داوود طالقانی، دانشجوی دکتری دانش اجتماعی مسلمین دانشگاه تهران: گزارش فرانسوی (French Dispatch) به کارگردانی وس اندرسون است و این فیلم امسال بهعنوان ششمین فیلم برتر سال 2021 توسط مجله کایه دو سینما انتخاب شد. وس اندرسون، کارگردان آمریکایی، چهره شناختهشدهای برای سینمای معاصر است و از معدود فیلمسازانی است که دارای سبک شخصی و نظریه مولف است.
گزارش فرانسوی، مانند فیلمهای پیشین اندرسون دارای میزانسن خاص و فیلمنامهای قدرتمند است. برخی بازیگران این فیلم سابقه همکاری با اندرسون را دارند و بعضی دیگر نیز برای نخستینبار با وی همکاری میکنند. حضور ستارگانی مانند بیل مری، فرانسیس مکدورمند، تیموتی شالامی، آدرین برودی، جفری رایت، فلیکس موآتی و... کافی است تا توجه طرفداران را به خود جلب کند.
قصه گزارش فرانسوی از این قرار است که کارکنان یک مجله اروپایی در یک شهر خیالی فرانسوی، تصمیم میگیرند یک نسخه یادمان چاپ کرده و به بزرگداشت سه واقعه مهم در یک دهه گذشتهشان بپردازند. این سه واقعه عبارتند از: حبس ابد یک هنرمند، شورشهای دانشجویی و یک گروگانگیری. برخی شخصیتها و وقایع این فیلم الهامگرفته از تجربیات واقعی و حوادث رخداده در سالهای قبل است.
فیلم حاضر شامل سه اپیزود است و یک روایت اصلی دارد. در دفتر روزنامه تصمیم بر این است که سه قصه روایت شود: هنرمند دیوانهای که در زندان با الهام از معشوقهاش که زندانبان است، نقاشیهای انتزاعی خلق میکند و یکتنه بازار هنر و دنیای هنر را دگرگون میسازد. جوان دانشجویی که به وضعیت آموزش عالی و مناسبات حاکم بر آن معترض است و با دوستانش اقدام به شورشی خیابانی میکنند. سومین اپیزود نیز درباره رخدادی پلیسی است که در آن پسربچهای دزدیده میشود و بهواسطه آشپز ماهری نجات داده میشود.
احتمالا هرکسی با دیدن این فیلم (که مانند سایر آثار اندرسون، شلوغ و گیجکننده و رنگارنگ است) دریافت کاملی از این اثر نخواهد داشت. بااینحال به نظر میرسد اندرسون در کنار بهکارگیری فرمهای موردعلاقهاش (مانند صحنهپردازی تئاتری، گریمهای اغراقشده، نور و سایههای زننده و...) شطرنجی از استعارهها را به پا کرده است و درعینحال، سه ایده را همزمان دنبال میکند.
مصاحبه اندرسون و میاننویس ابتدایی دلالت بر این دارد که این فیلم درباره روزنامهنگاری است، اما نباید به چنین ادعایی اکتفا کنیم. فیلمهای زیادی درباره روزنامهنگاری ساخته میشود و داستانهای بسیاری درباره ژورنالیسم نوشته شده است. تفاوت گزارش فرانسوی با این آثار در دیدگاه شخصی مولف نیست، زیرا اساسا مساله چیز دیگری است.
در اولین اپیزود، ما هنرمندِ دیوانه مجرم را میبینیم. موزس روزنتالر به اتهام سر بریدن دو نفر با اره به 50 سال زندان محکوم شده است. او سابق نقاشی میکشیده است، اما بهمحض ورود به زندان و سکنی گزیدن در بخش بیماران روانی، تا 10 سال اثری خلق نمیکند. در اولین روز سال یازدهم تصمیم میگیرد به دنیای هنر بازگردد و با الهام از زندانبان زیبارویی به نام سیمون، تابلویی به نام سیمون را میکشد. آوازه تابلوی سیمون و موزس بهحدی میرسد که گالریدارهای بزرگ و دلالان مهم هنر و برخی استادان نقاشی تصمیم میگیرند در زندان با موزس دیدار کنند و اثر بعدی او را بخرند، اما موزس روی دیوارهای سیمانی زندان، نقاشی جدیدش را خلق میکند.
اپیزود دوم درباره زفیرلی، پسر جوانی است که میخواهد مانیفستی برای انقلاب بنویسد و علیه حاکمیت قیام کند. زفیرلی شطرنجباز خوبی هم هست و در میان رفقای انقلابی جوانش هم، از دختری خوشش میآید. زفیرلی و دوستانش در شورش ناشیانهشان شکست میخورند و با یکدیگر فرار میکنند، اما درنهایت زفیرلی جوان به کام مرگ کشیده میشود و برای نسل بعد تبدیل به یک الگو و اسطوره میشود.
