محمدحسین نظری، روزنامهنگار: در سالهای اخیر با عمیقتر شدن مشکلات معیشتی، اقتصاد به جدیترین چالش در ایران تبدیل شده و از هرسو مهمترینشان حکمرانی تلقی میشود. اگرچه این اتفاقنظر در میان آحاد مردم و متخصصان و مسئولان هست که اقتصاد ایران از «بیسامانی» رنج میبرد، اما برسر منشأ این بیسامانی اختلافات جدی هست. در جدلهای نظری، عمدتا بحث در این رابطه را به اقتصاد سیاسی میبرند؛ بهطور کلی کسانی معتقدند چالشهای اقتصادی ناشیاز سیاستهای دستراستی است و در نقطه مقابل، کسانی هم وضع امروز را ناشیاز دولتزدگی اقتصاد ایران میدانند. گروه سومی هم هستند که اقتصاد ایران را تلفیقی از این دو میانگارند و معتقدند هرگونه تبعیت تام و تمام از یک نظریه منسجم دور از واقعیت و خالی از دلالتهای قابلاستناد است. متن پیشرو قسمت دوم گفتوگویی است با دکتر فرهاد گوهردانی، مدرس و پژوهشگر اقتصاد سیاسی توسعه در دانشگاههای یورک و یورک سنتجان انگلستان در رابطه با آسیبشناسی اقتصاد ایران در سالهای پس از پیروزی انقلاب.
برخی از هواداران توسعه، نرمالیزاسیون را مطرح میکنند؛ یعنی طبق تعریف آنها لازم است بهلحاظ فرهنگی نرمال شویم تا به توسعه برسیم. آیا چنین چیزی امکان دارد؟ آیا بهمنظور رسیدن به توسعه باید مطابق معیارهای فرهنگی کشورهای توسعهیافته رفتار کرد؟
نکته آقای داوری که فرمودند راه تجدد پشتسر روندگانش بسته شده، همان بحث توسعههای تاخیری است. راه تحولات تدریجی برای جوامع تاخیری بسته است، چون دیگر آن فرصت تاریخی فراهم نیست و لازم است درباره مساله کرونا و تکنولوژی و اشتغال و تولید کالاها و دیگر موارد بهسرعت تصمیم گرفته شود. نمیتوان منتظر ماند تا هماهنگی با معیارهای جهانی بهطور تدریجی انجام شود. وقتی موبایل میآید نمیتوانید بگویید من میخواهم منتظر بمانم تا دویستسال دیگر خودم بهتدریج به توسعه تکنولوژیک برسم و بعد درباره موبایل تصمیم بگیرم. گفته میشود که اقتصاد علم است و علم جهانشمول است و منبع آن نیز اروپاست و در اصل تحولات اروپا برای ما شاخص و معیار تمایز درست از نادرست است. راهی که ژاپن و آلمان و... رفتهاند و راهی که تاخیریها رفتهاند، در این نگاه نمیگنجد، چون علم اقتصاد رایج فاقد بینش تاریخی است. یکی از مشکلات علم اقتصاد همین فقدان نگاه تاریخی است. بنابراین سوال طرح میشود که چرا ما نمیتوانیم از الگوهای اروپامحور و بهظاهر جهانشمول اقتصاد کپی برداریم. پاسخ این است که اقتصادها سیستمهای پیچیده هستند و سیستمهای پیچیده مسیرمحور هستند؛ یعنی تغییرات کوچک روی مسیر آنها اثرات بزرگ غیرخطی میگذارد و بهاصطلاح اثر پروانهای دارند. این ویژگی سیستمهای پیچیده است و مختص ما نیست و تمام جوامع به همین صورت هستند و آنها را از هم متفاوت و متمایز میکند. درمورد افراد و گروهها نیز به همین صورت است. فرزند اول با فرزند دوم و سوم فرق دارد. اینها تاثیرات عمدهای روی شخصیت و روحیات آنها میگذارد. این نکتهای اساسی و مهم است که جوامع را منحصربهفرد میکند. بههمین دلیل به تعداد کشورها و مناطق، فرآیندهای توسعه متفاوت داریم. این