میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار: یکی از علتهای اصلی شکاف در جامعه ما چندقطبیشدن آن براساس قضاوتهایی است که از روی نوع پوشش و آرایش افراد و احیانا لحن و ادبیات سخن گفتنشان میشود. ما از روی تیپ و ظاهر افراد به آنها برچسبهایی درباره هویتشان میزنیم و با یکسری پیشداوریها به استقبال شنیدن سخنان یا تحلیل رفتار آنها میرویم. در دولت اول اصلاحات و هنگامی که شور مناظرات سیاسی-اجتماعی تمام جامعه و بهخصوص محیطهای جوان دانشگاهی را فرا گرفته بود، یکبار دو نفر از جبهه اصلاحات و جریان اصولگرایی (که هنوز این نام را نیافته بود) در دانشگاهی مناظره میکردند. جو دانشگاه عمدتا طرف جریان دوم خرداد به نظر میرسید اما نماینده اصلاحات یک روحانی بود و نماینده جریان مقابل مردی با صورت تراشیده و عینک بدونفریم که آن روزها بهخاطر استفادهاش توسط محمد خاتمی جلبتوجه میکرد. وقتی نماینده اصلاحات حرف میزد، دانشجوها ساکت بودند و حتی گاهی اعتراض میکردند اما وقتی طرف مقابل سخن میگفت، صدای سوت و کف بالا میرفت. آخر سر مجری مراسم ناچار شد برای لحظاتی مناظره را متوقف کند و برای جمعیت پرشور حاضر در سالن توضیح بدهد که ظاهرا افراد را اشتباه گرفتهاند؛ حجتالاسلام فلانی از جبهه دوم خرداد و... شاید امروز به این جریان بخندیم اما واقعیت این است که از این نوع نگاه و تلقی، چندان پیشتر نرفتهایم. ما نهتنها نسبت به پوشش و آرایش دیگران قضاوتی متصلب و انعطافناپذیر و در اکثر اوقات بیانصاف داریم، بلکه حتی پوشش خودمان را هم دژی قرار دادهایم که باعث پذیرفتهشدنمان در یک قبیله بهخصوص است و از احساس تنهایی و غربت فکری و اجتماعی رهایمان میکند. اتفاقا همه سعی دارند منصف باشند و بگویند کسی را از روی ظاهر قضاوت نمیکنند اما واقعیت امر چنانکه میبینیم چیز دیگری است. جامعه پر از قبیلههای مجازی شده که اساسا تقسیمبندیاش به این شکل خیلی از اوقات غیرلازم بود، اما حتی با فرض به رسمیتشناختن تمام این تقسیمبندیها و تنوعها، این رویکرد خصمانه و پر از استهزاء و نفرت، پذیرفتنی نیست. این شکافهای سوری و غلط، درواقع بیشتر از آن چیزی که تصور میشود به انتظام اجتماعی ما صدمه زده است و تا حدود زیادی هنجارهای متفقالقول کم شدهاند و هنجارهای این قبایل مجازی جایگزین آنها هستند. چنین شکافهایی از خود گروههای مختلف اجتماعی بر نمیخیزد بلکه طیفهای تندرو در هرکدام از لایههای اجتماعی به چنین مسائلی دامن زدهاند و تقریبا تمام جامعه را گرفتار کردهاند. اگر این شکاف و تقسیمبندی اجتماعی در گرداب ابتذال بیفتد، چهرهای کریهتر و صدماتی ویرانگرتر خواهد داشت. بهطور مثال به سینمای موسوم به فیلمفارسی میشود توجه کرد؛ در دو موج فیلمفارسیهای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب. در فیلمفارسیهای قبل از انقلاب، تمسخر شهرستانیها و روستاییها که با لحن تحقیرآمیزی بهشان دهاتی گفته میشد، کاملا براساس ظاهر و پوشش و آرایش شروع میشد. چه بسیار فیلمهایی که در آنها یک زن یا مرد روستایی، پس از مدتی میفهمید باید در شهر چگونه لباس بپوشد و خود را بیاراید و پس از آن جایگاهش عوض میشد. در فیلمفارسیهای پس از انقلاب، تمسخر افراد مذهبی و سنتی براساس پوشش، مدل مو و آرایش باب شد. تقریبا در تمامی این نوع فیلمها مردی ریشو و مذهبی و عمدتا تسبیح به دست، تمسخر میشود. این فیلمها درعوض طرف مردان شلوارکپوش و اهل بزن و برقصی هستند که میزانسن جوجهکباب پختنشان در شمال کشور خیلی معروف است. بله این کمدیهای مبتذل نه براساس موقعیت، بلکه براساس تضاد بین لباس و آرایش افراد شکل میگیرند. این فیلمها برای تعداد خاصی از مخاطبان سینمای ایران ساخته میشوند، همان مخاطبان فیلمفارسیها. یکی از منتقدان قدیمی سینما در دوره پیش از انقلاب میگفت سختتر از تحمل خود فیلمفارسیها تحمل مخاطبان این نوع آثار در سالن سینماست. لمپنها درحقیقت بهنوعی تندرو محسوب میشوند. تندروی اما در این سر قضیه هم وجود دارد. قضاوت از روی ظاهر افراد باعث شده بود سرلشکر شهید قاسم سلیمانی، چهار دهه پیش وقتی میخواست وارد سپاه پاسداران شود، ابتدا به دلیل پوشیدن لباس آستینکوتاه