
عاطفه جعفری، روزنامهنگار: تفحص و بازگشت شهدای غواص در میانه دهه 90 شمسی بازار بحثها و صحبتها درمورد یکی از بزرگترین عملیاتهای دوران جنگ تحمیلی را داغ کرد؛ عملیات کربلای 4. این عملیات با هدف تصرف بصره و افزایش فشار به دشمن بعثی طراحی شده بود که درعمل ناکام ماند. عملیات آبی-خاکی کربلای4، یکی از عملیاتهای گسترده و غیرکلاسیک جمهوری اسلامی ایران است که توسط قرارگاه مرکزی خاتمالانبیاء(ص) سپاه پاسداران در تاریخ سوم دیما 1365 با رمز محمد رسولالله(ص) آغاز شد.
فرماندهان ایرانی بهمنظور بهبود شرایط سیاسی-نظامی کشور و انجام عملیات اصلی سال ششم جنگ، از ماهها قبل این عملیات را طراحی کردند تا با ورود به خاک عراق، شهر مهم و اقتصادی بصره را تصرف کنند. ایران قصد داشت تلفات گستردهای را به ارتش عراق وارد کند و جزایر مهمی همچون امالرصاص و ابوالخصیب را در اختیار بگیرد. همچنین با ورود به خاک عراق نیروهای آنان را در شبهجزیره فاو محاصره و از حمله احتمالی به شبهجزیره فاو جلوگیری کند. باوجود نشانههایی از لو رفتن عملیات و گوشزد کردن برخی فرماندهان، درنهایت با تاکید مسئولان وقت عملیات شروع میشود.
عراق که به کمک دستگاههای اطلاعاتی آمریکا با آمادگی کامل منتظر نیروهای ایرانی است، تلفات سنگینی را به نیروهای ایرانی وارد میکند که در آمارهای رسمی به بیش از هزار شهید و بیش از 3 هزار مفقودالاثر اشاره شده است. برعکس هدف اولیه عملیات این عراق است که با استفاده از گزارشهای متعدد از تلفات سنگین نیروهای ایرانی یک تبلیغ گسترده از توانمندی خود انجام میدهد.
پس از بازگشت شهدای غواص در اردیبهشت 94 فضای سکوت درباره عملیات کربلای 4 شکسته شد و مطالب ضدونقیض بسیاری درمورد این عملیات منتشر شد. محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران آن را عملیات فریب خواند و تعدادی از فرماندهان و حتی سربازان حاضر در جنگ به روشنگری درمورد آن پرداختند. برآورد همه این سخنان و مطالب و کتابهایی که منتشر شد این بود که این عملیات برای فریب نبود و با تلفات سنگین یکی از بزرگترین شکستهای ایران در دوران دفاع مقدس محسوب میشود.
در فضای اخبار و اظهارنظرهای شخصیتهای مختلف نظامی و سیاسی برخی از بازماندگان این عملیات شروع به نگارش خاطرات و ثبت وقایع دوران دفاع مقدس کردند که بخشی از خاطرات خود را به موضوع عملیات کربلای 4 اختصاص دادند. همین بازگشت شکوهمند یکی از همرزمانشان را ترغیب میکند دست بهقلم شود تا درباره رشادت و دلاوری و مظلومیتشان بنویسد. سیدجعفر حسینی، یکی از غواصان گردان ولیعصر(عج) است که اینبار رسالتش را با زنده کردن یاد و خاطره همرزمانش ادامه میدهد و اسم کتابش را میگذارد «میهمانان امالرصاص». در ادامه گفتوگوی صمیمی با این راوی و نویسنده را میخوانید.
چرا بعد از گذشت سالها به این فکر افتادید خاطراتتان از دوران دفاع مقدس را بنویسید؟
پس از اتمام جنگ منهم مثل بسیاری از رزمندگان پرافتخار دفاع مقدس مشغول زندگی و سرگرم کار و درس و دانشگاه شدم تا خرداد 1394 که خبر دادند پیکر 175 غواص دستبسته عملیات کربلای 4 در راه است. اوایل باور نکردم، اما درنهایت خبر درست از آب درآمد و این میهمانان پس از سالها غربت و مظلومیت به آغوش وطن برگشتند. از ابتدا تصمیم داشتم خاطرات و وقایع شهدای غواص را که در ادبیات دفاع مقدس زیاد به آن پرداخته نشده بود، بنویسم، اما اولا قرار نبود زیاد به موضوع عملیات کربلای 4 پرداخته شود و ازطرفی فرصت انجام این کار را نداشتم. این فرصت طلایی با آمدن این غواصان دستبسته فراهم شد و از خدا خواستم کمک کند تا خاطراتی را که از آن دریادلان و انسانهای ناب داشتم، ثبت و ضبط کنم.
