سیدمهدی موسوی تبار، روزنامهنگار: یکی از کاربران و همکاران سابق برای علی سلیمانی که با اصغر فرهادی، بهرام بیضایی، رسول ملاقلیپور، یدالله صمدی، حمید نعمتالله و... همکاری داشت در توئیتر نوشت: «در جریان پروژه نرمافزار ثارالله، علی بازیگر اصلی کار بود. پروژه دانشنامه امام حسین علیهالسلام. حقیقتا در فضای سکولار سینما دیدن کسی که تمام گریمش رو پاک کنه و وضو بگیره و بایسته برای نماز، روحم رو شاد کرد. روحت شاد علی آقا... مهمون ارباب بیکفن باشی...» و این تمام وجوه شخصیتی این بازیگر 50ساله نبود که روز پنجشنبه از میان ما رفت. معلمی که در فرهنگسراها و مساجد و مراکز فرهنگی، بازیگری تدریس میکرد و محمدمهدی دادمان، رئیس حوزه هنری با انتشار ویدئوهایی از سلیمانی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت: «چندی قبل، کوروش زارعی عزیز خبر داد که تئاتر بچههای مسجد «محله هرندی» را با محوریت علیجان سلیمانی راه انداختهاند. همهمان به شوق آمدیم. علی سلیمانی تمام زندگیاش وقف مسجد بود. از کودکی تا همین امروز که رفت و ما را جا گذاشت. ببینید چگونه از اکسیر نماز و مسجد میگوید. مسجد بود که علی سلیمانی را به سینما و تئاتر و تلویزیون هدیه داد. برای همین بخش خوبی از زندگیاش را در مساجد میگذراند تا گوهرهای متقی دیگری را به هنر انقلاب تقدیم کند.»
آنهایی که نزدیکش بودند میدانستند که علی برای بچههای جنوب شهر، کلاسهای رایگان بازیگری برگزار میکرد تا بچههای بااستعداد هم فرصت حضور در این عرصه را داشته باشند. حواسش بود به اینکه از کجا آمده و خودش چه سختیهایی کشیده است، برای دیده شدن، برای بازیگر شدن، برای هنرمند شدن. حالا اوست که خاطره شده از زبان دوستان و همکارانش و عجیب اینکه این فهرست به شدت متنوع و بلند است. از روزگاری که بچههای محلهاش در نازیآباد و جوادیه برای اولین فیلم سینمایی یعنی «سفر بخیر» چه شور و شوقی داشتند و علی بهتر از هر کسی میدانست که در محلههای قدیمی و جنوب شهر اگر یک نفر موفق شود، انگار همه موفق شدهاند، گویی همه در آن سهیم بودهاند، همانطور که در شادیها و غم یکدیگر شریک میشدند تا کار با بیضایی و فتحی و نعمتالله و دریافت جوایز و شهرت.
سلیمانی در کنار فعالیتهای هنریاش در تیم فوتبال هنرمندان هم حضور داشت و از ارکان اصلی هم بود و سفرهای مختلفی همراه با این تیم به کشورهایی داشت و جالب اینکه در همین فرصتها هم از آموختن و ارتباط با تئاتر غافل نبود. سلیمانی هیچگاه یادش نرفت که کار خود را از سال 1371 یعنی وقتی 22ساله بود بهعنوان تدارکاتچی فیلم «چهارشنبه عزیز» در پشت صحنه آغاز کرد. و دو سال بعد بهصورت رسمی بهعنوان بازیگر با نمایش «صبح طلوع نمیکند» به کارگردانی کیومرث مرادی روی صحنه تئاتر رفت تا بیش از قبل دیده شود. تئاتر را همچنان ادامه داد و درنهایت در سال 1374 با فیلم «سفر به چزابه» مرحوم رسول ملاقلیپور نزد مخاطبان سینما، شهرت بیشتری یافت. سلیمانی درباره نحوه آشنایی و همکاریاش با آقارسول گفته بود: «ملاقلیپور بچهمحل خودمان بود وقتی با هم آشنا شدیم و فهمید من بچه جوادیه هستم، دستیارش شدم و منظر سینمایی من را ایشان شکل داد.»
