محمدمحسن راحمی، روزنامهنگار: متن حاضر اولین گفتوگوی رسانهای حسین کچویان پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی است که به مناسبت تشییع تاریخی ایشان و همراهانشان در بهمنماه 98 انجام شده است. گزارشی اجمالی از این مصاحبه در همان ایام در ویژهنامه «فرهیختگان» به مناسبت چهلمین روز شهادت سردار با عنوان «عالم سلیمانی» منتشر شد. اکنون متن کامل آن گفتوگو به همراه تکملهای که بهتازگی دکتر کچویان به متن تنظیم شده مصاحبه افزودهاند، پیش روی شماست. واقعه تشییع سردار سلیمانی زمانی رخ داد که روایت آکادمی ایرانی از جامعهاش مشحون از تحلیلها و تفسیرهایی بود که از احتضار اجتماعی سخن میگفت و تعابیری چون فرسایش یا فروپاشی را بر وضعیت جامعه حقنه میکرد. اما اتفاقی که در روزهای تشییع در شهرهای مختلف ایران رخ داد دربرابر همه این روایتها «ضد روایت» قدرتمندی تولید کرد و به خیابان رنگی زد متفاوت از تمام رنگهایی که در چند دهه اخیر به خود دیده بود. این ضد روایت واقعی و نه تحلیلی، چنان بسامدی پیدا کرد که از عبدالکریم سروش تا اردشیر زاهدی و از مسعود بهنود تا محمود دولتآبادی را هم دربرگرفت. در این گفتوگو حسین کچویان از زاویه جامعهشناختی چهارچوبی برای تحلیل این واقعه ارائه میکند که دربرگیرنده یا مبتنیبر کلانروایتی است که انقلاب اسلامی 57 را هم توجیهپذیر و معنادار کرده است. این روایت استاد دانشگاه تهران را در ادامه خواهید خواند.
اگر بخواهیم واقعه شهادت و تشییع پیکر شهید قاسم سلیمانی و همراهان را به لحاظ تاریخی در نظر بگیریم، ما قبل از این واقعه، درگیر مسائل آبانماه بودیم و بعد از آن هم داستان سقوط هواپیما پیش آمد. اما تقریبا واقعه شهادت حاجقاسم و مراسم تشییع باعظمتی که داشت هردو را بهگونهای در درون خودش هضم کرد. اگر بازهم به عقبتر برگردیم، با توجه به ضعفی که نهاد دولت در چند سال اخیر از خودش نشان داده بود، مباحثی تحتعنوان «فروپاشی اجتماعی» یا «فرسایش اجتماعی» و... درخصوص جامعه ایران مطرح شده بود که شاید این مراسم تشییع بهنوعی باطلکننده تمام آنها بود. البته شما در همان زمان هم مواردی چون فرسایش و فروپاشی اجتماعی را بهشدت رد و بدون مابهازای خارجی قلمداد کردید. بهعنوان سوال نخست میخواهم در چهارچوب ارائه تحلیل خودتان از واقعه شهادت و تشییع شهید سلیمانی، علت و منشأ این نوع تحلیلهای کلی درخصوص جامعه ایرانی را هم بیان کنید.
حقیقت قضیه این است که ما بهواسطه نوع مواجههای که بهاصطلاح روشنفکران با کشور و انقلاب دارند، با یک وضعیت بسیار عجیبی روبهرو هستیم. من بهطور مطلق معتقد هستم نهفقط این مساله، بلکه درواقع تمام آنچه از ابتدای انقلاب تا بهحال، در باب انقلاب به شکل منفی گفته شده و گفته میشود، ازجمله بحثهای مربوط به ناکارآمدی و عدممشروعیت یا غیرمردمی بودن و بحثهایی که به تناوب در هر دورهای درباره عدمآزادی، حکومت دیکتاتور و توتالیتر و... مطرح میشود و بهطور کلی نوع مواجهه و روحیه و ذهنیتی که در اهل نظر و دانشگاهیان و دانشجویان ما به شکل منفی مسلط است، هیچ وجه موجهی ندارد و اساسا معلول یا غفلت و عدمفهم اهل روشنفکری است یا تعمد، اغراض و مقاصد سوءشان.
شما با هر معیاری انقلاب اسلامی را نگاه کنید، این انقلاب از هیچ جهت، نظیری ندارد و از هیچ جهت مقیاسها و معیارهای معمول حتی نزدیک آن هم نیستند که بتوان براساس آنها ارزیابی منفیای از این انقلاب داشت. بهعنوان مثال در بحث آزادی و ماهیت مردمی حکومت یا مساله سرکوب و خفقان و مواردی از این دست، باید گفت از ابتدای دوران مدرن تا الان، ما اولین حکومتی هستیم که توانسته است تجربه یک حکومت آزاد، مبتنیبر رای مردم و بدون سرکوب را بعد از انقلابش داشته باشد. نه در جهانی که از آن با اصطلاحات و تعابیر سوئی مثل «جهان سوم» یا «جهان فقیر» نام برده میشود، بلکه حتی در خود جهان مدرن هم این تجربه وجود ندارد. تجربه عجیب و غریبی که یک نظام، بهرغم فشار زیادی که به لحاظ محیطی بر آن وجود دارد، عرصه را بر مردم تنگ نکرده است. 40 سال است بزرگترین و قویترین تمدن بشری از گذشته تا حالا، علیه این انقلاب و این کشور و نظام، با تمام توانمندیها و قابلیتهایش از بیرون و درون فعالیت میکند و انواع مسائل و شداید ازقبیل جنگ نظامی، جنگ اقتصادی، ترور و... را در برابر آن به کار برده است ولی علیرغم همه این مصائب، این نظام، هیچ موقع فضای مردمی و آزادش را به بهانه «امنیت» کنار نزده و انتخاباتش را تعطیل نکرده است.
