محسن سلگی، دکتری علومسیاسی: آنچه در پی میآید، بهمنظور فهم بنیان سیاست بیطرفی لیبرال- هرچند متناقض و ناممکن باشد- و قداستزدایی مرسوم سیاست سکولار است. این یادداشت درپی نشاندادن این نکته نیز خواهد بود که انسانشناسی بدبینانه مسیحی-هابزی، زیربنایی مهم و حذفناپذیر برای جامعه و دولت و سیاست مدرن است. معادل دیگر قداستزدایی، خنثیسازی است که اوج آن را میتوان در دورخیز هابز برای ساختن «جهان خنثی» دید. در ایران نیز هرجا سخن از نرمالیزاسیون و غایتزدایی و معطوفشدن به امر درونماندگار immanent -ایدهای که نخستینبار اسپینوزا مطرح کرده است- میشود، میتوان رد آن را در خنثیسازی موردنظر هابز بهمعنای خاص و قداستزدایی سکولاریسم بهمعنای عام پی گرفت. همچنین درصدد تأکید بر این نکته هستیم که لیبرالیسم بهویژه در آبشخور هابزی و رسمی خود، درعین ادعای خنثیسازی جهان (راززدایی، قداستزدایی، نرمالیزاسیون) اما از ترسی الهیاتی و رازناک و مبهم از انسان برخاسته است؛ ترسی که در مسیحیت تحریفشده هم میتوان دید.
در یک تقسیمبندی، از دو نوع الهیات سیاسی میتوان سخن گفت: الهیات سیاسی «پیشاهابزی» و الهیات «پساهابزی» یا به تعبیر دیگر، «الهیات ارگانیکی» و «الهیات مکانیکی». در الهیات ارگانیکی، رئیس جامعه در حکم سر برای بدن است که اگر سر بمیرد، همه بدن میمیرد اما در اثر درک ریاضیاتی از جهان که منجر به ارزشزدایی و نگاهی قدسیتزدوده بدان شد، هابز درصدد برآمد تا ریاضیات و مکانیک سیاست را تبیین کند. او در اینباره از دکارت و استعاره «اندیشیدن بهمنزله محاسبه ریاضیاتی» متأثر است.
وقتی جهان، جهان ریاضیات میشود، خنثی میشود. نرمالیزاسیون یا عادیسازی که بخشی از اصلاحطلبان–مانند محمد قوچانی و سعید حجاریان- تحقق آن را پی گرفتهاند، صورتی از خنثیسازی است.
وقتی جهان خنثی میشود، اراده منِ انسان موضوعیت مییابد و این مقدمه تکنولوژیکشدن جهان و انسان بوده است. حتی انقلاب هم زاییده تلقی مدرن از جهان است. گویی جامعه یک ماشین است که میتوان بهراحتی آنرا عوض کرد و اتفاقی هم نیفتد؛ میتوان جامعه را دستکاری کرد و... در اثر این روند، فاتالیسم یا تقدیرگرایی هم تضعیف میشود.
رگههای دموکراتیک و لیبرالی هابز
باید توجه داشت هابز فلسفهاش را در شرایط جنگ طرح میکند و برای تثبیت سلطنت؛ اما میتوان دموکراسی را هم از آن گرفت. هابز از اصحاب قرارداد است. جان لاک هم از هابز متأثر میشود. قراردادگرایی یک نوع درک ریاضی از جهان است که بعد مورد نقد قرار میگیرد و هیوم آن را رد میکند.
در اندیشه هابز و لاک و روسو (ژان ژاکروسو دیگر عضو اصحاب قرارداد) همچنان «طبع» انسان مهم است اما در درک رادیکالتر تجربی و تکنولوژیک، دیگر طبع انسان موضوعیتی ندارد و هرگونه سخنگفتن از طبع انسان، غلط تلقی میشود و اینجاست که اگزیستانسیالیسم نزد کسی مانند سارتر، بهکلی منکر طبع و فطرت میشود تا راه را برای آزادی رادیکال انسان بگشاید. در برداشتی رادیکال از آزادی و دموکراسی، سخن از طبع ثابت انسان، مهمل است و محملی برای اندیشیدن ندارد.