امر به واگرایی در فرآیندها و همگرایی در نتایج توسعه میانجامد. بنابراین شما فقط به تجارب متفاوت و به اصول کلی نگاه میکنید. در همه جوامع عرضه و تقاضا وجود دارد، ولی عرضه و تقاضای کالاها و تعادل عمومی بازارها در جوامع مختلف با یکدیگر متفاوت است. مثلا دولت-ملتها و پولهای ملی بهعنوان دو کالای عمومی ویژگیهایی تاریخمند هستند که جوامع را کاملا متفاوت از هم میکنند. تاریخچه دولت-ملتها و پول و بانکداری و تحولات این عرصه هم مطلب مهمی است که در ایران اقتصاددانان کمتر به آن توجه میکنند. مساله در اینجا تاریخمندی پدیدههای اقتصادی-اجتماعی است. بهلحاظ فلسفی این مقوله به رابطه بین امر کلی، امر جزئی و امر منحصربهفرد مربوط است که خود را در معنای متمایز علم بودن علم اقتصاد در مقایسه با علم فیزیک و ریاضی متجلی میکند. پس بحث اساسی این است که نرمالیزاسیون و نرمال کردن تجربه غرب بهعنوان تنها الگوی برتر باعث مهندسی معکوس میشود؛ یعنی متاسفانه باعث میشود دیدگاههای لیبرال و سیستمهای استبدادی و دیکتاتوری از هم حمایت کنند. مصر دقیقا همین مسیر را رفته است و الان 120 میلیارد بدهی خارجی دارد و بنابه گزارشها بین 60 تا 80 هزار نفر از کسانی که در جنبش بهار عربی بودند در زندان هستند. این کشور مشکل خود را با اسرائیل حل کرده و در ائتلاف با غرب است، اما با بحران مشروعیت مواجه است، بنابراین لازم است سیاستها مشروعیت درونی داشته باشند. این نظامهای حقیقت هستند که به ما میگویند حق و باطل چیست، زشت و زیبا کدام است و راست و دروغ چیست، در جامعهها عمل میکنند و مشروعیت میآفرینند. ممکن است در جامعهای بوداییسم و هندوییسم تعیینکننده حقیقت باشد، اینها باید از درون و در فرآیندی اجماعی با مدرنیته سازگار شوند تا توسعه رخ دهد. اینجا حتی معلوم میشود که چه چیزی خوردنی است و چه چیزی خوردنی نیست. مثلا در کشورهای آسیای جنوب شرقی سگ خوردنی است، اما اگر همان را به غربیها ارائه کنید خواهند گفت این تنفربرانگیز است و برای آنها احساس انزجار ایجاد میشود. همین مساله درمورد مشروبات الکلی در اقتصاد امروز مطرح است و یا قمار و شرطبندی و موسیقی یا نقش زن که اینها عمومی شده است، ولی جوامعی مثل جوامع خاورمیانه دربرابر آن مقاومت میکنند. مقاومت هم اجتنابناپذیر است، مگر اینکه از بالا مقاومت را سرکوب کنید یا دست به مهندسی اجتماعی بزنید، همان کاری که پهلوی دوم کرده بود؛ یعنی برخی آزادیهای اجتماعی را به جامعه داده بود بدون اینکه جامعه مشروعیت آنها را بپذیرد و همان باعث سقوط او شد. عیب نگاههای بازارمحور همین است. بازارگرایان نمیبینند که این فشارها سیستم را بههم میریزد و مبانی و کارکرد بازار را مختل میکند. مشکل عمده قائلین به بازار آزاد این است که اقتصاد سیاسی نخواندهاند و اقتصاد سیاسی آدام اسمیت، آمارتیا سن و هایک و دیگران را درنمییابند. همیشه اقتصاد در بستر هستیشناسیها، معرفتشناسیها و ارزشهای بنیادیتر فرااقتصادی شکل میگیرد و آنها هستند که تعیین میکنند فعالیت اقتصادی در چه حوزههایی مجاز باشند و در چه حوزههایی نه.
