هستی نعمتبخش، یکی از دانشجویانی است که در سال 1398 به کانادا مهاجرت کرده. دختری که این روزها بهتنهایی در این کشور زندگی میکند و همزمان در کنار تحصیل، فعالیت اقتصادی هم دارد. او درباره چگونگی مهاجرتش به «فرهیختگان» توضیح داد: «همیشه قسمتی از وجودم خالی است؛ چراکه آدمهایی که دوستشان دارم، کنارم نیستند.»
از چه زمانی به فکر مهاجرت افتادید و برنامهریزی برای آن چگونه بوده است؟
تیر سال 1398 بود که به فکر مهاجرت افتادم و این ایده هم یکباره به ذهنم رسید. هرچند همه دوستانم نیز درحال مهاجرت بودند. آن زمان پیشدانشگاهی بودم و فشار خیلی زیادی را تحمل میکردم؛ به همین دلیل با یک وکیل مشورت کردم و درنهایت تصمیم نهایی را گرفتم. پروسه انتخاب دبیرستان و کشور مقصد 3 یا 4 ماه طول کشید. بالاخره شهریورماه بود که متوجه شدم کانادا از لحاظ تحصیل موقعیت خوبی دارد و برای همین این کشور را انتخاب کردم.
درباره چگونگی انتخاب دانشگاه در این کشور بیشتر توضیح دهید.
واقعیت آن است که من از طریق دبیرستان، برای پیشدانشگاهی آمدم و دانشگاه را خودم با توجه به رشتهای که میخواستم، اپلای کردم. تحصیل در دبیرستان را تابستان همان سال تمام کردم و چون نمیخواستم بین دبیرستان و دانشگاه فاصله بیفتد، رشته آزمایشگاه را انتخاب کردم. درنهایت دانشگاه یورک را انتخاب کردم و به مدت 2سال مشغول تحصیل شدم.
سطح علمی دانشگاه و دبیرستانها در کانادا را چطور ارزیابی میکنید؟
سطح علمی دبیرستانهای ایران -البته غیرانتفاعیها- خیلی بالاتر است؛ اما درباره دانشگاه، از آنجا که در دانشگاههای ایران درس نخواندهام، نمیتوانم بهطور قطع صحبت کنم؛ بااینحال احساس میکنم اینجا سطح علمی بالاتری دارد. مثلا من در رشته آزمایشگاه واحدهای میکروبیولوژی را گذراندم. فکر میکنم اینجا درسهایی که میخوانیم کاملا با رشته همخوانی داشته و در عمل به کارمان میآید؛ از طرف دیگر درباره درسهای عمومی حق انتخاب داریم.
عدهای معتقدند استرس و فشار در دبیرستانهای کانادا کمتر از ایران است، این را قبول دارید؟
خیلی کمتر است. اینجا یک آزمونی وجود دارد که باید در آن قبول میشدیم تا مدرک دیپلم را بدهند، اما حتی اگر قبول نمیشدیم با برداشتن یک دوره میتوانستیم دیپلم بگیریم. یعنی اصلا در حد کنکور ایران نبود؛ چراکه یک راه جبرانی برای کسانی که در آزمون قبول نمیشدند، وجود داشت.
حضور در کشور دیگری با توجه به زبان و فرهنگ متفاوت، سختیهای خود را دارد، چطور با استادان و همکلاسیها ارتباط گرفتید؟
در ابتدای ورودم به دبیرستان، برایم بسیار سخت بود، چون هم زبان مادریام نبود و هم محیط ناآشنا بود و تا یک ماه وضعیت به همین منوال گذشت. بااینحال تمام تمرکزم را روی درس گذاشتم و بالاخره بعد از یک ماه توانستم با فرهنگشان آشنا شده و ارتباط بیشتری با افراد بگیرم. البته استادان هم کمک میکردند تا بتوانم با همکلاسیهایم ارتباط بگیرم و این کار خیلی به من کمک کرد.
خاطره خوب یا بدی که از روزهای اول حضور در کانادا دارید، بگویید.
بهمحض اینکه پایم به خاک کانادا رسید، چون دمای هوای آنجا منفی 36 درجه بود و من هم به این هوا عادت نداشتم، خیلی شوکه شدم.
الان کجا زندگی میکنید و هزینههای زندگی در آنجا چگونه است؟
دو سال اول از طرف دبیرستان پیش یک خانم کانادایی زندگی میکردم. یک سال بعد هم آمدم محله ایرانیها، چون میخواستم کمی حالوهوای ایران برایم تداعی شود. الان هم در این محله اتاقی برای خود دارم؛ کم پیش میآید دانشجوها خانه جدا داشته باشند. البته باید این را هم بگویم که اینجا هزینهها بالاست و مجبورم کار کنم. اوایل در رستوران کار میکردم و الان 3 ماهی هست که در مطب دندانپزشکی مشغول فعالیت هستم. درست است که درآمد با هزینهها همخوانی دارد، اما نمیتوان پسانداز کرد.
تفریحاتی که انجام میدهید، چیست؟ چه زمانی را به فعالیتهای غیردرسی اختصاص میدهید؟
اینجا زمان خیلی زود میگذرد و اصلا وقتی برای تفریح نمیماند. حتی خود کاناداییها هم زمان برای آشپزی کردن نمیگذارند؛ چراکه ساعت کاری بسیار زیاد است و مردم حدود 8 تا10ساعت کار میکنند و عملا به تفریح خاصی نمیرسیم. نهایتا بتوانیم آخر هفتهها به رستوران برویم یا لب ساحل. مردم اینجا زمان برایشان خیلی مهم است و از دقیقه به دقیقهاش استفاده میکنند.
تصورتان از آینده چگونه است؟ فکر میکنید میتوانید به همه اهدافتان برسید؟
این موضوع در تمام دنیا مبهم است، اما به نظرم کانادا جای خوبی برای رسیدن به خواستههایم است و با تلاش کردن حتما میتوانید به اهدافتان برسید. درباره هدفهای معنوی، مساله این است که اینجا کشور غریب است و همیشه قسمتی از وجودم خالی است؛ چراکه آدمهایی که دوستشان دارم، کنارم نیستند. قطعا اگر به اهدافم هم برسم، روحم آرامش نخواهد داشت.