تاریخ : Tue 02 Nov 2021 - 02:50
کد خبر : 62868
سرویس خبری : نقد روز

عصیان روی خط موازی

حسین سرآبادانی‌تفرشی:

عصیان روی خط موازی

رشد اعجاب‌انگیز فیلم‌های ضدسرمایه‌داری همزمان با افزایش نگرانی‌ها نسبت به نابرابری، تبعیض و ظلم سیستمی و فراگیر بازتولیدشده نظام سرمایه‌داری معاصر، همواره این پرسش را مطرح می‌کند که به مصداق این مثل که «چاقو دسته خود را نمی‌برد»، این حجم رسانه‌ای و فکری نقد سرمایه‌داری، آیا خود برنامه‌ای بازارگرا با هدف جلب و جذب نظر مخاطب خسته از وضع موجود است که می‌خواهد سوژه خود را بفروشد و سود خود را ببرد؟

حسین سرآبادانی‌تفرشی، پژوهشگر هسته عدالت‌پژوهی مرکز رشد دانشگاه امام‌صادق‌(ع): «تلاش به‌منظور یافتن گزینه بدیلی به‌جای سرمایه‌داری، کار بی‌ثمری است؛ آن‌هم در جهانی که نظام سرمایه‌داری کاملا بر آن سیطره یافته است و هیچ بحران آخری نه در افق دیده می‌شود و نه در خیال می‌گنجد. گزینه سوسیالیسم اعتبار خود را از دست ‌داده است و جنبش‌های ضدسرمایه‌داری نیز ظاهرا راه به‌جایی نخواهند برد، زیرا هیچ گزینه معتبر و سازنده‌ای که با الگوهای موجود تولید و مصرف همخوانی داشته باشند، ارائه نداده‌اند. بنابراین آنها که در پی اصلاح جهانند، باید توجه خود را به ظرفیت‌های تغییر درون سرمایه‌داری معطوف کنند.»

جملات فوق، برگرفته از بخش پایانی کتاب برجسته «سرمایه‌داری» نوشته «جیمز فالچر» است؛ اثری انتقادی و قابل‌ تحسین در نقد ماهیت و زمینه تاریخی تکوین نظام سرمایه‌داری؛ اما با چنین جمع‌بندی محافظه‌کارانه و در خدمت وضع موجود. این امر اختصاص به عرصه علمی در نقد سرمایه‌داری ندارد و در ساحت هنر و سینما نیز در سال‌های اخیر فراوان دیده می‌شود. رشد اعجاب‌انگیز فیلم‌های ضدسرمایه‌داری همزمان با افزایش نگرانی‌ها نسبت به نابرابری، تبعیض و ظلم سیستمی و فراگیر بازتولیدشده نظام سرمایه‌داری معاصر، همواره این پرسش را مطرح می‌کند که به مصداق این مثل که «چاقو دسته خود را نمی‌برد»، این حجم رسانه‌ای و فکری نقد سرمایه‌داری، آیا خود برنامه‌ای بازارگرا با هدف جلب و جذب نظر مخاطب خسته از وضع موجود است که می‌خواهد سوژه خود را بفروشد و سود خود را ببرد؟

فارغ از میزان صحت و دقت این ادعا، یکی از فراگیرترین مضامین مورد تحلیل درمورد این آثار این است که درنهایت از پس ترسیم تازیانه واقعیت سرسخت و بی‌رحم سرمایه‌داری، فیلمساز چه پیشنهادی برای مخاطب دارد؟ می‌پذیریم که فیلمساز قرار نیست به‌قول ‌معروف و شایع برای ما در تلگراف‌خانه خود پیام صادر کند! اما بالاخره هنرمند وقتی به دغدغه اجتماعی همچون نابرابری، ظلم و بی‌عدالتی سیستمی می‌پردازد، حداقل یک پیشنهاد پیش‌پای مخاطب قرار می‌دهد. این پیشنهاد چیست؟ مهم‌ترین محور برای نقد و بررسی مینی‌سریال جدید «نتفلیکس» با عنوان «بازی مرکب»، بررسی همین پیشنهاد است.

پیرامون «بازی مرکب» در این دوماه اخیر فراوان نوشته و حرف زده ‌شده که خود گویای اهمیت آن برای افکارعمومی است؛ اما به‌اجمال پیش از بررسی پیشنهاد اصلی فیلمساز باید بگویم «بازی مرکب» در اجرا بی‌نظیر است؛ به‌خصوص در نیمه اول. بازی‌ها، طراحی صحنه، طراحی لباس و آدم‌هایی که در تعامل با محیط برای ما فضا می‌سازند. شخصیت‌هایی که به‌تدریج معرفی می‌شوند و قصه‌ای که خیلی سریع جان می‌گیرد و مخاطب را وارد یک فضای هیجانی برای پیگیری فرجام کار می‌کند. پس تکنیک در «بازی مرکب» در اوج است و اساسا بخش زیادی از اقبال عمومی به بازی مرکب، از اُورتکنیک موجود در سریال ریشه می‌گیرد.