ظاهرا شما در مواجهه با تجدد و توسعه قائل به نوعی غربگزینی هستید؛ یعنی میتوان اجزایی از مدرنیته را که برای ما کارساز است جدا کرد، آنها را با فرهنگ و ارزشهای بومی همساز کرد و با همین ترکیب کار را پیش برد و به نقطه مطلوب رسید. درمقابل باید از اجزای ناسازگار تجدد نیز عزل نظر کرد. کسانی اما منتقد چنین نظری هستند و معتقدند این نحوه گزینش اساسا ممکن نیست؛ چراکه تجدد خود یک پدیده فرهنگی است و اختلاف آن با برخی دیگر از فرهنگها اختلاف مبنایی است. وقتی اختلاف در مبانی باشد چطور میتوان محصولات را گزینش و استفاده کرد؟
نکتهای که در کتابم بهطور مفصل به آن پرداختهام همین بحث است. ما همواره رویکردهای مختلف ایرانگرایانه، تجددگرایانه و اسلامگرایانه در میان نخبگان و عموم مردممان داشتهایم و امروز هم با چنین ترکیبی مواجهیم. ایرانیها همواره به صورتهای مختلفی از این ترکیب گزینش کردهاند و کتابهای مختلف سیاه و سفید برای مدرنیته، اسلام و ایرانیت نوشتهاند. اگر به شریعتی، شایگان، مصدق، کاشانی، تقیزاده و امامخمینی(ره) و بهطور کلی شخصیتهای مهم تاریخ ایران نگاه کنید، هر کدام بسته و ترکیبی از این گزینشها هستند. اینکه باید چه عناصری را از اسلام و ایرانیت گرفت و با عناصری از تجدد ترکیب کرد، بسته به رویکردها متفاوت است. این امر هم اجتنابناپذیر است. در خود غرب هم مدرنیته در ارتباط ارگانیک با میراث مسیحی-یهودی-اسلامی و میراث باستانی یونانی-رومی شکل گرفته است. تطور و تحول یک امر متعین و تاریخمند هم یک امر متعین و تاریخمند نو خلق میکند و نه یک امر جهانشمول و فرازمانی فرامکانی. پس گزینش همیشه و در همه جوامع و اعصار امری اجتنابناپذیر است. مساله اجماعی بودن یا نبودن این گزینشهاست نه خود امر گزینش فینفسه. جنگ و بحران مشروعیتی که داریم دقیقا به همین مساله وابسته است. اولا لازم است ببینیم پایه گزینش چه میتواند باشد. در یک نظام تجددگرا پایه پیوند، مدرنیته است. در یک نظام اسلامی پایه گزینش یا پایه پیوند، اسلام است و سپس عناصری از تجددگرایی و عناصری از ایرانیت را باید اخذ کرد و به آن پیوند زد. پایه پیوند در دوره پهلوی ایرانیت بود؛ یعنی باستانگرایی پیش از اسلام که در اصل برمبنای تمدن ایرانی پیش از اسلام بود و الگوی برتری که باید مجددا تکرار و بازتولید میشد. در میان ما ایرانیان طی 200سال گذشته نزاع بر سر پایه پیوند و عناصر گزینششده و نشده بوده است. یک وقتی نزاعی میان آیتالله العظمی بروجردی و شاه پیش آمده بود، شاه در مساله بهائیان به آیتالله بروجردی گفته بود اجازه بدهید آنها آزاد بوده و در سیستم فعال باشند. آیتالله بروجردی گفته بودند این خط قرمز ما است و اگر میگویید در دنیای مدرن اقلیتها آزاد هستند، پس چرا از دموکراسی و انتخابات آزاد و حکومت جمهوری و... در ایران خبری نیست؟ شما گزینش میکنید و از غرب عناصری چون آزادیهای اجتماعی و تحولات صنعتی و تولیدات کشاورزی و... را میخواهید، ولی دموکراسی و آزادیهای سیاسی را وامینهید. اگر شما عناصری را گزینش میکنید، من هم عناصر دیگری را گزینش میکنم و دعوای ما بر سر همین است. به هرحال درگیریهای درونی هریک از این گرایشها بسیار پیچیده است و درون آنها گرایشهای رادیکال و عملگرا وجود دارد. همه آنها همدیگر را طرد و حذف میکنند، چون میخواهند شکاف توسعه را سریعتر پر کنند. تقریبا همه آنها انگیزه خیر دارند، ولی نتیجه شر میشود. مساله ما ایرانیها بازی هماهنگی (cooperation game) است که بدل به معمای زندانی (Prisoner’s dilemma) و تراژدی امر مشاع (Tragedy of the commons) شده است. اینکه چه سیاستهایی را از غرب اتخاذ کنیم، چه سیاستهایی را درمورد نقش زن در پیش بگیریم، چه سیاستهایی را درمورد بانکداری اتخاذ کنیم، بانکداری با ربا باشد یا بدون ربا؟ تعریف ربا و بهره و نرخ ترجیح زمانی در اقتصاد چیست؟ اینها و بسیاری دیگر حل و هماهنگ نشده و به معمای زندانی و تراژدی تخریب سرمایههای مشاع تبدیل شده است. خیر خصوصی به شر عمومی میانجامد. عقلانیت نهفته در انتخابهای فردی و گروهی ما درنهایت به فاجعه جمعی و جامعه هابزی تبدیل میشود؛ جامعهای که همه با هم درگیر هستند و برای حفظ نظم و امنیت و ثبات نیاز به فصلالخطاب دارند. اما همیشه بخشهایی از جامعه درمقابل آن مقاومت دارد و مشروعیت آن را زیر سوال میبرد. چون منبع مشروعیت در ایران سهگانه است؛ هم باید نخبگان ایرانگرا شما را تایید کنند، هم تجددگرایان و هم اسلامگراها، و همه هم مهندس اجتماعی هستند و برای نجات ایران اصرار بر پیاده کردن هرچه سریعتر بستههای حقیقتی-تشخیصی-تجویزی خود به بهای حذف رقبا دارند. نتیجه این فرآیند، تاریخی و جامعهای مملو از خشونتها و نفرتها و درگیریهای کلامی و فیزیکی و برادرکشیها است که دچار آشفتگی و نوسانهای دائمی در جهتگیریها و سیاستهای خرد و کلان میشود.
پس بهنظر شما همسازی میان تجددگرایی، باستانگرایی و اسلامگرایی ذاتا محال نیست، بلکه بهدلیل بسترهای فرهنگی موجود در ایران ناممکن شده است.
چنین وضعی محصول بینابینی بودن و تاخیری بودن ماست. ما بینابینی بودیم و این یک مساله ریشهدار تاریخی است. از دوران هخامنشیان ایران و یونان با هم همزاد بودند. غرب و یونان در تمام تاریخ ما حضور دارد که بعد میشود روم و بعد فلسفه یونانی و حضور فلسفه در استنباط فقهی و علم اصول و منطق. در تاریخ هم نزاع جدی میان غزالی و دیگران بر سر این موضوع وجود داشت. این یعنی حضور غرب و یونانیت در فرهنگ ما تاریخی است. در دوره صفویه ایرانیت، اسلام و فلسفه غربی را با هم ترکیب کردیم و به چیزی که مطالعات آکادمیک به آن امپراتوری صفویه میگویند رساندیم و تعادلی میان همه عناصر ایجاد شد و ظرف 200سال یک امپراتوری شکل گرفت. امروز هم ما در آستانه شکلگیری امپراتوری جدید صفویه هستیم، اما لنگانلنگان و کورمالکورمال حرکت میکنیم، چون نتوانستهایم اجماع جمعی ایجاد کنیم و هر گرایشی با مشروعیتزدایی توسط گرایشهای رقیب روبهرو است. در خود گرایشها نیز اختلافات درونی گسترده وجود دارد. در درون اصلاحطلبان و اصولگرایان و براندازها اختلافات شدیدی وجود دارد. جامعه ما در تمام 200سال اخیر اسیر کشمکش بین اصولگراها؛ یعنی کسانی که میخواهند سیستم را حفظ کنند و اصلاحطلبان که میخواهند سیستم را از درون اصلاح کنند و براندازان که میخواهند سیستم را بهکلی تغییر بدهند بوده است و این سه گرایش عمده همواره وجود داشتهاند.