هابز میخواهد از مفهوم قدرت، «قدسیتزدایی» کند و کلیسا را کناری بگذارد و نشان دهد که قدرتْ خشن است و قانونی که شمشیر از آن حمایت نکند، ارزشی ندارد. او نیز همچون مسیحیت رأی به غیاب خداوند از جهان میدهد و میگوید انسان در عسرت بعد از گناه اولیه و هبط قرار دارد و در این شرایط، دیگر کاری از مسیح ساخته نیست و قدرت ماهیتا هیولایی است که البته مانع از آن میشود که هر فرد بتواند هیولایی باشد علیه دیگری و امنیت را به هم بزند. در مقابل و برای فهم این نگاه، بجاست اشاره کنیم که در اندیشه سیاسی شیعه، خدا همواره حضور دارد. ختم نبوت و سپس امامت و بعد موعود موجود یا امام زمان و سپس اندیشه ولایت فقها به معنای امتداد خدا و جلوه حضور خدا در زمین است اما در مسیحیت، خدا در یک غیاب است. حال کسی مانند هابز، کلیسا را هم به غیاب میکشاند و مفهوم دولت و قدرت را هیولایی، مادی و خشن مینمایاند اما درعینحال، ناخواسته بدان الوهیتی میبخشد و آن را خدا مینامد؛ اگرچه خدایی زمینی، میرا و موقتی. او به ایمان مسیحی احترام میگذارد و همچنین آفرینش را فعل مشترک انسان و خدا میداند. اشارات او به خدا کم نیست. مانند جایی که هندسه را تنها علمی میداند که خدا آنقدر از آن خوشش آمده که آن را به انسان اعطا کرده است.
همچنین با وجود دغدغه سلطنت نزد هابز، اما رگههای جدی دموکراسی را هم میتوان در او دید. او حتی از برابری همه انسانها سخن به میان میآورد. البته نتیجه این برابری را ترس انسانها از یکدیگر میداند. او در اینجا هم گویی نگاه ذاتگرایانه به این برابری ندارد و مینویسد: «در جایی که طبیعت فقط عزلت، ناداری، خشونت، کثیفی و عمر کوتاه را به بشر داده است و مفهوم حق و ناحق و عدالت و بیعدالتی در آن معنایی ندارد، خوشبختی جمعی حاصل قرارداد اجتماعی است و ریشه در ذات طبیعت ندارد.»
عمیقتر و وسیعتر از دموکراسی، این سکولاریسم است که میتوان از اندیشه او گرفت؛ اینکه از قدرت، قدسیتزدایی میکند، مبنایی برای دموکراسی و نیز سکولاریزاسیون است. به بیان واضحتر، این اقدام نظری او که از کلیسا-که مرجع تحریف مسیحیت است- اقتدارزدایی میکند، به دموکراسی کمک میکند.
لازم به ایضاح است که سکولاریسم در برابر قدسیسازی از امور اجتماعی یا اموری که دستکم ذاتا مقدس نیستند، قرار میگیرد. امر قدسی Sacred در برابر امر عرفی Secular تعریف میشود. دموکراتیزاسیون و در معنایی وسیعتر، مدرنیزاسیون همچون سکولاریزاسیون، فرآیند تقدسزدایی است. میتوان سکولاریزاسیون را نوعی خنثیسازی خواند که در پس ریاضیات سیاست هم نهفته است. البته نحوهای دیگری از خنثیسازی وجود دارد که یک نمونه آن، دعوت نیچه برای کودکشدن بهمنزله خنثیشدن- پس از مرحله شتر و شیر- است.
هابز در کنار کسانی مانند رینهولد نیبور از پدران رئالیسم در سیاست و روابط بینالملل به شمار میآید. نگاه رئالیسم قائل به آشوب و بیسری یا آنارشی در نظم بینالملل است و جهان را عرصه منافع میداند نه امور مقدس و مطلق. اما باید توجه داشت نگاه هابز بس رادیکالتر از «تضاد منافع» است و او انسان را موجودی طماع و سیریناپذیر میداند که حد یقفی بر میل او نیست. هرچند کسانی مانند نیبور درست متکی به الهیات و انسانشناسی تحریفشده مسیحیت، نگاهی بدبینانه یا نهچندان درست به ذات انسان دارند؛ نگاهی که میتوان نزد آباء کلیسا و کسانی چون آگوستینوس هم مشاهده کرد.
درعینحال، هابز مبنایی برای لیبرالهای جدید و خوشبین است و اینگونه نیست که تنها نگاه واقعگرایانه تخاصممحور از آن متأثر باشد.
از خدای میرا (مقدسِ نامقدس) تا نامقدسِ مقدس
وقتی سکولاریزاسیون میخواهد همهچیز را فروبشکند، خودش تبدیل به امری شبهمقدس میشود که توگویی از جانب قائلان بدان پرستیده میشود اما به نحوی ناآگاه. هابز بهعنوان پدر ماتریالیسم در سیاست چنین است. باید التفات داشت که در هابز هنوز رگههایی از قدسیت وجود دارد و او عنوان خدای میرا را برای وصف دولت بهکار میبرد: خداست اما میرا و اینجا نوعی شبهقدسیبودن و الوهیت را میتوان به نظریه دولت او نسبت داد. در اندیشه هابز، باید مادام و مرتبا این خدای میرا را اعاده کرد؛ میتوان دولتها را عوض کرد اما بدون دولت نمیتوان بود؛ چراکه ذات انسان شرور و طماع است و دولت اگر نبود ما همدیگر را میدریدیم.
وقتی قدرت مذهبی، قدسیتزدوده شد و هیولایی- نه معنای فلسفی/ ارسطویی- زمینهای برای دامنچیدن کلیسا از آن تدارک میشود، اما درست در همین لحظه، قدرت و دولت مقدس میشود. نیچه هم که به بتشکن قداستزدا نامبردار است، به قدرت، قدسیت میبخشد و آن را بنیادین، هستیشناسانه و رازناک میکند.
در مقام نتیجهگیری میتوان گفت هابز نگاهی دنیوی یا سکولار به قدرت دارد و از آن راززدایی کرده و از امکان مرگ دولت فراتر رفته و ضرورت آن را با انگاره «خدای میرا» درمیافکند، از نگاه سنتی- سلطنتی عبور کرده و اقتدارگرایی مدرن را پیریزی یا زیربناسازی میکند. این تدارک و زیربنای او، چنان است که حتی رادیکالترین گرایشهای اقتصادی لیبرال هم بر آن بنای خود را بسازند. اگرچه نزد هابز، شاهد اولویت سیاست بر اقتصاد و تخاصم بر تفاهم هستیم و این تمایزی برجسته با گفتمان غالب لیبرال است.
دیگر اینکه باوجود جسمانیبودن و جانداربودن استعاره لویاتان، نمیتوان نگاه شخصمحور یا مونارشیک سنتی را به او نسبت داد.
نزد او دولت همیشه باید باشد اما نه این دولت و آن دولت. این باید یا ضرورت، مشابه همان شرضرورخواندنِ دولت توسط لیبرالهاست. البته او نمیگوید که دولتها باید بمیرند، بلکه از ضرورت و قطعیت مرگ آنها سخن به میان میآورد. در اینجا، هابز درعین آنکه پایی در نگاه ارگانیک و سَرمدار یا شخصمحور دارد، پایی در نگاه تکنولوژیکال دارد؛ نگاهی که در قدسیتزدایی و تکنیکیکردن قدرت از نگاه مکانیکال هابز و از دوش او فراتر میرود. از آنجا که او روح را بهمنزله حاکمیت مطلق بدنِ دولت تعبیر میکند، از سرمداری مرسوم در نگاههای ارگانیک فرا میرود. ۱
همچنین، ایده «دولت کوچکشونده» یا حداقلی که نام کلاسیک آن «دولت پاسبان شب» است، نزد گرایشهای لیبرال بیانگر وفاداری به هابز و این عقیده اوست که مهمترین کارکرد دولت، امنیت است. ترس لیبرالی از دولت و از مزاحمت افراد برای آزادی یکدیگر نیز متأثر از همین بدبینی یا دستکم الهیات هابزی است. واقعیت این است که دنیای امروز سیاست در غرب، بیش از آنکه وامدار و مصداق اندیشههای جان لاک باشد، وامدار و مصداق اندیشه هابز است.
پینوشت:
۱- درک مکانیکی و مَفصلمدارانه هابز از سیاست و انسان را میتوان ذیلا از زبان خود او شنید: «... قلب چیزی جز فنری و اعصاب چیزی نیستند جز بندهایی؛ و مفصلها چیزی نیستند جز چرخهایی که به کل بدن چنانکه خداوند خواسته است، حرکت میبخشند. فن و صناعت از این هم پیشتر میرود و از عالیترین فرآورده خردمند طبیعت یعنی انسان هم شبیهسازی میکند، زیرا آن لویاتان عظیمی که کشور یا دولت خوانده میشود به کمک فن و صناعت ساخته شده و صرفا انسانی مصنوعی است که از انسان طبیعی عظیمتر و نیرومندتر است... و در آن حاکمیت همچون روحی مصنوعی است که به کل بدن حرکت و زندگی میبخشد و در آن قضات و حکام و دیگر کارگزاران قوه قضائیه و مجریه همچون مفاصل مصنوعی هستند؛ پاداش و کیفر رگها و اعصابی هستند... عدالت و قوانین، عقل و اراده مصنوعی هستند... .»