انگار دهه هفتاد دهه او بود و زحماتش داشت نتیجه میداد. یکسال بعد با سریال «سفر به چزابه» به شبکه دو سیما آمد و در سال 1378 در سومین تجربه خود در سریال «داستان یک شهر» اصغر فرهادی بازی کرد. حالا دیگر بهجز اهالی تئاتر، مخاطبان سینما و تلویزیون هم او را میشناختند. داستان یک شهر بهواسطه «خانم توانا» مشهور شده بود و بازیگرانش هم شهرت شان بیش از قبل بود.
آقاشیکه و عزیز ماندگار
هنوز سی سالش نشده بود که در کارنامهاش دوبار همکاری با مرحوم ملاقلیپور، و یکبار با داریوش موبیان، بهروز افخمی و بهرام بیضایی دیده میشد. بهدلیل اینکه بازیگری را از تئاتر آموخته بود در انتخاب نقشهایش دقت داشت و از آن سو هم بهواسطه رفاقتش با چهرههای مختلف، کارهایی را قبول میکرد و همین رفتارش باعث شده که امروز از سلایق مختلف در غم او عزادارند. سلیمانی در کنار بازیگری، اجراهایی هم در تلویزیون داشت که «عصر خانواده» شبکه دو معروفترینش بود. دهه هشتاد برای سلیمانی دوران تثبیت بود و حضور در «قارچ سمی» و «بیپولی» در سینما در همین راستا بود. در تلویزیون هم سریالهای «اشکها و لبخندها» و «روشنتر از خاموشی» و نهایتا «وضعیت سفید» و نقش «آقاشیکه» اوج فعالیتهای او بود. اگر بخواهیم نقشهای او را دستهبندی کنیم، درمجموع حداقل به دو نقش مشهورتر میرسیم. اول و در تلویزیون با نقش «بهزاد» یا همان آقاشیکه و در سینما هم با نقش «عزیز» در «تنگه ابوقریب» و همان سکانس مشهور مداحی پشت خاور بیشتر دیده شد. از سلیمانی درحال حاضر سریال «وضعیت زرد» از شبکه سه سیما درحال پخش است.
سلیمانی نزدیک به سیوپنج تئاتر از خودش به یادگار گذاشت که مهمترین آنها «مردی در آینه»، «چشم به راه میر غضب»، «مکعب»، «تله تئاتر عزیز مایی»، «خنکای ختم خاطره»، «تله تئاتر دروازه ساعت» هستند. او به معنای واقعی مردمی بود. برای مردم و مخصوصا جنوب شهریها و شهرستانیهای علاقهمند به بازیگری وقت میگذاشت و با همه طبقات جامعه به یک شکل رفتار میکرد. اهل کلاس گذاشتن و ریاکاری نبود. همان بود که بود. ممکن بود بیان اعتقادش به خودش و حرفهاش ضربه بزند، اما بیمی از آن نداشت. نمیترسید از اینکه با گروههای کوچک تئاتری محلات کار کند و آنها را هدایت و تشویق میکرد.
این خاطره عجیب
علی سلیمانی خاطره جالبی را مرتبط با پیادهروی اربعین به تسنیم گفته بود که در ادامه میآید: «از سال 1390 هر سال خودم را به کاروان راهپیمایان اربعین حسینی میرسانم؛ یک خاطرهای همیشه دارم که تاثیرگذار است؛ سال 1392 دومینباری بود که کولهام را برمیداشتم و اربعینی میشدم! شیطنتی کردم برای سایت جهانی «لانگواک-پیادهروی طولانی» پیغامی گذاشتم که هرکسی میخواهد پیادهروی کند به این آدرس بیاید: نجف، خیابان ابراهیمآبادی.
نمیدانستیم میآیند و آدرس درست است، من روی هوا یک آدرسی دادم اما واقعا نجف یک خیابان ابراهیمی داشت؛ آنها آمدند یکی از برزیل، فنلاند، فرانسه و... همه لائیک بودند؛ لائیک به معنای بیدینی و نه بیخدایی؛ خدا را قبول دارند ولی دینی را تبلیغ نمیکنند؛ واقعا باور نمیکردم اما رفتم و دیدم دختر و پسری که به لحاظ ظاهری مقید نیستند اما حالا در میان راهپیمایان اربعین حسینی بودند. خودشان هم از این همه شکوه پیادهروی تعجب کرده بودند و در این موج قرار گرفتند.
16 نفری بودند؛ 7 خانم و 9 آقا؛ میپرسیدند اینها به کجا میروند؛ من در جواب گفتم بهسمت قبر پسر پیامبر میروند. پرسیدند کدام پیامبر و گفتم محمد! باز هم برایشان سوال پیش آمد مگر چند سال است که از دنیا رفته و آنقدر با شکوه به دیدارش میروند؛ گفتم 1400 سال پیش این اتفاق افتاده و پیادهروی میکنیم، چون عاشقش هستیم. موجی که با چشم خودشان میدیدند یک نفر گریه میکند یکی نوحهخوانی و یکی هم از میهمانان و پیادهروندگان پذیرایی میکند. یکی از آن خارجیها پرسید: یعنی حسین کیست؟ توضیح دادم این حسین از مکه به کوفه رفت و آن ماجرای عاشورا و غربت و شهادت و ظلم یزید و مابقی ماجرا... ترجمه من یکساعتونیم طول کشید و همه این 17 نفر گریه میکردند؛ درحالی که لائیک بودند و مذهبی نداشتند؛ آنقدر تحت تاثیر قرار گرفتند و به من گفتند تو برو ما اینجا کار داریم و بهسمت کربلا رفتند.» ما هم با این انگیزه عاشقی و دلدادگی وارد این موج میشویم و امیدواریم امام حسین(ع) قدمهای ما را قبول کند و باید به داد ما برسند؛ زمانی که دستمان از همهجا کوتاه است.
عشق به حسین(ع)
احتمالا از پنجشنبه تا امروز، شما هم ویدئوهای مختلفی از ابراز عشق و علاقه علی سلیمانی به امام حسین(ع) را دیدهاید. علاقهای که فارغ از فضای برخی از محافل هنری بهصورت علنی گفته شد و جلوهگاه اصلی آن هم حضورش در مراسم پیادهروی اربعین سالهای قبل بود. عشقی که در برنامههای مختلف آیینی و به بهانههای مختلف نشان داده میشد و سعی میشد که آن را در رفتار و گفتارش هم عملی کند. در پیامهایی که بعد از فوت سلیمانی منتشر شد، نکته مهم و جالب این بود که همه از حسن خلق و رفتار او میگفتند و این در گروههای مختلف هنری ثابت بود. سلیمانی سال ۱۳۹۲ با یک گروه تئاتری بهصورت خودجوش به پیادهروی اربعین رفت. آنها طی اتفاقی عجیب، در نجف به خانه یک داعشی رفتند که البته ختم به خیر شد و بعدها این اتفاق را بهصورت نمایش درآورد و آن را قبل از کرونا و سال ۹۸ تحت عنوان «خاموشان» در حوزه هنری روی صحنه برد.
«سرزمینی که پیر و جوان، زن و مرد، رنگینپوست و سفیدپوست، قومیتها و ملیتهای مختلف همه و همه به عشق امام حسین(ع) در این مسیر طولانی اما عاشقانه همقدم میشوند. این زائران میآیند و هر طور که میشود و رنج کیلومترها سفر را به جان میخرند تا جذب مغناطیس این راه شوند؛ در این مسیر هنرمندان هم با سایر دوستداران امام حسین(ع) خودشان را به این راهپیمایی عظیم میرسانند.» اینها را سلیمانی درباره پیادهروی اربعین گفته بود و درباره حضور خودش گفته بود: «پیادهروی اربعین تجربهای است که خیلی نمیتوان دربارهاش صحبت کرد؛ خیلی درونی و متافیزیکی است؛ همیشه با خودم در این مسیر میگویم «بُعد منزل نبود در سفر روحانی»؛ چون بهواقع بعد فاصله نیست. سفر فیزیکی است اما خستگی راه ندارد! سفر درونی است و از خود به امام حسین(ع) و از خود به دیگران این تاثیرگذاری القا شده و انتقال پیدا میکند.»