همه اینها یعنی شما اجماع میان گرایشهای مختلف را مقدمه توسعه میدانید.
بله، البته اجماع درونی خودجوش نه اجماع صوری و دستوری. ما باید نمونههای موفق اجماع را ببینیم. ما بهجز «تحول تدریجی» که دیگر ممکن نیست و «مهندسی اجتماعی از بالا» یعنی یک کاسه کردن تحمیلی جامعه-که همواره شکست خورده است- راه دیگری نیز داریم. راه سوم این است که فضا را برای اجماع ملی باز کنیم و از نفی و طرد دیگری دست بکشیم باید صداهای رقیب را در نظریهپردازیهای خود رله کنیم، خواهیم دید که میتوان به اجماع رسید. بهنظر میرسد بهطور اجمالی همه گرایشها در دو مفهوم درونزایی و برونگرایی بهنوعی اجماع رسیدهاند، اما اختلاف بر سر معنای این دو استراتژی است باید این را بسط بدهیم و زاویه دید دیگران و اغیار را در تحلیلهای خود بهطور همدلانه لحاظ کنیم و با هم بحث مسالمتآمیز کنیم و ببینیم که آیا محور مقاومت در سیاست خارجی ایران غلط است؟ آلترناتیو ما برای این راهبرد چیست؟ ما هنوز درباره این امور از سطح نفرین و آفرینها عبور نکردهایم. یکی از بحثهایی که صحبت نشده همین بحران مشروعیت در ایران است که بهخاطر بینابینی و تاخیری بودن جامعه ماست. ممکن است بحرانهای دیگری هم داشته باشیم. بحران معیشت از دوران قاجار تا امروز بهصورت قیامها و شورشهای نان وجود داشت. بحران رشد نیز وجود دارد، یعنی ما نرخ با ثبات رشد نداشتهایم و بحران توسعه و هویت هم داشتهایم. امروز بحران مدیریت هم به آن اضافه شده است. این چند بحران بهدنبال بحران مشروعیت میآیند.
