مهدی ترابیان، روزنامهنگار: اگر میدانداری و پشتیبانی مردم از نظام را مهمترین سرمایه آن بدانیم، بیشک معجزه حاجقاسم در روز تشییع، مصداقی کمنظیر برای این سرمایه است. سیل جمعیتی از عراق تا ایران که نمونهاش را به گواه تاریخ تا آن روز کمتر دیده یا از آن شنیده بودیم... آنقدر که برخی با یقین از واژه بینظیر -نه کمنظیر- برای آن استفاده میکنند. جمعیتی از همه اقوام، همه سنین و همه گروهها و جناحها... سفید و خاکستری و... معجزهای که دنیا را تکان داد و تحلیلها را تا آنجا پیش برد که حاجقاسم شهید را از حاجقاسم زنده برای دشمنان خطرناکتر معرفی کرد.
اما این معجزه چگونه رقم خورد؟ این سیل عظیم جمعیت از حاجقاسم چه دیده بودند که اینچنین به میدان آمدند و میدانداری کردند؟ زن و مرد و پیر و جوان چه شنیده بودند که بیاختیار، نه در تشییع، که در هر کوی و برزن با شنیدن نام قاسم، اشک در چشمانشان جاری میشد؟ چه شد که رهبر انقلاب حاجقاسم سلیمانی را مکتب دانست و چه شد که این مردم در هر مسالهای خواستند خود را با این مکتب بازخوانی کنند؟ عکسهای قاسم سلیمانی چگونه به خانههای مردم راه پیدا کرد و چگونه بعد از حدود دوسال مردم با افتخار در هر نمایشی که میتوانند خود را علاقهمند به او نشان میدهند؟
ربط دادن این همه اتفاق شیرین، فقطوفقط به ابعاد نظامی و دفاع از امنیت این شهید عزیز، فقط از پس عقلهای خاص برمیآید... چراکه تاریخ جمهوری اسلامی ایران سرشار از شهیدانی است که در راه امنیت جان دادند و اینچنین نشد... ازسوی دیگر، صادقانه اینکه در میان این سیل خروشان مردم، بودند و هستند کسانی که ابراز علاقه به مدافعان امنیت، برایشان محلی از اعراب نداشته و ندارد... برای آنها اگر قاسم سلیمانی فقط یک ژنرال نظامی بود که از امنیتشان دفاع میکرد، ضرورتی نمیدیدند که اشک را اینچنین میهمان چشمانشان کنند و بر قاتلانش لعن و نفرین بفرستند و با آنها دشمنی کنند. از قاسم سلیمانی در ذهن این جمعیت خروشان، تصویری نقش بسته بود که همه او را از خود میدانستند. همه فکر میکردند حاجقاسم دارد همانگونه عمل میکند که آنها دوست دارند و این تصویر، یک تصویر ساختگی نبود. حقیقت حاجقاسم بود. پایبند به اصول و همزاد همه مردمی که حتی با یک تار مو به جمهوری اسلامی ایران وصل بودند. او أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَماءُ بَینَهُم بود. او مصداق جذب حداکثری و دفع حداقلی بود. او متر و معیارش اسلام و انقلاب بود. اصول داشت؛ اما بهجای بیرون راندن این و آن از دایره اصول خود که همان اصول جمهوری اسلامی بود، سعی در وسیع کردن این دایره و قدرتمندتر کردن آن داشت. او همان کاری را که در دنیا کرد و محور مقاومت را گسترهای وسیع بخشید، در درون ایران هم پی گرفت و درکنار حفظ اصول خود، دایره انقلاب را وسعت بخشید، دایرهای که در روز تشییعش بهخوبی خود را نشان داد.
فکر میکنم امروز اگر حاجقاسم بود حتی آنان را که سعی در تحدید مکتب او دارند و سخنرانی میکنند و مطلب مینویسند هم پس نمیزد، چون به تار مویی حداقل به جمهوری اسلامی ایران و آرمانهایش هنوز وصلند. او حتما آنها را هم مثل روحانی و هاشمی و جهانگیری و صدها نفر دیگر که اینها با آنها مشکل دارند در آغوش میگرفت، اما اصولش را هم حتما حفظ میکرد. این منش حاجقاسم بود و بهنظر نویسنده، اگر کسی سودای عدالت دارد نمیتواند از کنار آن بهراحتی بگذرد.