رعنا مقیسه، روزنامهنگار: احمد محمود برای من از زمستان سه سال پیش آغاز شد. در روزهایی که دنبال چند دقیقه خالی از درس و کار میگشتم تا «زمین سوخته» را دست بگیرم و شبهایی که لاجرعه میخواندمش و آنقدر کیفور میشدم که خواب سخت به چشمهایم میآمد. محمود اگرچه برای من دیگر تمام نشد اما اگر فقط همین یک کتاب یا هر اثر دیگری هم از او خوانده باشید میتوانید به قطعیت و دقت بگویید احمد محمود «نویسنده جنوبی» است و اگر هرکدام از این دو کلمه را از او بگیریم دیگر احمد محمود نخواهد بود. مساله اصلی و درگیری درونی محمود اساسا اقلیم جنوب است و آدمهایش. حیات و هویت او در نوشتن از جنوب معنی میشود. همه آثارش را هم در سایه همین دو مفهوم میشود دید و تحلیل کرد. محمود از چهار دی 1310 که در اهواز چشم باز میکند، تا آخرین لحظاتش که مهر 1381 در بیمارستان مهراد تهران میگذرد، هیچگاه خارج از اقلیم جنوب و خصوصا اهواز نفس نمیکشد. انگار هر لحظهای که در اهواز گذرانده را دقیقا در اعماق وجودش ثبت کرده و نگه داشته است. جنوب را عمیق و باکیفیت زیسته و نسبتش با جغرافیا و اقلیمش بهغایت جزئی و دقیق و نزدیک است. خیابانها، بیمارستانها و حتی کوچههای داستانهایش تزئینی نیستند. روی پل سفید و ساحل کارون بارها قدم زده. کوت عبدالله را بارها گشته و در روزهای جنگ حیاط و سردخانه بیمارستان رازی و راهآهن را بارها شلوغ و پرهمهمه دیده. درکنار اینها و مهمتر از همه، مردم را دیده و همراهشان زندگی کرده. خیاط و آرایشگر و عکاس و قهوهخانهدار و نانوا و کارمند و هرکسی که توی رمانهایش از او حرف میزند را خوب و با جزئیات میشناسد. زن، مادر جنوبی را با همه کنشها و خصوصیات منحصربهفردش دیده و درک کرده است. این همزیستی نزدیک و صمیمی او با آدمها در جغرافیاست که به او درک درست و دقیقی از فضا میدهد و همین مهمترین داشته او در خلق ویژگیهای منحصربهفرد داستانهایش میشود.
شخصیتها؛ زندگی بدون نویسنده
پررنگترین و مهمترین نمود تجربه زیستی محمود را در شخصیتهای داستان میبینیم. زیست باکیفیت او در جنوب، همراه و حتی شاید به دلیل تعلقخاطرش به آن آسمان و هواست و بعد به آدمها. محمود کاراکترهایش را دوست دارد. دلبسته آنهاست. همانطور و بهخاطر اینکه دلبسته خاک است و اقلیم. این دلبستگی که البته ابدا بیانش نمیکند ولی به وضوح از پس کلماتش قابللمس است، حاصل تجربه زیست اوست درکنار آدمهای جنوب. او برخلاف بسیاری از نویسندهها و فیلمسازهای این زمانه خودش را لحظهای بالاتر از مردمش نمیبیند. از بالا و حتی از دور به آنها نگاه نمیکند و از کنارشان جدا نمیشود. راوی در بسیاری از داستانهایش کنار شخصیتها و گوشه خانهها ایستاده، روی ایوان و سر سفره نشسته و توی خیابانها همنفس با شخصیتها قدم زده. در زمین سوخته که راوی دقیقا خود اوست، در همه موقعیتها کنار کاراکترها میایستد و به دقت نگاه و ثبت میکند. ما در تمام داستان چندان