علی کاکادزفولی، دکترای جامعهشناسی سیاسی: واژه آرمانشهر برای مخاطب امروز واژهای نامانوس نیست؛ هم از جهت تجربه زیسته که هر انقلاب، سعی در آفرینش تصاویری نویدبخش از آینده دارد و هم از جهت ادبیات نظری برای اهل مطالعه که در طول دو دهه اخیر در اینباره مطالبی گفته، نوشته و ترجمه شده است. کمتر کسی است که تا به حال واژههای آرمانشهر، ناکجاآباد، اتوپیا، یوتوپیا، مدینه فاضله و عباراتی از این دست را که در ظاهر مشابه به نظر میرسند نشنیده باشد.1 با این وجود، به مفهوم مقابل آن یعنی دیستوپیا کمتر پرداخته شده است. اگر تا دو یا سه دهه پس از انقلاب، موافقان و مخالفان بیشتر به مفهوم آرمانشهر توجه داشتند، به نظر میرسد که از دهه چهارم به بعد، توجه به مفهوم ویرانشهر و ابعاد آن بین برخی صاحبنظران اهمیت بیشتری پیدا کرده است. اگرچه بین آرمانشهر و ویرانشهر پیوندهایی برقرار است و نمیتوان این دو را مجزا از هم در نظر گرفت، اما این نوشتار درباره آرمانشهر نیست و تلاشی در رد یا تایید آن صورت نمیگیرد. در عوض، سعی بر آن است تا به این سوال پاسخ داده شود که ویرانشهر چه مفهومی دارد و چرا و چگونه باید با آن مواجه شد و دربارهاش اندیشید.
مفهوم ویرانشهری
در ویرانشهر همهچیز بد است؛ همهجا خرابآباد است و جز ویرانی به چشم نمیآید. با این همه، توضیح مفهوم ویرانشهر به همین سادگی تمام نمیشود؛ پرسش مهمتر آن است که چرا باید چنین مفهومی خلق شود و این اتفاق، طی چه فرآیندی صورت میگیرد؟ چه چیز باعث میشود در نگاه انسان به یکباره همهچیز در هم فرو ریزد؟ چگونه همان انسانی که میتواند همهچیز را در بالاترین حالت خود تصور کند و آرمانشهر بیافریند، همهچیز را در ویرانترین حالت خود میبیند و با انگارههای ویرانشهری خو میگیرد؟ آرمانشهر و ویرانشهر در ساحت نظر زاییده ذهن انسانند، از تجربههای پراکنده قوام میگیرند و ریشه در واقعیات زندگی انسانی دارند؛ پس میتوان گفت هردو، نسبتی با زیست انسانی برقرار میکنند. آنگونه که انسان در لحظاتی از زندگانی چنان خود را قدرتمند میبیند که از همهچیز فراتر رفته، میل دارد به جهانی بهتر بیندیشد و طرحی نو دراندازد، در لحظاتی نیز چنان عاجز و درمانده است که خود یا وضعیت را غیرممکن از تغییر یافته و انتظار ویرانی همهچیز را میکشد. اما نسبت میان آرمانشهر و ویرانشهر، تنها تضادی ساده نیست؛ اینگونه نیست که این دو انگاره در دو سر مخالف یک طیف باشند یا همهچیز در آنها در وضعیتی برعکس یکدیگر قرار داشته باشد. ویرانشهرها به مراتب وسیعتر از آرمانشهرها هستند و سیاهی ویرانیشان از سبزیآبادی آرمانشهرها غلیظتر؛ و این ارتفاع بلند آرمانشهر است که بر تیرگی عمق چاه ویل ویرانشهر میافزاید؛ پس هرچه قله آرمانشهر رفیعتر، حضیض ویرانشهر دهشتناکتر. شاید به همین خاطر باشد که مارگارت اتوود که خود صاحب چندین اثر دیستوپیایی است، میگوید که در هر ویرانشهر، آرمانشهری کوچک نهفته است. «آرمانشهرها