با وجود این، افرادی مقایسههای بیخودی با حکومتهای توتالیتر و اتوتارین انجام میدهند، درحالی که هیچ فهمی از مصادیق این نوع حکومتها، مثل حکومت هیتلر یا شوروی زمان کمونیستی ندارند! کسانی فضای ایران را با این نوع حکومتها مقایسه میکنند که اصلا تصور و فهمی نسبت به این مقولات ندارند. اگر کسی مختصر اطلاعی از وضع شوروی کمونیستی و نظایر مشابه داشت، ممکن نبود در ذهنش تصور مقایسه آن با نظام انقلابی ایران بیفتد که در آن بهعلاوه انتخابات آزاد، انواع روزنامه و کتب متنوع و فعالیتهای انجمنها و احزاب سیاسی که در آن هرچه میخواهند میگویند و از آزادی هرجومرجگونه برخوردارند و هیچ نوع محدودیتی درمورد کار و اشتغال یا سفر و دیگر فعالیتها و روابط اجتماعی وجود ندارد، درحالی که در آن کشورهای موصوف به توتالیتر سفر به خارج که هیچ بلکه تردد از شهری به شهر دیگر داخل مثلا روسیه نوعی گذرنامه و اجازه سفر میخواست و حکومت در تمام امور مردم از سفر تا ازدواج و طلاق یا کار و کسب و ارتباطات شخصی اجتماعی مداخله مستقیم داشت و چیزی به اسم حزب و انجمن یا روزنامه بخش خصوصی وجود نداشت و نمیتوانست وجود داشته باشد و افراد بهخاطر کوچکترین رفتار متفاوت از حکومت و برنامههای آن مثل غیبت غیرموجه از کار، شمارش غلط اجناس که تماما جیرهبندی و کوپنی بود یا گفتن یک جوک ضدحکومتی و ضدکمونیستی مواجه با زندان و تبعید به سیبری و کار در گولاکها و بیگاری در نقاطی با سرماهای کشنده میشدند و فاجعهبارتر اینکه خانوادههای بیگناه آنان نیز مشمول احکام ظالمانه صادره درباره این افراد میشدند. در هرحال این قبیل حرفها و مقایسهها خیلی مسخره و دور از ذهن است که تنها از سر جهالت و خصومت بیان میشود. بهعنوان مثال، شخصی آمده و به اسم جامعهشناس صحبت کرده و هرچه دلش خواسته است گفته و حتی دعوت به قیام و شورش هم کرده و میکند و دست آخر هم میگوید «آزادی نیست»! در هر معیاری اگر این مقایسهها را انجام دهیم واقعا همینطور مضحک است. بهعنوان مثال در بحث کارآمدی حجم عظیم کاری که علیرغم همه محدودیتها در این 40 سال انجام شده، اصلا [با حکومتهای مشابه] قابلمقایسه نیست.
ولی چرا اینطور شده است؟ و چرا وضعیت جامعه اینطور هست؟ و چرا چنین مباحثی مثل فرسایش اجتماعی و فروپاشی اجتماعی و... بهاصطلاح بهعنوان نظریه علمی طرح میشود؟ بخش اعظمش ناشی از [فعالیت] روشنفکران و نخبگانی است که به دلیل فقدان نسبتگیری، ربطگیری و رابطهگیری با ماهیت این انقلاب یا از درک آن عاجزند یا نسبت به آن خصومت دارند. ترکیب این مساله با تلاشهای دشمن، آن هم با امکانات و مقدوراتی که هر روز هم دارد بهواسطه تحولات فنی در زمینه گسترش ابزارهای رسانهای و پیچیده شدن فضای مجازی قابلیتهای بیشتری پیدا میکند، نتیجهاش این میشود که بهدلیل ضعف اقدامات حاکمیتی در کشور میتوان گفت تقریبا فضای داخلی دیگر از دست خارج میشود. خب، این هم علت دیگر مهم آن است. در این فضا هرچه میخواهند گفته میشود و هرچه میخواهند نوشته میشود و به راحتی سخنهای منفی و ظالمانه بیان میشود. هنوز یک مطلب تمام نشده است که سراغ تعبیر بعدی میروند. هنوز بحث از «خستگی اجتماعی» تمام نشده، بحث «فرسایش اجتماعی» شروع میشود. آن یکی میآید و این یکی میرود. حجم و سرعت به وجود آمدن نظریههای منفی و سوئی که درمورد انقلاب شکل میگیرد، عجیب است. نتیجه آن چه میشود؟ حاصل آن یک وضعیتی است که افراد را دچار «توهم» میکند. هنوز دو روز از قضیه تشییع نگذشته بود که یکی از این آقایان مقالهای نوشت و درحالی که هنوز از بروز و ظهور وحدت، همبستگی و شور اجتماعی چند روز نگذشته، نمیگذارند این فضا بماند و شروع به تخریب فضا میکنند. از ابتدای انقلاب به دلیل اینکه زبان و ادبیات و ابزار در دست طرف مقابل بوده است. این جو توهمی وجود داشته و اگر ما هم نظریهای داشتیم نتوانستیم آن را به خوبی مطرح کنیم. از آن طرف، بهطور طبیعی، کسی که در حکومت است، به لحاظ اجتماعی در موقعیت سختی قرار دارد و پذیرش سخن و صحبتش توسط جامعه دشواریهایی دارد. فضا، فضایی است که بهواسطه حضور شما در حکومت، دائما با مشکلات، مسائل و سختیهای زیادی درگیر هستید و این بر قدرت اقناعسازی جمعی شما اثر منفی دارد و پذیرش صحبت شما را به همان نسبت سخت میکند.
ولی چون این بهاصطلاح نظریههای منفی واقعیتی ندارند، از حقیقت اجتماع چیزی نمیگویند و جز اینکه گاهی اوقات منشأ اختلالاتی شوند و یک یأس و ناامیدی بهبار بیاورند و عدهای را به رفتارهای نامعقولی سوق دهند، به لحاظ واقعی اثری ندارند. 40 سال است که این حکومت و نظام، با قوت تمام، نهتنها رو به ضعف و فترت نرفته بلکه با قابلیتهای بیشتری، اقتدار و نفوذ و عمق اجتماعی خودش را حفظ کرده و این امر مرتبا استمرار پیدا کرده است تا اینکه در قضیه تشییع شهید سپهبد مجاهد قاسم سلیمانی ما چنین پدیده عظیمی از حضور مردم را مشاهده میکنیم. اما این اتفاق چه مفهومی دارد؟ مفهومش این است که ما داریم در یک فضای توهمی از نظریات بیربط و بیوجه زندگی میکنیم. چند نفر با این مطبوعات و اخیرا هم شبکههای اجتماعی که کنترل همهچیز را به دست گرفتهاند، فضای توهمی و سوئی درست میکنند اما به بیان قرآنی، آن چیزی که حقیقتی ندارد، مثل کف روی آب است و کافی است یک نیروی عظیم درونی با یک واسطهای تظاهر کند. همه را میشورد و میبرد، مثل کف روی آب.
