تاریخ : Tue 23 Nov 2021 - 00:52
کد خبر : 64150
سرویس خبری : اندیشه

علوم انسانی اسلامی؛ محال‌اندیشی یا واقع‌بینی

گزارش اختصاصی «فرهیختگان» از مناظره علی پایا و احمدحسین شریفی درباره امکان و امتناع علم دینی

علوم انسانی اسلامی؛ محال‌اندیشی یا واقع‌بینی

باید دغدغه ما تصویر واقع از انسان داشتن باشد. قرآن و فلسفه اسلامی تصویری که از انسان ارائه می‌کند، قانع‌کننده‌تر است. می‌فرمایید وصف اسلامی مناسب نیست و بر علمی که تلاش دارد به واقعیت برسد تاکید دارید.

فرهیختگان چندی پیش نشست «علوم انسانی اسلامی: محال‌اندیشی یا واقع‌بینی؟» با حضور علی پایا دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور و احمدحسین شریفی دبیر مجمع عالی علوم انسانی اسلامی برگزار شد. بهانه برگزاری این نشست معرفی کتاب «علم دینی، علم بومی و علم اسلامی: محال‌اندیشی یا دوراندیشی» اثر علی پایا بود که مشروح نشست را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

علی پایا

من تزهای دهگانه‌ای در این موضوع دارم که به برخی از آنها اشاره می‌کنم. اول اینکه علوم انسانی اسلامی ممکن نیست اما تکنولوژی انسانی اسلامی نه‌‍‌فقط ممکن بلکه موجود است. یکی از بهترین نمونه‌های تکنولوژی اسلامی، فقه است که یک تکنولوژی کاملا برآمده از درون فرهنگ اسلامی است.

نکته دوم این است که تفکیک‌ها اهمیت دارد و ما به کمک تفکیک‌هاست که به واقعیت نظر می‌کنیم. یکی از تفکیک‌های مهم تفکیک میان علم و تکنولوژی است. گمان بنده در باب ماهیت علم و تکنولوژی از این قرار است که علم و تکنولوژی هر دو برساخته ما هستند اما با هم تفاوت‌های اساسی دارند. علم یک وظیفه بیشتر ندارد و آن این است که واقعیت را چنان‌که هست، می‌نمایاند. تکنولوژی دو کارکرد اصلی دارد؛ یکی اینکه به نیازهای غیرمعرفتی ما پاسخ می‌دهد و دیگر اینکه تکاپوهای معرفتی ما را در مقام ابزار تسهیل می‌کند، مثل تلسکوپ و... .

هیچ علم مرتبه اولی وجه تجویزی ندارد. مقصود از مرتبه اول همه علومی است که به جهان طبیعت یا به جهان برساخته‌های آدمی توجه دارند و کوشش می‌کنند این جهان‌ها را به ما بشناسانند. علم مرتبه اولی صرفا وجه توصیفی دارد و به ما می‌گوید در واقعیت چیست که توصیفش می‌تواند در مسیر صواب یا غیرصواب باشد.

علوم انسانی از یک وجه علم‌اند و از یک وجه تکنولوژی‌اند. علوم انسانی از وجه علمی به ما می‌گویند در آنچه اسم آن را «سپهر وضع و حال انسانی» می‌گذارند یعنی سپهری که آدم‌ها با پیرامون خود تعامل دارند، از این تعاملات انواع پدیدارها به ظهور می‌رسد. وظیفه علوم انسانی و اجتماعی بررسی این پدیدارهاست.

کارکرد تکنولوژی‌های انسانی و اجتماعی کنترل و تغییر است. یعنی آن نیازهای غیرمعرفتی و تسهیل نیازهای معرفتی ما را از طریق تغییری که در واقعیت یا کنترلی بر واقعیت ایجاد می‌کنند، پاسخ می‌دهد. مثلا برای بهتر خواندن برای ما عینک اختراع می‌کند.

برخی گفته‌اند علوم انسانی و اجتماعی دووجهی است که این سخن دقیق نیست اما یک استثنا دارد. علوم انسانی اجتماعی فقط یک شأن نمودن واقع –یعنی وضع و حال انسانی- دارد.

در میان علوم انسانی اجتماعی، علم مرتبه دومی داریم که آن معرفت‌شناسی و همه انحای فلسفه‌هایی است که موضوع آنها معرفت‌هاست. موضوع فلسفه علم، علم است و موضوع فلسفه اقتصاد، اقتصاد است. معرفت‌شناسی جنبه تجویزی دارد. وجه تجویزی علوم مرتبه دومی شباهتی به وجه تجویزی تکنولوژی‌ها ندارد، لذا نباید توهم شود که این دو یکی هستند. وجه تجویزی در علوم مرتبه دوم صرفا معرفتی است. جنبه تجویزی معرفت‌شناسی مربوط به اعتبارسنجی است. مثلا می‌گوید این وجهی که برای توجیه مدعای خود مطرح کردی موجه نیست و به فلان دلیل ابطال می‌شود.

وجه تجویز در علوم مرتبه دوم، چون معرفتی است، مثل خود معرفت جنبه عام دارد. اما تکنولوژی‌ها برخلاف علم که قلمرو آن عام است، به زمینه‌ها حساس‌اند. بنابراین هر تکنولوژی‌ای که در زمینه‌ای ایجاد می‌شود در زمینه دیگر با تغییراتی می‌توان از آن استفاده کرد. همه تکنولوژی‌ها از سنخ ابزاری و ناظر به زمینه خاصی هستند.

در میان علوم مرتبه اول معرفت‌شناسی وجه تجویزی ایجابی ندارد ولی علوم مرتبه اول را می‌توان از یک منظر به آنها نظر کرد و از آنها یک وجه تجویزی سلبی استنتاج کرد. همه علوم مرتبه اول به ما می‌گویند مرزهایی که فراگذری تکنولوژیک از آنها امکان‌پذیر نیست، کجاست؟ مثلا قانون آنتروپی می‌گوید نمی‌توان یک ماشین با حرکت دائم ساخت.  علوم مرتبه اولی به نحو پیشینی مرزهایی را که فراگذری از آنها امکان‌پذیر نیست، برای ما مشخص می‌کنند.

اشکال تمام پروژه‌های برساختن علم دینی یا بومی در 3 مقوله کلی قرار می‌گیرد.

اشکال نخست: کاستی‌های ناشی از خلط مقولات از انواع مختلف آن، نظیر خلط میان علم و تکنولوژی، خلط‌ شأن علم و عالم، خلط علم و نهاد علم.

اشکال دوم: کاستی‌های ناشی از تحلیل‌های غیردقیق درباره پدیدار‌ها یا برساخته‌های گوناگون نظیر علم، تکنولوژی، روش‌شناسی‌ها، مدرنیته و... بسیاری از تحلیل‌هایی که در قالب این علوم بیان می‌شود، مشکل‌ساز است.

اشکال سوم: تجویزهای ساده‌انگارانه که نشان از عدم درک پیچیدگی‌های واقعیت و ضرورت حرکت گام‌به‌گام دارد.

تفکیک بین محتوای معرفت و نظام ارزشی عالم و تفکیک بین محتوای معرفت و عللی که به بروز آن معرفت دامن می‌زند، بسیار مهم است. بسیاری از نوشته‌هایی که درباره علم اسلامی نوشته می‌شود چون به این تفکیک‌ها توجه نکرده‌اند به اشتباه افتاده‌اند.

وقتی از علم سخن می‌گوییم منظور ما محتوای دعاوی علمی است و به هیچ‌روی نظر ما به عللی که منجر به بروز آن محتوا شده، نیست و نظر ما ناظر به نظام ارزشی عالمی که آن محتوای علمی را مطرح کرده، نیست.

اگر علوم انسانی اسلامی امکان‌پذیر نیست به این معنی نیست که علوم انسانی امکان‌پذیر نیست. علوم انسانی و اجتماعی برساخته‌های ما هستند و مثل بقیه علوم تصحیح آنها از طریق مواجهه دادن آنها با واقعیت و گوش دادن به داوری واقعیت و نقادی‌های درونی تحقق پیدا می‌کند.

شما هر صفتی به علم اضافه کنید آن را از علم بودن می‌اندازید و هر‌ شأن دیگری غیر از واقع‌نمایی به آن اضافه کنید آن را از علم بودن می‌اندازید.