چیزی از خود او که اتفاقا عضوی از خانواده هم هست، نمیبینیم. این انگار تنها کار محمود است. دیدن، شنیدن، بوییدن، لمسکردن و ثبتکردن. کاراکترها آنقدر برای نویسنده جان دارند که خودش را کنار میکشد تا آنها زندگی کنند. شخصیتهایی که تماما زندهاند، تشخص دارند و رفتارها و کنشهایشان را خودشان تعیین میکنند. آنها هستند که تصمیم میگیرند و عمل میکنند و نه نویسنده. در «مدار صفر درجه» باران است که در سطر اول داستان وقتی میشنود: «کوسه!/ زد/ زد و برد!» یکنفس میراند توی کارون تا برادرش را نجات دهد. خودش است که وقتی «یارولی» دستمزدش را نمیدهد توی رویش در میآید و با اینکه یک پسربچه مدرسهای است، برای سلمانی توی بازار دورهگردی میکند. بعد خودش است که جلوی «نوذر» شوهرخواهرش که حکم برادر بزرگتر برایش دارد درمیآید و با «اوسا یارولی» توافق میکند که تیغ و ماشین و قیچی دست بگیرد و شریک درآمد باشد. محمود فقط شاهد گفتوگو و کنشهای آنهاست. حرف توی دهانشان نمیگذارد. شخصیتها را وامدار خودش نمیکند. دِینی بر آنها ندارد و متقابلا آنها بلندگوی افکار و آینه عقاید او نیستند. خودشانند که بینیاز به نویسنده دارند زندگی میکنند. همین هم هست که ما آنقدر باورشان میکنیم که انگار اگر محمود نبود هم «بابو» را کوسه میخورد و چند روز بعد «باران» برای شاگردی میرفت به مغازه «یارولی» و فقط کسی نبود که برای ما تعریفشان کند.
نویسنده صادق است. با خودش، با شخصیتهایش و درنهایت با ما. در آن فضا و کنار آدمهایش نفس کشیده، خندیده و گریه کرده، رنج کشیده، دلهره داشته، امیدوار و ناامید شده، عشق و جنگ را تجربه کرده و بعد همه آنچه در این لحظات از آنها دیده را بیکمترین دخالت و تغییری به ما نشان داده. از طرفی محمود آنقدر به آنها نزدیک میشود که در خیالشان هم راه پیدا میکند. در «مدار صفر درجه» لحظاتی هست که ما در میان یک گفتوگو و بعد از یک یادآوری، با ذهن شخصیت میرویم به گذشته و تصاویری را میبینیم که فقط برای او رخ داده. در این لحظات اما نویسنده حد نگه میدارد. جلوتر از ذهن کاراکتر نمیرود، از گذشته درس و نتیجه نمیگیرد و حکم صادر نمیکند. فقط همراه با او یادآوری و تخیل میکند و باز با یک تشر برمیگردد به صحنه.
این نوع مواجهه با ادبیات که از پس مواجهه با زندگی میآید باعث مــیشود محمود در مقــــــایســــــه با خیلــــــــــی از نویسندههای نامدار مثل صادق چوبک واقعیت صادقانهتـری را به ما نشـــــــان دهــــد. در داستانهای چوبک و از زاویهدید او عمدتا سیاهی و تلخی دیده میشود. دلبستگی و امید به شخصیتها و کنشهای آنها وجود ندارد. برخلاف او در داستانهای محمود لحظات روشن و تاریک پابهپای هم جلو میروند و شخصیتها، چه زن و چه مرد، کنشمندند. حتی در ذهن به جلو رفتن فکر میکنند و در موقعیتهای حساس و حتی روزمره وا نمیدهند. نویسنده علاوه بر دلبستگی به تصمیمها و رفتارهای شخصیتهایش امیدوار است.
نسخه واقعی یک زن جنوبی
نگاه محمود به شخصیتهای زن داستانش هم به شدت پیشرو و دقیق است؛ شخصیتهایی که البته چیزی بیشتر از واقعیت زن جنوبی نیستند و باز محمود فقط توانسته از پس درکش از زن و بهخصوص مادر جنوبی تصویر دقیقی از او به ما نشان دهد. امیدواری او به شخصیتها و کنشمندی آنها بهخصوص در کاراکترهای زن داستانش دیده میشود. در زمین سوخته «ننه باران» پیرزنی است که پسرش را فرستاده جبهه و همزمان که خانهاش، خانه امید در شهر ماندههاست، تفنگ به دوش گرفته و رد پایش توی همه اتفاقات مهم شهر پیداست. در داستان کوتاه درخشان «کجا میری ننه امرو» زن که شخصیت محوری داستان است، لحظهای در فقدان و بیخبری از تنها پسرش زانوی غم بغل نمیگیرد، مدام درحال حرکت است، در جستوجوی راهی برای رسیدن به نشانی کمرنگی از او و بهدنبال حقیقت. ساعتها جلوی در زندان، خانه پاسبان شهر و هرجا احتمالی برای یافتن او هست مینشیند اما در انفعال نمیماند. در «مدار صفر درجه» هم «خاور»، مادر داستان است که در لحظات حساس سر میرسد و خانواده را با همه کشمکشها و حتی ناامیدی خودش، مادرانه حفظ میکند.
پرده سینما روی صفحههای کتاب
شگرد دیگر او در فضاسازی وجه تصویری داستانهاست. در درجه اول باید گفت داستانهای محمود هر لحظه در حرکتند. ما و البته شخصیتها لحظهای در سکون نمیمانیم. دائم بین اتفاقات و حتی دیالوگها در حرکت هستیم و جلو میرویم. همین حرکت است که وجه تصویری را در کتابها پررنگ و قدرتمند میکند. داستانهای محمود ویژگیهایی از «سینما» را در خودشان دارند. مثلا در بسیاری از صحنهها هم قاببندی و اندازه نما میبینیم هم تدوین. در صحنهای از همسایهها «خالد» پسر نوجوان راوی داستان که پدرش برای کار کردن به کویت رفته متوجه میشود مادرش کلفتی میکند تا کمکخرج خانواده باشد. بعد از اینکه خالد این را میفهمد از لای در به مادر نگاه میکند. از اینجا نمای دید خالد را میبینیم. کلوزآپ موی سفیدشده مادر. لب آویزان. کات به خواهر کوچکتر که میگوید: «مادر یه عالمه ملحفه شست.» کات به دستهای ورمکرده مادر. شدیدا این اندازه نماها و ترتیب نماها و تدوین درست، اثر حسی صحنه را مضاعف میکند. ما همزمان که روی سطور کتاب چشم میگردانیم، بین صحنهها، آدمها و حتی صداها جابهجا میشویم. رابطه آدمها و مکان، جای ایستادنشان در خانه، درکنار یکدیگر و دوری و نزدیکیشان از هم را به حرفهای و دقیقترین شکل درمیآورد. مهارتش در توصیف صدا و حتی بو درکنار مکان قابلستایش است. در «مدار صفر درجه» جایی هست که مادر نیمهشب از خواب میپرد و در خواب و بیداری صحنهای از گذشته و درگیری همسرش روی بام خانه با افرادی توی کوچه را به یاد میآورد. ما کنار خاور نزدیکشدن متجاوزان را با صدایی که از دور میآید حس میکنیم. ««هب،هب- هاا، هوو» صدای کسانی از دور میآید.» بعد از چند دقیقه میشنویم: «مرگ بر- هو ههئی» بین این صدا تا صدای بعد حرکات شخصیتها را میبینیم و بعد دوباره: «صدا، تو شرجی، افتوخیز سنگین دارد: «مرگ بر- مودقدق.»، «مرگ بر توههئی».» درنهایت و لحظهای که جماعت درست رسیدهاند توی کوچه و چند متر با خانه فاصله دارند: «مرگ بر مصدق»، «مرگ بر تودهای» را خوب میشنویم. همین لحظه به لحظه نزدیک شدن صدا درکنار توصیفهای یکنفس و ریتم تند و تیز حرکات و دیالوگهای شخصیتها دلهره مادر را به جان ما هم میریزد.
پارامتر دیگر هم دیالوگ است. دیالوگها در داستانهای محمود اساسا فضا و شخصیت میسازند. برخلاف بسیاری از داستانها و حتی فیلمهای امروز که دیالوگها صرفا برای ارائه اطلاعات به مخاطب به کار میآیند، در نوشتههای محمود کارکرد دیالوگها در درجه اول پرداختن به شخصیتهاست. بنابراین حرفها هنرمندانه قواره شخصیتهاست. بیرون نمیزند، به شدت باورپذیر و بهاندازه است.
قلمی که هنرمندانه فضا میسازد
ویژگی دیگری که به بهترین نحو در داستانهای محمود ساخته و پرداخته میشود، فضاست. درآوردن فضایی که بتواند مخاطب را اولا به حال و هوای داستان وارد کند، بعد او را دربر بگیرد و همراه خود جلو ببرد پارامتر بسیار مهمی در همدلی مخاطب با شخصیتهاست و احمد محمود هنرمندانه و در ابعاد مختلف فضا میسازد. فضاسازی را باز مدیون زیستش در جنوب و تعلقش به آنجاست و البته آدمهایش. شخصیتهای او زمان و مکان دارند. هیچکدام در برهوت زندگی نمیکنند. آدمها، زندگی و کنشهایشان در نسبت با تاریخ و جغرافیا پرورده و ساخته میشوند و در پس زندگی روزمره و رفتوآمدهای معمولشان رگههایی از وضعیت اجتماعی عمومی آن دوران را میشود دید. این اولین فاکتوری است که محمود به کمکش فضا میسازد. نکتهای که البته ریشهای هم در مسائل درونی نویسنده و دغدغههای ملی، اجتماعی و انسانی او دارد.
درکنار این محمود خوب بلد است آدم جنوبی بسازد. با همه ریزهکاریها در رفتار و در کلام. لحن ویژگی مهم آثار اوست. لحن داستانهای محمود آنقدر جنوبی است که حتی خوانندهای مثل من که یکبار هم جنوب را از نزدیک ندیده موقع خواندن آهنگش را توی سر یا روی لبش حس میکند. درعینحال اما اندازه نگه میدارد، افراط نمیکند و تا جایی پیش میآید که مخاطب غیرجنوبی را از داستان جدا نکند. درواقع او با لحن همزمان که به کاراکترها هویت میدهد و داستان را جنوبی میکند، مخاطب را هم هملهجه خودش میکند و هم غیرجنوبی نگه میدارد. به اندازه فضا میسازد و بیجا جلوتر نمیآید.
محمود؛ دردمند، بیتکلف و روراست
داستانهای محمود سراسر خالی از ادا و اطوارند. نویسنده با خود و مخاطب سرراست و شفاف است. نه در جلوبردن داستان پیچیدگی و گنگیهای بیجهت ایجاد میکند و نه حتی در لحن و لهجه و دیالوگ و توصیف ادا در میآورد. مخاطب را درگیر لفظ و کلمه و ترکیبهای توصیفی خودش نمیکند. باز برعکس چوبک که برای مثال در تنگسیر به شدت مخاطب را درگیر هنر نویسنده در خلق عبارتهای توصیفی و استفاده از کلمات میکند، در داستانهای محمود، حتی در توصیف، نه خبری از نویسنده هست و نه کلمات و عبارات پیچیده. همهچیز درنهایت سادگی است و قابل لمس. او حتی در تم و مضمون اجتماعی داستانهایش هم این موضوع را رعایت میکند. با اینکه مضمون داستانهایش همیشه در همدلی با رنج انسانها در فقر و ناآرامی و بیعدالتی است اما سعی نمیکند شعار بدهد، مسائل و حتی نظریات اجتماعیاش را تئوریزه نمیکند و درباره آنها بحث نمیکند. او فقط شریک درد انسانهاست و هرچه هست، هرچه رنج و بیعدالتی و مبارزه و امید را در کنشها و رفتارهای آنها میبیند و مینمایاند.
احمد محمود اینجایی بود. متعلق به جنوب و دردمند همه لحظاتی که مردمش سپری کردند. دردمند و نمایانگر واقعیت روزهای مهمی که بر ما گذشته. با همه ترسها و رنجها و امیدها و شوقها. مردی که اگرچه، در شباهتی عجیب با مردم جنوب، غریب است اما به نظر من بزرگترین نویسنده ایرانی است و خالق انسانیترین لحظاتی که بر خاکش گذشته. خاک بر او خوش باد.
در همین رابطه مطلب زیر را بخوانید: