تاریخ : Sat 25 Sep 2021 - 00:12
کد خبر : 60743
سرویس خبری : ایده حکمرانی

تقویم ما، هجری حسینی است ...

دکتر مصباح‌الهدی باقری:

تقویم ما، هجری حسینی است ...

قصه ما و حسین، عاشقانه‌ترین قصه دنیاست. محبت و مودت و عاطفه با شجاعت و دلیری و حماسه طوری گره خورده که زیباترین نقاشی عالم را در آن به چشم عشق و حسرت و آه نظاره می‌کنی. نمی‌خواهی لحظه‌ای چشم از آن برگیری. با هر سکونی، ساکن می‌شوی و با هر قیامی، می‌ایستی و منتظر و آماده حرکت.

دکتر مصباح‌الهدی باقری، پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام‌صادق(ع): دوازده‌ماه سال را که می‌گردی، آن لحظاتی که به حسین می‌رسد، طور دیگری است. انگار تقویم ما مبنایش هجری حسینی است. به هر جای آنکه می‌ر‌سی خود را با موقعیت حسین تنظیم می‌کنی. همه وجاهت عملت به این است که چه نسبتی با حسین داری. حسین کجاست و تو کجایی.

قصه ما و حسین، عاشقانه‌ترین قصه دنیاست. محبت و مودت و عاطفه با شجاعت و دلیری و حماسه طوری گره خورده که زیباترین نقاشی عالم را در آن به چشم عشق و حسرت و آه نظاره می‌کنی. نمی‌خواهی لحظه‌ای چشم از آن برگیری. با هر سکونی، ساکن می‌شوی و با هر قیامی، می‌ایستی و منتظر و آماده حرکت.

موقف‌به‌موقف او را به دقت تعقیب می‌کنی. می‌ایستد، می‌رود، می‌نشیند، صحبت می‌کند، راز می‌گوید، فاش می‌گوید، درددل می‌کند، گله دارد، نصیحت می‌کند، دعوت می‌کند، برحذر می‌دارد، سفارش می‌کند، نیایش می‌کند، ذکر می‌گوید، تسبیح می‌گوید، استغفار می‌کند، رجز می‌خواند، تحدی می‌کند، می‌رزمد، یاریگر می‌طلبد... تا صورت‌به‌صورت جوان می‌گذارد، برادر را در آغوش می‌چسبد، کودک بغل می‌کند، اشک می‌ریزد، خار بیابان جمع می‌کند، وداع می‌کند... حتی‌وحتی در قتلگاه هم ثانیه‌ای رهایش نمی‌کنیم... سنگ می‌خورد، ذکر می‌گوید... شمشیر می‌خورد، شکر می‌کند. نیزه می‌خورد؛، حمد می‌گوید... ذبح می‌شود، دعا می‌کند و قرآن ناطق می‌شود... آری! همه حجت‌ها و حجیت‌ها در عمل و فعل اوست. و عاشق همه‌اش تقلید است، موبه‌مو و نکته‌به‌نکته...

اما آه از آن لحظه‌ای که... عاشق از معشوق جدا می‌شود... نه! جدا نه... بلکه پر بکشد... نه! زخمی شود... نه! بسوزد... نه!.... نه!.... امان از آن لحظه‌ای که معشوق پیش چشم عاشق تکه‌تکه شود... چشمش، سرش، سینه‌اش.... وای‌وای.... عاشق آنجا دق می‌کند...

 حالا عاشق می‌ماند و یک هجرت جانسوز... یک فرقت جانکاه... ذهنش، روحش و فکرش از معشوق خالی نمی‌شود. راه می‌رود به فکر «او»ست... می‌نشیند «او» را می‌بیند... می‌خورد، از خوردن می‌افتد و «او» را یاد می‌آورد... می‌خواهد بخوابد، خیال «او» خوابش را می‌گیرد... کار می‌کند، یاد «او» رهایش نمی‌کند... دست از کار می‌کشد، کارش می‌شود «او»... اصلا دیگر خودش بی‌معنا شده و «او» همه‌جا، جلوه‌گری می‌کند... تلاش می‌کند هرچه «او» بدان سفارش کرده جامه‌عمل بپوشاند... به هرچه «او» دل‌نگران بوده، رفع نگرانی کند... و هرچه «او» می‌خواسته، فراهمش کند... حالا یک حسین مانده است و یک دنیا عشاق‌الحسین... .

 حدود 1400 سال است که ماییم و وصایای‌الحسین... عاشقان حقیقی نقطه‌به‌نقطه زندگی‌شان را عطر و بوی حسینی می‌زنند. در شادی‌ها یاد حسین بهجت‌افزای بزم‌شان است و در غم‌ها ذکر مصیبت حسین، آرام جان‌شان... یاد حسین همیشه در کارشان است. از حسین غافل نمی‌شوند و با حسین زنده‌اند... وقتی «یا حسین» می‌گویند، انگار روحی تازه در کالبد خسته‌شان دمیده‌اند... اما و اما... می‌دانند حسین را باید در عمل‌شان سنجید. تا حسینی نشوی، حسینی نیستی.... اصلا حسین، جنس غمش فرق می‌کند، نمی‌شود هر کاری را به اسم حسینی‌بودن جا زد، حسین، امضای خود را دارد، یک امضای منحصربه‌فرد، یک امضای سرخ، از خون سر و گردن و سینه...

 برای حسینی‌شدن باید دلی ساخته باشی از نور خدا... با آب وضو جلایش دهی و با ذکر و تسبیح و نماز، معطرش سازی... از غفلت به‌دور باشی و با معرفت، به‌هوش... مردم یار باشی و مردم‌دار... دل‌شکستگان را دل بخشی و دل‌خستگان را جان... وفا پیشه کنی و با وفاداران رسم وفا برگزار کنی.... برای جفاپیشگان، صبر پیشه کنی و صلوه. شاید که حاجت روا شدی... برای مظلومان عون باشی و برای ظالمان، خصم... مظلومان از شفقت تو، دلارام گردند و ظالمان از شدت تو، خائف و لرزان...

بدانیم حسین یک قصه مانده در تاریخ نیست و نینوا یک جغرافیای محدود.... حسین یک حقیقت هماره زنده است و کربلا یک جغرافیای بی‌نهایت. حسین یک عشق ابدی است و کربلا یک مغناطیس دلربا. حسین یک عظمت بی‌همتا است و کربلا یک زمین آسمانی. حسین یک محبوب عالم‌گیر است و کربلا یک بیابان دریایی. حسین یک مظلوم بلازمان است و کربلا یک عطشان بلامکان...

این حسین و این کربلا دلبری‌ها کرده‌اند و عاشق‌کشی‌ها. این حسین و این کربلا زمان و مکان را به حیرت و سرگردانی رسانده‌اند. این حسین و این کربلا، عاشقانه‌های عالم را مسخ خود کرده‌اند. این حسین و این کربلا، آزادگی را پای درس نشانده‌اند. این حسین و این کربلا، خاک را هم روح بخشیده‌اند. این حسین و این کربلا، همه را اهالی خود کرده‌اند. آخر! کربلا محله خودمان است و نمازمان در آن کامل... .

حالا قرن‌هاست که نصف‌النهار مبدا ما کربلاست و زمان ما به وقت حسین است، به وقت عصر عاشورا... هرچه از کربلا دور می‌شویم ساعت حیرت‌مان، آشفته‌مان می‌کند و هرچه از حسین فاصله می‌گیریم قطب‌نمای‌مان بنای ناسازگاری می‌گذارد... دیگر نه ساعت‌مان درست کار می‌کند و نه قطب‌نمای‌مان جهت را درست نشان می‌دهد... ساعت‌های ظهورمان، روی عصر عاشورا کوک شده است و هرسال به عاشورا که می‌رسیم، زنگ ساعت بیداری‌مان به اوج می‌رسد.

