تاریخ : Wed 20 Oct 2021 - 01:32
کد خبر : 62113
سرویس خبری : نقد روز

اگر باز هم ۱۶ساله شوم...

اگر باز هم ۱۶ساله شوم...

شخصیت تمامی داستان‌های عاشقانه‌ای که می‌خواندیم و می‌دیدیم، تمامی آنچه به‌عنوان زیبایی برای ما تعریف می‌شد یک دختر مطابق با استانداردهای بی‌رحمانه بود. معیارهای زیبایی و تناسب اندام برای دخترانی مانند ما دردسرساز و برای بسیاری از دختران دیگر مرگ‌بار بوده است. هیچ‌کس اضافه‌وزن داشتن را تایید نمی‌کند.

مهدیس عباسی، فعال حوزه نوجوان: اولین‌باری که فهمیدم برای لاغر شدن به جز رژیم‌های لاغری راه‌های دیگری نیز وجود دارد، 12سالم بود. تازه وارد مدرسه‌ راهنمایی شده بودم و از قضا یکی از همکلاسی‌هایم که انتهای کلاس در یک نیمکت تنها می‌نشست، دختری بود که در نگاه اول همه‌ ما از میزان اضافه‌وزن او متعجب بودیم. همیشه تنها بود، معمولا هم با کسی ارتباطی نمی‌گرفت و بیشتر اوقات هم با بدخلقی با دیگران رفتار می‌کرد. روزهای زیادی به مدرسه نمی‌آمد و آن روزهایی هم که بود وضعیت جسمانی مناسبی نداشت. مدتی گذشت که متوجه شدم خانه‌هایمان یک کوچه فاصله دارد و چون مسیر رفت‌وآمدمان هم با هم یکی بود، بعد از گذشت زمان توانستیم با یکدیگر هم‌صحبت شویم. آنجا بود که فهمیدم علت تمامی بیماری‌ها و غیبت‌ها به‌دلیل عمل لاغری‌اش بوده. خودش می‌گفت یک حلقه دور معده‌اش گذاشته‌اند تا کوچک شود و اشتهایش نیز برای غذا خوردن کاهش یابد. چهره‌اش وقتی می‌گفت «تازه ده کیلو هم لاغر شده‌ام اما هنوز خیلی چاقم!» را درست به یاد دارم. چشمانش پر از اشک بود و حال روحی مناسبی نداشت. زنگ‌های تفریح هم هیچ‌وقت از کلاس بیرون نمی‌آمد؛ حق هم داشت. با اینکه همه سعی داشتیم مسخره‌اش نکنیم اما برایمان عجیب بود. دل‌مان برایش می‌سوخت و هیچ‌کدام‌مان علاقه نداشتیم دوست صمیمی‌مان شود. اما درک من از حال او با بقیه اندکی تفاوت داشت. من هم مثل او از سنی که خود را به‌ یاد می‌آوردم همیشه اضافه‌وزن داشتم، آن سنی را هم که به یاد نداشتم عکس‌های آلبوم‌های خانوادگی به همین نکته شهادت می‌دادند. همیشه اصطلاحا دختر تپل جمع بودم. تا یک سنی برای خودم هم بامزه بود و مشکلی با این ویژگی نداشتم اما از یک‌جایی به بعد وقتی آدم‌ها حتی با حس مثبت هم این ویژگی‌ام را یادآوری می‌کردند یک لبخند زورکی روی لب‌هایم می‌نشست. برای من که از کودکی با کلکسیون باربی‌ها و انواع لوازم‌شان بزرگ شدم و کارتون‌های سیندرلا و سفیدبرفی را بیشتر از هزاربار تماشا کردم، دوست داشتم به جای تپلی بامزه، زیبا باشم. دوست داشتم هر لباسی که دوست دارم بپوشم بدون اینکه خجالت بکشم و نکته دقیقا همین‌جا بود. مشکل من به اندازه‌ مشکل همکلاسی‌ام بزرگ نبود که به‌خاطر آن عمل جراحی انجام دهم یا از ارتباط با دیگران دوری کنم. اما همواره در ارتباطاتم با دیگران معذب بودم. همیشه سعی می‌کردم واقعیت اینکه من با دوستانم تفاوت دارم آن هم نه تفاوت مثبت بلکه از نوع نقص و زشتی را فراموش کنم اما همان وقت‌هایی هم که به یاد می‌آوردم، کافی بود تا احساس عدم اعتمادبه‌نفس داشته باشم. این احساس کم‌وبیش از 12سالگی، یعنی از نقطه‌ای که من درک کردم چه عیب بزرگی دارم، با من بود و هر سال که بزرگ‌تر می‌شدم، در درون من رشد می‌کرد. لباس خریدن برایم سخت‌ترین و خجالت‌آورترین کار ممکن بود