با این ‌حال در ساحت تکنیک نیز بی‌اشکال نیست. در نیمه دوم سریال، رویکرد شعارزده در نقد سرمایه‌داری به‌قدری اوج می‌گیرد که نقد آدم‌های این سیستم را کاریکاتوری و مضحک می‌سازد. غافل‌گیری پایانی‌اش بیش از آنکه مخاطب را غافل‌گیر کند، فرآیند رویدادهای قصه را بی‌معنا می‌کند و پوچ‌بودن این بازی مرگبار را به تماشاچی حُقنه می‌کند. رویدادهای فرعی قصه نیز از قصه اصلی بیرون زده‌اند و در خدمت قصه اصلی نیستند؛ بلکه گویی در خدمت تبدیل مینی‌سریال به 9قسمت برای به‌صرفه شدن هستند! هیچ‌کدام از داستانک‌های فرعی مثل ماجرای نفوذ به دستگاه مخوف برگزارکننده بازی، در خدمت داستان اصلی قرار نمی‌گیرند. درواقع اینجا فیلمساز در بخش پایانی کمی جوزده شده و عنان کار از دستش خارج ‌شده است.

با این ‌حال همچنان همه المان‌های یک اثر نمایشی جذاب برای پیگیری مخاطب را دارد: شخصیت‌هایی که وارد پیچیدگی‌های روابط‌شان می‌شویم و قصه‌ای که می‌خواهیم تا پایان دنبالش کنیم؛ قصه‌ای که روی ریل 6بازی به‌ظاهر ساده اما پیچیده جلو می‌رود و این پیچیدگی از درون روابط آدم‌ها با همدیگر زاده می‌شود: از عشق و نفرت، از خودخواهی و دگرخواهی، از اعتماد و خباثت و از انسان‌بودن و نبودن.

«بازی مرکب»، مرکبی از ترسیم و تصویر رادیکال و انتقادی از واقعیت نظام اجتماعی با رویکردی محافظه‌کارانه و ارتجاعی در نقد واقعیت اجتماعی است. در بخش اول فوق‌العاده است؛ در ترسیم مصائب جامعه رقابتی معاصر. آرمان‌شهری که حالا «پاد آرمان‌شهر» انسان معاصر شده است و آدمی را به‌یاد کتاب اخیر مایکل سندل «استبداد شایستگی» می‌اندازد. جامعه‌ای که برنده و بازنده در یک رقابت به‌ظاهر منصفانه تعیین می‌شود و الگوهای موفقیت مبتنی‌بر نوعی ایدئولوژی شایسته‌گرایی (استعداد-تلاش-موفقیت) برساخت می‌شود. اما در واقعیت، این رقابت اولا عادلانه نیست؛ به این معنا که زمین ‌بازی برابری جهت تعیین دقیق استحقاق اخلاقی آدم‌ها برای پیروزی یا شکست وجود ندارد و ثانیا ماهیت این رقابت جنگلی است؛ داشتن تو مستلزم نداشتن بقیه است و این یادآور قانون جنگل است که تنها قوی‌تر‌ها باقی می‌مانند.

«بازی مرکب» ترسیم مصائب رقابت است. روایت انگاره‌ای انسان‌شناسانه که با اوج‌گیری رقابت، نقاب تمدن بشری برداشته می‌شود و باطن هیولایی انسان جلوه می‌کند تا برای بقا و پیروزی خود، دیگری را حذف کند؛ این دیگری می‌تواند همسر یا بهترین دوست و همراه تو باشد. مصائب رقابت در یک جامعه ناهمگن -آن‌طور که در بازی مرکب می‌بینیم- چالش‌برانگیزتر است و گاه به قیمت انسانیت بشر خواهد بود.

جامعه رقابتی که حتی دموکراسی را به‌عنوان دستاورد بزرگ بشریت! در قرن معاصر به سخره می‌گیرد -بند سوم قرارداد بازیکنان- و ماهیت آزادانه انتخاب‌های انسانی را زیرسوال می‌برد. در این جامعه ناهمگن، تفاوتی هم بین یک نخبه دانشگاهی با یک کارگر ساده شیشه‌بری نیست و هر دو به‌عنوان نیروهای بالنده جامعه به‌نحوی قربانی این سیستم‌ هستند؛ هرچند درنهایت کنایه‌ای هم به این کبر و نگاه بالا به پایین نخبگان به طبقه کارگر دارد و نشان می‌دهد این طبقه نخبه‌ روشنفکرنما به‌واسطه نظامی که «مایکل سندل» از آن تعبیر به «نظام استبدادی شایسته‌سالار» می‌کند، کارگر شیشه‌بر را به پایین پرتاب می‌کند و آن دیگری را با فریب روانه آن دنیا می‌سازد. این درک از روابط طبقات اجتماعی و جایگاه نخبگان در روشنفکری معاصر، به‌شدت طعن‌آلود و قابل دقت است.