حالا اگر می‌خواهی عقربه‌های ساعتت نخوابد و آهنربای قطب‌نمایت خالی نکند، دنبال اکسیر جاودانگی‌اش باش. ببین چگونه ابدی می‌شود؟ ببین چگونه نه جلو می‌افتد نه عقب؟ نه شرقی می‌شود و نه غربی؟ با کدام رمز و رازی همیشه سر وقتیم و رو به قبله معرفت؟ کدام فرمول است که حسین را طوری به خورد گل ما می‌دهد که هم «حسین‌حسین» بگوییم، هم کارمان «راست حسینی» باشد؟ چه کنیم که با حسین، هم حال‌مان خوب شود، هم کارمان؟

از قدیم دنیادیده‌ها سفارش‌مان کرده‌اند: هرچه می‌خواهید خوب، خودش را بگیرد و طاهر و صاف و سالم بماند، چله‌نشینش کنید. خدا بیامرزدشان. راست می‌گفتند. هر دعایی، هر ذکری، هر طلبی، هر حاجتی اگر خوب خودش را بگیرد، جواب می‌گیرد. باید در پوست و گوشت و استخوان‌مان وارد شود. باید در روح‌مان حلول یابد. باید در جان‌مان جان بگیرد. اگر آن را قرین‌مان کنیم دیگر با خودمان است... در خودمان.
چله‌نشینی، پر از این همراهی‌هاست. حالا می‌خواهی حسینی بمانی. می‌خواهی وقتت عاشورایی باشد و مکانت کربلایی. خودت را اربعینی کن. پیاده همسفر حسین شو... پیاده با خانواده حسین همراه شو... هرچه اضافه‌بار داری بیانداز. سبک شو. خالص شو. خود را راهی کن. خود را در قافله حسین ببین... ببین با حسین به نینوا آمده‌ای... ببین با زینبی... ببین و بسوز از عطش علی‌اصغر شیرخواره... ببین و فریاد کن از اربا اربای علی‌اکبر مولا... ببین و سرنگون شو از سرنگونی علمدار کربلا... ببین و جان بده از همه سنگ و آهن و نیزه و شمشیری که بر پیکر مطهر مولا، رد خون تراشیدند... دیگر از «سر» نگویم بهتر است.... قد قتل...نه! قد ذبح مظلوما عطشانا!

حالا از نینوا با اسرا راهی شو. ببین و بسوز از آتش نفاق بر خیمه‌ها. ببین و ویران شو از ویرانگی خاندان خدا. ببین و غیرتی شو از تنهایی و غربت زینب. ببین و بمیر از نامردی گوشواره‌دزدها... وای‌وای... بازهم همراه شو. زینب را لحظه‌ای تنها مگذار... یک زن و این همه مصیبت... وای‌وای.... حالا دیگر معجری نمانده... داد بزن!... فریاد کن!... جامه بدر...!

بازهم همراهی کن! بیا تا عشرتکده یزید. ببین! با محترمات آل‌الله چه می‌گویند و چه می‌کنند... ببین با «سر» چه می‌کنند... اما و اما... دیو و دد در درک اسفل، مشغول بدمستی و بی‌حیایی‌اند ولی کاروان خورشید، در عرش اعلی به سیر زیبایی‌ها میهمانند.

اگر اربعینی شوی، خون حسین در رگ‌هایت جاری می‌شود. آن‌وقت تازه هوای تازه می‌خوری... نسیم آزادگی روحت را نوازش می‌دهد... صبوری‌ات جان می‌گیرد... نیتت، قربت به حسین و محبانش می‌شود... قیامت نماز شب عاشوراست و تکبیرت، نماز ظهر عاشورا... تسبیحت «الحمدلله که ما تو را داریم حسین!» می‌شود... سجده‌ات، روح و ریحان قمر بنی‌هاشم به مشام می‌رساندت... قنوتت، تا ملکوت اعلا می‌بردت و سلامت، سلام بر حسین است... سلام قولا من رب رحیم.

آری! تقویم ما هجری حسینی است، زمین ما کربلا، ماه ما قمر بنی‌هاشم، خورشیدمان حضرت سیدالشهدا و شب عاشورا شب قدرمان است... عاشورا همیشه آغازی دوباره و اربعین، همیشه میثاق ما با راه حسین تا ظهور شمس‌الشموس است، آماده، پیاده، مشتاق، محکم، سبکبار، منتظر و ان‌شاءالله واصل...
پس اگر اربعینی شوی، عاقبت‌به‌خیری... .