و هر سال لباس‌های بیشتری بود که دوست داشتم بپوشم اما مناسب من نبود. این احساس تا جایی در درون من رشد کرد که یک روز تصمیم گرفتم من هم شبیه یک دختر معمولی باشم. دختر معمولی یعنی دختری که دیگر کسی لپ‌هایش را نکشد تا به او ابراز محبت کند یا دیگر تپل بودن جزء صفات اولیه‌ای نباشد که با آن توصیف شود. دختر معمولی بودن یک استاندارد داشت که من در آن جا نمی‌شدم؛ بنابراین در 16سالگی تصمیم گرفتم رژیم لاغری بگیرم. نتیجه‌ این تصمیم در نگاه اول موفقیت‌آمیز بود. طی سه ماه رژیم سخت توانستم به وزن ایده‌آل برسم. توانستم یک دختر معمولی باشم و اعتمادبه‌نفس و حال خوبی نسبت به خود داشته ‌باشم. برای خودم لباس بخرم و بیشتر به میهمانی‌‌ها بروم. اما مدتی از این شادی و حس خوب نگذشت که بدنم انواع واکنش‌ها را از خود نشان داد. طبیعی‌ترین آن ضعف جسمانی بود که همیشه با من همراه بود. بعد هم ریزش مو و دل‌دردهای شدیدی که بعد از مدت‌ها دکتر رفتن و رنج کشیدن علتش کشف شد و پروسه‌ درمان نیز به همان میزان عذاب‌آور بود. در همان سال هم دو نفر از دوستانم که مانند من دوست داشتند یک دختر معمولی باشند و مثل من به رژیم‌های غذایی نامناسب متوسل شدند، حال و روزشان بهتر از من نبود. پروسه‌ بیماری یک نفرشان آنقدر طول کشید که سال کنکورش نیز تماما درگیر بود. اما هنوز هم فکر می‌کنم با تمام سختی‌هایی که لاغر شدن به همراه داشت اگر باز هم به 16سالگی برگردم دوباره تصمیم می‌گیرم لاغر شوم. شاید روش رسیدن به هدفم را کمی تغییر دهم اما تمام سختی‌های آن دوران ارزش حس خوب معمولی بودن را داشت. وقتی روزبه‌روز بیشتر وزن کم می‌کردم، تازه بیشتر می‌فهمیدم که چقدر آدم‌ها آن روزها که معمولی نبودم، مراعاتم را می‌کردند. در کنار آن احساس می‌کردم من هم مانند بقیه می‌توانم زیبا باشم. حتی اگر مریض باشم یک دختر زیبا هستم و این از هر چیزی مهم‌تر است. من و تمامی دخترهای شبیه من برای آرزوی معمولی بودن تمام تلاش‌مان را کردیم. «مطابق استانداردها بودن» رویای ما بود و استانداردها بی‌رحم‌تر از آن بودند که به‌خاطر ما کمی منعطف شوند. شخصیت تمامی داستان‌های عاشقانه‌ای که می‌خواندیم و می‌دیدیم، تمامی آنچه به‌عنوان زیبایی برای ما تعریف می‌شد یک دختر مطابق با استانداردهای بی‌رحمانه بود. معیارهای زیبایی و تناسب اندام برای دخترانی مانند ما دردسرساز و برای بسیاری از دختران دیگر مرگ‌بار بوده است. هیچ‌کس اضافه‌وزن داشتن را تایید نمی‌کند. چاقی عامل بسیاری از بیماری‌هاست. اما پیوند زدن همه‌‌ مسائل با زیبایی خطرناک است. زیبایی دغدغه‌ مهمی برای دختران است. از میان انواع فرم بدنی و چهره فقط نوع بخصوصی از آن زیباست. این استاندارد سخت‌گیرانه برای زیبایی، هر دختری را نگران می‌کند. اما در این میان دخترانی که اضافه‌وزن دارند، بیشتر از سایر دخترها تحت فشارند. چاقی عوامل متعدد ژنتیکی و هورمونی را شامل می‌شود که رهایی از آن به‌سادگی امکان‌پذیر نیست. شاید وقت آن شده که به جای منطبق کردن هزاران انسان گوناگون با معیارهای مشخص نگاه خودمان را تغییر دهیم. جهان مدت‌هاست به سمت پذیرش تفاوت‌ها حرکت کرده است. اگر نگاه‌مان را به زیبایی عوض کنیم، اگر معیارهای غیرقابل دسترسی برای زیبایی قائل نشویم و اگر با این حرکت جهانی همراه شویم، نسلی سالم‌تر خواهیم داشت.