پدیدهای که شما در تشییع شهید سلیمانی دیدید نشان داد حقیقت جامعه ما این است. بله خب البته که هر جامعهای مشکلاتی دارد و خصوصا مشکلات این جامعه هم کم نیستند. بهخصوص که در این سالها به طرز فاجعهباری با دولتی مواجه بودیم که در ناکارآمدی و ناتوانی و وابستگی و حرکت به سوی فروختن و به حراج گذاشتن این کشور، سابقه نداشته است. معلوم است که مردمی که در اذیت هستند و مشکلات آنها را به درد میآورد، به میدان میآیند و اعتراض میکنند. این فرآیندی طبیعی است که وقتی کسی اذیت میشود تقلایی و واکنشی انفعالی در مقابل آن انجام میدهد ولی این در حد همین حساسیتهای روزمره است. درست مثل ناراحتیهایی که شما در خانه از مادر و پدرتان پیدا میکنید. اگر شما از پدر و مادرتان ناراحتی پیدا کنید بله ممکن است دادی بزنید و حتی چیزی را هم بشکنید اما روابط انسانی و عاطفیای را که با پدر و مادر دارید به هم نمیریزید.
انقلابی اتفاق افتاده و این انقلاب شوخی نبوده است. انقلاب اگر انقلاب باشد، کل یک جامعه را نه در سطوح ظاهری آن بلکه در عمق و باطن آن درگیر میکند و به لحاظ تاریخی همه ظرفیتها و نیروهای آن را ظاهر ساخته یا به میدان میآورد. این انقلاب آنچنانکه در بدو امر، انواع ادله و شواهد نشان میداد، انقلابی است که از حیث گستره جغرافیایی و درگیر کردن مردم در سطوح، طبقات، اقشار و جغرافیای مختلف بعد از نهضتهای انبیا نمونه ندارد، یعنی یک چیز عجیبی است که در تاریخ نظیری نداشته است. چیز عجیبی که «فوکو» که فهم تاریخی خوبی داشته و نسبت به وضعیت اجتماعی درک عمیقی داشته است را متحیر کرده بود تا این حد که در اثنای انقلاب سخن از مشاهده «موارد غیرقابل مشاهده» میزد. مسائلی چون مساله «روح جمعی» و «اراده جمعی» مفاهیمی است که قبل از آن صرفا آنها را مفاهیمی متافیزیکی قلمداد میکردند که هیچ مابهازایی در واقعیت و جهان اجتماعی ندارد. میگفتند تعابیری هگلی است که مبنایی هم ندارد! اما فوکو چیزی را درک کرده بود که میگفت «من دارم اینجا «روح جمعی» و «اراده جمعی» را میبینم؛ یک جامعه تماما قیام کرده است و عمق قیامش هم عمقی ناپیداست.» بنابراین آنچه شما میبینید تظاهرات گاه به گاه باطن این جامعه است، یعنی همان حقیقتی که در جریان کوران رسانهای و فشار فضای توهمی -بهواسطه اغتشاشات ذهنی ناشی از آنها و ابهامآفرینیهای لاینقطع و مستمر دشمنان و عوامل داخلی آنها ازجمله غربباوران خصوصا بهاصطلاح روشنفکران- آنها در پشت کوه وهمی نظریههای انحرافی و گمراهکننده از دید همه پنهان شده بود! اما با وقوع رخدادهایی مثل شهادت سردار که پیوندی با حقیقت زنده و پویای هستی جامعه دارد و در باطن تکتک ما در سطوح عمیق هویت ما استقرار دارد به یکباره فوران میکند و تمام آن فضای توهمی و موهومات نظری را که مانع دیدن آن حقیقت هویتی میشد متلاشی میکند و چنان آن را فعال ساخته و به شکل نیروی عظیمی ظاهر میسازد که همه متحیر میشویم، زیرا بهدلیل غلبه دشمن بر فضای فکری جامعه و نفوذ سموم فکری و تبلیغی آنها در روح و روان تکتک افراد جامعه همه گرفتار آن توهمات شده و نمیتوانستهایم این حقیقت بنیادین هستی جامعه را ببینیم بلکه خلاف آن را واقعیت تصور میکردیم که فوران دفعی نیروهای باطنی و پنهان هویتی در پی رخدادهایی مثل شهادت سردار واقعیت جامعه با قدرت خود را به همه نشان میدهد و ما را مبهوت میسازد. تظاهری چنین عجیب که فضای تاریک جامعه را به یکباره روشن میسازد و غبار از حقیقت هویت حقیقی مردم میزداید، ناشی از زخم دردآور و عمیقی است که با شهادت سردار تا عمق جانمان را بهدرد میآورد. با وقوع چنین حوادثی مثل این است که هویت ما مثل جسم ما بهدلیل کندهشدن بخشی از آن و وارد شدن ضربهای سخت بدان به یکباره فریاد برمیآورد و درمقابل آن ضربه یا بریده شدن بخشی از آن واکنشی مشابه واکنش یک جسم زخمخورده و عمیقا مجروح از خود نشان میدهد و از عمق جان فریادی حاکی از درد و اندوه سر میدهد. اگر نبود پیوند عمیق میان هویت ما یعنی جان ایرانی مسلمان با موجودیت و هویت یا جان حقیقی سردار چطور ممکن بود ما شاهد این مویه و ضجه سراسری درکل جامعه باشیم؟ بهواسطه پیوند بین هویت این دو هستی و حقیقت واحد آنهاست که آسیب به یکی و ضربهزدن به آن و قطع این بخش از هستی متعلق به کل موجودیت جامعه چنان واکنش عمیق و از سر درد به آن نشان میدهد که صدای آن نهتنها در بسیط ارض و همه جهان بلکه در کل زمان و تاریخ بشری طنینانداز میشود که نشان از وحدت هویتی این دو و درهمرفتگی و امتزاج عمیق هستیهای آن دو دارد!