از گزینش رد شود. از این موارد زیاد میشود پیدا کرد اما یکی از کسانی که موارد ابتلای او به کجفهمی و تندروهای ظاهربینانه خیلی بالا بود، سیدمرتضی آوینی است. از جلد مجله سوره که به دلیل تیپ و لباس یک رزمنده بوسنیایی دردسرساز شد تا دفاع آوینی از فیلم عروس که روزنامه مهدی نصیری را واداشت تا بپرسد «آقای آوینی از خود عروس (نیکی کریمی) خوشتان آمده یا از فیلم عروس؟» آوینی به روزنامه مهدی نصیری، کسی که امروز مواضعش را کموبیش همه میدانند پاسخ داد؛ «من در این فیلم جز چند نمای بسته از صورت بازیگر زن، چیز دیگری که بخواهید به آن اشکال کنید، ندیدم» و در ادامه جملهای گفت که امروز شاید نشود درک کرد گفتنش در آن روزها چه جراتی میخواست؛ «و البته زیبایی خانم کریمی جرم نیست» این یک سیکل ویرانگر است که سالها ادامه پیدا کرده؛ عدهای تندرو بین مذهبیها براساس ظاهر کسانی که با آنها تفاوت دارند، نسبت به آنها هجمه میکنند و حتی افراد میانهروی جامعه را به این ترتیب تحریک میکنند و عدهای تندرو در جریان مبتذل مقابل هم با نمایش استهزاءآمیز افراد مذهبی و تعمیمدادن این افراد به کل جامعه مذهبی، تنور را از آن طرف گرم نگه میدارند. هردو سر این طیف مبتذل هستند؛ هم افراطیهایی که علیه ۱۵ بازیگر زن به دلیل نوع پوشش آنها و برهمخوردن آرامش روحیشان شکایت میکنند و هم آنهایی که فقط بلدند یک مرد شکمگنده ریشوی تسبیحبهدست را جلوی دوربین سینما بیاورند و با تمسخر و تحقیرش از سطحپایینترین تماشاگران سینما خنده بگیرند. افرادی که از این ۱۵ بازیگر زن شکایت کردند، اگر میتوانستند و محملی قانونی برایشان پیدا میشد، ممکن بود علیه مردان بازیگر در سینمای ایران هم به دلیل نوع پوشش و مدل مو و کلا سبک زندگیشان شکایت کنند اما فعلا سراغ مورد دمدستتر رفتهاند. بهعبارتی حتی چنانکه گروههای تندروی مخالف به این افراد تندرو با لحنی تمسخرآمیز میگویند، قضیه صرفا به مسائل جنسی هم مربوط نمیشود و اینها اگر فرصتی پیدا کنند، از بازیگران مرد پیر و جوان هم شکایت خواهند کرد؛ چون پوشش آنها پرچم قبیله مقابل است و برفراز بودن این پرچم را نمیتوانند تحمل کنند. مشکل اینجاست که این دو گروه تندرو و بهشدت سطحپایین، گروههای میانی جامعه را هم در گرداب منازعات خودشان میکشند. فیلمفارسیها افراد مذهبی و سنتی را تمسخر میکنند و باعث میشوند این افراد از هر کسی که در جامعه مثل خودشان نیست یا پوششی متفاوت دارد، دلگیر شوند و رادیکالها با رفتارهایی ازقبیل پایین کشیدن فیلمها از پرده نمایش و طرح چنین شکایاتی یا مثلا توهین بیشرمانهای که در نشریه یالثارات به تعدادی از هنرپیشههای ایران شد، نظر کل افراد معمولی جامعه را نسبت به افراد مذهبی منفی میکنند. بدونشک نمیتوان این دو گروه تندرو را جمع کرد و برد و در جزیرهای ریخت تا به باقی جامعه صدمه نزنند. جامعه باید اینها را مهار کند تا به کلیت ساختارش صدمه نخورد. ما مرتب به این نیاز داریم که بدنه اصلی جامعه از این گروهها اعلام برائت کند تا آنها همواره بهعنوان اقلیت حرف بزنند نه نمایندگان طیف گستردهتری از جامعه. مثلا این ۱۵ نفر، مذهبینما معرفی شود نه نماینده افراد مذهبی و هواداران فیلمفارسی و سازندگان آنها، نمایندگان جامعه لمپن ایران معرفی شوند نه تمام افرادی که اصطلاحا امروزی هستند. ما به این نیاز داریم که قضاوت براساس پوشش ظاهری، لحن و لهجه گفتار و چیزهای دیگری از این دست، در کمترین درجه اهمیت قرار بگیرد و بهجای اتکای روحی به پذیرفتهشدن در قبیلهای کوچک، خود را در جامعه بزرگ ایران ببینیم. تقریبا همه دوست دارند منصف به نظر برسند و ادعا میکنند که براساس ظاهر افراد، آنها را قضاوت نمیکنند؛ اما گروههای تندروی جامعه، باقی اجتماع را هم درگیر نزاعهای مبتذل خودشان کردهاند. باید از میل عمومی جامعه به انصاف و دیگریپذیری استفاده کرد و به سمت ترمیم شکافها پیش رفت. ما بهجای اینکه با طیفها، جریانها، گروهها و اصطلاحا قبایل مقابلمان مرزبندی کنیم، باید با کسانی مرزبندی کنیم که شاید در طیف، جریان، گروه و اصطلاحا قبیله خودمان تعریف میشوند اما افراطی و مبتذل رفتار میکنند و باعث ایجاد شکاف هستند.