
مصطفی انصافی نویسندهای است که در اولین رمانش، «تو به اصفهان بازخواهی گشت»، سراغ سوژهای رفته که کمتر در ادبیات ایران به آن پرداخته شده است: لهستانیهایی که در زمان جنگ جهانی دوم پس از تحمل چند سال رنج اسارت در سیبری به ایران آمدند و بعضی از آنها در ایران ماندگار شدند. گفتوگویی داشتیم با نویسنده کتاب و با توجه به اینکه در بازار نشر این کتاب با استقبال مواجه شده، تعدادی از سوالات این گفتوگو حولوحوش مخاطب میچرخد. گفتوگو به گونهای طرح شده که حتی اگر کتاب را هم نخوانده باشید، در آن نکتههای خواندنی دستگیرتان بشود.
در رمان «تو به اصفهان بازخواهی گشت» به ماجرایی پرداختهاید که پیش از این کمتر در ادبیات فارسی به آن پرداخته شده است: لهستانیهایی که پس از تحمل چند سال رنج به ایران آمدند و بعضی از آنها در ایران ماندگار شدند. چرا این موضوع ذهنتان را درگیر کرد؟
خب همیشه چیزی هست که ذهن را درگیر کند. خیلی دلیل گفتنی و مشخصی ندارد که چرا فلان موضوع ذهن من را به خودش مشغول کرده. البته علاقه من به نقطههای کور تاریخ معاصر حتما دلیل مهمی است بهعنوان پاسخی برای پرسش شما. اما این همه ماجرا نیست. تاریخ معاصر ما که کم نقطه کور ندارد. چرا لهستانیها؟ نمیدانم، شاید... همین حالا به سرم زد، نمیدانم چقدر قابلاعتناست... شاید علتش حالوهوایی است که هشت سال پیش در من رخنه کرد، حالوهوای غربت داشتم آن روزها، حالوهوای بیوطنی، آدمی شده بودم به قول اخوان ثالث «دروطنخویشغریب»، حالا که فکر میکنم میبینم همه این حالوهوا را ریختهام در وجود شخصیتهای رمانم، بیشتر از همه در وجود
شمیم و طاهر.
در رمان شما گذشته تاریخی حضور پررنگی در زندگی کنونی شخصیتهای رمان دارد. انگار شخصیتهای رمان از گذشتهشان نمیتوانند فرار کنند. به نظر خودتان تاریخ چنین سیطرهای بر جهان ما دارد؟
«سیطره» واژه درستی نیست. «سیطره» معنای چیرگی و تسلط دارد. «تاثیر» واژه بهتری است. امروز ما متاثر از گذشتهای است که گذشته و نگذشته. من روزهای انقلاب 57 را ندیدهام و وقتی 6 ماهم بود جنگ تمام شد. اما همه نوجوانی و جوانی من و نسل من در حالوهوایی متأثر از گفتمان انقلاب و جنگ و پیامدهای آن گذشته است. زندگی شخصیتهای داستان من در زمانه و زمینهای دیگر، متأثر از جنگی دیگر بوده است. اما ماجرا همان است، من میتوانم جامد باشم و نلغزم در گذشته، اما گذشته سیال است، میلغزد در اکنون من. من چگونه به اکنون فکر کنم و جغرافیای فردا را ترسیم کنم بیتوجه به تاریخی که مثل رود از درههای پرت و تاریک جهان من میگذرد؟ به همین انتخابات پیش رو نگاه کنید. من چگونه میتوانم بینگاه به سالهای 84 تا 92 رأی بدهم یا ندهم. میبینید؟ اگر دغدغه امروز و فردا داشته باشید نمیشود به گذشته فکر نکرد اصلا.