طی سالهای اخیر بهویژه یک دهه گذشته اقتصاد کشور چسبندگی شدیدی به سیاست خارجی پیدا کرده است. چقدر از این چسبندگی واقعی و چقدر فضا سازی و حباب است. در جهان نسبت اقتصاد و سیاست خارجی به چه نحو است و چقدر از اقتصاد ایران را میتوان صرفنظر از سیاست خارجی ساماندهی کرد؟
این سوالی تاریخی است که به رابطه بین اصولی چون موازنه مثبت و منفی و به امر تولید امنیت ملی و توان بازدارندگی برمیگردد که کالاهایی عمومی هستند که بهنوبه خود بنیان تولید ثروت و نیل به توسعهاند. همان زیگزاگ هایی که عرض کردم در این ساحت مشاهده میشود. در ارتباط با دو مفهوم درونزایی و برونگرایی که اجماعی نسبی بر سر این دو مساله وجود دارد در پیرامون مقوله برونگرایی است که دقیقا سیاست خارجی مطرح می شود. بهطورکلی ما در تنظیم سیاست خارجی دو فصل الخطاب داریم؛ یک فصل الخطاب داخلی و یک فصل الخطاب جهانی که در ایران به آن کدخدا میگویند. در جامعه هابزی ما که تنش و درگیری و آشفتگیهای فکری گسترده است، در نهایت ولی فقیه یا یک شخصیت سیاسی ملی یا نظامی و ... در موقعیتهای مقتضی بهعنوان فصل الخطاب به مسائل ورود میکند. نظم حاکم در دنیا نیز به این صورت است. ما از دوران جنگ سرد به جهان تکقطبی رسیدهایم. امروز آمریکا بهعنوان قدرت برتر مطرح است و تناقضی بنیادین در این نظم جهانی وجود دارد. در این نظم کشورهایی فصلالخطاب و کدخدا بودن آمریکا را پذیرفتهاند، مثل مصر و ژاپن و برخی دیگر چون ایران یا کوبا و ... آن را نپذیرفتهاند. مساله، هماهنگی و همسویی پایدار بین این دو نوع فصلالخطاب و نیل به مشروعیت داخلی و جهانی است. کشورهایی چون ژاپن و کره جنوبی که انسجام درونی داشتند به این نتیجه رسیدند اما تاریخ ما نشان میدهد چه با غرب بجنگیم و چه با غرب بسازیم در هر دو صورت مردم ما مشکل دارند و این تعارض و تناقضی است که وجود دارد و ایران نمیتواند به جایگاه غرب و آمریکا بهعنوان فصلالخطاب مشروعیت ببخشد یا آن را تغییر دهد. از طرفی همه نظامهای ما بحران مشروعیت داخلی داشتهاند که تجلی آن در قانون اساسیهای پسامشروطه خود را نشان میدهد. از این نظر رابطه این دو فصلالخطاب داخلی و خارجی گاهی همسو بوده است؛ مثل زمان شاه که در آن وضع هم درون جامعه مشکلاتی جدی داشتیم و امروز هم که در تقابل با او قرار داریم بازهم با مشکل مواجهیم.
ما انسجام داخلی ژاپن را نداریم که از در سازش با آمریکا بتوانیم فضای مخالفتهای داخلی با سیاستهای آمریکا و احساسات شدید ناشی از تجربههای تلخ حضور مخرب غرب و آمریکا در تاریخ معاصر ایران را مدیریت کنیم و از طرفی تجربههای مصر و عربستان هم پیش چشم ماست که در ائتلاف با آمریکا هستند ولی به توسعه نرسیدهاند. شاید رابطه دوستانه با آمریکا و غرب نه شرط لازم و نه شرط کافی برای نیل به توسعه در ایران باشد. البته بدیهی است که تنشزدایی و روابط حسنه داشتن با غرب و آمریکا وضعیت مطلوب برای نیل کمهزینهتر به توسعه است اما در شرایط کنونی شدنی نیست؛ چراکه آمریکاییها رابطه با ایران را از موضع استقلال و احترام متقابل نمیپذیرند (ایران نه متحد ایدئولوژیک و نه متحد استراتژیک غرب است و نه کشوری بزرگ همچون چین یا روسیه) و ارتباط با ایران را تنها در چارچوب تز «یا با ما یا علیه ما» میپذیرد. در داخل ایران هم اجماع باثبات و پایداری در باب چرخش ناگهانی سیاست خارجی به سمت ائتلاف استراتژیک