علی عسگری، روزنامهنگار: 24 آبان سالروز رحلت علامه طباطبایی، فقیه، فیلسوف و مفسر برجسته معاصر است. هرچند ایشان به واسطه نبوغ ذهنی و مجاهدتهای سختکوشانه خود در عمده علوم حوزوی صاحب نظر و در زمینه فلسفه، به اذعان اندیشمندان این حوزه، برجستهترین فیلسوف الهی معاصر هستند، اما نقطه اوج و برجستگی فعالیت علمی ایشان را در تفسیر گرانسنگ المیزان باید جست. در برههای از زمان که اندیشمندان حوزوی، تمام فخر کار علمی را در دانشهای فقه و اصول میجستند، علامه طباطبایی به واسطه مظلومیت قرآن و پرداخت ضعیفتر آن، تلاشی را در جهت برافراشتن پرچم تفسیر قرآن کردند. حاصل کار ایشان در این خصوص، روش تفسیر قرآن به قرآن است که در ادامه به فحص و بررسی برخی از زوایای آن مبتنیبر مقدمه کتاب شریف تفسیر ایشان میپردازیم.
قرآنبسندگی در فهم معانی آیات
یکی از اولین و بنیادینترین اصول مکتب تفسیری علامه، قرآنبسندگی در فهم معانی آیات است. علیرغم ذوق فلسفی و عرفانی ایشان، علامه طباطبایی دقت فراوانی در مواجهه بدون پیشفرض با آیات قرآن کریم داشته و در مقام نقد، استفاده از اصول و دانشهای دیگر رشتهها در فهم قرآن را خروج از تفسیر و ورود به حیطه تطبیق میدانند.
توضیح بیشتر آنکه از منظر علامه، تفسیر به معنای کشف مراد جدی خداوند از ابراز الفاظ قرآن است. به عبارت دیگر تفسیر به معنای کشف این مطلب است که خداوند از ابراز الفاظ قرآن کریم، قصد القای چه معانی به ذهن مخاطب را داشته است. در این میان از منظر علامه تنها باید از ظواهر خود آیات قرآن استفاده کرد و به مراد جدی خداوند پیبرد. ایشان این مساله که ارباب دانشها و علوم مختلف، اصول اثبات شده دانش خود را پیشفرض گرفته و در مقام مواجهه با قرآن، در تلاشند تا معانی آیات را مبتنیبر دانش خود فهم کنند، نه تفسیر بلکه تطبیق به معنای تحمیل دانش موردنظر بر آیات و الفاظ قرآن میدانند، لذا بر آنند که ضمن رهیدن از دام ظاهرگرایی و اشتباهات مکاتبی چون مشبهه و مفوضه و همچنین ضمن رهیدن از دام تطبیق، معانی عمیق قرآنی را از ظاهر آیات بفهمند. ایشان در مقدمه تفسیر شریف خود، ضمن نقد مکاتب مختلف تفسیری و بیان تاریخچه آنان، این مطلب را بیان میکنند.
مکاتب مختلف تطبیقی و نه تفسیری
ایشان تفسیر روایی را بهعنوان اولین مسلک ذکر کرده و درخصوص آن چنین میفرمایند:
«اما آن عده که به اصطلاح محدث، یعنى حدیثشناس بودند، در فهم معانى آیات اکتفا کردند با آنچه که از صحابه و تابعین روایت شده، حالا صحابه در تفسیر آیه چه گفتهاند؟ و تابعین چه معنایى براى فلان آیه کردهاند؟ هر چه میخواهد باشد، همین که دلیل نامش روایت است، کافى است، اما مضمون روایت چیست؟ و فلان صحابه در آن روایت چه گفته؟ مطرح نیست، هر جا هم که در تفسیر آیه روایتى نرسیده بود توقف میکردند، و مىگفتند درباره این آیه چیزى نمیتوان گفت، براى اینکه نه الفاظش آن ظهورى را دارد که احتیاج به بحث و اعمال فکر نداشته باشد و نه روایتى در ذیلش رسیده که آن را معنا کرده باشد، پس باید توقف کرد، و گفت همه از نزد پروردگار است.»1
علامه در نقد مسلک مذکور به دو نکته اشاره میکنند، نخست آنکه این سخن به معنای از اعتبار ساقط کردن حجیت عقل است، حال آنکه اصل وجود خداوند و آنکه قرآن کتاب الله است، مبتنیبر عقل اثبات میشود. از طرف دیگر این تعطیل عقل، منجر به تناقضگویی میشود؛ چراکه روایتهای ذیل آیات که از صحابه و تابعین نقل شده، بعضا نقض یکدیگر بوده و در این میان، عقل را لازم است تا رفع اختلافات و جمع میان آنان کند.
