تاریخ : Sun 12 Dec 2021 - 02:52
کد خبر : 65568
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

سرگردان و معلق

امین نوروزی:

سرگردان و معلق

دکوپاژ و میزانسن فیلم قهرمان کاملا شبیه برنامه‌های تلویزیونی است. کاراکترها عموما ایستا با قواعد جای دوربین استودیویی درحال دیالوگ گفتن هستند. دیگر خبری از میزانسن‌ها و دکوپاژهای متفاوت و فکر شده نیست. آن شیشه بازی‌هایی که در فیلم جدایی در فرم کار استفاده شده بود، اینجا در برخی سکانس‌ها تکراری و به صورت درنیامده‌ای استفاده شده است.

امین نوروزی، منتقد: سوفسطاییان در دوره یونان باستان را افراد خردمند و زیرکی می‌گفتند که فلسفه، فن بحث و جدل و مناظره و فنونی که برای موفقیت‌های اجتماعی و سیاسی لازم بود، یاد می‌دادند. از آنجا که دعواهای حقوقی بی‌شماری در یونان باستان پیش می‌آمد، آنها در میدان اصلی آتن می‌ایستادند و به استخدام صاحبان قدرت در‌می‌آمدند و دیگر شرافت آموزش فلسفه و منطق برایشان مهم نبود. مثل برخی از وکلای امروزی که در خدمت قدرت و ثروت بیشتر درمی‌آمدند و در بحث و جدل کار را در جهت خواست موکل‌شان انجام می‌دادند. سوفسطاییان آدم‌های نسبیت‌گرایی شده بودند که حقیقت برایشان مهم نبود و اما در مورد تازه‌ترین اثر سینمایی فرهادی یعنی «قهرمان» و فیلمنامه‌اش.

از جایی که همه با رحیم سلطانی(امیر جدیدی) بد می‌شوند، آغاز می‌کنیم. چرا همه یکباره با رحیم بد می‌شوند؟ چون او نگفته است که کیف را نامزدش پیدا کرده است. چرا مساله‌ای به این سادگی را نگفته است، چون زندانبان به او این چنین گفت که مساله مهمی نیست. خب واقعا هم مساله مهمی نیست. چرا به یکباره مسئولان خیریه و زندانبان و کل شهر بی‌منطق می‌شوند و مساله بی‌اهمیتی را تبدیل به یک مساله حیاتی می‌کنند، تا قهرمان فیلم از اوج شهرت به حضیض ذلت بیفتد؟

مساله مهم این بود که رحیم سکه‌ها را در اختیار داشت و می‌توانست آنها را بفروشد و بخشی از مشکلات خود را حل کند و با اینکه نامزدش او را تشویق به این کار می‌کرد، این کار را نکرد و سکه‌ها را برگرداند. این عمل مهم است، نه اینکه چه کسی آن را پیدا کرده است. حال چرا فیلم یکباره تسمه پاره می‌کند و از روال عادی داستان خارج می‌شود و یک مساله ساده را پیراهن عثمان کرده و شلوغ بازی بیهوده راه می‌اندازد، با فضاسازی‌های حسی درپی باورسازی این نقطه عطف بی‌منطق است.

یا در داستان داریم زنی که سکه‌ها را پس گرفته، مجهول‌الهویه است. این هم دلیل دیگری است که رحمان تحت فشار باشد. درحالی که رحیم چند شاهد دارد. شاهد اصلی طلا فروش و فیلم دوربین مدار بسته است که زن صاحب سکه‌ها را به مغازه او می‌برد. خواهر و راننده و طلا فروش و فیلم دوربین مدار بسته بهترین شاهدهای او هستند. خصوصا فیلم دوربین مداربسته مغازه و دو فرد در مغازه باز از داستان کنار می‌روند، خب مخاطب آنجا به خودش می‌گوید که فیلم و شاهدهای دیگری هستند و ماجرا بیهوده کش پیدا نکند، حال به جای اینکه این روند منطقی در مسیر داستان قرار بگیرند، در همان حال راننده یک پیشنهاد نابخردانه دیگر به رحیم می‌دهد که نامزدش را جای زن گیرنده جا بزند که روند غیرمنطقی داستان، غیرمنطقی‌تر و چیده شده‌تر پیش برود. گره‌ای که با دست راحت باز می‌شود را با دندان کور می‌کنند.