در رمان شما روایت بهگونهای است که ماجراهای گذشته و حال بهطور موازی پیش میروند. فکر میکنید کدام فصلها برای خواننده جذابتر است؟ فصلهایی که در زمان گذشته میگذرند و حوادثی که لهستانیها از سر میگذرانند یا فصلهایی که در زمان حال میگذرند و الیزا و شمیم و طاهر در پی کشف گذشته هستند؟
من تلاش کردهام هم در روایت گذشته و هم در روایت حال تعلیق را در سطح بالایی حفظ کنم. با آغاز رمان خواننده از یک طرف انتظار دارد بداند باربارای لهستانی و هموطنانش چگونه سر از ایران
درآوردهاند – که رمان به این انتظار در روایت گذشته پاسخ میدهد – و از طرف دیگر انتظار دارد بداند آدریانا چرا عشقش را رها و ایران را ترک کرده – که رمان به این انتظار در روایت حال پاسخ میدهد – اما این انتظارات خواننده تا پایان رمان به تعویق میافتد و این همان تعریفی است که دیوید بوردول از تعلیق ارائه میدهد: «تعلیق یعنی به تعویق انداختن انتظار مخاطب». نمیدانم کدامیک برای خواننده جذابتر است. آنها که خواندهاند باید بگویند. تلاش من حفظ تعلیق، به بهترین شکل ممکن، هم در روایت گذشته و هم در روایت حال بوده و دست یافتن به ریتمی منظم و متناسب با پیشرفت روایت در رفتوبرگشتهای زمانی.
مخاطبان رمان «تو به اصفهان بازخواهی گشت» چه کسانی هستند؟ آیا شما اصلا معتقدید که نویسنده باید هنگام نوشتن به مخاطب مشخصی فکر کند یا خیر؟
فکر میکنم نویسنده با انتخاب سوژه و در نتیجه جنس روایت و زبان و دیگر عناصر شکلدهنده درام، ناخواسته دایرهای از مخاطب را برای خود ترسیم و تعریف میکند. مثلا رمان «چراغها را من خاموش میکنم» نوشته زویا پیرزاد گسترهای از مردم را بهعنوان مخاطب هدف میگیرد که این گستره، هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی، با دایره مخاطبان «سوء قصد به ذات همایونی» نوشته رضا جولایی متفاوت است. صد البته دایره مخاطبان کتابها میتوانند با هم همپوشانی داشته باشند که موضوع بحث ما نیست. اما آنچه شما در سوالتان مطرح کردید چیزی نیست که من بهعنوان نویسنده مستقیما به آن فکر کنم. من سوژهای را انتخاب میکنم و جزئیات درام، متناسب با سوژه و اندیشهای که میخواهم در جهان رمان مستقر کنم، شکل میگیرد. آن گستره مخاطب در این مرحله ناخواسته تعریف میشود. فکر میکنم «تو به اصفهان بازخواهی گشت» قدرت جذب و راضی کردن مخاطب از قشرهای متنوع را دارد. چه آنها که انس و الفت کمتری با کتاب خواندن دارند و چه آنها که خودشان را مخاطب جدی و حرفهای ادبیات داستانی میدانند.
آیا چنین چیزی اصلا امکان دارد؟ اینکه یک رمان هر گونه خوانندهای را بتواند راضی کند؟
من جزء آن دسته از نویسندگان نیستم که فقط برای خودشان مینویسند. به قول اومبرتو اکو تنها چیزی که نویسندگان برای خودشان مینویسند لیست خرید است. در نتیجه مخاطب داشتن برای من مهم است، اما قطعا نه به بهای بنجلنویسی.
بهعنوان نویسنده دلم میخواهد رمانی که مینویسم قدرت جذب و راضی کردن طیفهای مختلف خوانندگان را داشته باشد و مطمئنم شدنی است. تکنیکی است که اومبرتو اکو از آن با عنوان «رمزگذاری مضاعف» یاد میکند. اکو این اصطلاح را از چالز جنکس معمار وام گرفته و با استناد به جملهای از او، رمزگذاریهای اثر هنری را به «رمزهای والا» و «رمزهای عامهپسند» تقسیمبندی میکند و میگوید رمزهای والا اقلیت نخبه و رمزهای عامهپسند توده مردم را هدف قرار میدهند. اکو رمزگذاری مضاعف را روشی برای ادای احترام به هوشمندی خواننده و تفاهم با او میداند. بر همین اساس و با توجه به بازخوردهایی که از کتاب گرفتهام فکر میکنم «تو به اصفهان بازخواهی گشت» توانایی جذب و راضی کردن مخاطبانی از هر دو سر این
طیف را دارد.