همیشه خیالی شیرین بودهاند که مدعیانشان، اغلب فاجعه آفریدهاند»؛ این جمله نگاه رایج به تفکر آرمانشهری است؛ اگرچه نگاه خوبی به آرمانشهرها و تفکر آرمانشهری وجود ندارد، اما نمیتوان آن را یکدست سیاه دید. میتوان گفت درواقع، آنچه معمولا فاجعه میآفریند نه خود تصورات آرمانشهری و ویرانشهری که شیوه مواجهه با آنهاست. بیشتر از آن که مختصات یک آرمانشهر یا ویرانشهر مهم باشد، ماهیت مدعیان و انگیزههای آنها از این طرحها مهم است. هم آرمانشهر و هم ویرانشهر ماهیتی سیاسی دارند و هردو را میتوان نوعی اعتراض به وضع موجود به حساب آورد و در هر دوشان وجه باید و نباید پررنگ است. با این وجود، شاید هم تفکر آرمانشهری و هم تفکر ویرانشهری تا اندازهای بتوانند سازنده باشند. درست است که در یک جامعه دیستوپیایی تصاویری تلخ و سیاه مشاهده میشود، اما در هرحال توجه به چنین تصاویری به مثابه یک هشدار، طبیعی و اجتنابناپذیر است. عناصر دیستوپیایی برای حفظ تعادل در یک جامعه کارآمد و پیشرو ضروری هستند، اگرچه گاهی بسیار اغراقآمیز به نظر میرسند. نشان دادن وضعیت اتوپیایی و دیستوپیایی بهمنظور ایجاد تعادل بین جنبههای منفی و مثبت در جهت تغییر نقشهای اعضای جامعه امری سازنده است. بدون عناصر دیستوپیایی، هیچ انگیزهای برای تحرک، تغییر و پیشرفت وجود نخواهد داشت و جامعه در رکود و فقدان نوآوری گرفتار خواهد شد. روشن است بدون ترسیم وضعیت مطلوب و نامطلوب از آینده، نمیتوان نسبت به وضعیت موجود نگاه دقیقی داشت و برای آینده برنامهریزی کرد؛ اما مشکل اصلی، مطلق انگاری آرمانشهرها و ویرانشهرها است که با گزاره تلویحی «این است و جز این نیست» سبب نادیده گرفتن وضعیت کنونی و عدمدرک آن میشوند.
مروری بر ادبیات ویرانشهری
آثار و نوشتههای ادبی، سیاسی و اجتماعی بیشتر از آنکه درباره موفقیت آرمانشهر باشند، درباره شکست و عدمامکان آن هستند؛ احتمالا به این دلیل که آرمانشهرها بیانگر وضعیتی ایدهآل هستند و چون رسیدن به چنین وضعیت ایدهآلی، کاری آسان نیست و بسته به مختصات آرمانشهر گاه محال نیز هست، مفهوم آرمانشهری با شکست گره خورده و در عین حال به نوعی ویرانشهری نیز ختم میشود. این مضمون در بسیاری از آثار ویرانشهری به چشم میخورد؛ «دنیای قشنگ نو» نوشته آلدوس هاکسلی یکی از مشهورترین آثار در این زمینه است که سعی دارد 600 سال آینده دنیا را در قالب رمانی علمی–تخیلی به تصویر بکشد. هاکسلی که از سیاستزدگی و صنعتزدگی متنفر است، در این کتاب انتهای وضعیت موجود را تیره و وحشتناک به تصویر میکشد. هاکسلی در مواجهه با نمودهای مدرنیته، میخواهد نشان دهد چگونه بشر به امید دستیابی به اتوپیا به سمت دیستوپیا حرکت کرده و در آن فرو میرود. «فارنهایت 451» نوشته ری بردبری از دیگر آثار با مضمون ویرانشهری است که در آن کنترلکنندگان جهان سعی میکنند به اتوپیا دست یابند، اما به دلیل سانسور اطلاعات، به دیستوپیایی میرسند که در آن دانش از