من این نظر را از دوره دانشجویی داشتم و در بحثهای دوره دانشجویی با جریانهایی که بعدها هم از کشور گریختند، تکرار میکردم که این انقلاب این ظرفیت را دارد که از بطن و از حواشی آن همواره نیروهایی بیرون بیاید که دائما به این کشور تجدید حیات دهند و زندهاش کنند. این نیروها دائما در غلیان خواهند بود و لذا هیچوقت این انقلاب دچار مرگ نمیشود. این انقلاب چنین ظرفیتها و قابلیتهایی دارد که روزبهروز هم تقویت میشود.
شما تجلی این نیروها را عملا مشاهده میکنید؛ یک روز در قالب راهپیمایی اربعین، یک روز 9دی و یک روز تشییع شهدای غواص و البته مسائل دیگری هم هست که میبینید.
من حوادثی چون دیماه 96 و آبان 98 را انکار نمیکنم، مردم مشکلاتی دارند اما مشکل ما این است که این اتفاقات را بد بفهمیم و بد تفسیر کنیم. مثلا «دوم خرداد»ی را که مربوط به باطن این جامعه است و خود را نشان داده، طور دیگری و علیه ماهیت و حقیقت این انقلاب تفسیر و درواقع تحریف کنیم! مطلب این است که این انقلاب چنین ظرفیت و قابلیتی دارد. هیچکس هم نمیتواند بهطور ملموس و با مقیاسهای مشخص و با دادههای عینی اثبات کند که نظیر این انقلاب-حتی در بحث «کارایی» که میگویند مشکل دارد- با آن مشابهت دارد یا حتی به رکوردهای آن نزدیک میشود! حوادثی همانند دیماه 96 و آبان98 که بهطور طبیعی همه جا اتفاق میافتد، اتفاقهایی نیست که به آن اصل و بنیان ضربه بزند و آن را از حرکت بازداشته یا متلاشی کند. آن اصل و بنیان که کاملا زنده است و این انقلاب و کشور را نگه داشته، به اقتضا ظاهر میشود و وقتی ظاهر میشود، بهدلیل ذهنیت غلطی که برای ما ساخته شده و به ذهن ما و جامعه با قوت مداوم پمپاژ شده است، ما و شما از دیدنش تعجب میکنیم که این به چه معناست؟! جامعه چند روز پیش از این طور دیگری بوده و حالا چرا اینطور شده است؟ مثلا قضیه تشییع مرحوم پاشایی با حضور چند هزار نفر اتفاق افتاد که برپایه آن تحلیلهای بسیاری در چهارچوب تحریف و روایتسازی منفی و معکوس از انقلاب و واقعیت جامعه از آن هم شد، وقتی این تفسیرهای گمراهکننده براساس حضور چند هزار نفری عدهای در یکی دو نقطه در جامعه ترویج شده و چنان قوی با تکرار در ذهن جامعه تزریق شد که شما آن را باور کنید، بعدش با دیدن رخداد با عظمت تشییع میلیونی شهدای غواص در نقاط مختلف کشور اذهان دچار مساله میشود و میپرسد که چطور در تشییع شهدای غواص چنین شور و آتشفشانی از هیجان و همدردی برپا میشود؟
اگر شما مشاهده میکنید که به لحاظ نظری، دچار این تزاحمها میشوید، درواقع این موضوع معلول فریب یا دغلی است که از روی غفلت یا عامدانه، شما را به آن مبتلا کردهاند. یک عده تا اتفاقی میافتد، سریع میگویند وای ببینید که چه شده است! مردم رفتند و تمام شد دیگر! دیدید چه شد؟ مردم دچار بحران هستند و خسته شدند و جامعه دارد فرو میپاشد! اما بلافاصله بعد از این تحلیلهای سطحی اتفاقاتی پیش میآید که نمیتوانید آن را تحلیل کنید! بهعنوان مثال، درخصوص 22بهمنها میگفتند کارناوالی شده است و مردم میآیند تفریح و یک قدمی هم میزنند و میروند! یا مثلا درباره انتخابات میگویند مردم همینطوری میآیند و به این کار عادت کردهاند، یعنی از سر شعور و آگاهی نیست بلکه مثل عادت که آدم ناخودآگاه کاری را تکرار میکند، اینها هم در انتخابات شرکت میکنند و یک رای هم میدهند و میروند! یعنی میخواهند حقیقت این پدیدهها را بگیرند و از آنها معنازدایی کنند! باید گفت اگر حقیقت اینطور است که شما میگویید و این کارناوال است، پس چرا همه دنیا نمیتواند چنین کارناوالهایی برای مقاصد سیاسیشان راه بیندازند؟ مگر دولتها از چنین کارناوالهایی بدشان میآید؟ تمام دنیا حجم عظیمی از منابعشان را صرف میکنند که بتوانند یکی از این کارناوالها را راه بیندازند اما چرا نمیتوانند راه بیندازند؟!
