سیدمهدی طالبی، روزنامهنگار: در افغانستان تاریخ بار دیگر تکرار شد. تسلط طالبان بر افغانستان که بار اول با جنایات گسترده و طولانی مدت بهوقوع پیوسته بود اینبار در میان نگرانی همگان و با سرعتی غیرمنتظره بار دیگر تکرار شد. از روز یکشنبه هفته گذشته با فرار محمد اشرفغنی، رئیسجمهور افغانستان با چمدانهای پر از دلار به امارات، کابل پایتخت این کشور بهدست گروه طالبان افتاده است.
حالا «جمهوری اسلامی افغانستان» از سوی حاکمان جدید این کشور «امارت اسلامی افغانستان» خوانده میشود؛ واژهای که بهجای تداعی حکومتی دموکراتیک، تداعیگر ظاهری و ماهوی اسم و نظام حکومتی کشوری مانند امارات در حاشیه جنوبی خلیجفارس است. اماراتی که متشکل از 7 امارت یا امیرنشین عربی است. حالا حاکمان جدید افغانستان درقالب نظام حکومتی «امارت» دیگر قصد برگزاری انتخابات را ندارند و تلاش خواهند کرد همانند حکومتهای حاشیه جنوبی خلیجفارس کشورشان را اداره کنند.
وحیدالله هاشمی، یکی از اعضای ارشد گروه طالبان روز چهارشنبه هفته گذشته (18 اوت) در گفتوگوی اختصاصی با رویترز، مدعی شده است که دموکراسی در افغانستان پایگاهی ندارد. هاشمی در این مصاحبه گفته است: «حکومت آینده بههیچوجه دموکراتیک نخواهد بود؛ چراکه دموکراسی در کشور ما پایگاه ندارد. ما بر سر اینکه باید چه نوع حکومتی در افغانستان مستقر شود بحث نمیکنیم؛ چراکه این کاملا روشن است. حکم شریعت است و بس.»
در میانه تلاش طالبان برای جداسازی دموکراسی از دین و سعی برای نشان دادن ضدیت مردمسالاری با دین، آنچه از چشمها پنهان مانده است، شکست بزرگ آمریکاست. نیکی هیلی، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل در دوران ریاستجمهوری ترامپ که یکی از گزینههای بالقوه جمهوریخواهان برای انتخابات 2024 است، شکست بایدن را دارای اثراتی بزرگ بر امنیت ملی آمریکا توصیف کرده است. او در مصاحبه با شبکه فاکسنیوز گفته است: «ابعاد اخلاقی حماسی از شکست جو بایدن، رئیسجمهوری آمریکا هرگز نباید کوچک شمرده شود، اما ابعاد استراتژیک عظیمی برای امنیت ملی آمریکا وجود دارد که باید توجه ما را به جلو جلب کند. هزینه تحقیر ملی ارزان نیست.»
لیندسی گراهام، دیگر عضو برجسته جمهوریخواهان که در سنا عضویت دارد نیز خواهان استیضاح جو بایدن، رئیسجمهور این کشور بهدلیل شکست در افغانستان و افتضاحات در پی آن شده است. این سناتور تندرو که سابقه دوستی و طرفداری از ترامپ را در کارنامه خود دارد، میگوید: «اگر یک آمریکایی را (در افغانستان) جا بگذاریم، اگر تمامی آن افغانهایی که برای کمک به ما گام برداشتند، بیرون نیاوریم، بهنظر ما جو بایدن، طبق قانون اساسی مرتکب جرم و جنایت بزرگی شده است و باید استیضاح شود.» تسلط ناگهانی طالبان بر افغانستان که براساس توافقات پنهانی میان این گروه، آمریکا و برخی عناصر در دولت بهوقوع پیوست، باعثشده شکست بزرگ آمریکا از نظر رسانهای کوچک جلوه داده شود و مسائل داخلی افغانستان از لحاظ عملی و روانی پررنگتر شوند.
در این حوزه سوالات بسیاری وجود دارد؛ از چرایی سقوط سریع دولت تا عدممقاومت موثر مردم دربرابر طالبان و همچنین ایدئولوژی و رفتارهای این گروه. در این گزارش به چنین سوالاتی در حد امکان پاسخ دادهایم.
چرا غنی کشور را به طالبان واگذار کرد؟
محمد نجیبالله، آخرین رئیسجمهور نظام چپگرای افغانستان که مدتها با حضور مستقیم نظامیان شوروی درحال مبارزه با مجاهدین بود، پس از فروپاشی شوروی و مسجل شدن سقوطش به دست گروههای «مجاهدین»، سعی کرد حکومت را تسلیم گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی افغانستان کند.
