«برای نقاشی تعریف خاصی ندارم به جز اینکه نقاشی برایم به مفهوم زندگی من است. نقاشی را من انتخاب نکردم، نقاشی مرا انتخاب کرد. بهدرستی نمیدانم چند سال داشتم، خیلی بچه بودم که نقاشی را شروع کردم و در سنی نبودم که اهمیت نقاشی را تشخیص دهم اما این را میدانم که ما هرگز از هم جدا نشدیم و من جدا از خودم به نقاشی نگاه نکردهام. در کودکی زمانی که من با نقاشی پیوند پیدا کردم و نقاشی قسمتی از وجودم شد، هنوز ارزشها و مفهوم هنر را نمیشناختم. از طرفی هیچوقت از دور نظارهگرش نبودم بلکه همیشه انگیزه خلق و عشق آن را در وجود خودم پیدا کردهام، گاهی تصور این را دارم که دیگر نقاشی نمیکنم بلکه خود نقاشی شدهام.»
ایران درودی، هنرمند و نقاش روز گذشته درگذشت، خبری که همه دوستداران او را متاثر کرد، او زاده 11 شهریور 1315 در مشهد بود و در خانوادهای سرشناس متولد شد، پدرش از تاجران صاحبنام خراسان و خانواده مادرش از بازرگانان قفقاز بودند. یک ساله بود که با مادر و خواهر بزرگترش پوران راهی اروپا شد که به پدر که در شهر هامبورگ تجارتخانهای دایر کرده بود، بپیوندند. این خانواده زندگی بیدغدغهای را در آن سالهای قبل از توفان در کنار یکدیگر سپری میکردند. اما طولی نکشید که شعلههای جنگ اروپا را به آتش کشید و بمبارانهای شبانه شهر هامبورگ را به لرزه درآورد. بااینحال اقامت آنها تا مدتی بعد از جنگ هم ادامه پیدا کرد. پدر ایران درودی بهسختی میتوانست جنگ را جدی بگیرد و ادامه یافتن آن را باور نداشت، اوضاع را طوری دید که در کمتر از یک ساعت تصمیم گرفت به ایران برگردد.
این هنرمند از کودکی علاقه خود را به نقاشی بروز میداد و همین شد که بعد از تمام شدن تحصیلات متوسط به دانشکده هنرهای زیبای پاریس (بوزار) رفت. تاریخ هنر را در لوور پاریس و دوره ویترای را در آکادمی سلطنتی بروکسل گذراند. از آن زمان بود که آثار ایران درودی خلق شد.
او علاقه زیادی هم به موسیقی و شعر داشت و در گفتوگویی درمورد این موضوع میگوید: «در باور من تمام هنرها از یک جوهرند و با یکدیگر در ارتباط هستند. همچنانکه نمیتوان نقاش بود و موسیقی را درک نکرد یا با شعر بیگانه باقی ماند. هر هنرمندی خواه و ناخواه در سایر هنرها مستحیل میشود؛ چراکه خلاقیت از یک بافت نشأت میگیرد. تاکنون نمیدانستم که شاملو میخواست آهنگساز شود. به نظر من شعر شاملو همانند نتهای موسیقی است و واژههای او جای نتهای موسیقی را میگیرد و در فضا طنین مییابد. به خاطر میآورم که یکی از منتقدان مکزیکی به نام «آنتونیو رودریگز» در نمایشگاهی که در سال ۱۹۷۶ در موزه هنرهای زیبای مکزیک برپا کرده بودم در نقد و تحلیل درمورد کارهایم نوشت: وقتی کارهای این نقاش را مینگری صدای موسیقی رنگها را میشنوی. نقاشیهای او طنین و آوا دارند. به هر حال پیش از آنکه نقاش شوم گوشهایم با موسیقی آشنا شد. نخستین درس پیانو را مادرم همراه با عشق به من آموخت. پیانو را فقط برای نواختن، فرانگرفتم بلکه سهم موسیقی در تلطیف احساسم اگر بیشتر از نقاشی نباشد، کمتر از آن نیست. موسیقی را حس میکنم همچون عشق مادرم و اینبار عاطفی، تأثیر زیادی بر من گذارده است. عجیب نیست مادرم پیانو را به من آموخت و پدرم نقاشی را. زندگی من بدون این دو مفهومی ندارد.»
ایران درودی به گفته دوستانش و کسانی که او را میشناختند، سرشار از عشق و زندگی بود. او درمورد نگاهش به جهان میگوید: «جهان در نگاه عاشقانهای که به آن دارم بسیار زیبا و پر از تضاد است. سعی دارم با دو چشمم هرچه بیشتر زیباییهای آفرینش را ببلعم و با تمام حواسم آن را حس کنم. این جهان به ابعاد آرزوهایم لایتناهی، به رنگ عشقهایم ملون و پرتلالو، به اندازه صداقتهایم شفاف و بلورگونه است. من جهان هستی را بدینگونه میبینم و از عشق به آن سرشارم. این کویری نیست که خشک و عقیم است، بلکه در کویرهای من باران میبارد و دریا طغیان میکند.»