اما چرا انسان معاصر از این رقابت بیرون نمی‌زند؟ پاسخ خیلی روشن است؛ او بالاخره این رقابت را انتخاب خواهد کرد یا برایش انتخاب خواهند کرد. او به‌نحو متناقض‌نمایی مجبور است این رقابت را انتخاب کند. سرمایه‌داری با نظام جهانی‌‌شده مبتنی‌بر نرم‌افزار نئولیبرالیسم در دهه‌های اخیر، یک لشکر بدهکار تحقیرشده تولید کرده است؛ یک جمعیت توده‌وار که پسماند این سیستم اقتصادی-سیاسی هستند و برایشان شرکت در یک مسابقه مرگبار با احتمال زنده ماندن یک به 456، آخرین شانس برای فرار از جهنم سرمایه‌داری است و ترجیح می‌دهند حتی اگر اسم این کار خودکشی است، با ماشه دیگری از این برزخ نجات پیدا کنند. این ترسیمی به‌شدت انتقادی از عینیت تلخ واقعیت اجتماعی مدرن در قرن بیست‌ویکم است. جامعه بدهکار و مایوس که حالا خصلت کازینویی هم پیدا می‌کند و فقط با شرط و قمار به‌دنبال راهی برای نجات است؛ اما در این مسیر خود او نیز مانند اقلیت ثروتمند، فراموش می‌کند که میان انسان و اسب‌بودن فاصله بسیار است و همه هستی خود را به قمار بقا و رهایی می‌آورد.

این تصویر علیه فضای به‌شدت رقابت‌زده سرمایه‌داری معاصر خوب است تا جایی که به نیمه دوم سریال می‌رسیم؛ آنجاکه اشاره شد فیلمساز کمی جوزده و شعارزده، آنچه در ضمیر خود داشته را به‌نحوی به ظهور و بروز می‌رساند که مخاطب پَس می‌زند. اوج آن حضور سرمایه‌داران برگزارکننده بازی مرگبار با تصویری خوک‌‌گونه است. گویی فیلمساز اینجا می‌خواهد علیه سرمایه‌داری، فحش‌های خود را روانه چند مولتی‌میلیاردر با ظاهری حیوان‌گونه کرده و کمی خودش و مخاطبش را آرام کند. این وجه عیان‌کننده موضع ضعیف او در نقد سرمایه‌داری و البته میزان پایین توانایی فیلمساز در تسلط بر تکنیک تا رسیدن به یک فرم مطلوب است.

چالش اصلی نگارنده با «بازی مرکب»، در موضع فیلمساز پیرامون چگونگی عصیان علیه این شرایط غیرقابل‌تحمل است. پیشنهاد فیلمساز برای ما چیست؟ به‌نظر می‌رسد درنهایت موضع فیلمساز، ارائه پوچی و بی‌فایده بودن این اعتراض و عصیان است. ما موازیان به ناچاری در زیست با سرمایه‌داری افسارگسیخته معاصریم! و در این ناچاری تا سرحد حیوان‌شدن پیش می‌رویم و دیگری را به‌راحتی حذف می‌کنیم. ای ‌کاش ساختار به‌شدت قدرتمند و دراماتیک «بازی مرکب» ما را رهنمون به این پیشنهاد نمی‌کرد و راه دیگری جز شرکت در بازی مولتی‌میلیاردها برایمان باقی می‌گذاشت.

متاسفانه در پایان‌بندی قصه نیز ماجرایی که برای تغییر شخصیت قهرمان قصه رخ می‌دهد، به ما انگیزه‌ای برای درک چنین معنایی نمی‌دهد. البته در روایتی بدبینانه باید بگوییم آثار نمایشی اخیر با گرایش ضدسرمایه‌داری، در خدمت تعدیل و تنظیم این نظام اجتماعی با جاانداختن ایده «هیچ آلترناتیو در دسترسی، برای تغییر وجود ندارد» هستند. ضمن آنکه نوعی ترس اجتماعی از کنشگری‌های ضدسرمایه‌داری را نهادینه می‌کنند؛ چون وجه مشترک همه پیشنهادها درنهایت بازتولید خشونت اجتماعی است و جامعه‌ای که در آن خشونت گزینه روی میز باشد، به‌غایت ترسناک و دلهره‌آور است؛ جامعه‌ای که در آن نقاب‌داران زالوصفت، از خشونت فقرا علیه یکدیگر لذت وافر می‌برند و به بهای قیمت جان آدمی، قمار می‌‌کنند. هنر آمد تا واقعیت ما را خفه نکند؛ اما گویی حالا هنر صنعت شده امروز نمایشی، می‌خواهد تمام راه‌های فکرکردن به رویا را به روی‌مان ببندد.