بین رفته است. «1984» نوشته جورج اورول از دیگر آثاری است که در فضای ویرانشهری آن حقوق افراد به راحتی پایمال شده و مورد سرکوب قرار میگیرد. در «سرگذشت ندیمه» نوشته مارگارت آتوود، وضعیت ویرانشهری برای ندیمههای جامعهای به نام «جیلد» به تصویر کشیده میشود که حکومتی تئوکراتیک بر مبنای برداشت خود از انجیل بر آن جامعه حکم میراند. رمان «جاده» از کورمک مککارتی از دیگر آثار مهم ویرانشهری است که سرزمین ویران برجای مانده پس از جنگ را تخیل میکند. در این داستان، پدر و پسر پس از انفجار اتمی در آمریکا جزء معدود افرادی هستند که زنده ماندهاند و در تلاشند تا نشانی از حیات پیدا کنند. «کوری» اثر ژوزه ساراماگو نیز رمانی است که با توصیف فروپاشی نظم اجتماعی شهری، اثری پادآرمانشهری را رقم زده است. «فرزندان انسان» نوشته پی دی جیمز جهان را در زمانی به تصویر میکشد که دیگر جمعیتی روی آن باقی نمانده و در کشاکش منازعات سیاسی، نسل انسان درحال از بین رفتن است. داستان ویرانشهری «آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟» نوشته فیلیپ ک دیک که در سال 1968 نوشته شده، جهان در سال 1992 را این گونه به تصویر میکشید که پس از آخرین جنگ جهانی، زمین گرفتار مواد رادیواکتیو شده و انسانهای بازمانده به سوی سیارات دیگر فرار کردهاند. البته پس از آنکه در سال 1992 چنین پیشگویی به واقعیت نپیوست، در نسخههای جدیدتر سال 2021 برای چنین تصور سیاهی انتخاب شد. «دنیای غرق شده» اثر جیجی بالارد به فراگیر شدن گرمایش جهانی و وضعیت آب در شهرها میپردازد. از این دست آثار ویرانشهری کم نیست که ردیف کردن نام و مضمون همه آنها در اینجا ملالآور است؛ اما بهطور خلاصه، «پرتقال کوکی» نوشته آنتونی برجس، «هرگز رهایم مکن» نوشته کازوئو ایشی گورو، «ایستگاه 11» نوشته امیلی سنت جان مندل، «ماشین زمان» اثر اچ جی ولز، «بازیهای گرسنگی» نوشته سوزان کالینز، «روز پیروزیها» نوشته جان ویندام و «دیوار» اثر جان لنچستر ازجمله دیگر آثاری هستند که همگی وضعیت ویرانشهری را روایت میکنند. جهانهای دیستوپیایی اغلب شبیه به هم هستند؛ آنها معمولا بهطور آشکار یا پنهان از وضعیتی شروع میکنند که وجود داشته و برای مخاطب آشناست و به وضعیتی میرسند که هنوز به وقوع نپیوسته اما از نظر مخاطب، چندان هم دور از واقع نیست. این دسته از آثار اتفاقا مخاطبان زیادی هم دارند؛ زیرا از یکسو اعتراضی هستند به وضعی معین که اغلب شبیه به وضع موجود است یا با آن یکی است و از سوی دیگر وجهی همدلانه دارند و معمولا افرادی که از وضعیت موجود به ستوه آمدهاند و آن را نامطلوب میبینند، تمایل دارند با نویسنده همدل شده و با شکل بزرگنمایی شده از آینده کنونی آشنا شوند. درحقیقت دو کارکرد قابلتوجه متون ویرانشهری، اعتراض و التیام است برای زخمخوردگان از وضع کنونی که معمولا فریادشان هم به جایی نمیرسد و توان تغییر مستقیم در آنچه از آن ناراضیاند، ندارند.