زمان در آن نقطه برایم ایستاد. خودم نیز هرجا بودم همانجا ایستادم. ایستادم و خودم را بازخواندم: «من کیام؟ از کجا آمدهام؟ چه دیدهام؟ چه شنیدهام؟ اینها که هستند؟...» هربار که این خبر برایم تکرار میشد، از جا کنده میشدم و به دوردستها میرفتم؛ دوردستهای آشنا: به لبِ کارون، خیّن، نقطه رهایی، اروند و امالرصاص.
بهدنبال فرصتی بودم که نوشتن خاطراتم از این دریادلان را آغاز کنم. شهریورماه سال 94 دچار یک حادثه شدید شدم و خدا یک عمر دوباره به من بخشید و مجبور شدم یکماه در بیمارستان و 8 ماه در منزل استراحت کنم و این فرصت طلایی بهوجود آمد. راضی بودم به رضای او. «اَلخَیرُ فی ماوَقَع.» در این مدت بچههای جبهه و جنگ یکییکی خبردار میشدند و به عیادتم میآمدند. هر روز زمان ملاقات دوروبرم شلوغ میشد. هریک از این بچهها نکتهای میگفت و خاطرهای در ذهنم زنده میشد. حدود یکماه در بیمارستان ماندم و بعد به منزل رفتم. من که فرصت سرخاراندن نداشتم، باید روزهای طولانی خانهنشین میشدم و استراحت میکردم؛ و این بود آن فراغتی که خدا برای من فراهم کرد. در این فراغت تصمیم گرفتم خاطراتم را از سالهای جنگ و جبهه بنویسم. فرزند ارشدم، سیدمهدی، کاغذ و قلم آورد و از هفتم مهر 1394 شروع کردم به نوشتن و حاصلش شد «میهمانان امالرصاص».
کتاب صرفا خاطره است یا جذابیت داستانی هم دارد؟ غیر از خاطرات شخصی خودتان از چه منابع دیگری برای نقل مطالب استفاده کردید؟
این کتاب بیشتر شامل خاطرات خودم است که در آن دوران اتفاق افتاده، اما بهنظرم کتاب جذابیت داستانی هم دارد و مطالب آن بکر و غیرتکراری هستند. برای جمعآوری مطالب فقط به خاطرات خودم اتکا نکردم و از حدود 60 نفر از همرزمان دوران جنگ تحمیلی که در قید حیات هستند برای بیان دقیقتر و کاملتر خاطرات و وقایع کمک گرفتم. محور اصلی کتاب دوره آموزشی قبل از عملیات کربلای 4 و خود این عملیات است.
برای رسیدن به برخی اطلاعات و جزئیات خاطرات راه بسیار سختی درپیش داشتم. قریب 30سال از بسیاری وقایع گذشته بود و ذهنم یاری نمیکرد همهچیز را کامل به یاد بیاورم. ازسوی دیگر، به بسیاری از دوستانم دسترسی نداشتم. هریک در شهر و استانی بودند. نه شمارهای در کار بود و نه آدرس دقیقی از آنها داشتم. اسم کوچک بعضیها در خاطرم بود و بعضیها را هم به چهره میشناختم، اما اسمشان بهصورت دقیق یادم نبود.
برای شروع، دنبال سه، چهار نفر از همرزمان غواص تبریزیام گشتم. وقتی سیدمحمد میرمهدیزاده، دوست هممحلهایام را پیدا کردم، با شماره تلفنی که دراختیارم گذاشت پایم به زنجان، شهر غواصان دریادل و خطشکن باز شد. با سفر به آنجا گروهی از همرزمان غواصم در گردان ولیعصر(عج) را پس از 29سال دیدم. همچنین موفق شدم شماره تلفن بسیاری دیگر از دوستانم را بهدست بیاورم و با تعدادی از آنها ارتباط بگیرم و پیرامون مسائل مختلف صحبت کنم. از دستاوردهای گرانبهای دیگرِ سفر به زنجان، تهیه گنجینهای از عکسهای غواصان گردان حضرت ولیعصر(عج) در دوره آموزشی و عملیاتهای کربلای4 و 5 بود. بعد از یافتن سرنخهایی از دیگر همرزمان غواصم، تعدادی از غواصان جانبرکف عملیاتهای کربلای4 و 5 را در شهرهای مختلف پیدا کردم و تمام خاطرات مشترک را باهم مرور کردیم. در این دیدارها، خاطرات فراموششده خودم دوباره جان گرفت.