برخی می‌گویند ‌شأن علم نزدیک کردن ما به خداست. خیر؛ ‌شأن علم واقع‌نمایی است، باید خدا را برمبنای آنها که خداباور هستند آن‌گونه که هست به ما بنمایانند. حال اینکه به این خدا نزدیک بشوم یا نشوم این تصمیم جزء علم نیست. علم فقط گزارشی حقیقی از واقعیت به ما عرضه می‌کند.

سوگمندانه از آنجا که ما موجوداتی با ظرفیت‌های ادراکی محدود هستیم و غیرمعصوم هستیم و تاریخ‌مند و زمان‌مند هستیم-یعنی خارج از ظرف و زمان فرهنگ خودمان نمی‌توانیم بیندیشیم-، بخواهیم یا نخواهیم تاثیرات آن فرهنگ و سنت و زمانه و ارزش‌های رایج در آن در ظرف ذهن و اندیشه ما وارد می‌شود و بعد وقتی کاوش خود را برای شناخت واقع شروع می‌کنیم آن ارزش‌ها و جنبه‌های برگرفته از فرهنگ و تاریخ در بسیاری از مواقع به نحو ناخودآگاه وارد نظام اندیشه ما می‌شود. نقطه کور معرفتی یعنی جنبه‌هایی از نظام معرفتی ما که اگر در آن نوعی پیش‌داوری یا برداشت نادرست موجود باشد، ما نسبت به آن به‌کلی غافل هستیم و به هیچ‌روی امکان کشف آن را هم نداریم. یعنی یک سلسله نقیصه‌های معرفتی از حیث تغییر دادن واقعیت در ظرفیت‌های ادراکی ما موجود است که فقط در ارتباط با دیگری و گفت‌وگوهای نقادانه است که می‌توانیم به وجود آن پی ببریم.

متاسفانه در علوم انسانی و اسلامی واردات ایدئولوژیک و ارزشی در قیاس با علوم طبیعی و فیزیکی به‌مراتب بیشتر است، به همین جهت در علوم انسانی و اجتماعی وظیفه نقادی بسیار سنگین‌تر می‌شود.
نمونه‌های زیادی وجود دارد که نشان می‌دهد چگونه نقایص نظریاتی که تاکنون عرضه شده و مدت‌های زیادی-کمابیش- راهگشا بود، در پرتو نقادی‌ها برطرف شد.

احمدحسین شریفی

چند نکته را که اشتراکات بنده و دکتر پایاست، عرض می‌کنم. علوم انسانی 7 کارکرد دارد. تعریف، توصیف، تفسیر، تبیین، پیش‌بینی، ارزش‌یابی و کنترل از این دست است. آقای پایا معتقد است که پیش‌بینی، ارزشیابی و کنترل و مهار، تکنولوژی‌اند و اسلامی بودن یا غیراسلامی بودن آن را می‌پذیرد.

ایشان نهاد علم را اسلامی و غیراسلامی می‌داند؛ چراکه آن را تکنولوژی می‌داند اما تعریفی که از نهاد علم ارائه می‌دهد جالب است. دکتر پایا در صفحه 406 کتاب، نهاد علم را توضیح می‌دهد. لذا ایشان با اسلامی‌سازی نهاد علم مخالفتی ندارد. ایشان می‌فرماید دانشگاه هم می‌تواند اسلامی یا غیراسلامی باشد. البته تاکید می‌کند که در دانشگاه اسلامی علم اسلامی تولید نمی‌شود. بنابراین من از بحث آقای پایا نتیجه می‌گیرم که اگر مراکز آموزشی و پژوهشی به هدف اسلامی‌سازی دانشگاه شکل بگیرند، آقای پایا با آن مخالفتی ندارد. این بخش اشتراک بنده با دکتر پایا بود.

آقای پایا ایده‌های اصلی را در ده گزاره بیان کردند که من نقد اینها را تا جایی که وقت اجازه دهد در 12 گزاره بیان خواهم کرد.