جامعه ایرانی و تصورات ویرانشهری
جامعه کنونی ایران تجربه انقلاب و زندگی در دوره پس از آن را از سر میگذراند. انقلابها خواهوناخواه با تصورات آرمانشهری همراهند و این تصورات بهخودیخود نکوهیده نیستند؛ هم آرمانشهر و هم ویرانشهر –آنچنانکه در بالا بحث شد- هر دو کارکردهایی دارند و همچنان که میتوانند مخرب باشند، وجوهی از سازندگی را در خود دارند. جامعهای که در معرض آرمانگرایی باشد و در عین حال نسبت به آن ذهنیت دقیقی نداشته باشد، پس از مدتی دچار نوعی سرخوردگی میشود و خود را به وضعیتی ویران شبیهتر میبیند، فارغ از اینکه ادراک از ویرانی تا چه اندازه با واقعیت عینی آن مطابقت دارد. اگر تا دو یا سه دهه پس از انقلاب، مفهوم آرمانشهر بیشتر مورد توجه افراد و گروههای مختلف قرار داشت و درباره آن بحث میشد، به نظر میرسد که از دهه چهارم به بعد، با شدت گرفتن برخی مشکلات اقتصادی و اجتماعی توجه به مفهوم ویرانشهر و ابعاد آن نمود بیشتری پیدا کرده است. تغییر از وضعیت آرمانشهری به ویرانشهری شاید حتی در برخی آثار هنری ازجمله فیلمها و سریالهای ایرانی نیز بازتاب داشته است، بهطوریکه فیلمها و سریالهای متقدم، عمدتا پس از فرازونشیبهای متعدد به پایانی خوش و خرم ختم میشدند اما برخی آثار متاخر بهتدریج از پایان آرمانشهری فاصله گرفتهاند و گاه حتی با پایانی غمانگیز و سیاه همراهند. البته باید پذیرفت که در واقعیت امر، کمتر نگاه میانهای نسبت به این دو مفهوم وجود داشته است؛ مدعیان آرمانشهری گاه میتوانند در مواجهه نادرست با آرمانها فاجعه بیافرینند و در عین حال آنان که بر کوس ویرانشهری میزنند میتوانند بهمراتب خطرناکتر باشند. برای نمونه یکی از انگارههای ویرانشهری در ایران، انگاره فروپاشی اجتماعی است؛ فروپاشی اجتماعی وضعیتی است که در آن جامعه نظامهای حمایتی خود اعم از نظامهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی خود را از دست میدهد و سقوط میکند. این وضعیت ممکن است در زمانی کوتاه و بهواسطه بحرانهای مقطعی رخ دهد یا در طولانیمدت و بهطور آهسته اتفاق بیفتد. صاحبنظران خارجی برای وضعیت فروپاشی علائم دقیقی ذکر نکردهاند و آنچه در این باره گفته میشود، اغلب براساس تجارب پیشین برخی جوامع بوده است. اگرچه برخی نشانهها میتوانند انگاره فروپاشی اجتماعی را بهصورت احتمال به ذهن تحلیلگران متبادر کنند، اما پیشبینی دقیق اینکه چه زمانی و در کدام جوامع فروپاشی اجتماعی رخ میدهد، ممکن نیست. با وجود این برخی چهرههای ایرانی با استناد به روند افزایشی آمار جرم و جنایت و آسیبهای اجتماعی در برخی مقاطع زمانی سعی دارند این نتیجه را بگیرند که جامعه ایران از هم فروپاشیده یا فروخواهد پاشید.2 انگاره فروپاشی در ایران از دودهه پیش بهطور مشخص در رسانهها مطرح شده است و افراد و جریانهایی پیش برنده آن بودهاند. اما هیچکدام از پیشبینیهایی که قبلا انجام شده به وقوع نپیوسته است، زیرا اساسا هیچمختصات دقیقی از وضعیت فروپاشی وجود ندارد که بتوان وضعیت موجود را با آن سنجید. درحالحاضر انگارههای ویرانشهری در جامعه ایران ازجمله همین انگاره فروپاشی اجتماعی چند مشکل دارند؛ اول نتایج کلی و کلانی هستند که از قرائن محدود اخذ شدهاند، دوم