به بیان شما اعتراضات آبان 98 یا دی 96 یا مواردی از اینقبیل درواقع یک مقوله عرضی است که بر آن ذاتی که روح اصلی هویتی ماست، عارض میشود. به نظر شما پدیده تشییع به لحاظ هویتی، حامل چه عنصرهای هویتیای است و چه نیروهای اجتماعی را به میدان آورده است؟
اعتراضات عرضی نیست، بلکه ممکن است خیلی هم اساسی و جدی باشد. مساله این است که از این اعتراضات تفسیرهایی که میشود، درنمیآید. این اعتراضات موضوع خاص خود را دارد و ناشی از بعضی مشکلات اقتصادی یا اجتماعی و فرهنگی است اما از این اعتراضات نمیتوان دگرگونی هویتی و تحول در هویت انقلابی جامعه و مردم را درآورد و آن را شورشی علیه هویتی دانست که سال ۵۷ به پا خاسته و انقلاب عظیمی را به وجود آورده و برای آن ۸ سال با دنیا جنگیده و در برابر انواع دشمنیها مقاومت کرده است! مطلب اول این است که اعتراضات مربوط به پول، بانکها و بنزین و از اینقبیل مسائل، تظاهراتهایی طبیعی است و اینها باید درست فهمیده شود! جامعهای که زنده باشد به مشکلات اعتراض میکند و این امری طبیعی است. بنابراین، مشکل، تحلیل و تفسیرها و درواقع تحریفهایی است که از اینها میشود، یعنی این مسائل را طوری تحلیل و تفسیر میکنند و آنها را در مقابل حقیقت انقلاب، حقیقت مردم و هویت واقعی جامعه قرار میدهند که هیچ نسبتی با واقعیت یا حقیقت این اعتراضات ندارد! اینطور نیست که ما بگوییم اعتراض مردم الکی بوده است یا خدایناکرده مردم بیخود کردهاند که به خیابان آمدهاند! مردم اعتراض کردند و اعتراضشان هم درست است و باید هم جواب مطالبات آنها را داد. ولی آن تعبیر و تفسیرهایی که از اینها میشود و هنوز دو روز از ماجرا نگذشته، شروع میشود، مشکل دارد. تا دو نفر در خیابان دعوا کردهاند طرف مقاله مینویسد که ببینید من گفتم که جامعه دارد دوقطبی میشود یا ببینید چقدر جامعه خشونتطلب شده و بهسمت انشقاق و تشدید تعارضها پیش میرود!
منظور شما این است که این تحلیلهای بیمبنا گاه هم منشأ یأس و ناامیدی است و هم مجدد اتفاقاتی که بر بستر همین یأس و ناامیدی رخ میدهد هم مجدد در یک سیکل بهاصطلاح تحلیلی در همان قالبهای گذشته و در راستای همان نوع تفسیرها از جامعه، دوباره صورتبندی میشود.
بله. اتفاقهایی که میافتد، اتفاقهای طبیعی است اما مفهومش این نیست که مردم در مقابل انقلاب ایستادهاند یا از انقلاب خسته شدهاند یا جامعه دچار فروپاشی شده است! نه، این مسائل در همهجا بسیار طبیعی است. این تعبیر و تفسیرها غلط است و الان دیگر به اندازه کافی شواهد قوی و متقنی برای رد اینگونه تحلیلها داریم. یک زمانی میگفتیم بله ممکن است تظاهراتها و تجمعات مردمی از جنس کارناوال و اینهاست، بهطور فرضی میتواند این نظر بهعنوان یک احتمال قابل طرح باشد یا باز در یک شرایط فرضی حتی درست هم باشد یا در انتخابات مردم هم از روی عادت بیرون بیایند. یا دیدم بهتازگی این جنس صحبتها را درخصوص انتخابات میکنند. یک زمانی دنبال تحریم انتخابات توسط مردم بودند و تلاش میکردند که مردم پای صندوقهای رای نیایند اما الان یک مبنای جدید پیدا کردهاند و میگویند: «این قدرت رسانه است که مردم را به بیرون میآورد و رسانههای جمهوری اسلامی مردم را پای صندوقها خواهند کشاند.» اینها قدرتی را برای رسانه اثبات میکنند که اصلا غیرقابل تصور است. مگر رسانه چنین قدرتی دارد که بتواند چنین کارهایی کند؟! اگر چنین است چرا دیگر کشورها بهخصوص غربیها که پیشرو در استفاده از رسانهاند، نمیتوانند مشکل کاهش مشارکت مردم در انتخابات را با قدرت رسانه حل کنند؟!
الان و بعد از این همه تشکیک کردن درباره عجایبی که از اوایل انقلاب تابهحال دیدهایم، ادله فراوانی در دست داریم که اصل مطلب چیز دیگری است و تحلیلهایی از این جنس دقیق و علمی نیست. مسائلی از ابتدای انقلاب اتفاق افتاده که هرکدامشان هر جای دیگری اتفاق میافتاد، میتوانست آن جامعه را از پای درآورد؛ از جنگ، سطح عظیمی از ترورها درخصوص رهبران کشور، ترور بخش عظیمی از نخبگان کشور؛ این کسانی که توسط منافقین ترور شدند، افراد معمولی نبودند! درست است که آدم معمولی بودند، به این معنا که شخصیت سیاسی کلان نبودند، ولی اینها در جامعه خودشان افراد نخبهای بودهاند که هرکدامشان چندین محله را هدایت میکردند و مسائل بعدی که راه انداختند، ازجمله دومخردادی که واقعیتش چیز دیگری بود و آن را به چیز دیگری تعبیر کردند و کشور را دچار بحرانهای عجیب کردند. یا صفبندیهای عظیمی که در سال 84 در انتخابات ایجاد کردند و تمام قدرتشان را به میدان آوردند، بعد از همه این اتفاقات و همه تفسیرهایی که شنیدهایم، اکنون ادله زیادی داریم که مطلب اینطور که میگویند، نیست. مثلا همین قضیه حضورهای دائمی را درنظر بگیرید. آنقدر آمدن مردم در خیابان ساده شده است که اصلا کسی درباره معنا و مفهوم آن فکر نمیکند! حضور میلیونی مردم کف خیابان آنقدر ساده شده است که همه فکر میکنند این مقولهای معمولی است و کاری ندارد. انگار که بهراحتی هر جای دیگری هم این اتفاق رخ میدهد و هرکس دیگری هم میتواند چنین جمعیتی را به خیابانها بیاورد و این حضور عظیم موید هیچ قدرت و نیرویی نیست؛ درصورتی که هست. دائما تحلیل و سعی کردند این جنبهها را مردم نبینند و مسائل ریزی مثل فوت یک هنرمند و یا کار سه دختر در خیابان درمورد روسریهایشان را سریع بزرگ میکنند و مثلا آن را «دختران انقلاب» مینامند! چند نفری اطراف ورزشگاه رفتهاند و با کمک رسانههای بیگانه و رسانههای داخلی و شبکههای اجتماعی کلی جنجال از آن درست کردهاند! این کارها انجام شده ولی بعد از همه اینها دیگر معلوم شده که اینطور نیست و این جامعه یک حقیقتی را در بطن خود دارد که اساسا این اتفاقات معدود و محدودی که با بازیهای رسانهای و تفسیرهای بهظاهر علمی و ردیف کردن نامهای نظریهپردازان غربی و نظریههای آنان میخواهند با غوغاسالاری و هوچیگری مشابه تظاهرات عظیم مردمی مربوط به انقلاب اسلامی در کشور نشان دهند، هیچ نسبتی با این تجمعات و تحرکات اصیل مردمی ندارند چون اساسا به قول قرآن کف است، ظاهری سطحی روی رودخانه خروشان و قوی جامعه است که علیرغم هر ظهور غوغایی سریع میآید و سریع از بین میرود و با هزاران وصله و پینه نظری نمیتوان آنها را مبین تحول در هویت انقلابی مردم قلمداد و معرفی کرد. آن تجمعات اصیل از جنس دیگری و این تظاهرات نمایشی کوچک از جنس دیگری است. آنها حقیقت و وجه اساسی هویتی این مملکت را منعکس کرده و از آن برمیخیزند. اما آن تظاهرات نمایشی هیچ نسبتی با آن حقیقت ندارند. به قول هانتینگتون مثل کوکاکولا یا پیتزا خوردن اکثر مردم دنیاست که علیرغم رواج همه جایی به هیچوجه به معنای تغییر هویت ما نیست. اینها مثل مد میآیند و میروند و حداکثر تغییری جزئی در ظاهر جامعهاند و نمیتوانند عمق هویتی جامعه را تغییر دهند، چون اساسا دستشان به آن عمق نمیرسد. آنقدر ضعیف و ناتوانند که قدرت نفوذ در عمق و رسیدن به لایههای اصیل هویتی جامعه را ندارند.