آقای پایا برای مخالفت با علوم انسانی اسلامی دلایل مختلفی اقامه می‌کند. به اعتقاد بنده دلایل آقای پایا از اثبات مدعایشان ناتوان‌اند. من با محوریت کتاب که این ایده‌ها مفصل‌تر بیان شده، عرض خود را بیان می‌کنم. ایشان انگیزه طرح این ایده را به‌دلیل احساس عقب‌ماندگی از جریان غرب و شوک وارد از ضربه‌ای که پیشرفت‌ها در غرب به پیکره مسلمین وارد کرد، می‌داند که این امر یک بحران هویت به وجود آورد و انگیزه طرح مساله اسلامی‌سازی علوم همین بحران هویت بوده است.

چنین تحلیل‌هایی درمورد منشأ طرح این ایده یا هر ایده دیگری، حتی اگر درست باشد–که بنده می‌گویم درست نیست- آیا دلیل بطلان و محال بودن این ایده می‌شود؟ فرض می‌کنیم احساس حقارت مسلمین یا خیال‌پردازی آنها برای ایجاد یک تمدن مستقل، انگیزه طرح این ایده بوده است، آیا بطلان انگیزه دلیل بطلان ایده می‌شود؟ شما باید خود ایده را نقد کنید و این جملات خلاف فرمایش‌های خودتان است.

نکته دوم اینکه در صفحه 42 می‌گویید در اغلب موارد مدافعان علم دینی به‌دنبال حل شبه‌مسائل‌اند و نه مسائل اصیل و واقعی. می‌گویید مدافعان علم اسلامی در پی آن بوده‌اند که از انرژی موجود در جنیان برای رفع مشکل انرژی کشورهای اسلامی استفاده کنند. بنده عرض می‌کنم چنین نقدی در دهه 60 نقل شده و در اینجا در چند جای کتاب هم ذکر شده است. این نقد مغالطه پهلوان پنبه است و بی‌انصافی است. فرض کنیم فرد نادانی چنین ادعایی کرده است، نباید آن را تمسخر کرد. علم از حدس‌ها و فرض‌ها شروع می‌شود، مهم این است که دنبال شواهد ابطال‌گر برای آن باشیم. شما باید این ایده را ابطال کنید نه اینکه آن را تمسخر کنید.
نکته دیگر اینکه آیا منصفانه است با بیان این مطلب بگویید مدافعان علم دینی به‌دنبال حل شبه‌مسائل‌اند؟

در جای دیگر تاکید می‌کنید که مدافعان علم دینی اهل تعامل معرفتی نیستند. بنده عرض می‌کنم که به نظرم مساله برعکس است. بدون تردید بسیاری از مخالفان علم دینی جز تعداد اندکی، اهل تعامل نیستند و با بدترین کلمات و الفاظ با این ایده مواجه می‌شوند و آن را تحقیر و تمسخر می‌کنند. کارهایی که در ‌شأن علم نیست. مرتکب بسیاری از مغالطات برای از میدان به در کردن این ایده می‌شوند. ما می‌گوییم شرط اسلامی‌سازی علوم انسانی این است که در مرز دانش باید باشیم و ما از علوم انسانی فعلی بی‌نیاز نیستیم. چرا می‌گویید اهل تعامل نیستیم؟

تاکید ویژه شما این است که علم دینی ایده‌ای ایدئولوژیک است که سد راه بسط معرفت است. باید بگویم اولا ایده علوم انسانی اسلامی تقریرها و قرائت‌های متنوعی دارد و چنین سخن کلی، عالمانه و شایسته نیست. آیا ایده علامه مصباح یا ایده‌ای که بنده از آن دفاع می‌کنم را ایدئولوژیک و بریده از واقعیت می‌دانید؟ آیا این قرائت که تمام هم‌وغم خود را بر کشف واقع قرار داده و تمام تلاش آن ارائه تفسیر واقع‌بینانه از واقعیت است، ایده‌ای ایدئولوژیک است؟ شما کلی صحبت می‌کنید، ایده ما این است که واقعیت را بفهمیم. علوم انسانی اسلامی گشایشی عظیم در کشف واقعیت ایجاد می‌کند. چون هم از مبانی مستدل‌تری برخوردار است و هم منابع مطمئن‌تری دارد و خود را محدود به فهم و کشف یک بعد از واقعیت نمی‌داند. شما چطور این ایده را سد راه بسط معرفت می‌دانید؟

شما همه آموزه‌های اسلامی را منحصر به آموزه‌های ایدئولوژیک می‌کنید که واقع‌بینانه نیست. آموزه‌های اسلامی دو دسته عمده هستند. اغلب آموزه‌های قرآن آموزه‌های توصیفی‌اند و ایدئولوژیک نیستند. یک بخشی از آموزه‌های قرآنی تجویزی و توصیه‌ای هستند. احکام تجویزی ما هم واقعی‌اند و در شکل تجویز بیان شده‌اند. هر باید و وجوبی لزوما بیان تجویز نیست، بیان رابطه علی و معلولی است. اگر پزشک می‌گوید برای خوب شدن بیماری فلان دارو را بخور، ایدئولوژیک حرف می‌زند؟ لذا اغلب آموزه‌های اسلامی اساسا تجویزی نیستند بلکه توصیفی‌اند و آنها هم که تجویزی‌اند، ریشه در توصیف دارند.

منظور شما از ایدئولوژی چیست؟ اگر منظورتان سخنان غیرواقعی باشد، هیچ اندیشمندی از آن دفاع نمی‌کند و چنین سخنی هم در اسلام نیست. اگر ایدئولوژی را سخنان سلیقه‌ای و قراردادی یا سخنان تعصبی و بی‌منطق می‌دانید که اینها در اسلام راه ندارد.

یکی از نقدهای حضرت‌عالی این است که می‌فرمایید ایده علم دینی به تضعیف دین می‌انجامد. باید گفت بر فرض درستی فرمایش شما، عرض می‌کنم حرف شما مدعای خودسوز است. شما می‌گویید همه نظریه‌ها برساخت‌های استعجالی هستند که دیر یا زود در مصاف با نقادی تجربی باید جای خود را به نظریه‌های جامع‌تر بدهند. خود این ادعا هم یک ادعای استعجالی است. کدام عقل سلیمی است که یک ادعای استعجالی را که از دین گرفته با یک ادعای استعجالی دیگر عوض می‌کند و به‌خاطر این ادعای استعجالی دست از ایده علم دینی برمی‌دارد؟ خود شما هم تصریح می‌کنید که نظریه عقلانیت نقاد هم یک نظریه است که فعلا توانسته خود را تقویت کند اما ممکن است بعدا ابطال شود. آیا عقلانی است که با چنین نظریه‌ای، نظریه دیگری را از گردونه خارج کنیم؟

مگر براساس معیارهای عقلانیت نقاد، شواهد مبطله واقعیت را ابطال می‌کنند؟ واقعیت ابطال‌شدنی نیست. حدس‌های ناظر به واقعیت را ابطال می‌کنند. خب چرا در اینجا این حرف را نمی‌زنید؟ فرض کنید ایده علوم انسانی اسلامی در حوزه اقتصاد، مثلا ایده شهید صدر باطل شد، آیا واقعیت دین از بین می‌رود؟ طبق ایده شما این حدس ابطال می‌شود و باید حدس دیگر و نظریه دیگری به میان آورد.

شما همه نظام‌های باور در تولید حدس را هم‌ارز و یکسان می‌دانید. بارها در این کتاب تاکید می‌کنید که همه نظام‌های باور ادیان و سنت‌ها و عقاید اسطوره‌ای از وزن و اهمیت یکسانی در تولید حدس برخوردارند. اولا براساس چه منطق و عقلانیتی حدس ناشی از افسانه‌ها را هم‌ارز حدس ناشی از ادیان می‌دانید؟ ممکن است بفرمایید حدس، حدس است و منشأ آن اهمیتی ندارد. درحالی‌که حدسی که مستند به موهومات است چیزی جز وهم نیست. حدس‌های مبتنی‌بر حقایق احتمال حق بودن‌شان دور از ذهن نیست.

درعین‌حال چرا خودتان برخی حدس‌ها و ایده‌ها را بدون آنکه مطالبه سنجش تجربی کنید، تمسخر می‌کنید؟ طبق مبانی خودتان نباید این ایده‌ها را مسخره کنید بلکه باید بررسی کنیم در برابر شواهد نقض، مقاومت می‌کند یا نه. لذا شما به این سخن خود که منشأ حدس اهمیتی ندارد، پایبند نیستید.  نقدهای جناب دکتر پایا در این بخش ناتمام ماند اما ابایی ندارم از اینکه درمورد امکان علوم انسانی اسلامی سخن بگویم. من سراغ چند نقد در بحث دکتر پایا می‌روم که این نقدها امکان علم دینی از ناحیه بنده را هم نشان می‌دهد.