بیش از آنکه تحلیلی تجربی یا علمی باشند، شاعرانهاند و پای در خیال و احساس دارند. سوم در آنها به جزئیات و مثالهای نقض توجه نشده و از نظر تمایزگذاری میان موضوعات ضعف دارنـــــد و دچار تقلیلگراییاند. چهارم متهم به سیاسیکاریاند، یعنی بیــــــش از آنکه در خدمت حل مسائل اجتماعی باشند، در راستای منافع سیاسی به کار گرفــــــته میشوند. پنجم با توجه به حجم محدود مطالعات آکادمیک درباره آنها به نظر میرسد که بیشتر برساختههای رسانهای باشند تا واقعیتهایی اجتـمــاعی. ششم گــــــاه بیانکننده آرزوها و انتظارات مدعیان آنها هستند تا تحلیلهایی دقیق و علمی. با توجه به این مطالب بهنظر میرسد که ترسیم افق ویرانشهری بیش از آنکه از دل واقعیت برآمده باشد، میلی درونی است که افراد تحتشرایطی آگاهانه یا غیرآگاهانه تصمیم میگیرند به آن پاسخ دهند. این جمله درباره آرمانشهر نیز صدق میکند.
سخن از ویرانی، ویرانگر است
آرمانشهر و ویرانشهر پیش از آنکه مفاهیمی اجتماعی باشند، مفاهیمی سیاسی هستند و همین مساله، بر حساسیت آنها اضافه میکند. سیاسی شدن مفاهیم اجتماعی بهویژه زمانی که رسانهها بهطور پررنگ به آنها بپردازند، وجه برساختی آنها را تقویت کرده و از واقعیت دورشان میسازد. همانگونه که مدافعان آرمانشهر از برافراشتن وضعیت آرمانشهری بر اعتبار خود میافزایند، سردمداران انگاره ویرانشهری نیز از همین رهگذر، مسیر مخالفت سیاسی خود را هموار میکنند و با القای ترس، تیرگی و خودباختگی و ترسیم وضعیتی خراب آبادگونه و سپس نشان دادن عاملان آن، سعی دارند اعتراضات علیه وضع موجود را به نفع خود مصادره کنند. آنچنان که برخی آرمانشهرها پادرهوا هستند و تنها در اوهام به سر میبرند، ویرانشهرها نیز میتوانند غیرواقعی باشند و این خطر وجود دارد که وضعیت موجود مدام با وضعیتی موهومی سنجیده شود تا درنهایت بهسوی آن پیش برود. اما خطرات ویرانشهری بهمراتب بیشتر از آرمانشهر است، زیرا وضعیت بد و ناخوشایند برای انسانها بیشتر ملموس و قابلتجربه است تا وضعیت آرمانی و مطلوب. تجربه انسانها از ناخوشایندیها بسیار بیشتر از تجربهشان از وضعیت مطلوب است و همین مساله باعث باورپذیری هرچه بیشتر انگارههای ویرانشهری میشود. کمتر کسی است از مشکلات و آسیبهای اجتماعی که در جامعه ایران وجود دارد، بیخبر باشد یا در معرض تجربه مستقیم و غیرمستقیم آنها قرار نگرفته باشد. در چنین شرایطی طبیعی است با کسانی که مدام وعده آیندهای بهتر میدهند، همدلی صورت نگیرد و در عوض هرکس که بتواند وضعیت موجود را تیرهتر توصیف کند، سخنان او بیشتر مورد توجه قرار گرفته و همدلی با او آسانتر باشد. چنین مسالهای سبب میشود افراد، گروهها و جریانهای مختلف برای کسب مقبولیت اجتماعی بیشتر، در ترسیم وضعیت ویرانشهری از یکدیگر سبقت بگیرند و درنهایت بهجای دنبال کردن حل مشکلات اجتماعی، سعی در گرفتن نتایج سیاسی داشته باشند. روشن است که نقد به کارگیری انگارههای ویرانشهری بهمعنای نادیده گرفتن مشکلات موجود یا مطلوب دانستن وضعیت کنونی نیست، بلکه تاکید اصلی بر آن است که نباید برای تحلیل مسائل اجتماعی از عبارات غیردقیق و انگارههای موهومی استفاده کرد، بدون آنکه درباره آنها تعریف دقیقی ارائه شده باشد.