ایشان سپس به نقد تفاسیر کلامی پرداخته و میفرمایند:
«اما متکلمین که اقوال مختلفهاى در مذهب داشتند، همین اختلاف مسلک وادارشان کرد که در تفسیر و فهم معانى آیات قرآنى اسیر آرای مذهبى خود باشند و آیات را طورى معنا کنند که با آن آرا موافق باشد و اگر آیهاى مخالف یکى از آن آرا بود، تاویل کنند، آن هم طورى تاویل کنند که باز مخالف سایر آرای مذهبیشان نباشد.»2
ایشان در نقد این مسلک میفرمایند:
«نام این قسم بحث تفسیرى را تطبیق گذاشتن مناسبتر است، تا آن را تفسیر بخوانیم، چون وقتى ذهن آدمى مشوب و پایبند نظریههاى خاصى باشد، در حقیقت عینک رنگینى در چشم دارد که قرآن را نیز به همان رنگ مىبیند و مىخواهد نظریه خود را بر قرآن تحمیل کرده، قرآن را با آن تطبیق دهد، پس باید آن را تطبیق نامید نه تفسیر.»3
ایشان در ادامه همین بحث خود، دخیل دانستن پیشفرضهای فلسفی(به معنای عام آن) را نیز موجب خروج از تفسیر و تطبیق میدانند. برای نمونه میفرمایند:
«مشائیان وقتى به تحقیق در قرآن پرداختند، هر چه از آیات قرآن در باره حقایق ماوراءطبیعت و نیز درباره خلقت و حدوث آسمانها و زمین و برزخ و معاد بود، همه را تاویل کردند، حتى باب تاویل را آنقدر توسعه دادند که به تاویل آیاتى که با مسلمیات فلسفیان ناسازگار بود قناعت نکرده، آیاتى را هم که با فرضیاتشان ناسازگار بود تاویل کردند.»4
و یا در نقد استفاده از علوم باطنی و سلوکهای عملی میفرمایند:
«و اما آن دسته دیگر فلاسفه که متصوفه از آنهایند، به خاطر اشتغالشان به تفکر و سیر در باطن خلقت و اعتنایشان به آیات انفسى و بىتوجهیشان به عالم ظاهر و آیات آفاقى، بهطور کلى باب تنزیل یعنى ظاهر قرآن را رها کرده، تنها به تاویل آن پرداختند و این باعث شد که مردم در تاویل آیات قرآنى، جرأت یافته، دیگر مرز و حدى براى آن نشناسند و هر کس هر چه دلش خواست بگوید و مطالب شعرى که جز در عالم خیال موطنى ندارد، برهم بافته آیات قرآنى را با آن معنا کنند.»5
باید توجه کرد که دغدغه علامه در این موقف، نه ردیه بر آرا و اقوال دانشمندان دیگر علوم است، بلکه چهبسا آن اقوال و آرا در جای خود نیز صحیح باشند، بلکه دغدغه علامه پاسداشت حریم قرآن و تفسیر است به این بیان که تفسیر به معنای فهم مراد قرآن به نحو مستقل بوده و نه تطبیق یافتههای دیگر علوم. علامه در این مسیر از آیاتی از قرآن مجید کمک میگیرند:
از منظر ایشان قرآنی که خود را (هدىً لِلْعالَمِینَ)،6 معرفی میکند، هدایت برای جمیع عالمیان است، نهتنها دسته اندکی که باطن آیات را میفهمند، لذا فهم معانی و مراد آن فرع بر فهم باطن نبوده و در نتیجه نباید با تمسک به معانی باطنی، ظاهر آیات را از حجیت ساقط کرد.
علامه طباطبایی با تمسک به آیه (نُورا مُبِیناً)،7 و (تِبْیانا لِکلِّ شَیءٍ)،8 معانی قرآن را آشکار دانسته و لذا برای فهم ظاهر قرآن، برآنند که نیاز به استفاده از هیچ علمی مگر دانشهایی همچون ادبیات عرب آن هم برای فهم معانی تصوری کلام نیست.9 از منظر علامه، معانی واژگان و جملات قرآن واضح است، به عبارت دیگر در دلالت تصوری، هیچ اختلافی در میان دانشمندان مختلف نیست، بلکه محل اختلاف بر سر مصادیق آیات است که به حیطه مراد جدی وارد میشود، در اینجا دانشمندان هر علم، به واسطه استفاده از اصول و پیشفرضهای دانش خود، تفاسیر مخالف یکدیگر را ارائه دادهاند.
نظریه روح معنا، گریز از ظاهرگرایی
حضرت علامه طباطبایی سپس در ادامه، به دنبال ارائه راه سومی برای گریز از ظاهرگرایی و تأویل هستند.
توضیح بیشتر آنکه در طول تاریخ، گذشته از جریان مفوضه که معتقد بر عدم توانایی انسان در فهم معانی آیات بودند، دو جریان عمده در زمینه فهم معانی آیات قرآن وجود داشت:
نخست مکتب مشبهه و ظاهرگرایی که تنها به معانی ظاهری توجه داشته و به عبارت بهتر جمود بر لفظ میورزیدند. این مکاتب به واسطه روش خود، خروجیهای نادرستی از آیات گرفته و برای مثال، با استناد به آیاتی از قرآن مجید که برای خداوند ید، سمع، بصر و... در نظر میگرفت، آنان را قیاس با ید، سمع و بصر انسان کرده و برای خداوند گوش و دست و چشم جسمانی قائل میشدند. در نقطه مقابل برخی از دانشمندان دیگر علوم به واسطه اندوختههای پیشین خود، دست به تأویلهای بیضابطه عقلی زده و ظاهر این کلمات را از حجیت ساقط میکردند. در این بحث علامه هر دو مسلک را مورد نقد قرار میدهند، ظاهرگرایان را به واسطه جمود بر لفظ و نسبت دادن معانی خلاف عقل به خداوند و مکاتب دیگر را به واسطه تأویل و تطبیق.
علامه طباطبایی در این میان، نظریه روح معنا را بهعنوان راه سوم، برای گریز از این تنگنا بهکار میگیرند. از منظر این نظریه الفاظ نه برای مصادیق بلکه برای غایات وضع شدهاند. برای نمونه لفظ سراج نه برای چراغ پینهسوز بلکه برای منبع روشنایی وضع شده، لذا امروزه ما به لامپهای جدید نیز سراج گفته، همانگونه که به چراغ پینهسوز سراج میگوییم، بدون آنکه احساس تجاوز از معنا یا اشتراک لفظی کنیم. ایشان ریشه تطبیق الفاظ بر معانی ظاهری که توسط ظاهرگرایان صورت میگرفته را ناشی از انس و عادتی میدانند که نوع انسان با معانی ظاهری دارد.10
علامه روش کشف غایت در هر لفظ را تتبع در دیگر آیات میدانند. از این منظر با تتبع در کاربرد هر واژه در دیگر آیات، میتوان به شبکه معنایی هر لفظ پیبرده و اینگونه مراد جدی آن را کشف کرد. با این روش، از طرفی جمود بر لفظ و نسبت دادن عقاید ناروا به خداوند از میان رفته و از طرف دیگر تأویلهای بدون ضابطه و تطبیق مطرح نخواهد بود. در پایان ذکر این نکته لازم است که مرحوم علامه طباطبایی به واسطه همین رویکرد، تسلط و احاطه عمیقی بر تمامی آیات داشته و لذا در تفسیر هر آیه، به آیات متعدد دیگر در اقصی نقاط قرآن استناد میکنند. ایشان در تمام متن تفسیری خود، خود را ملتزم به پایبندی به این روش میدانند، لذا درک صحیح روش تفسیری ایشان کمک بهتری به خوانش ما از تفسیر المیزان میکند.
پینوشتها:
1- طباطبایی، محمد حسین: ترجمه تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۰
2- همان، ص ۱۱
3- همان، ص ۱۱
4- همان، ص ۱۲
5- همان، ۱۳
6- سوره آل عمران آیه 96
7- سوره نساء آیه 174
8- سوره نحل آیه 89
9- طباطبایی، محمد حسین: ترجمه تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۴
10- همان، ص ۱۵