لطفا این بحث عناصر اصلی هویتی را مبسوطتر توضیح دهید؟ منظور شما از وجه اساسی هویتی چیست؟
وجوه هویتی یک جامعه، ابعاد و اجزا و عناصر مختلفی دارد. یک جنبه آن همین ظواهر مثل نحوه غذا خوردن و مدل مو و لباس و مقولههای روزمرهای از این دست است. اما ویژگیهای دیگری هم هست که وقتی به سطوح عمیقتر میرویم، قابل مشاهده است از جمله دوستیها، روابط خانوادگی، روابط ازدواج، گروهبندیهای مختلف اجتماعی و... همینطور که پیش برویم، این جنبههای هویتی به جایی میرسد که عمیقترین لایههای هویتی یک جامعه است. آن عمیقترین لایههای هویتی جامعه است که «تاریخساز» است. یعنی ممکن است سالهای سال بیاید و بگذرد در ظاهر یک نمودهایی ببینید و دیگر با خودتان بگویید که همه چیز تمام شده است و جامعه تغییر هویت داده است! مدتها از این لایه عمیقتر چیز دیگری نبینید و بعد دچار توهم شوید. همانطور که گفتم هانتینگتون در همین کتاب «برخورد تمدنها» همین را میگوید که مثلا شما میبینید طرف میرود کوکاکولا میخورد، فیلم هالیوودی میبیند و مایکل جکسون گوش میکند. بله اینها سطحی از هویت است که تحت تاثیر غرب قرار گرفته است و خوب بود که تحت تاثیر غرب هم قرار نمیگرفت. ولی نکته این است که بهقول هانتینگتون شما نباید اینها را ببینید، نه اینکه نبینید، بلکه نباید آنها را تحولی اساسی در هویت جامعه ببینید. اینها از قسم نقل و انتقالهای فرهنگی است که از ویژگی پدیدههای فرهنگی ریشه میگیرد و رخدادی دائمی در ارتباطات میان تمدنها بوده و است. از این منظر اگر نگاه کنید جوامع غربی اساسا ماهیت چهلتیکهای دارند و بخش اعظم خصوصیات فرهنگی آنها از همان آغاز پیدایی تمدن مدرن از اینجا و آنجا گرفته شده است. علوم و خیلی از پدیدههای فنی مثل ابزار کشاورزی و یا دفاتر حساب و کتاب تجارتی یا مقررات مالیاتی و حقوقی آنها با وقوع جنگهای صلیبی در نتیجه تماس با مسلمین از تمدن اسلامی گرفته شده است. حتی اعداد اروپایی از 0 تا 9 ابداع خوارزمی است، کما اینکه جبر و مقابله نیز از خوارزمی است. بخش دیگری از ماخوذات فرهنگی مثل باروت از چین، بخش دیگری از هند و... است. اما اروپاییها با گرفتن اینها مسلمان، چینی یا هندی نشدند، بلکه برعکس شد، چون خیلی از این تبادلات فرهنگی به لایههای پنهان هویت دست نمیزند یا اگر دست بزند در هسته سخت هویت جذب میشود و حقیقت هویتی این جوامع پایدار و ثابت میماند یا براساس سازوکارهای درونی هویتی آن جامعه تغییر میکند که ما شاهد تغییر کلیت هویت این جوامع نمیشویم. «حقیقت هویتی» جوامع بهسادگی و با بده و بستانهای معمول فرهنگی بهسادگی تغییر نمیکند. هانتینگتون بهدنبال این حقیقت هویتی به لایههای تمدنی زیرین برگشت و به آنها اشاره میکند که درواقع همین مواردی است که من درقالب ویژگیهای «حقیقت هویتی» از آن یاد کردم. بنابراین همه اینها ویژگیهای هویتی است، ولی باید ببینیم هرکدام از ویژگیهای هویتی چه کارکردی دارد و چه نقشی در تاریخ ایفا میکند. کسی بهخاطر مو، ظاهر و این حرفها نمیرود کشته شود. این ویژگیهای ظاهری هیچموقع یک جامعه را بلند نمیکند تا در مقابل یک بیگانه در مقام دفاع قرار دهد. بهعنوان مثال موی مایکل جکسنی یا بکامی یا آهنگ مدونایی نمیتواند هسته سخت و پایدار هویتی جامعه را دستکاری کرده یا به صحنه بیاورد. از این جنبهها، این ویژگیهای هویتی هم اختلافانگیز هستند و هم اثر هویتشان اثر عمیقی نیست. اختلافانگیز هستند برای اینکه چند درصد از جامعه مدونا یا مایکل جکسون را میشناسد یا اصلا گوش میکند؟ علایق و سلایق متعددی در جامعه وجود دارد و بعضیها ممکن است متاثر از این مقولات شده باشند. بیشتر افراد هم در دوران نوجوانی و جوانی تحت تاثیر این موارد هستند. اما این ویژگیها حتی وقتی گستردگی و کثرت داشته و بخش مهمی از جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد هیچ زمانی مبنای عمل مشترک جمعی تاریخساز و تحولآفرین در جامعه قرار نخواهند گرفت، یعنی کسی نمیتواند با اتکا به اینها افراد یک جامعه را برای یک اقدام جمعی با هم مجتمع کرده و آنها را به صحنه نقشآفرینی اجتماعی در جامعه یا انجام کنشهای جمعی بیاورد. حتی وقتی این پدیدهها کاملا جذب میشود و همه مثلا پیتزا خور میشوند و پیتزا در منوی غذای ما قرار میگیرد، به اعتبار آن نمیتوان جامعه را بسیج کرده و درگیر کنش اجتماعی ساخت.
یعنی این وجوه هویتی نمیتوانند تولیدکننده یک نیروی اجتماعی قوی باشند.
بله، نیرویی که بتواند کار تاریخی عظیم انجام دهد، چیزی را دگرگون کند و مسیر تاریخی یک جامعه را تغییر دهد نیست. آنها نمیتوانند مبنای شکلدهی به نظم و نظام جامعه و وجوه عمده حیات اجتماعی مثل آموزش قرار گیرند. ولی سیدالشهدا(ع)، چرا، از هر دو وجه میتواند! سیدالشهدا(ع) است که 9 دی را میسازد و جنگ تحمیلی را اداره میکند، انواع ارتباطات و روابط نهادی و اجتماعات یا انجمنها را شکل میدهد. یعنی آن لایه عمیق و باطنی اعتقادات و حقیقت هویتی این مملکت، 9 دی را میسازد و 8 ماه بحرانآفرینی یک عدهای را سریع جمع میکند و دوباره اجتماعی را به راه میاندازد که 40 سال قبل از آن و در اوایل انقلاب آن را راه انداخته بود!
یعنی این روح جمعی دوباره ظهور میکند.
بله، آن روح دوباره برمیگردد. درواقع به تعبیر درست آن بگوییم نشان میدهد که روح جمعی جامعه دستنخورده حضور داشته و تداوم یافته است، نه اینکه تحت تاثیر بسیجها و تجمعات آسیبدیده و دگرگونی اساسی پیدا کرده باشد که بهمعنای تحول و تغییر روح جمعی و هویت اجتماعی آن جامعه است. هر موقع آن «حقیقت هویتی» ضربه بخورد و آسیب ببیند و هر موقع آنجا نسبت به یک چیزی حساس شود، این روح بازمیگردد. شهید قاسم سلیمانی مظهر آن جنبههای هویتی است که اینچنین عمل میکند. یعنی شهید سلیمانی هر طور دیگری هم که بود -یعنی فرض کنیم که یک انسان خیلی خوب و مبارزی بود- اما اگر آن نسبت را با آن جنبه هویتی برقرار نمیکرد نمیتوانست مظهر چنین پدیده عجیبی باشد. اگر قاسم سلیمانی حضرت زهرایی(س) نبود، اگر سیدالشهدایی نبود و دائما در پیوند با او سخن نمیگفت و رفتار و عملکردش را با او نسبت نمیداد، قطعا چنین پدیدهای که شما عظمتش را مشاهده کردید، واقع نمیشد. بله، به هر حال مردم جامعه نسبت به آدمهایی که در جامعه هستند و کاری برای آن جامعه انجام میدهند و فداکاری میکنند، حساس میشوند و اگر اینها ضربهای بخورند، شهید شوند و مجروح شوند این جامعه اذیت میشود، ولی این یک سطحی دارد. اینکه این آدم با چه سطحی از هویت این مردم در ارتباط است و با چه جنبه مقدسی از این موجود اجتماعی ارتباط میگیرد اهمیت مضاعفی پیدا میکند که در واکنش به آسیبها یا ضربه به آن خود را نشان میدهد و ماهیت واکنش جامعه و کم و کیف آن را تعیین میکند. عملکرد لایههای عمیق و اساسی هویتی اینگونه است که هرچه به آن لایههای عمیقتر میرسید، هم گستره آدمهایی که درگیر میکند بیشتر است و هم شدت و عمق عاطفی و شوری که آنها از خود نشان میدهند کیفیتر و عمیقتر و گستردهتر خواهد بود.