نابود کردن همیشه آسانتر و در دسترستر از ساختن است. به همین خاطر احتمال به وقوع پیوستن انگارههای ویرانشهری بسیار بیشتر از انگارههای آرمانشهری است و در این فرآیند قدرت نظریه را نیز نباید دستکم گرفت، یعنی این باور که همانگونه که عینیتها میتوانند ذهنیتها را بسازند، ذهنیتها نیز در به وقوع پیوستن امکانهای عملی جدید موثرند و انسانها میتوانند براساس ادراکاتی که از واقعیت دارند، واقعیتهای دیگری را رقم بزنند، فارغ از اینکه ادراک اولیه آنها از واقعیت تا چه حد با واقعیت موجود مطابق بوده باشد. القای برخی گزارهها، نظریهها، انگارهها و عبارات میتواند ذهنیتها را شکل دهد و آن ذهنیتها نیز میتوانند به واقعیتهای جدید جهت داده و در آنها تغییر ایجاد کنند. در جامعهای که سخن گفتن از آرمانها و سردادن شعارهای آرمانگرایانه امری مأنوس باشد، پتانسیل تبادر تصورات ویرانشهری نیز به وجود خواهد آمد، زیرا وجه مقایسه موجودیت پیدا میکند و افراد، خواسته یا ناخواسته در مواجهه با آرمانها، نگاهی قیاس محور دارند. هرقدر آرمانها کمتر به عمل برسند، تصورات ویرانشهری برجستهتر و پررنگتر میشوند. آرمانها میلی در انسان ایجاد میکنند که ناکامی آن میل، میتواند با نومیدی، یأس، سرخوردگی و گاه عصیان همراه باشد. ذهنی که عادت کرده همهچیز را آرمانی ببیند، از درک واقعیت عینی ناتوان یا در تشخیص ماهیت آن دچار اختلال است، به همین خاطر است که چنین ذهنی در مواجهه با اتفاقات ناخوشایند، آنها را تیرهتر از آنچه هستند، میبیند و بر عمق تیرگی وقایع- بیش از آنچه هست- میافزاید.
پینوشت
1- کلماتی چون ویرانشهر، دیستوپیا، پادآرمانشهر، خرابآباد، مدینه ضاله، تباهشهر، مدینه فاسده، پلیدشهر و کلماتی از این دست اگرچه از نظر واژگانی و بستر معنایی ممکن است با یکدیگر تفاوتهایی داشته باشند، اما در این نوشته همگی مترادف هم در نظر گرفته شدهاند.
2- از جمله این صاحبنظران میتوان به دیدگاههای عباس عبدی، احمد بخارایی، حاتم قادری، محمدصادق کوشکی، کمال اطهاری، سعید مدنی، فریبرز رئیس دانا، سعید معیدفر، محسن رنانی، ابراهیم فیاض و ناصر فکوهی اشاره کرد که در قالب مقالات، یادداشتها، مصاحبهها و سخنرانیهای آنها انتشار یافته است.