اگر افکار نجیبالله و متحدانش را بررسی کنیم شاید این انتخاب بهنوعی عجیب به نظر برسد. نجیب خود دولتی غیردینی داشت و بهطور طبیعی اگر قصد سازش با مجاهدین را داشت باید طیفهای نزدیکتر به افکار خود را برمیگزید، گروههای حاضر در میان مجاهدین اسلامگرا بودند؛ اما میزان آن در هرکدام متفاوت بود. همچنین پس از سقوط شوروی، هند که پیشتر نیز حامی نجیبالله بود به اصلیترین حامی وی تبدیل شده بود. هند محل تحصیل نجیبالله بود و حتی هماکنون نیز خانوادهاش در هند زندگی میکنند. برای دهلینو بدترین سناریو روی کار آمدن افراد نزدیک به پاکستان در افغانستان بود. بنابراین برای هند نیز مطلوب بود اگر قرار است قدرت به دست مجاهدین بیفتد، طیفی از آنان سهم بیشتری ببرند که ارتباطات کمتری با پاکستان دارند.
درست برخلاف دیدگاههای فکری و اندیشهای نجیبالله و هند بهعنوان حامی دولتش، او تلاش کرد تا گلبدین حکمتیار رهبر یکی از گروههای اسلامگرای رادیکال را که گزینه پاکستان برای رسیدن به قدرت در افغانستان بود، به قدرت برساند. البته پیشدستی احمد شاهمسعود و ژنرال عبدالرشید دوستم باعث شد حکمتیار بهتنهایی وارد کابل نشود و بالاجبار در کنار دیگران قدرت را تقسیم کند. درباره دلیل اتخاذ چنین تصمیمی توسط نجیبالله گفته میشود وی تنها به عامل قبیلگی در این مسیر توجه میکرد. نجیبالله پشتون بود و برای همین قصد داشت حکومت را به حکمتیار پشتون واگذار کند.
این مساله را بسیاری درباره محمد اشرفغنیزی نیز میگویند. او با طالبان مخالف بود اما تلاش کرد بین گروهی پشتون و گروهی از غیرپشتونها همقومیهای خود را برگزیند. بنابر برخی گزارشها، آمریکا پس از اشغال افغانستان تلاش کرده بود پشتونها را از ساختار ارتش دور کند؛ زیرا میدانست اعضای یک قوم برای مبارزه با یکدیگر انگیزه کمتری دارند و احتمال دارد نیروهای پشتون ارتش بهخوبی با گروه اکثرا پشتون طالبان جنگ نکنند. به همین دلیل اعضای ارتش بیشتر از میان اقوام تاجیک، ازبک و هزاره تامین میشدند. اشرفغنی بین نیروهای مسلح غیرپشتون افغانستان و طالبان اکثرا پشتون، دومی را برگزید تا ادای دینی به قوم خود کرده باشد؛ حتی اگر آنها بهنوعی دشمن وی باشند. البته نباید نگاهی مطلق به قضیه قومیت در افغانستان داشت، چه اینکه در برخی اوقات گروههایی از میان پشتونها نیز برای مقابله با طالبان به غیرپشتونها پیوستهاند؛ اما با وجود چنین مواردی باید گفت در تصمیمگیریها همچنان قومیت نقشی بسیار پررنگ دارد، همانگونه که از زمان نجیبالله تا غنی مشاهده شده است.