مکانیسم این به چه صورت است؟ به هر حال هر چه گستره این دربرگیرندگی بیشتر باشد، تکثر هم در آن بیشتر است دیگر و ممکن است در هر کدام از این گروههای اجتماعی درگیر، یکی از عناصر هویتی غلبه داشته باشد. اما چطور ممکن است که قضیه شهادت حاجقاسم سلیمانی از عبدالکریم سروش تا اردشیر زاهدی و از مسعود بهنود تا محمود دولتآبادی را درگیر خود میکند و حتی جنس جمعیت حاضر در کف خیابان هم به نوعی با جمعیت 22 بهمن متفاوت است و چنین تشییع تاریخی را رقم میزند؟
آن ارزشهای پایهای یک جامعه، وجوه انسانی خاصی دارد. یعنی شما اگر با ارزشهای انسانی بشر ارتباط بگیرید شاید آن طرف دنیا هم عکسالعمل نشان بدهد. چون بهلحاظ این ارزشهای انسانی همه مشترک هستیم. همه انسانها از آدمی که خودش را برای انسانهای دیگر فدا میکند و با زشتی مبارزه میکند، خوششان میآید. یعنی این جنبه جنبهای است که همه انسانها با آن به یک شکلی ارتباط میگیرند و اختلافانگیزی نمیکند، بلکه به شکلهای متفاوتی افراد را وسط میآورد. یعنی یک نقطه مشترکی است که آدمها با زاویههای متفاوت با این نقطه مشترک ارتباط میگیرند. مثل آن مدل مو و لباس و موسیقی نیست که اختلاف در آن ظاهر است. همه میگویند این انسان، انسان خالص و مخلصی است که برای خودش مبارزه نکرده است. هر کس که خودش را زیرپا میگذارد، از نظر همه انسانها ارزشمند است. حالا یکی از منظر دیانت اسلامی با آن ارتباط میگیرد و دیگری از جنبه ارزشهای ملی با آن مرتبط میشود. هر کسی به شکلی ولی با همان ارزش واحد با این نقطه مرکزی نسبتی برقرار میکند و به آن متصل میشود. بنابراین ارزشهای عمیق، ارزشهایی از این دسته هستند و هر جایی که خداوند در تاریخ کاری را انجام میدهد، درواقع روی این ارزشها دست میگذارد. مثلا اگر یک پیامبری در شبهجزیره عربستان ظاهر میشود و از آنجا طی مدت کوتاهی تمام عالم را میگیرد، به این خاطر است که به اتکای همان ارزشهای پایهای آدمهایی را میپروراند و ارزشها ارزشهایی است که آدمها در هر کجای عالم مقابل آن سر فرود میآورند و خضوع میکنند. ارزشهایی است که همه را به شکلی به لحاظ عاطفی درگیر میکند. جامعه با این جنبههایش است که تاریخ میسازد. من مشکلات و اعتراضات را انکار نمیکنم. نمیخواهم بگویم که اینها وجود ندارد، میخواهم بگویم اینها را تعبیر و تفسیر غلط نکنید، به شکلی که هست تفسیر و تعبیر کنید. الان تقریبا یک دهه است که در فرانسه این همه درگیری و تجمعات مصیبتآفرین ایجاد شده است و چند صباحی آرام شده، اما دوباره با قوت ادامه پیدا کرده است. کسانی که تجمع چند هزار نفری برای پاشایی یا شجریان را دال بر تغییر هویت جامعه و مسیر آن میدانند، آیا آمدهاند بگویند فرانسه در مسیر هویتی تازه افتاده و متوجه ارزشهای دینی شده یا ارزشهای دنیاگرایانه و دموکراسی فرو ریخته است؟! شاید هم در فرانسه فروریخته است. جالب است که وقتی در ایران اندکی مشارکت در انتخابات تقلیل مییابد مبین انقلاب هویتی عظیم و رویگردانی مردم از انقلاب و نظام اسلامی است، اما در همین انتخابات اخیر فرانسه تقلیل مشارکت مردم را به چیزهای عجیب مثل میهمانیهای شب کریسمس یا تقارن با آغاز اتمام قرنطینه و سفر برای تعطیلات بعد آزادی از حصر کرونا، خواب و تغییرات آب و هوایی ربط دادند. در هر حال، آنقدر که نسبت به آنجا دید متفاوتی دارند، هیچکس نمیآید بگوید دو سال است که مردم در آنجا دارند تلاش میکنند. نهتنها دو سال بلکه 10 سال است، به شکلهای مختلف در فرانسه تظاهرات وجود داشته است. این یکی دو سال است که مداومت دارد، اما کسی نمیآید بگوید آنجا دچار فروپاشی است و بحران دارد! اگر هم تحلیلی انجام دهند میگویند چون مکرون یک قانون مالیات را تنظیم کرده است و اگر این را درستش کنند جامعه آرام میشود! خب چرا مسائل اینجا را اینطور تحلیل نمیکنید؟ چرا نمیگویید سال 96 بانکها اشکالهایی داشتند و مردم میخواستند به آن مسائل اعتراض کنند. متاسفانه در ایران این روشنفکران جاهل مدرن یا مغرض، با کمک رسانههایی که بیرون هستند، هر حادثهای را تعبیر به «تغییر بنیادین» میکنند. مثلا اگر دومخرداد اتفاق افتاده است میگویند مردم میخواهند جامعه تغییر کند و به زمان شاه یا حتی دوران مشروطه برگردند! هیچ هم نمیگویند که مردم چه چیزی را میخواهند تغییر دهند؟ انگار همه چیز جامعه میخواهد تغییر کند! خصوصا بهدنبال تغییر انقلاب اسلامی هستند؛ میخواهند به قبل از انقلاب برگردند! میخواهند به مشروطه برگردند! به همین سادگی چنین تعبیرهایی میکنند! من میگویم شما این صحبتها را از کجا آوردهاید؟ کدام مستند نظری یا مستند تجربی به شما چنین اجازهای میدهد که چنین عمل کنید؟ طرف را آوردهاند و با او مصاحبه کردهاند، کسی که هیچکس او را نمیشناسد، پیام نور درس میدهد و مدرکش را هم از آنجا گرفته است و تا الان هیچ کار خاصی هم انجام نداده است، اما چنان بزرگش میکنند و خطاب به او میگویند «استاد جامعهشناس» که شنیدن و دیدن دارد! بعد طرف مقابل هم میگوید بله، همهچیز درحال از بین رفتن است و برای خودش تعبیر میکند. از آن طرف آقای دیگری را میآورند که این شخص هیچوقت درس جامعهشناسی نخوانده است! مهندسی است که صرفا چندتا کار تحقیقاتی تجربی کرده است و هر روز برای خودش بهاصطلاح نظریهپردازی میکند!
یا آقای دیگری که دیروز با پراید و داستان فیل و فنجان و خلبان تلویحا همه چیز از پایین تا رهبری را نقد میکرد تا بگوید جامعه درحال سقوط است. بعد با آنکه خیلی زود خلاف آن اثبات شد، اما باز دوباره چیز دیگری سرهم کرد! بعضی از اینها بهلحاظ تحلیلی مثل گربهای هستند، هر طوری به هوا بیندازیدشان بعد دوباره به همان شکل اول برمیگردند سر جای خودشان! شما که گفتید «بحران»، شما که گفتید «خستگی»! حالا هم تعبیرهای تازهای که درست کردهاند؛ از «ابربحران» میگویند! شرم علمی داشته باشید! اگر شرم و حیای دینی ندارید! همینطوری برای خودتان سخن نگویید. مگر شما اینها را نمیبینید؟ چقدر این جامعه باید در گوش شما بزند تا بفهمید که این جامعه حقیقتش چیست! این حقیقت از آن چیزی که شما تلاش میکنید با نمایشهای روحوضی تئوریک و سیاهبازی آکادمیک اثبات کنید، متفاوت است.