با غرب و آمریکا وجود ندارد. تنها راهی که میماند همین وضعیت دژکارکرد «نه جنگ نه صلح» است که شاید به ایران امکان دهد با تکیه به ظرفیتهای گسترده داخلی و منطقهای کورمالکورمال و لنگانلنگان به توسعه برسد. وجود این وضعیت ناکارآمد هم بهخاطر بضاعت اندک سرمایه فکری-فلسفی و اجتماعی ما در شناخت عمیق و همهجانبه از غرب (و شرق)، آمریکا و اسرائیل است؛ چراکه تاخیری بودن و نیاز به مهندسی اجتماعی، همه آحاد جامعه ازجمله دانشگاهیان ما را بدل به فعال اجتماعی و اندیشمندان ترجمهای کرده است که بهدنبال تغییرات آنی و بنیانی در رژیمها یا سیاستها هستند و نه محققان عمیقاندیش و همهجانبهنگر. بنابراین اصل رابطه با غرب نیست که وضعیت ما را تعیین میکند، بلکه انسجام و اجماع داخلی در باب ماهیت غرب است که تعیینکننده است. مهم «با یا بر» غرب بودن نیست مهم شکلگیری اجماع در درون نخبگان و بین نخبگان و مردم در باب هزینهها و فواید جهتگیریها و سیاستهای مختلف و ثبات قدم و اجتناب از نوسانهای دائمی و غیراجماعی است. ما در مورد نوروز، زبان فارسی و عاشورا و توسعهطلبی از اجماع گسترده، عمیق و پایداری برخوردار هستیم اما درخصوص نوع رابطه با غرب و شرق، با همسایگان و اسرائیل چنین اجماعی وجود ندارد. بینابینی و تاخیری بودن سبب شده است که هر فرد یا قبیله فرهنگیای بکوشد راهحلهای ناپخته و ترجمهای خود را بهعنوان تنها و فوریترین راهحل نجات ایران بر جامعه تحمیل کند.
بهنظر میرسد که ما چون نتوانستهایم به یک اجماع درونی رسیده و نسبت میان تجدد، ایرانیت و اسلام را بهطور مسالمتآمیز و پایدار سامان دهیم، گویی فقط تنها تا وقتیکه فشارها از بیرون وارد شود ما برای نجات کشور با یکدیگر همسو میشویم. دستاورد اصلی جمهوری اسلامی چه بود؟ یکی استقلال سیاسی و دیگری استقلال و توسعه نظامی که هر دو بهخاطر فشارها و تقابل با غرب در دو دوره قبل و بعد از انقلاب اسلامی بوده است. من نگران این نکته هستم که تجربه تاریخی ما این قضیه را ثابت کرده است که اگر دوباره با غرب همسو شویم و سفارت آمریکا را در کشور فعال کنیم، از آنها یارکشی میکنیم و از آنها برای حذف یکدیگر استفاده میکنیم؛ چراکه تقدیر تاریخی ما را مثل ژاپنیها نکرده است که بگوییم اختلافات داخلیمان را بین خودمان حل میکنیم. در این صورت دور تازهای از تکرار مکررات در ایران تجربه خواهد شد. ما در برونگرایی به بازارهای منطقهای و جهانی نیاز داریم که تقابل با غرب میتواند آنجا برای ما مساله درست کند اما از طرفی در درونزایی به تقابل با غرب نیاز داریم تا بتوانیم همسو شویم. این تناقض ما است و من نگران این هستم که باز کردن درها و عادی شدن روابط با غرب ما را مجددا به همان تجربیات گذشته در بعد اقتصادی و سیاسی و نظامی برساند و به اعتیاد تاریخی و بیماری هلندی برسیم و صادرکننده نفت خام و سایر منابع و جاذبهها تبدیل شویم. از طرف دیگر همه ما نگران آن هستیم که فشار کمرشکن تحریمها مردم را چنان خسته کند که آنها طاقت از دست دهند و دست از حمایت از نظام بکشند و یکبار دیگر پروژه دستیابی به توسعه درونزا و پایدار فروریزد همچون دورههای دیگر تاریخ ایران مانند دوره مشروطه، پهلوی اول و دوره مصدق. شاید یکی از راههای بیمه کردن جامعه در برابر خطر فروپاشی، تامین کالاهای اساسی برای عموم مردم از طریق سیستم توزیع کوپنی این کالاها به قیمتهای ثابت باشد.