یکباره مدیران زندان که کلی شواهد و قرائن دارند که رحیم راست می‌گوید، به بدترین شکل ممکن با او برخورد می‌کنند و علیه او می‌شوند. خب چرا؟ چه چیزی را رحیم دروغ گفته است؟ باز چرا همان زندانبانی که با او بد می‌شود، دوباره در پایان فیلم به کمک او می‌آید و از بچه‌اش فیلم می‌گیرد تا منتشر کند، اما به خیریه نمی‌آید که بگوید به پیشنهاد او نه گفته است، سکه‌ها را نامزدش پیدا کرده است؟! یک‌بار این مسخره بازی‌ها و تناقضات رفتاری کاراکترها و احمق فرض کردن مخاطب باید تمام شود، اما نمی‌شود. فرهادی فقط با یک مشت دیالوگ بین شخصیت‌های فیلمش در جهت خواست غیرحقیقی خودش جدل و مناظره به راه می‌اندازد و توقع دارد مخاطب هم قبول کند و همراه شود.

بهرام(محسن تنابنده) باجناق رحیم و نازنین دخترش(سارینا فرهادی) با بازی‌های بد و پرداخت نامناسبی که دارند، تبدیل به حفره‌های دیگر فیلم شده‌اند و جایگاه ساختار‌مند و سفت و محکمی ندارند. بهرام چه وقت بدهی رحیم را داده است؟ وقتی که رحیم و زنش باهم مشکل داشته‌اند؟ یا از هم جدا شده‌اند؟ یا وقتی که در خوبی و خوشی باهم بوده‌اند؟ بهرام به‌شدت از رحیم بدش می‌آید، حال چرا باید پول بدهی باجناق خود را بدهد، درحالی که تماما از او متنفر است؟ فیلم به ما چه می‌گوید؟ فیلم سرگردان و معلق است و سوالات را پاسخ نمی‌دهد و این نفرت را باورپذیر نمی‌کند، فقط یک‌سری کاشت توسط نویسنده از قبل در فیلمنامه انجام شده است که بدهی چندساله دارد و پول جهیزیه دخترش بوده است و حالا ما در کنش و واکنش‌ها چه چیزی می‌فهمیم، هیچ همان کاشت‌های قبلی نویسندگان را باید بپذیریم و جلوتر نرویم.

در پایان بهرام و دخترش، فیلم درگیری رحیم در مغازه را منتشر می‌کنند، آدم‌های عقده‌ای جلوه می‌کنند که دنبال پول‌شان نیستند و دنبال بی‌حیثیت کردن رحیم هستند. خب باشد، حالا از بی‌حیثیت کردن رحیم چه چیزی گیر آنها می‌آید؟ بخشی از طلب‌شان را می‌گیرند؟ پول جهازشان جور می‌شود؟ دل‌شان خنک می‌شود؟ پس چرا قبل‌تر مدام حرف پول و جهیزیه می‌زنند؟ اگر اینها هم برایشان مهم نیست و حسادت به رحیم کرده‌اند که انسان‌های پست و بی‌ارزشی هستند. فیلم در مورد بهرام و دخترش چه می‌گوید؟ فیلم کاملا لکنت دارد، تکلیفش با بهرام و دخترش معلوم نیست و پایان فیلم هم آنها را بدون پایان‌بندی رها می‌کند. مهم این است که رحیم را دوباره به زندان برگردانند.

تکلیف‌مان که با مدیران زندان و بهرام و دخترش که روشن نشد، برویم سراغ افراد داخل خیریه به نمایندگی خانم رادمهر(فرشته صدرعرفایی) ببینیم حرف حساب اینها چیست؟ آنها هم به دلیل واهی که کیف را رحیم پیدا نکرده یکباره علیه او می‌شوند. خب در خیریه‌ها یک کاری که اصل است اینکه به دنبال صحت و سقم ادعای فرد نیازمند بروند. به وظیفه خود عمل نمی‌کنند و نمی‌روند. البته این کار را هم کارمند کوفی مسلک و عبوس فرمانداری که رحیم را برای کار دعوت کرده است، به بدترین شکل انجام می‌دهد. همه نشسته‌اند، با حرف‌هایی در فضای مجازی جهت‌گیری می‌کنند، فضای مجازی که مخاطب نه آن را می‌بیند و نه می‌فهمد و صرفا می‌شنود و باید قبول کند، چون مجازی گفته است. حال پولی که رحیم را نمی‌تواند از زندان آزاد کند، می‌تواند مردی را از اعدام نجات دهد. این همه کاشت‌های تابلو و تغییرات یکباره هندی‌وارانه اسمش داستان‌گویی می‌شود؟!

فرهادی در داستان‌گویی‌اش عادت دارد، شخصیت‌ها را در مسیری پیش ببرد و بعد عقب بکشاند. شخصیت‌های فیلم فرهادی عموما مردد هستند و در وضعیت نسبی قرار دارند. او آنقدر توانمند و زیرک است که هر طرف که بخواهد ماجرا را پیش ببرد. مثلا در فیلم جدایی، شخصیت راضیه مدعی است بر اثر هل دادن از پشت در بچه‌اش سقط شده است. بعد آخر فیلم می‌گوید در خیابان تصادفی با ماشین داشته است و حال دچار تردید است. رحیم ابتدا می‌خواسته سکه‌ها را بفروشد، تردید می‌کند و نمی‌فروشد. فرهادی یک سوفسطایی است. در فیلم‌های قبلی‌اش یک شرایط نسبی و تردید را با چارچوب نسبتا درستی ترسیم می‌کند و داستان می‌گوید. فیلمنامه و داستان‌گویی و ساختار و شخصیت‌پردازی قوی در فیلمنامه نقاط قوت اصلی فیلم‌های فرهادی است. اما فرهادی بعد از فیلم جدایی هرچه جلو می‌آید در حال از دست دادن بیشتر این نقطه قوت فیلمسازی خودش است.

در فیلم قهرمان به حدی رد پای نویسنده و درشت‌گویی‌های آن پررنگ است که دیگر فرهادی نتوانسته خود را پشت یک قصه و ساختمان دراماتیک پنهان کند. قهرمان مثل بیانیه اخیر فرهادی یک اثر درشت‌گو و عصبانی است. دختر بچه آخر فیلم سوال می‌کند زندان چیه؟ پلان بعد رحیم و نامزد و پسرش را در ایستگاه اتوبوس با دیوارهای آهنی زندان مانندی می‌بینیم که جامعه ایران زندان است و رحیم به دهلیز تاریک زندان بر‌می‌گردد. در فیلم‌های قبلی این عصبانیت و درشت‌گویی آنقدر برجسته نبود و زبان هنری و داستان‌گویی و ساختار سینمایی وجود داشت.

دکوپاژ و میزانسن فیلم قهرمان کاملا شبیه برنامه‌های تلویزیونی است. کاراکترها عموما ایستا با قواعد جای دوربین استودیویی درحال دیالوگ گفتن هستند. دیگر خبری از میزانسن‌ها و دکوپاژهای متفاوت و فکر شده نیست. آن شیشه بازی‌هایی که در فیلم جدایی در فرم کار استفاده شده بود، اینجا در برخی سکانس‌ها تکراری و به صورت درنیامده‌ای استفاده شده است. هیچ ایده فرمی و داستانی جدیدی وجود ندارد، بلکه همان تکنیک‌های قدیمی به شکل دم‌دستی‌تری استفاده شده‌اند. حتی بازی‌های فیلم فرهادی به دلیل زمان زیاد پیش‌تولید و تولیدی که دارند، برجسته هستند، اما در این فیلم جز بازی رحیم هیچ اتفاق برجسته‌ دیگری وجود ندارد. اگر قهرمان اسکار سوم فرهادی را بگیرد. فیلمی است که از اسکار دوم فرهادی، بسیارضعیف‌تر و بسیار سیاسی‌تراست و طبعا به واسطه دستاوردهای هنری و سینمایی نیست. حداقل مطمئن‌تر می‌شویم که عالم سینما هم دیگر عالم ثروتمندان میدان آتن است.