تاریخ : Tue 02 Nov 2021 - 01:25
کد خبر : 62854
سرویس خبری : فرهنگ و هنر

جهان از نگاه محمد(ص)

مرتضی فرجی:

جهان از نگاه محمد(ص)

این مجموعه داستان یک‌جورهایی پا کند کردن است، مثل همان بو. گرمی و شیرینی بوی شکوفه‌های بادام سنگین می‌نشیند به ریه‌های آدم و برای یک آنی هم که شده راه رفتن آدم را کند می‌کند. اصلا لختی آدم را نگه می‌دارد تا درست‌تر بو بکشد. درست‌تر بو بکشد و جهان را از زاویه‌ محمد(ص) ببیند.

مرتضی فرجی، نویسنده داستان «بوی گرم شکوفه‌های بادام»: بوی گرم شکوفه‌های بادام داستان برگشتن و ماندن است، داستان سرزمین، داستان مادر، شکوفه‌هایی که یک بویی دارند؛ بوی گرم و شیرین ولی سنگین. باید چند باری نفس‌شان بکشی و بعد مکثی بکنی و آن وقت بو تا ته جانت هم می‌نشیند... . یک‌جورهایی شبیه مادر است، خود خود مادر. مادر را هم باید با مکث نفس کشید و بعد بوی مهربانی‌اش را حس کرد.
«حوالی همدان امامزاده‌ای از سالیان به خاک نشسته موسوم به امامزاده کوه است. راه معمولش از خروجی غربی شهر است و گذر از روستاهای برفین و سیمین. امامزاده در دل کوه‌ است. راه دیگری هم دارد که از الوند کوه می‌گذرد. از هر جای شهر که باشی و نگاهی به بالای دوروبرت بیندازی از هر زاویه و گوشه‌ای الوند را می‌بینی. این امامزاده کوه یک‌راهی هم دارد که از خود الوند کوه می‌گذرد، یعنی باید بروی خود قله یا مثلا از کنارش بگذری و بعد از راه کلاغ‌لان بروی تا برسی به امامزاده کوه. راه سختی است و پر از دره. بین کوه‌نوردهای قدیمی شهر رایج بود هر که از الوند برود و برسد به امامزاده کوه، یک‌جورهایی ثواب حج را برده. افسانه‌ها داشتند از این کوهپیمایی‌شان. یک بهاری دل دادم که این مسیر را بروم. سه منزل باید در کوه می‌خوابیدی. می‌دانستم ولی پا گذاشتم به راه و منزل چهارم رسیدم صحن امامزاده. نمایی آجری دارد و گنبدی گرد. بنا می‌خورد به دوره‌ سلجوقیان. پیشگاهی امامزاده که نشستم به در کردن کلاف خستگی زانوها، نفسم از بوی شکوفه‌های بادام دورتادور امامزاده چاق شد... .»

اسم داستان و اصلا خود طرح داستان از آن سفری آمد که ختم شد به آن بوی گرم. مادر جانمازی داده بود که وقتی رسیدم بگذارم کنار ضریح امامزاده. نذر سالیانش بود و پا نداده بود خودش برود. همین شد. داستان سوغاتی همین سفر شد. قصه‌ای که مادر با نقلی از پیامبر گره می‌زند و جانش می‌دهد. داستان «بوی گرم شکوفه‌های بادام» داستان گیر ماندن میان دو راه رفته است. داستان خانه و مادر. آدمی از هر راهی هم که برود و تمام دنیا را هم که دوره کند باز یکجایی باید برگردد به خانه. از هر سفری چه خیلی دور باشد و نزدیک یا وقتی تمام راه‌ها را می‌رود باید برگردد خانه و وقتی در خانه را می‌زنی همیشه‌ خدا یک مادری باید باشد که در را برایت باز کند... . اینها ته دل راوی داستان است.

راوی در راه داستان میان دو برادری که یکی رفته و یکی مانده، ایستاده است و حالا معصومیت مادر که گره خورده به نقلی از پیامبر راه را می‌گذارد پیش پای راوی. درختی آن میان ریشه دوانده که گره‌ کار راوی را باز می‌کند. درختی که ریشه‌اش عطوفت پیامبری است که به مهربانی معرفی است برای همه.

این مجموعه داستان یک‌جورهایی پا کند کردن است، مثل همان بو. گرمی و شیرینی بوی شکوفه‌های بادام سنگین می‌نشیند به ریه‌های آدم و برای یک آنی هم که شده راه رفتن آدم را کند می‌کند. اصلا لختی آدم را نگه می‌دارد تا درست‌تر بو بکشد. درست‌تر بو بکشد و جهان را از زاویه‌ محمد(ص) ببیند. این مجموعه دریچه‌ای ا‌ست از نگاه‌ها و زاویه دیدهای مختلف به یک پدیده. پدیده‌ای که راه نجات هر بشر معاصری‌ است در هر عصری. هر زاویه دیدی نگاهی داشته به زندگی پیامبرگونه در عصر خودش و قصه‌ای ساخته که مانند همان بو شده که برای لختی هم ما را جای خودش نگه دارد تا یک آن فقط بو بکشیم... همین!