چرا عملیات کربلای 4 را بهعنوان محورهای اصلی نگارش خاطرات انتخاب کردید؟
دامنه خاطرات و اتفاقات دفاع مقدس بسیار گسترده است که مجال پرداختن به همه آنها در یک کتاب نیست. میتوانستم کتاب را با حجم بیشتری ارائه کنم، اما باتوجه به اهمیت موضوع و وزنی که عملیاتهای کربلای4 و 5 در تاریخ دفاع مقدس دارد، نقطه ثقل خاطرات را بر این دو عملیات قرار دادم. عملیات کربلای4 از هر حیث برای نیروهای خودی حائز اهمیت بود، چون قرار بود شعار سال که تعیین سرنوشت جنگ بود، براساس آن اتفاق بیفتد. ازطرفی این اتفاق در ادبیات و خاطرهها مظلوم واقع شده و من میخواستم بهنوعی جانفشانیهای رزمندگان و بهویژه شهدای این عملیات را ثبت و ضبط کنم. اگرچه مقدمات و حواشی مختلفی نیز ذکر شده است که بهنظرم برای آشنایی مخاطب با زمینههای زندگی فردی و اجتماعی بنده، بهعنوان راوی، ضروری است. ابتدا مختصری درباره زندگی خودم و مراحل رشد و تربیت اجتماعی و سیاسیام آوردهام. سپس به نحوه آشناییام با جبهه و ورود به میدان نبرد پرداختهام. روایت مقطع پذیرش قطعنامه 598 و عملیات مرصاد نیز پایانبخش خاطرات است.
یکی از ماندگارترین خاطرههای خودتان از دوران دفاع مقدس را نقل کنید.
واقعیت این است که خاطرات زیادی دارم که قابلقیاس و ارزشگذاری نیستند. من با این خاطرات زندگی میکنم؛ خاطرات انسانهایی که هیچجای تاریخ تکرار نخواهند شد. این صحنهها هیچوقت از ذهن آدم پاک نمیشود. حماسه و ایثارگری این انسانهای پاک هیچگاه از ذهن ما نمیرود. سعی کردم در این کتاب زندگی در جبهه را بازگو کنم و صرفا روایت عملیات و شهادت نیست. اتفاقات طنزی که پیش میآمد را هم در این اثر آوردهام و سعی کردم هیچ جنبهای از زندگی عادی ما در این دوره مغفول نماند. امیدوارم این روایتها بتواند گوشهای از رشادتهای خالصانه رزمندگان اسلام را برای مخاطب باز کند. همچنان خود را مدیون شهدا و رزمندگان بیادعای اسلام میدانم و بازهم خواهم کوشید در این مسیر خدمت کنم.
یکی از خاطرات اصلی من مربوط به عملیات کربلای 4 است که در میانه مرگ و زندگی بودم. وقتی عینک غواصی را از روی صورتم برداشتم، صحنه عجیبی مقابل چشمانم ظاهر شد. آنقدر منور خوشهای زده بودند که روی آب مثل روز روشن بود. از ساحل نیز با انواع و اقسام سلاحهای سبک و سنگین روی اروند متمرکز شده بودند و داشتند سطح آب را بهصورت ضربدری درو میکردند. آتش پرحجم عراقیها روی آنها متمرکز بود. باران گلولههای رسام، دوشکاها، تیربارها و موشکهای آرپیجی بههمراه گلوله خمپاره بچهها را لتوپار میکرد. گلولهها به سروصورت و سینه بچهها میخورد. خیلیها بیصدا و مظلومانه به شهادت میرسیدند، بعضیها هم صدای نالهشان به آسمان بلند میشد. جنازه بود که روی آب دیده میشد. امواج آب جنازهها را مثل گهواره تکان میداد و با خود به طرف بوارین و جزیره ماهی میبرد. اروند رنگ خون به خود گرفته بود. قیامتی به پا شده بود. بوی باروت و خون از هرطرف به مشام میرسید. صحنههایی عجیب و دلخراش بود.
در همین رابطه مطلب زیر را بخوانید: