«همایش ملی علومانسانی و حکمت اسلامی» برای اولینبار در معاونت انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی طراحی شد و پنلهای تخصصی 13گانه آن، بستری برای بررسی دستاوردهای علمی و معرفتی اندیشمندان، استادان و فرهیختگان در زمینه نسبت علومانسانی و حکمت اسلامی بوده است. در این نوشتار، خلاصهای از مباحث ارائهشده توسط عبدالحسین خسروپناه، معاون علومانسانی این دانشگاه در پنلهای تخصصی همایش علومانسانی و حکمت اسلامی در باب نسبت حکمت اسلامی و تعالی علومانسانی و هنر آورده شده که در ادامه میخوانید.
زبانشناسی علمی است که به مطالعه روشمند زبان میپردازد، موضوع آن زبان است و پرسشهای بنیادی چون چیستی زبان، کارکرد زبان، ساختهای زبان، تکامل زبان بشری، انواع زبان و مشترکات زبان را بررسی میکند. اگر به معنای جدید به دانش زبان نگاه کنیم، رشته زبانشناسی عمر یکصدسالهای دارد. ولی اگر به محتوای آن نگاه کنیم سابقه چند هزار ساله دارد و از قبل از میلاد مسیح و در دوران یونان باستان، روم باستان، ایران باستان و مصر باستان به زبانشناسی پرداخته شده است. جناب شیخ اشراق آثار مهمی درمورد آن نوشته است و کاملا آشکار است که گذشتگان به زبانشناسی توجه داشتهاند. در یونان و روم باستان جناب ارسطو در منطق به مباحث الفاظ اشاره کرده است و بحث وضع لفظ و معنا، استعمال الفاظ در معانی مختلف، انواع دلالتها ازجمله دلالت مطابقی و دلالت تضمنی، دلالت التزامی و سایر دلالتها را مورد توجه قرار داده است. در گذشته زبانشناسان یا قواعد خاص زبان، صرف و نحو، معانی و بیان و بدیع را در زبانهای عربی، فارسی، انگلیسی و زبانهای دیگر بحث میکردند و یا قواعد عام را مورد بحث قرار میدادند و ناسخ و منسوخ و مجمل و مبین در زبانشناسی اسلامی بحث شده است. امروزه موضوعاتی مانند آواشناسی، معناشناسی، واجشناسی، کاربردشناسی و کارکردهای زبان را مورد مطالعه و بحث و بررسی قرار میدهند. ما امروزه روانشناسی تاریخی، زبانشناسی جامعهشناسی، زبان عصبشناسی و زبان مردمشناسی داریم و علومطبیعی و علومانسانی پیوند وثیقی با زبان پیدا کرده است و میانرشتههایی بهوجود آمده است.
در این دوره ۱۰۰ساله اخیر، تقریبا از نیمهدوم قرن هجدهم چهار پارادایم در حوزه زبانشناسی مطرح شده است. تاریخگرایی، توسط ویلیام جونز، طرح ساختارگرایی زبان و طرح موضوع دیسکورس توسط سوسور، بحث زبانشناسی کودک توسط چامسکی در سال ۱۹۵۷ و در آخر هم زبانشناسی گفتمان بنیاد مطرح شده است. حال پرسش اصلی که در زبانشناسی مطرح است، اینکه واحد زبان چیست؟ واج، جمله، کلمه یا پاراگراف؟ هرمنوتیک، معرفتشناسی و زبانشناسی هرکدام سطحی از معنا را میرساند و آخرین سطح معنا را شبکه معنایی میدانیم. حالا سوال این است که این زبانشناسی با این گستردگی چه نسبتی با حکمت دارد؟
اجازه بدهید این نکته را توضیح بدهم که زبانشناسی با فلسفه و مبانی فلسفه چه نسبتی دارد و زمانی که بهطور خاص حکمت را تبیین کنیم، معلوم میشود که زبانشناسی پیوند وثیقی با آن دارد. متاسفانه در جامعه دانشگاهی ما کمتر از زبانشناسی بحث میشود و از مساله زبان و فلسفه کم سخن میگویند. ذهن و زبان نسبت به یکدیگر تاثیر و تاثرهایی دارند. زبان، انعکاس ذهن است. زبان ظاهر ذهن است و با معرفت ارتباط دارد و ذهن هم با معرفت مرتبط است. در معرفتشناسی ما نظریهای داریم به نام انسجامگرایی. انسجامگرایی در نظریه زبانشناسی به نظریه گفتمان زبان اشاره میکند و این دقیقا مبنای کوهرنس (coherence) است. در تفکر زبانشناسی اسلامی ما یعنی در فرهنگ اسلامی نظریه وضع، استعمال و دلالت مطرح است، یعنی از نظریه بداهت معرفتشناختی، نظریه وضع، استعمال و دلالت بیرون آمده است، کما اینکه از نظریه کارکردگرایی در معرفتشناختی نظریه کارکردی زبان بیرون آمده است، از نظریه انسجامگرایی در معرفتشناختی نظریه گفتمانی زبان بیرون آمده است.
بنده در حوزه معرفتشناسی نظری دارم و معتقد به نظریه بداهت منسجم کارآمد است. نظریهای که از آن نظریه شبکه زبان برمیآید که ما در بحثهای روششناسی تفسیر به آن پرداختهایم.
تا اینجا خیلی گذرا و مختصر نشان دادیم که چگونه بین زبانشناسی و معرفتشناسی پیوند است. بین زبانشناسی و فلسفه پیوند است، بنابراین یکی از ساحتهای حکمت که عبارت است از فلسفه، پیوند وثیقی با زبانشناسی پیدا میکند، چون زبانشناسی با معرفتشناسی مرتبط است و معرفتشناسی بخشی از حکمت است.
حکمت درواقع عبارت است از هست و نیستها و بایدها و نبایدها مبتنیبر بدیهیات و معرفتها و ارزشهای یقینی و کارآمد و اگر معرفتشناسی حکمی شد، زبانشناسی مبتنیبر آن هم حکمی میشود.
در حوزه ادبیات، ادب به معنای فرهنگ، دانش، حسن معاشرت، هنر، شیوه پسندیده معنا شده است، اما در اینجا وقتی میگوییم ادبیات نام دانشی است که قدما بر صرف و نحو و قافیه و قوانین و بیان و بدیع و عروض و... اطلاق میشود. درواقع با این تعریف از ادبیات، ادبیات بخشی از زبانشناسی است، لذا اگر ما تکلیف زبانشناسی حکمی را روشن کردیم که مبتنیبر معرفتشناسی حکمی است، تکلیف ادبیات حکمی را هم روشن کردهایم. چه ادبیات حماسی چه غنایی، چه ادبیات نمایشی، تربیتی، داستانی، نمادین، عامیانه، وحتی ادبیات طنز، همه میتوانند حکمی باشند. حتی برخی از نویسندگان کتابهایی با عنوان حکمت طنز نوشتهاند و در آنجا بهخوبی پیوند حکمت و طنز نشان داده شده است.
پس حکمت میتواند با تمام ساحتهای ادبیات ارتباط برقرار کند، مخصوصا مستحضرید ادبیات فارسی ما که با بخشی از حکمت یعنی عرفان ما پیوند پیدا کرده است. «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را، به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را».
یکی از مصادیق حکمت اسرار آفرینش است که در اشعار حافظ آمده است:
«ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی، در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی».
یا در اشعار مولانا آمده است:
«گفت عین آن تخییل را حکمت کند، عین آن زهر آب را شربت کند».
خیلی زیباست، این خیالات فاسد را به حکمت بدل میکنند، آب زهرآلود را به شربت مبدل میکند.
«کفر هم نسبت به خالق حکمت است، چون به ما نسبت کنی، کفر آفت است».
کفر نسبت به ما آفت میشود، ولی نسبت به خالق حکمت است.
«حکمت لقمان چو داند این نمود، پس چه باشد حکمت رب الوجود».
بنابراین ادبیات ما مملو از حکمت و عرفان است، متاسفانه دانشجویان ما استقبال کمی به این رشته دارند و باید تدبیری اندیشیده شود و این ادبیات فارسی را بر مبنای حکمت، کارآمد کرد و علاقه جوانان را به این حکمت جلب و جذب کرد، یکی از پیشنهادها برای این موضوع، راهاندازی همایشهای مستقلی با محوریت حکمت ادبیات و زبانشناسی است که میتواند در سالهای آینده توسط واحدهای دانشگاهی برگزار شود.