بنده از بقیه نقدها صرف‌نظر می‌کنم و نقد یازدهم و دوازدهم را عرض می‌کنم که ضمن آن از امکان علوم انسانی اسلامی نیز سخن گفته باشم.  آقای دکتر پایا یکی از مهم‌ترین آسیب‌های علوم انسانی و اجتماعی در کشور را فهم غیردقیق از چیستی علوم انسانی و اجتماعی می‌دانند. بنده هم این فرمایش ایشان را کاملا تایید می‌کنم. با قاطعیت می‌گویم که بسیاری از متخصصان علوم انسانی، تعریف درست و قابل‌دفاعی از این مقوله ندارند. دکتر پایا در کتابی که محور بحث ماست در صفحه 401 و 402 سه تفاوت عمده علوم انسانی اجتماعی را با سایر علوم بیان می‌کنند. البته من در کتاب علوم انسانی اسلامی 9 تفاوت را بیان کردم و به استناد آن تفاوت‌ها می‌گویم علوم انسانی اسلامی نه‌تنها شدنی است، بلکه اگر بخواهیم به واقعیت کنش‌های انسانی دسترسی مطمئن‌تری داشته باشیم، راه همین است.

آقای پایا می‌فرمایند موضوع علوم انسانی برخلاف علوم دیگر، شناخت واقعیت رفتار انسان است. دومین ویژگی برای موضوع علوم انسانی، پیچیدگی و سومین ویژگی علوم انسانی را دووجهی بودن آن می‌دانند. من معتقدم اگر در همین تمایزات دقت کنیم، خیلی از حقایق و ازجمله ضرورت -و نه امکان- علوم انسانی اسلامی فهمیده می‌شود.

وقتی می‌گویید ویژگی کنش‌های انسانی حیث التفاتی آن است، چرا نظریه تفسیرگرایان را نمی‌پذیرید؟ نباید فقط در مقوله تبیینی بمانید. ایده علوم انسانی اسلامی به‌دلیل فهمی که از کنش‌های انسانی دارد و به‌دلیل ویژگی‌هایی که برای موضوع علوم انسانی قائل است معتقد است هم نیاز به تبیین داریم، هم نیاز به تفسیر و هم نیاز به نقادی داریم. عینک‌های مختلفی می‌خواهیم که هرکدام از یک دریچه یا یک رنگ واقعیت را به ما نشان دهند.

کنش‌های انسانی چندلایه‌ای هستند و وابسته به انگیزه‌ها و نیات کنشگرانند. چطور می‌توان برای فهم حقیقت این کنش، اینها را نادیده گرفت؟ آیا می‌توان تفسیر و تبیین و راه‌های دیگر کشف معرفت درباره انسان را نادیده گرفت؟

بحث دیگر اینکه آقای پایا می‌گویند یکی از دلایل رنجوری و ناکارآمدی علوم انسانی و اجتماعی در ایران ضعف در انسان‌شناسی است. تعبیر ایشان نظریه‌های غیردقیق درباره ماهیت آدمی است که به تفصیل در این‌باره سخنان ارزشمندی می‌گویند.  یکی دیگر از دلایل ما بر ضرورت علوم انسانی اسلامی همین فرمایش دکتر پایاست. شما می‌فرمایید نظریه‌های غیردقیق درباره ماهیت انسان باعث انحرافات در علوم انسانی شده و نمونه‌های فراوانی ذکر کرده‌اید. آیا به‌نظر شما دین نظریه‌ای درباره ماهیت آدمی دارد یا نه؟ آیا چیزی به نام ‌انسان‌شناسی دینی و قرآنی داریم یا نه؟ آیا سرشت و سرنوشت آدمی در انسان‌شناسی دینی و انسان‌شناسی داروینیستی و آگوست کنتی یکسان است؟ آیا علوم مستنبط از علوم وحیانی با علوم مستخرج از علوم اگزیستانسیالیستی یکسان است؟ باید نظریه دقیق داشته باشیم.  شما می‌فرمایید علوم انسانی اسلامی محال‌اندیشی است. علوم انسانی مبتنی‌بر فهم انسان هستند. آیا اسلام فهمی از انسان ارائه نمی‌دهد؟ این پرواضح است. نوع نگاه اسلام به انسان خیلی متفاوت از نگاه‌های دیگر است. حال اگر ایده‌ای آمد که با این نوع نگاه به انسان تئوری‌ای درباره اقتصاد و فرهنگ و روانشناسی و تعلیم و تربیت بیان کرد، آن ایده محال است؟  