اپیزود سوم درباره روباک رایت است که میخواهد یک پرونده پلیسی را برای مخاطبان تلویزیونی تعریف کند. در این اپیزود، حکایت پسربچهای تعریف میشود که توسط دزدانی به قصد خاصی ربوده میشود و با رشادت یک آشپز به نام نسکافیه، نجات داده میشود، اما بعدتر میفهمیم که نسکافیه نه از روی رشادت و شجاعت، بلکه برای بیحوصلگی در ناامید کردن اطرافیانش حاضر به فداکاری شده است.
سه اپیزود، مانند طَلقهایی رنگی و سیاهوسفید هستند که با روی هم انداختنشان ایده فیلم را برملا میکنند. یکی از فیلترها، هنر مدرن است. در هنر مدرن، تشابه به واقعیت دیگر حضور ندارد و فرمها معوج میشوند و انتزاع و خیال به بالاترین سطح خود میرسد. دیوانگی غریب موزس نیز در اینجا معنادار میشود. او زیبایی معشوقهاش را نه صرفا در زوایای صورت و ابعاد بدن، بلکه با شکستن این گوشهها ترسیم میکند. این فرآیند شکستن و نزاع خیالی میان واقعیت و هنر، استعارهای دیگر از سیاست پساجنگ و بهخصوص در نیمه دوم قرن بیستم است. در میدان سیاست نیز دیوانگان به عرصه وارد شدهاند و الگوهای کلاسیک جنگ و قدرت ناپدید شده است. ضمن اینکه روایت، که تخصص روزنامهنگاران است، دچار تحولات درونیاش شده است.
فیلتر دوم، خودِ سیاست است. سیاست به بازی شطرنج تشبیه شده است. در این بازی، نوجوان بازیگوش و فرماندار نظامی شهر با یکدیگر مسابقه میدهند، اما قواعد بازی برای این دو یکسان نیست. پسر جوان، روحیهای شاعرانه دارد و در مانیفست، خود را مسافری میان کهکشانها توصیف میکند. فرمانده از شاعری و عشق چیزی نمیفهمد و صرفا با خشونت به مقابله میپردازد. پرواضح است که موقعیت شورش خیابانی در اپیزود دوم بیقرابت به جنبش دانشجویی می 68 نیست. ضمن اینکه نوع میزانسن دونفره زفیرلی با معشوقهاش و کاتهای شلاقی اندرسون، یادآوری موج نوی فرانسه و بهصورت خاص سینمای گدار است. در موج نو، نوع روایت کلاسیک در سینما تغییر میکند و رئالیستهای فرانسوی راهشان را از فرمالیستهای روسی جدا میکنند. زفیرلی با تاسیس شبکه رادیویی، روایت خود را از انقلاب اعلام میکند. ضمن اینکه مسائل خوابگاه دختران، دیوانگی او و دوستانش را بهوضوح نشان میدهد.
فیلتر سوم، درباره روایت است. روباک رایت میخواهد قصه نسکافیه را تغییر بدهد، زیرا فکر میکند اگر شجاعتناپذیری او را اضافه کند، از اثرگذاری داستانش کم شده، اما رئیس روزنامه با او همنظر نیست. نسکافیه میداند غذایی که پخته و قرار است به آدمربایان داده شود، مسموم است اما برای ظاهرسازی هم که شده، از غذای مسموم میخورد و تا آستانه مرگ میرود. نسکافیه با این کار جنونآمیز اقدام به خودکشی میکند، اما با پرداختی که از وی شده، میدانیم که او آشپزی هنرمند است و خوراکهایش اثری هنری به شمار میروند. رایت نمیخواهد روایت این هنرمند دیوانه را مغشوش کند، اما درنهایت مجبور میشود. حضور پلیسهای دیوانه و کودن نیز در این اپیزود، پای سیاست را وسط میکشد.
از روی همانداختن این سه فیلتر، چه به دست میآید؟ شکست کلانروایت و امکان حضور روایتهای اقلیت، پیروزی خیال بر واقعیت و شکست عقل از جنون، و درنهایت مرثیهخواندن برای سیاستمداران نوجوانی که سیاست بلد نبودند. گزارش فرانسوی، فیلمی درباره این قضیه به شمار میرود و موقعیت فرانسه قرن بیستمی، تجربهای واقعی و درعینحال خیالی از این موضوع است.