چرا مردم انگیزهای برای مقابله نداشتند؟
دولت بهوجودآمده برمبنای کنفرانس «بن» علیرغم برخورداری از پشتیبانی و کمکهای مالی بینالمللی، به جای حرکت در مسیر اصلاح افغانستان تا حد زیادی بهسمت فساد گام برداشت. در سالهای اولیه سقوط طالبان این فساد هم نوپا بود و هم بهدلیل حافظه ذهنی مردم که بهتازگی از دست طالبان رها شده بودند، چندان به چشم نیامد. وضعیت آن سالها هرچه بود بهتر از دوران طالبان به نظر میرسد. با گذشت دو دهه از سقوط طالبان اما ورق تا حد زیادی برگشت. حدود 65درصد از جمعیت افغانستان را زیر 24سالهها تشکیل میدهند؛ یعنی افرادی که دوره طالبان را ندیدهاند اما شاهد فسادهای گسترده حکومت بودهاند. در این دوره فساد تقریبا تمامی نهادهای دولتی و محلی را درنوردید و بار دیگر زورگیران محلی بر مناطق کشور مسلط شدند، بهگونهایکه دزدیهای علنی و تجاوز به حقوق و جسم مردم بهدلیل قدرت و نفوذ دزدان و متجاوزان توسط محاکم قضایی پیگیری نمیشد. درنتیجه صحنهای در جلوی چشم مردم افغانستان بهخصوص جوانان این کشور قرار داشت که انطباق زیادی با دیدهها و شنیدههای آنان از دوران تسلط طالبان داشت؛ لذا با وجود موافق نبودن مردم با طالبان، آنها حاضر نبودند در کنار دولتی قرار بگیرند که آن را همتای طالبان میدانستند. اگر مردم انگیزهای برای مقابله با طالبان داشتند شاید تلاش اشرفغنی برای واگذاری کشور به همقومیهای خود در طالبان به موفقیت نمیرسید. مردم اما به گروههای ضدطالبانی تشکیلشده توسط سران سابق گروههای جهادی نپیوستند و حتی اقدام آنها را تقبیح کردند؛ زیرا این رهبران برای مبارزه با طالبان به ساختارهای دولتی پیوسته بودند. طالبان در دوره اخیر نیز بهنوعی افغانستان را در همان شرایطی تحت تسلط خود درآورد که در دهه 90 میلادی این کار را کرده بود. پس از خروج شوروی از افغانستان و سقوط دولت مورد حمایت مسکو در کابل، مجاهدین قدرت را در دست گرفته و بر سر آن با یکدیگر درگیر شدند که نتیجه آن ادامه یافتن و گسترش ناامنی در کشور بود. درنتیجه طالبان با معرفی خود بهعنوان جایگزین وضعیت موجود بهسرعت افغانستان را درنوردیده و حکومت را به شکلی تقریبا کامل قبضه کرد. بخش بزرگی از مردم نیز بهدلیل بیاعتمادی و خشمشان از سهمطلبی گروههای جهادی، واکنش چندانی به طالبان نشان ندادند. البته این مساله نفیکننده جنایتهای طالبان در طول آن دوره نیست اما باید دانست این گروه اگر با مخالفت شدید مردم روبهرو میشد، قدرت تسلط بر شرایط را نداشت. خستگی مردم از جنگ و تفرقه سران جهادی شرایط را برای حضور طالبان از پیش مهیا کرده بود. طالبان جنایت میکرد؛ اما گروههایی که پیش از طالبان بر این کشور مسلط بودند نیز دامانشان از جنایت پاک نبود.
آیا طالبان تغییر ایدئولوژی داده است؟
ایدئولوژی طالبان همان چیزی است که پیشتر وجود داشته، بدون کموکاست. اما باید توجه داشت گروهها و افراد برای رسیدن به قدرت راهبردها و تاکتیکهایی دارند. جنایتهای طالبان در دوره گذشته ریشه در ایدئولوژی مذهبی این گروه و همچنین دیدگاههای انتقامجویانه قومی داشت که با تاکتیک رهبران گروه برای پیشروی در افغانستان همسو بود.
طالبان در دهه 90 میلادی به شهرها حمله میبردند و در صورت تصرف شهری، دست به قتلعام نیروهای مدافع آن زده و بخشی از مردم شهر را نیز بهدلیل مقاومت غارت میکردند. از دیدگاه رهبران طالبان این جنایتها باعث میشد شهرهای دیگر روحیهشان را برای مقابله با طالبان از دست داده و با این گروه صلح کنند. زیرا در آن صورت طالبان آسیب کمتری به آنها میزد.
از طرفی در هر شهر تصرفشده تعدادی از مخالفان طالبان اسیر میشدند که دغدغهای برای این گروه بودند. بهعنوان نمونه اگر در یک شهر 2 هزار نیروی ضدطالبان به دست این گروه اسیر میشدند، امکانی برای زندانی کردن آنها وجود نداشت. از طرف دیگر آزاد کردن آنها نیز از سوی طالبان خطرناک تلقی میشد، زیرا احتمال داشت آنها دست به شورش مجدد بزنند. این احتمال همچنین باعث میشد طالبان مجبور شود چند هزار نظامی خود را در این شهر مستقر کند، درحالیکه این گروه برای عملیاتهای بعدی خود در شهرهای دیگر بهشدت نیازمند نیرو بود؛ بنابراین دست به کشتار مخالفان زده و این جنایت را بهترین راهکار برای خود میدانست تا از دست هرگونه شورش آتی رها شود. البته سطح این جنایتها نیز بسیار گسترده بود. مردم افغانستان از سوی حکومت چپگرای کابل، نظامیان شوروی و همچنین بعدها گروههای جهادی، جنایتهای بسیاری را مشاهده کرده بودند، به همین دلیل طالبان برای آنکه اقداماتش موثر باشد سطح جنایتهای خود را بهشدت بالاتر از دیگران برد تا برای جامعه تفاوتهایش با دیگران مشهود شود.
