتوانیم انتخاب او را نپسندیم، بهشخصه بجد معتقدم که بکتاش آبتین در دورههای مختلف زندگیاش، اتفاقا خیلی فرقی نکرد و همیشه همان بود. ما اهالی شعر و ادب مگر همیشه معترض و خواهان تغییر وضعیت به نفع مطلوبها نبودهایم؟ حال گاهی در دلمان معترضیم، گاهی در آثارمان و گاهی در زبان و فریادمان. پس بهنوعی میتوان گفت که همه ما بکتاش آبتین هستیم و او نیز یکی همانند همه ما بود.
از سوی دیگر، به این نکته هم باید توجه داشت که آنچه این روزها درباره او کمتر گفته شد، این است که آقای آبتین فردی بس مهربان، صمیمی، با حسنخلق و با حسننیت بود. بر همین مبنا معتقدم که ذاتا نمیتوانست بنیادگرا باشد. در عمل هم اگر دقت کنیم، هیچ اقدام بنیادگرایانه از او سر نزد؛ چه رسد به اقدام خشونتبار. دلیلش هم مشخص است؛ او فطرتا خلق و خوی متینی داشت و اصلا نمیتوانست که بنیادگرا و خشن باشد. او فقط منتقد بود، یا حداکثر معترض بود. کدام از ما منتقد و معترض نیستیم؟!
اما خوب یک نکته تاثیرگذار آن شد که او به هرحال مسیری را از چند سال پیش پی گرفت که با طرفهای مقابلی مواجهه داشت. احتمالا رفتهرفته، طرفهای مقابلش را کلافه کرد و آنها هم با وجود فرصتها و مداراهایی که قاعدتا و طبعا ظرف چند سال داشتهاند، از جایی به بعد، با کلافگی و خستگی با او رفتار کردند. شاید هم عنان کار در لایههای پسین از دست خارج شد اما به هرحال، مگر میتوان نادیده گرفت که انتشار آن تصویر خوابیده با پابند بر تخت بیمارستانش که به کتاب خواندن مشغول بود، چه هزینهای برای طرفهای مقابلش ایجاد کرد.
به هرحال، کار از همانجا خراب شد که تنظیمات از دست رفت و بکتاش آبتین (مهدی کاظمی) زندانی شد. مساله الان فقط این نیست که شاعران و نویسندگانی چون ساعد باقری، علیرضا قزوه، حمیدرضا شکارسری، قاسم صرافان و محمدرضا شرفیخبوشان هم درباره مرگ آقای آبتین موضع انتقادی گرفتهاند؛ بلکه زندانی شدنش از اصل و منطق امری اشتباه بود که خسارتهای بعدی را هم در پی آورد. کاش حوصله بیشتر بود و کلافگی دست نمیداد.
اما یک نکته را نباید فراموش کرد. در همین عکسی که این چند روزه از او بسیار انتشار یافته و او را با کت قرمز، پشت تریبون درحال سخن گفتن یا شعر خواندن نشان میدهد، یک نکته اساسی وجود دارد. این عکس برای صاحب این قلم خاطرهای دارد. آن سال، یعنی اسفندماه 1391، در جایزه کتاب سال شعر به انتخاب «خبرنگاران»، دو مجموعه شعر از آثار انتشاریافته در سال 1390 در رقابت تنگاتنگ نهایی قرار گرفته بودند؛ «حفرهها» از گروس عبدالملکیان و «پتک» از بکتاش آبتین. درنهایت، با اختلاف کمی، کتاب او برگزیده شد و در سالن سرای محله کاووسیه که زمانی با دوستان شاعر، «حامد ابراهیمپور» و «هادی خورشاهیان» در آنجا نشستهای کارگاه ادبی بوطیقا را برگزار میکردیم، اختتامیه جایزه «خبرنگاران» را ترتیب دادیم. درباره رویکرد جدید آبتین چیزهایی شنیده بودیم اما از سخنانش در همان مراسم دریافتیم که او در مسیر جدیدش خیلی جدی شده و بعد از آن هم روزبهروز آتشش علو گرفت. همانطور که گفتم، آن عکس یک نکته ویژه دارد؛ آنهم اینکه آبتین پشت تریبون و درجایگاهی قرار گرفته که به پرچم «ایران» مزین است؛ خیلی هم پررنگ و چشمگیر... بله؛ بکتاش آبتین فرزند ایران بود، در قبرستان مسلمانان هم دفن شد. آنها که با او احساس نزدیکی یا تقابل دارند هم همگی فرزندان همین خاک و فرهنگ هستند. طرفهای مقابل یا پشت آبتین هم همگی همینگونهاند.
بهشخصه حدود دو دهه با او آشنایی داشتم. هیچوقت رفیقش نبودم اما با هم جلسه شعر رفتیم، جشنواره رفتیم و در سالن سینما فیلم دیدیم، به خانهاش رفته بودم و گپ زده بودیم و فیلم دیده بودیم. نان و نمک خورده بودیم. از کتابهای شعر همدیگر پرسیده بودیم. همیشه یک شعرش را که در سالهای دور در کیش سروده بود، خیلی دوست داشتم و این را بارها به او گفته بودم. پس در این حد میتوانم و احیانا صلاحیت دارم که بگویم بکتاش هم قطعا اشتباه داشته است، ما هم تا دلتان بخواهد اشتباه داریم، طرفهای مقابل او هم اشتباه داشتهاند. کاش تجربه شود که دیگر احساس و قلب ایرانیان و اهالی فرهنگ تمدنیاش، اینطور جریحهدار نشود.
روانش شاد و خدایش بیامرزاد. حیف و افسوس از این سرنوشت!