به‌نظر بنده دقت در همین مساله نه‌تنها اتصاف علوم انسانی به اسلامی و غیراسلامی را یک اتصاف معقول و موجه می‌کند، بلکه اقدام درجهت تولید علوم انسانی اسلامی را یک اقدام علم‌شناسانه و حقیقت‌جویانه می‌کند.  بنده در کتاب‌های مختلف تلاش کردم مبانی ایده علوم انسانی اسلامی را توضیح دهم. یعنی مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی را به‌عنوان زمینی که ساختمان علم در آنجا ساخته می‌شود، یا به‌تعبیر برخی از اندیشمندان غربی به‌مثابه ریشه‌های درخت علم بیان کنم. بنده انسان‌شناسی را بنیان علوم انسانی می‌دانم. همچنان که هر ساختمانی را در هر زمینی نمی‌توان ساخت، تعداد طبقات وابسته به کشش فونداسیون دارد. اگر مبانی شما معقول و قابل دفاع و مستحکم باشد، ساختمان علوم انسانی هم با هر بادی نمی‌لرزد.  نظریه‌ها در علم و تئوری‌ای که ارائه می‌شود باید مستند و ضابطه‌مند باشد. روش را مساله تعیین می‌کند. مسائل علوم انسانی عموما اقتضای چندروشی را دارند. می‌توانید با روش نقلی، روش تجربی، روش عقلی، روش شهودی و عرفانی به مسائل پاسخ دهید.

اگر مساله‌ای اقتضا کرد که با چند روش پاسخ داده شود، آیا این مساله کمک نمی‌کند که واقعیت را بهتر بفهمیم؟ ارزیابی گزاره‌های دینی درباره این مساله با ارزیابی گزاره‌های دیگر متفاوت است، لذا توجه به مبانی علوم انسانی نشان خواهد داد که ما می‌توانیم از علوم انسانی اسلامی دفاع کنیم و این ایده ممکن و بلکه ضروری و واقع‌بینانه‌تر هم هست.

علی پایا

من دو نکته عرض می‌کنم. یک پرسش ساده این است که تاکنون هیچ نمونه‌ای از این علم انسانی اسلامی محقق شده یا نه؟ شما می‌خواهید ابزار یک برساخته جدیدی را تولید کنید که خیلی قوی‌تر از غربی‌ها می‌تواند آدمی را بشناسد. فرض کنید این اندیشه نیکو محقق شد. یعنی توضیح دقیق پیچیدگی عالم انسانی و دعاوی کسانی که علم تازه را برساختند منطبق‌بر واقع باشد، در این صورت اسم آن مجموعه علم است و هیچ صفت دیگری قابل بار شدن بر آن نیست. وقتی یک مدعای معرفتی با واقع انطباق دارد، آن علم است. اصرار اینکه یک صفت اسلامی به آن بچسبانید، چه ضرورتی دارد؟ در تاریخ اسلامی امثال ابن‌هیثم و خواجه‌نصیر و دیگران نظریه‌هایی دادند که غربی‌ها از آن استفاده کردند، اما اسم دینی روی آن نگذاشتند، بلکه گفتند این فهم ما از واقعیت است.  نکته دیگر اینکه فرمودید آیا دین نظریه انسان‌شناسی ندارد؟ من در مقاله‌ای توضیح داده‌ام که ما در قرآن نظریه نداریم. نظریه برای ماست که به واقعیت دسترسی نداریم. خداوند که نیاز به نظریه ندارد. خدا کتاب خود را مانند کتاب دیگرش یعنی طبیعت، مشحون از معرفت قرار داده، چیزی که به آن عمق منطقی می‌گویند. برای فهم این عمق منطقی چاره‌ای جز این نیست که گمانه‌های ناقص خود را بربسازیم و ازطریق نقادی آنها، به‌سمت کامل کردن آن ازطریق کشف خطاها برویم، بنابراین نظریه امری است که ما بر قرآن فرامی‌افکنیم. اینها نظریه‌های ما ازطریق فهم خودمان است. بنابراین اینکه می‌فرمایید در قرآن و آموزه‌های دینی چیزی هست، آنچه هست وقتی توسط یک محقق شناسایی می‌شود، آن نظریه دکتر شریفی درمورد نظام انسان‌شناسی قرآن می‌شود. این نظریه اوست. ممکن است فرد دیگری نظریه انسان‌شناسی از قرآن ارائه دهد که کاستی‌های نظریه شما را مشخص کند.   لذا چیزی به اسم علم انسانی اسلامی نداریم. در بهترین حالت محققان مسلمان ما باید طلایه‌دار این باشند که علم انسانی را در سطح جهانی واقع‌نما کنند؛ یعنی گمانه‌ها و نظریاتی ارائه دهند که واقع انسان را می‌نمایاند. لذا تاکید دارم بهتر است بودجه‌ها –هرچقدر که هست- به‌جای اینکه صرف ساختن علم انسانی اسلامی شود صرف ساختن علم انسانی شود و این بخشی از راه تصحیح خطاهای دیگران اتفاق می‌افتد. بهترین راه بسط علم این است که از جایی شروع کنیم که دیگران بازمانده‌اند؛ یعنی به‌سراغ تصحیح آرای دیگران برویم یا سراغ مسائلی برویم که دیگران پاسخی برای آن پیدا نکرده‌اند.

احمدحسین شریفی

شما تعریفی از علم ارائه می‌دهید که تلاشی حقیقی برای فهم واقع است، اما این اصطلاحات در بیان حضرتعالی گم است. واقع، صدق مطابقت و... در بیان شما مشخص نیست. واقعا تعارف مهم هستند و باید بر آن وقت بگذاریم.

باید دغدغه ما تصویر واقع از انسان داشتن باشد. قرآن و فلسفه اسلامی تصویری که از انسان ارائه می‌کند، قانع‌کننده‌تر است. می‌فرمایید وصف اسلامی مناسب نیست و بر علمی که تلاش دارد به واقعیت برسد تاکید دارید. گذشتگان گفته‌اند و در فضای تخصصی هم مطرح است که برای اتصاف، ادنی ملابست کفایت می‌کند. شما می‌پذیرید انسان‌شناسی قرآنی متفاوت از انسان‌شناسی غیرقرآنی است. به همین نسبت علم دینی به‌معنای علم متکی به انسان‌شناسی قرآنی و معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی قرآنی موردپذیرش است. علم که بی‌مبنا نیست و مبانی هم همه یک‌جور نیست. اگر منابع متکثر داشتیم، چرا این تعبیر را به‌کار نگیریم؟

ما به چه منطق عقلانی و علم‌شناسانه‌ای خود را از یک‌سری آموزه‌ها محروم می‌کنیم؟ چرا می‌گوییم دین از آموزه‌های توصیفی، اجتماعی و اقتصادی و روان‌شناختی عقب بکشد؟ من به‌عنوان محققی که می‌خواهم حقایقی را بشناسم، مرزهای مشترک و طولانی و بلند میان علوم انسانی موجود و آموزه‌های قرآنی و اسلامی را می‌بینم، در این مرزها چه کنم؟ آیا عقب بنشینم؟ تفسیری که جنابعالی از دین ارائه می‌دهید منشأ بسیاری از فرمایشات شماست، می‌گویید دین شناخت خدا و تسلیم دربرابر خدا است که اگر اقتضائات این تسلیم را دنبال کنید، باید علم دینی را هم بپذیرید. در قرآن مبانی انسان‌شناختی، ارزش‌شناسی و معرفت‌شناسی داریم و آموزه‌های ناظر به علوم انسانی مانند اقتصاد و... فراوان وجود دارد. من هم برداشت خود را از قرآن دارم، اما این برداشت باید ضابطه‌مند و روشمند باشد.