عامل دیگری که در دهه 90 میلادی باعث شدتیافتن جنایتهای طالبان شد، روبهرو شدن این گروه با جنگهای سنگین با گروههای جهادی بود که تلفات گستردهای به این گروه وارد کرد. طالبان برای جبران نیروهای ازدسترفته خود به هرگونه همکاری از سوی گروههای تروریستی پاسخ مثبت میداد؛ درنتیجه گروه تروریستی «سپاه صحابه» از پاکستان و همچنین گروه تروریستی «القاعده» متشکل از تروریستهای عربتبار برای جبران کمبود نیروهای ازدسترفته طالبان به این گروه پیوسته و در عملیاتها مشارکت یافتند. این گروهها دیدگاههای بسیار تندی نسبت به مذاهب و غیرهمفکران خود داشتند و به همین دلیل نقشی بزرگ در جنایتها ایفا کردند؛ بهگونهایکه شدت جنایتهای آنان حتی از گروه طالبان نیز بیشتر بود.
طالبان امروز همان طالبان دیروز است؛ همچنان سختگیر و همچنان قائل به خشونت اما سطح اقداماتش را شرایط و راهبردهای جدید تغییر دادهاند. طالبان دریافته تنها راه پیشروی و دستیابی به قدرت حمله نظامی نیست و میتوان با زدوبند نیز به چنین مواردی دست یافت. درنتیجه به جای آنکه بخواهد با ترساندن و صرفا استفاده از «تهدید» پیشروی کند ابزار «تطمیع» را نیز بهکار گرفته است. همچنین مردم افغانستان در سالهای اخیر شرایط بدی را از نظر فساد و قدرتیابی باندهای مختلف و دست زدن آنها به قتل تجربه کردهاند؛ اما شاهد جنایاتی در سطح گسترده همانند 30 تا 40 سال پیش نبودهاند. بنابراین طالبان برای آنکه خود را شاخص نشان دهد چندان به خشونت سطح بالا و به راهانداختن جوی خون نیازی نداشت. این گروه امروز با مشاهده موانعی که جنایتهای پیشین جلوی پایش ایجاد کرده، تمایلی به تقویت این موانع نداشت و حتی سعی کرد با دست زدن به اقدامات روانی-رسانهای و حتی عملی تلاش کند خاطره پیشین را از اذهان پاک کند.
طالبان امروز برای آنکه نیازی به تاکتیکهای جنایتآمیز به شکل گستردهای ندارد دیگر در همه شهرها به شکل گسترده نیرو مستقر نمیکند، زیرا میداند قاعده نیروهایش افراد سطحینگر کوهستانی و یا صحراگرد هستند که درصورت استقرار چندماهه در شهرها دست به جنایت و خشونت گسترده خواهند زد. درنتیجه تلاش شده در این دوره آنها کمتر در شهرها مستقر شوند و یا درصورت استقرار در مناطقی محدود حضور داشته باشند. عدم نیاز طالبان بهدلیل این شرایط اما به معنای عدم سختگیری آنها نخواهد بود. جنایت و سختگیری الزاما نباید با یکدیگر رخ دهد. این گروه در هرحال سختگیرتر از دولت قبلی خواهد بود و محدودیتهایی را براساس عقایدش ایجاد خواهد کرد اما در همین سختگیریها نیز به سطوحی از انعطاف رضایت خواهد داد. طالبان در گذشته دیده است که تنفر دولتها و ملتها از آنان چه نتیجهای برایشان به بار آورده و ضمن ساقط کردنشان از حکومت، جنگی 20ساله به آنها تحمیل کرده است. از سوی دیگر اداره یک کشور بدون ارتباطات خارجی در جهان امروز بسیار سخت است و طالبان نمیتواند چشم خود را بر آن ببندد.
در همین رابطه مطالب زیر را بخوانید: